تقسیمبندی آیات
آیات ۱ و ۲ بیان سرمایههایی است که خداوند به بندگان خود بخشیده و اینکه انسانها در مسیر استفادهی بهینه و مطلوب از این سرمایهها به خطا رفتهاند، اما آیا راهی برای جبران این خطا وجود دارد؟
آیهی ۳ اشاره به راهی دارد که میتواند خطاها و تقصیرها را جبران کند. آن راه کدام است؟ پس آیات ۱ و ۲ اشاره به دردی است و آیهی ۳ اشاره به درمان این درد دارد. و چقدر زیبا است کلام خدا در رابطه با تشخیص دردها و تجویز درمانها و دواها و بهترین کلام عبارت است از کلامی که بتواند درد را بدون اینکه بزرگنمایی یا کوچکنمایی کند، دقیقاً به ما بنمایاند و به دنبال نشان دادن درد ما را بر درمان مؤثر آن درد راهنمایی کند. در رابطه با معالجهی بیماریهای جسم این وسواس باید وجود داشته باشد که طبیب حاذقتر باشد تا تشخیص هم دقیقتر باشد و به دنبال تشخیص دقیق، درمان مؤثرتر را تجویز نماید، در رابطه با معالجهی بیماریهای روحی هم طی کردن این مراحل ضرورت دارد، زیرا تشخیص و مداوای دردهای جسمی به هر حال تا حدودی با توجه به پیشرفت علم پزشکی سریعتر و دقیقتر شده است. اگرچه علم پزشکی هنوز موفق به تشخیص علت بسیاری از بیماریها نشده است و در زمینهی تشخیص و مداوای بیماریهای روانی هم مشکلات عدیدهای وجود دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [العصر: ۱-۳].
سه آیه این سوره متضمن یک حکم و یک محکومعلیه و یک محکومبه میباشد، حکم همان است که خداوند متعال بر انسان مقرر داشته که: تمام انسانها در خسران و زیانند، محکومعلیه، انسان و بنیآدم است و محکومبه همان خسران و زیانی است برای کسانی که به خدا معتقد نباشند و عمل صالح انجام نداده باشند و نجات و رستگاری از آن کسانی است که مؤمن به خدا بوده و کارهای نیک انجام داده باشند و همدیگر را به حق و به شکیبائی سفارش کنند.
«سوگند به عصر».
خداوند متعال سوگند یاد میکند به زمان، تمام زمان، شب و روز، صبح و عصر، قسم به زمانه، اعمال انسان چه خیر و چه شر همه در زمانه انجام میگیرد، چه شگفتیها در زمانه از قدرت آفریدگار پدید میآید، چه قدرتمندانی، ناتوان و چه ناتوانانی مقتدر میگردند و ...
قسم به زمانی که نتایج کارها در آن زمان مشخص و معین میشود. زمانی که معلوم میشود چه کسانی خاسر است و چه کسانی مفلح؟ چه کسی رستگار است و چه کسی رستگار نیست؟ قسم به آن زمان. اهل جهنم پشیمان میشوند، زیرا که از سرمایهی عمرشان خوب استفاده نکردهاند، از خدا میخواهند یک بار دیگر امتیازی به آنها بدهد و آنها را به دنیا برگرداند، اما دیگر فایدهای ندارد. میگویند: ﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَيۡرَ ٱلَّذِي كُنَّا نَعۡمَلُ﴾ [فاطر: ۳۷] میگویند: ما را از جهنم خارج گردان تا آن کارهای شایستهای را که باید انجام میدادیم، ولی انجام ندادیم، دوباره انجام دهیم و آثار اعمال زشتی را که انجام دادهایم و به اینجا رسیدهایم جبران نمائیم. خداوند به آنها میگوید: من به شما فرصت دادم، چندین سال به شما عمر دادم: ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّر﴾. آیا ما به شما به آن اندازهای که بشود از آن عمر و سرمایه استفاده کرد و بهترین سودها را برد، عمر ندادیم؟ ﴿وَجَآءَكُمُ ٱلنَّذِيرُ﴾ [فاطر: ۳۷] و پیامبری برای شما آمد که به شما هشدار داد داشتن چنین وضعیتی خطرناک است. فکر میکنید که دنیا همین طور به مراد شماست؟ و هیچ مشکلی برای شما ایجاد نمیشود؟ و شما میتوانید هر روز ثروت و مقام و امکانات بیشتر از دیروز داشته باشید؟
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ [۵۳۵] لَفِي خُسۡرٍ ٢﴾ [۵۳۶].
«که انسان در زیان است».
جواب قسم است؛ یعنی انسانها همه زیانمندند و در نقصان و و هلاکند، آنجا که زندگی را به سختی به سر میبرد و میمیرد و رهسپار جهنم میشود، همهچیز را حتی روانش را هم از دست میدهد.
﴿لَفِي خُسۡرٍ﴾: یعنی ظرفی پر از خسارت که در آن غرق میشوی و تمام جهات تو را، خسارت و زیان فرا گرفته است.
قبل از اینکه نتیجه اعلام شود ما به شما هشدار میدهیم که حرکات خود را سنجیده نمائید و تلاش بیشتری از خود نشان دهید، چون اگر با این تنبلی و بیتفاوتی حرکت کنید و مسؤلیت گریزی فرهنگ شما شود، اهل خسارت هستید و این لحظات عمر دیگر تکرارشدنی نیست. انسان یک بار به دنیا میآید و یک بار هم میمیرد. اینطور نیست که دو سه بار بمیرد و زنده شود. لذا باید توجه داشته باشیم که: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢﴾ انسان از مایه ضرر میکند. چه یک نفر باشد و چه یک ملت باشد و چه تمام ملتها باشند، همه در خسارتند، یعنی همگی از سرمایهها ضرر میکنند. چون قدر سرمایه را نمیدانند و خود را بسیار ارزان میفروشند.
قیمت هر کاله میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی ابلهی ست
واقعاً قیمت خود را نمیدانند و نمیشناسند. لذا خود را به کمترین بها میفروشند. عزت، کرامت، شخصیت و همه چیزشان را. مثلاً یکی میرود با سرمایهی ۱۰۰۰۰ تومان کالایی میخرد و آنرا ۲۰۰۰ تومان میفروشد و متضرر میشود و با خود میگوید فردا آن ضرر را جبران میکنم. حالا اگر عمری و فردایی باشد، شاید بتواند جبران کند. البته کاملاً جبران نمیشود، زیرا ضررهای دنیایی هم به صورت کامل قابل جبران نیستند. بعضی افراد خودشان را گول میزنند و فکر میکنند که جبران میشود. در قبال جبران این ضررهای دنیایی، انسان از عمرش ضرر میکند. باید عمر دیگری را هزینه کند تا ضررهای دنیایی را جبران کند. آیا راهی برای جبران خسارتها وجود دارد؟ آری، اگر راهی نبود، آن وقت کریمبودن خداوند، اهل فضل بودن خداوند و رحمان و رحیمبودنش زیر سؤال میرفت.
اگرعمریگنهکردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس امضا کردنش با من
لذا راه برای جبران هست. ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢﴾: تمام انسانها بدون استثنا در خسارتند با توضیحی که داده شد. راه جبران این خسارتها عبارت است از اینکه انسان چهار ویژگی و خصلت را در خود تحقیق نماید.
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [۵۳۷].
«مگر کسانی که [به الله و پیامبرانش] ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، و یکدیگر را به حق سفارش نموده و یکدیگر را به صبر توصیه کردهاند [اینان نجات یافته در دنیا و آخرت هستند]».
اول آیه با ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ﴾ یعنی (آنان که) شروع شده و خداوند متعال از کلمۀ جمع استفاده نموده است و نگفته است: انسان؛ دلیلش این است که عبادت در جمع، بهتر است و فضیلت بیشتری دارد و شیطان به فرد تنها بیشتر مسلط شده و وسوسهاش میکند.
﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾: ایمان و محبت نسبت به الله متعال فقط در دل فایده ندارد بلکه باید به عمل ترجمه شود و در اعمال و رفتار انسان نمود پیدا کند. عمل صالح ۲ شرط دارد:
۱- خالص و فقط برای خداوند متعال باشد. (خالصانه)
۲- همانگونه که رسول ج انجام داده، انجام دهیم. (مطابق سنت)
زیرا اگر اعمال بر طبق سنت پیامبر انجام نشود، همه چیز عوض شده و بدعت وارد دین میشود و از حالت اولیه و اصلی خود خارج میشود؛ پس باید اعمال در قالب سنت باشد.
﴿تَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ﴾: سعی در تعلیم و توصیهی خیر و حق به دیگران؛ حقی که خداوند متعال نازل کرده و در احادیث صحیح رسول الله ج بیان شده است.
باید با علاقه و محبت، دیگران را به انجام کارهای خیر و دوری از کارهای شر، توصیه و نصیحت کنیم. (امر به معروف و نهی از منکر) و انجام این کار در خلوت و مخفیانه بهتر است.
﴿تَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ﴾: توصیه به صبر و شکیبایی.
مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و همدیگر را به گرفتن راه حق، سفارش دادند و همدیگر را به صبر و شکیبائی توصیه نمودند که اینان در بیماری همان ثوابی را دارند که در تندرستی داشتند و در پیری همان اجر و ثوابی دارند که در جوانی داشتند، لذا مؤمن را زیانکاری نیست، مؤمن اگر خوشی ببیند، خدا را سپاس گوید و اگر ناخوشی ببیند صبر نموده و بیتابی نمیکند و در هر دو صورت سعادتمند است.
قول خداوند که میفرماید: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾: مؤمنان صالح را از زیانمندان استثنا مینماید که اینان به داخل شدن به بهشت و سرمنزل سعادت، سودمندند نه زیانمند؛ منظور از ایمان در اینجا ایمان به خدا، به رسول خدا و به هدایت و شریعتی که به سوی رسول خدا آمده که همان دین حق است؛ و مراد از عمل صالح، انجام واجبات، مسنونات و مستحبات است؛ منظور از ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ﴾ یعنی آنچه قولاً و عملاً بدان معتقد است که آن فقط به پیروی از قرآن و سنّت میباشد. توصیه به صبر و شکیبایی به این معناست که همدیگر را از لحاظ عقیده و قول و عمل به صبر سفارش کنند تا آنجا که وقتی یکی از آنان بمیرد، معقتد به حق باشد، بدان سفارش کند و بدان عمل کند و در راستای آن اگر دچار رنج و عذابی شود، صبر را پیشهی خود سازد؛ بنابراین اسلام حق است و قرآن حق است و پیامبر خدا حق است. مسلمانان باید بدان مؤمن باشند و در استقامت و ثبات بر آن تا وقت مرگ پایبند باشند.
اولین ویژگی که ما را از خسارت میرهاند، اهل ایمانشدن است. ایمانی که نیاز همهی ما است.
ایمانی است که دکتر قرضاوی در کتاب نقش ایمان در زندگی از آن چنین میگوید: اگر ما دنیای خوبی میخواهیم راه رسیدن به دنیای خوب و راضیکننده ایمان است، اگر آخرت خوبی میخواهیم، راه رسیدن به آخرت خوب ایمان است و اگر دنیا و آخرت خوب را باهم میخواهیم، راه رسیدن به هردوی آنها ایمان است. پیشرفت تکنولوژی در گرو ایمان است. پیشرفت فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و... در گرو ایمان است. در هر بعدی از ابعاد حیات اگر میخواهیم پیشرفت واقعی داشته باشد، راهش این است که ما افراد صادق داشته باشیم. دکتر انور ابراهیم نخستوزیر اسبق مالزی یکی از بزرگترین تئوریسینهای مسائل اقتصادی در دنیا است. ایشان به خاطر نظریه پردازیهای اقتصادی که بسیار هم موفق بوده، در سطح کلان و بین المللی اکنون شخص صاحب نظری است و یکی از افراد برجسته در باب نظریهپردازی در ساماندهی به مشکلات اقتصادی میباشد، در سیمناری که در کشور آلمان برگزار میشود، از ایشان دعوت به عمل میآید تا طرح خود را پیرامون حل مشکلات اقتصادی آن کشور ارائه کند. بعد از ارائهی طرح توسط ایشان از شیوهی عملیاتی کردن طرح سؤال میشود، در پاسخ میگوید: این طرح به تنهایی قابل اجرا نیست و نمیتواند مشکل شما و جامعه را حل کند مگر اینکه با مؤلفههای دیگر همراه شود. میپرسند: مؤلفههای دیگر، کدامها هستند؟ میگوید: اینکه مؤمن به خدا و قیامت و ملائکه و کتابهای آسمانی و... باشید. رئیس سیمنار میگوید: پس شما میخواهید که ما مسلمان شویم! پاسخ میدهد: تنها راهش همین است، زیرا این طرح از متن کتاب خدا و سنت پیامبر گرفته شده است. لذا وجود انسانهای اهل صداقت، طاعت و تقوی شرط لازم برای اجرای موفق این طرح میباشد و این طرح در جامعهای که افرادش دروغگو، رباخوار، رشوهگیر و... باشند، جواب نمیدهد. واقعیت هم همین است. بحث بحث ایمان است که اگر ایمان بود، اقتصاد هم خوب میشود، اگر ایمان بود، اخلاق هم خوب میشود. عبادت، روابط زناشویی و... هم اصلاح میشود. همه کس برای رسیدن به امنیت و آرامش مشمول رحمت رحمان و رحیم میشوند، به شرطی که اهل ایمان باشند. پس اولین قدم در راه دفع خسارت، اهل ایمانشدن است. ثمر و نتیجهی طبیعی ایمان، عمل صالح است. انسان وقتی به آرامش میرسد، سنجیده سخن میگوید. پس سخنش نیکوست. وقتی به دیگران مینگرد، از روی عطوفت و مهربانی مینگرد و هنگامی که به سخن دیگران گوش فرا میدهد، سنجیده میشنود و به دیگران احترام میگذارد. حُسن استماع در جامعهی ما بسیار ضعیف است. لقمان در یکی از نصایح به پسرش میگوید: «يا بني تعلم حسن الإستماع كما تتعلم حسن الحديث»: «ای پسرم! یاد بگیر، خوب گوشدادن را همچنان که یاد میگیری خوب صحبتکردن را». خوب صحبتکردن هم تمرین میخواهد، زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. گوشها گیرنده هستند، اگر خوب گوش دادی، میتوانی سِره را از ناسره و خیر را از شر تشخیص دهی، لذا هر وقت خیر را از شر تشخیص دادی، آنچه که بر زبان شما جاری میشود، خیرها هستند و بدین ترتیب گوشها اهل عمل صالح میشوند و سایر اعضا هم به همین ترتیب. و گاهی اوقات انسان دچار خطاهایی میشود که مقتضای طبیعت و ضعف انسانی است که برای جبران آن استغفار و عبادت توصیه شده است، به خصوص نماز که خیر و برکت فراوان در آن هست که پیامبر رحمت در حدیث صحیح در قالب سؤال و تمثیل میفرمایند: «اگر یکی از شما در خارج خانهاش یک نهر آب باشد و هر روز پنج بار خود را در آن نهر بشوید، آیا چیزی از پلیدی در جسم او باقی میماند؟ میگویند: خیر! میفرماید: این شستشوهای پنجگانه برای شما همان نمازهای پنجگانه است. منتها باید پنج بار خودتان را دقیق شستشو کنید؛ چون هر روز با ارتکاب گناه، انسان آلوده میشود و راه پاکیزهشدن، اقامهی نماز است و لذا به کمال طهارت از لحاظ درونی و بیرونی میرسید. نماز میتواند بسیاری از خطاهایی را که در فاصلهی میان نمازها از ما سر میزند، از بین ببرد و بهترین تأثیر را وقتی خواهد داشت که ما منتظرش باشیم و چقدر زیباست انتظار کسی را بکشیم که ارزش انتظار کشیدن را دارد. بسیاری از مردم منتظر چیزهایی هستند که هیچ ارزشی ندارد: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا١٠٣﴾ [النساء: ۱۰۳] و چه خوش فرمود پیامبر که: «مَادَامَ الرَّجُلُ فِي الصَّلَاةِ مَتَى يَنْتَظِرُ الصَّلَاةَ» (به روایت احمد و ترمذی) «انسان مادامی که منتظر نماز باشد در نماز است». بنابراین، زمان انتظار هم حکم نماز را دارد و انسان را از لحاظ شخصیتی آراسته میکند و این خود یکی از بزرگترین اعمال صالح است: ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ٣﴾ و بعد از اینکه انسان صاحب عمل صالح شد: ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ که در اینجا و جاهای دیگر قرآن تعبیر «الصالحات» با «ال» آمده و این «ال» بر سر صالحات به آن عمومیت میدهد، یعنی هر عملی را شامل میشود از کوچکترین تا بزرگترین. کوچکترین آن تبسم بر چهرهی برادر و خواهر ایمانی شما میباشد. پیامبر فرموده است: «تبسمك في وجه أخيك صدقة» (مسلم) «یکی از نشانههای تصدیق ایمان در انسان تبسمکردن است، آن هم تبسم صادقانه نه کاذبانه و از روی مکر و ریا. و در جای دیگر فرموده است: «لَا تَحْقِرَنَّ مِنَ الْمَعْرُوفِ شَيْئًا، وَلَوْ أَنْ تَلْقَى أَخَاكَ بِوَجْهٍ طَلْقٍ» (بخاری) «از کارهای خوب و نیکو هیچ کاری را کوچک نشمارید، هرچند عبارت از گشادهرویی در روبرو شدن با مردم باشد». به تعبیر سید قطب/: ثمرهی طبیعی ایمان، عمل صالح است. کدام ایمان؟ به تعبیر ایشان: «إن الإيمان ليست كلمة تقال باللسان بل هي حقيقة ذات تكاليف وامانة ذات اعباء». حقیقتی تکلیفآور و امانتی سنگین و ثقیل است. و به تعبیر دیگر در حدیث پیامبر آمده است که: «ليس الايمان بالتمنى ولا بالتحلى»: «ایمان آرزو کردن و خود را آراستن به ظاهر اهل ایمان نیست». آراستن ظاهری خوب است اما به شرطی که واقعی باشد «ولكن ما وقر في القلب وصدقه العمل» آنچه که در دل جا گرفته و عمل آنرا تصدیق میکند و سفارش به حق و سفارشکردن به صبر است. ذکر این دو به خاطر اهمیت آنها است و تخصیص آنها به خاطر اینکه ما خیر را تنها برای خود نخواهیم و کسی که مانع خیر شود جهنمی است. لذا ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ﴾ همان سفارش به خیر است. و بالاترین خیرها حق میباشد. «تَوَاصَوا» از باب تفاعل است، یعنی آنها که اهل ایمان و اعمال صالح هستند، از هر خیری برخوردار شدند، بلافاصله آنرا به دیگری منتقل کنند. یعنی به صورت متقابل از همدیگر بهرهگرفتن و از خیر همدیگر برخوردار گشتن. و در باب توصیه و سفارش به حق، در رأس آن دعوت به سوی خدا و شناساندن خدا به عنوان اله و فرمانروا و فریادرس به مردم است و اینکه فقط اوست که شایسته الوهیت و فرمانروایی و فریادرسی است و باید همه فرمانبردار و مطیع او باشند. بالاترین حقها، حق عبودیت و بندگیکردن برای خدا و سفارشکردن دیگران به آن است و در نتیجه: ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ چون در این مسیر مشکلات زیادی وجود دارد و باید این مشقات را به جان خرید، در بعضی از جاها انسان باید با مشکلات مقابله نماید. در بعضی جاها هم باید از مشکلات گریز داشته باشد. مانند آب که از دل کوه درمیآید تا به دریا برسد، از موانع مختلفی عبور میکند. بعضی از موانع را مستقیماً از سر راه برمیدارد و بعضی از موانع را هم دور میزند و هرگز توقف نمیکند، چون ایستادن برابر است با گندیدن. حرکت انسان صالح و مصلح مانند حرکت آب است و موانع را به هر شکلی از سر راه برمیدارد. با صبر میشود به بسیاری از مقامات رسید. اصلاً ملاک همهی ارزشها و اجرها و مقامات و فضایل صبر است. در آخرین آیات از سورهی مبارک فرقان، وقتی خداوند متعال عبادالرحمن را توصیف میکند، در انتها میفرماید: اینها به خاطر صبرشان، به این فضایل و ارزشها رسیدند: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُجۡزَوۡنَ ٱلۡغُرۡفَةَ بِمَا صَبَرُواْ وَيُلَقَّوۡنَ فِيهَا تَحِيَّةٗ وَسَلَٰمًا ٧٥﴾ [الفرقان: ۷۵].
پس خلاصهی مطلب در این سوره این است که ما متوجهی مسئولیتهایی که برعهده داریم، شویم. مسئولیت در راستای دفع خسران از خود و دیگران. مسئولیت فردی ما این است که اهل ایمان و عمل صالح شویم و مسئولیت جمعی ما در ارتباط با دیگران این است که باید این خیر را به دیگران منتقل کنیم. مرحوم استاد مصطفی مشهور میگوید: «ألدعوة إلى الله فن» دعوت به سوی خدا فن و هنر است، یعنی توصیه به حق روش دارد و انسان باید آن روش را یاد بگیرد و به شکلی این دین و مسائل دینی را به دیگران انتقال دهد که هم اشتهای مخاطب را تحریک کند و هم کاری کند که مخاطب این مطالب را خوب دریابد و هر کسی نمیتواند در این مسیر مبلغ شود. بایستی کار کند، زحمت بکشد و... تازه وقتی هم که عرضه کرد، باید صبورانه انتظار بکشد. «والصبر عليها جهاد» صبر کردن بر دعوت جهاد است. ما در عین حال که داعی هستیم، باید مانند یک تاجر موفق و خستگیناپذیر، صبورانه کار را انجام دهیم تا بتوانیم کالای دین را خوب عرضه کنیم.
[۵۳۳] عصر: که همان نام سوره است از مادهی عَصَرَ گرفته شده است. یعنی فشرد. عاصر یعنی فشارنده. مُعصِرات که تعبیر دیگری است در سورهی نبا آمده است. ﴿وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا١٤﴾. یعنی ابرهای متراکم شده. چون ابر تا وقتی که متراکم نشود، بارانزا نیست. پس با این تعبیر به آن مُعصِر گفته میشود. یعنی فشارنده. به عبارت دیگر یعنی ابرها همدیگر را در آغوش گرفته و همدیگر را میفشارند. بعد از فشاردادن از میانشان باران جاری میشود. عَصر به مقطعی از زمان گفته میشود که چکیدهی همهی زمانهاست. عصر هر روزی عبارت است از چکیدهی آن روز. هنگام عصر طوری است که انسان دیگر توانی در بدنش نیست، اگر روز پر کاری داشته باشد، نه اینکه فقط خورد و خواب باشد. اگر برایش روزگاری بوده، دیگر توانایی انجام کار دیگری ندارد و تنها میخواهد استراحت کند و در همان زمانی که تواناییاش را برای انجام کار از دست داده، نتیجهی کارش هم روشن است و میداند امروز چقدر درآمد داشته، چقدر مطالعه کرده و آیا امروز در مسیر خیر بوده است یا شر؟ نتیجه در عصر همان روز برایش تعیین میشود. حالا عمر ما هم یک عصری دارد. عمر ما هم اگر تقسیمبندی شود، یک دورهاش دورهی قبل از تولد، دوران بعد از تولد. دوران تولد تا هفت سالگی یک مقطع است. مقطع دوم از هفت سالگی تا ۱۴ سالگی بعد از ۱۴ سالگی مقطع سوم است که تا ۲۱ سالگی ادامه دارد و به همین ترتیب تا چهل سالگی که مرحلهای است که انسان باید تمام کارهایش را انجام داده باشد، کارهای مهم انجام داده نشده باقی نمانده باشد، بعد از چهل سالگی دوران تثبیت و استقرار شخصیت است. قبل از چهلسالگی احتمال هرگونه تَذَبذُب و پریشانی وجود دارد: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ﴾ [الأحقاف: ۱۵] اما در چهل سالگی باید خود را جمع کند، رو به خدا آورد و محکم با خداوند صحبت کند و از خدا بخواهد چیزهایی را به او بدهد که به هر دلیل تا آن زمان هم شایستگی و هم سلیقهاش را نداشته که آن چیزها را از خدا بخواهد. ﴿قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ﴾ [الأحقاف: ۱۵] پروردگارا! کمکم کن تا نعمتهایت را شکر کنم. تا حالا شکر نعمت نکردهام: ﴿وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ﴾ نعمتهایی که به پدر و مادرم دادی ﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾ و عملی انجام دهم که تو از آن راضی باشی ﴿وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓ﴾ و فرزندان و نوادگانم را اصلاح کن. ﴿إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٥﴾ من اکنون توبه کردم. تاکنون هر راهی که رفتم، غلط بود. هر کاری که کردم اشتباه بوده، اکنون توبه میکنم: ﴿وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٥﴾. در اینجا اگر بندهای با اصرار از خدا خواست خداوند هم محکم کمکش میکند: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَنَتَجَاوَزُ عَن سَئَِّاتِهِمۡ فِيٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِي كَانُواْ يُوعَدُونَ ١٦﴾ [الأحقاف: ۱۶]. هر کار خوبی که کردهاند از زمان بلوغ تا چهل سالگی ﴿نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ﴾، به شرطی که بعد از چهل سالگی ضایعش نکنند، آن کارهای خوبی که انجام دادهاند، بهترین آنها را از آنها میپذیریم: ﴿وَنَتَجَاوَزُ عَن سَئَِّاتِهِمۡ﴾ و هر کار بدی هم کردهاند، از آنها میگذریم، چون توبه کردهاند. البته فضل خدا بیشتر از اینهاست: ﴿فِيٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِ﴾ و به بهشت داخل میشوند. همان بهشتی که تمام محرومیتها و خستگیهای دنیایی را از وجودشان خارج میکند ﴿وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِي كَانُواْ يُوعَدُونَ ١٦﴾ [الأحقاف: ۱۶]. این وعدهی صادقانهی خداست که بدان وعده داده میشدند. بنابراین، عصر عبارت است از زمانی که نتیجهی کارها در آن روشن میشود. اما چه کسی از این گذشت زمان نتیجه میگیرد؟ کسی که از سرمایهاش بهترین استفاده را کرده باشد. بهترین بازارها را رفته و بازاریابی کرده باشد. یک بازاریاب خوب میتواند بهترین بازارها را یافته و بهترین مشتریها را پیدا کند و کالای خودش را با بهترین قیمت به فروش برساند. بنابراین، به دور از عقل است که انسان به بازارهایی برود که مغبون واقع شود و با خدا وارد معامله نشود، زیرا تنها کسی که کمترین سرمایهگذاری را از شما میخواهد و بیشترین بها را پرداخت میکند، خداوند است و بس. پس انسان باید با خدا معامله کند، چرا که خداوند جان و مالی که خود به انسان بخشیده به عنوان سرمایه از او برای سرمایهگذاری میپذیرد و در دنیا حیات طیب را که عاری از حزن و خوف است و در آخرت هم بهشت را به او میدهد، به جز خداوند چه کسی است که چنین معاملهای را با بندگانش انجام دهد؟
بیفشان قطرهی اشکی که من هستم خریدارش
بیاور ذرهای اخلاص دریا کردنش با من
و این نکته بسیار مهم است که انسان مشتری خود را بشناسد و قیمت کمی روی خود نگذارد؛ انسانی که خداوند در مورد او میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ﴾ [الإسراء: ۷۰] انسان به خاطر انسانبودنش مکرم و محترم است. اگر مؤمن و متقی شد، اکرم میشود ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ۱۳] حیف است، انسان خودش را کم بفروشد، مثلاً به مقامهای کوچک و پُستهای بیارزش مانند رئیس یک اداره و پیش خود تصور کند که به کعبهی آمال و مقصود رسیده است؛ لذا این چیزهایی دنیایی ارزش ذاتی ندارد، هرچه را که در دنیا هست، خداوند برای همهی انسانها آفریده است. ﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾ [البقرة:۲۹]. سرمایهای خدا به انسانها داده تا با این سرمایه به بازار او بروند و سرمایهشان را به خدا بسپارند، زیرا تنها کسی که اگر سرمایه را به او بسپاری خیانت نمیکند، بلکه چند برابرش را به شما باز میگرداند، خداست. انسان باید هوشیار باشد و عاقلانه برای زندگی و حیات سالم و طیب برنامهریزی کند و سپس عاشقانه حرکت کند تا بتواند به مطلوب برسد، اگر ما فقط عاقلانه بخواهیم زندگی کنیم، زندگی خوبی نخواهیم داشت، چون عقل و عشق دو بال پروازند و پرنده با یک بال قادر به پرواز نیست. لذا انسان باید عاقلانه برنامهریزی کند و تصمیم بگیرد و عاشقانه حرکت کند تا به مقصد برسد. [۵۳۴] مفسّران در تحدید کلمه: ﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١﴾ اقوالی بیان داشتهاند بعضی گفتهاند: منظور نماز عصر است زیرا که آن نماز وسطی است، برخی گفتهاند منظور عصر نبوت است ولی راجح همان زمانه است. [۵۳۵] «ال» در «الانسان» برای استغراق جنس است جز اینکه اختصاص به کسانی دارد که در زمان نزول آیه موجود بودهاند و کسانی که بعداً دعوت اسلامی به آنان رسیده باشد ولی کسانی که قبل از آیه و قبل از ظهور اسلام وجود داشتهاند مشمول عموم لفظ انسان نمیگردند. [۵۳۶] خسر: در مقابل رِبح است و به معنی نوعی خاصی از ضرر است. ضرر عام است و بر دو نوع: میتواند ضرر از مایه باشد و میتواند ضرر از منفعت باشد. ضرر از مایه واضح و روشن است. شما کالایی را میخرید هزار تومان و آنرا به هشتصد تومان میفروشید، یعنی ۲۰۰ تومان ضرر کردهاید و میتواند ضرر از منفعت باشد، یعنی کالا را هزار تومان خریدهاید و به جای هزار و پانصد تومان به قیمت هزار و دویست تومان میفروشید و شما میگویید، سیصد تومان از آن منفعتی که در نظرم بود، ضرر کردهام. بنابراین، ضرر از مایه به مراتب مشکلتر و جبرانناپذیرتر از ضرر از منفعت است، اما مایهای را که خدا به عنوان سرمایه به ما داده، عمر است. هر لحظه که برود دیگر برنمیگردد و این لحظات ما که الآن حال است، لحظهای دیگر تبدیل به گذشته میشود و آن لحظاتی که آینده است، بعد از مدتی تبدیل به حال میشود. پس آینده هم هیچ تضمینی ندارد. آینده ملحق میشود به حال و زمان حال هم به گذشته میپیوندد. لذا زمان به سرعت میگذرد. خسر یعنی ضرر از مایه که بدترین نوع ضرر است و خاسر یعنی کسی که از مایهی عمر ضرر میکند. به تعبیر قرآن مایهی جانش: ﴿ٱلۡخَٰسِرِينَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِيهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ [الزمر: ۱۵] میدانی خاسرین و زیانکاران واقعی چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که خودشان و خانوادهشان را باختهاند. ﴿خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾ [الزمر: ۱۵] وقتی فلانی از جانش دارد مایه میگذارد، یعنی جانش کم میشود. از خانواده دارد مایه میگذرد، یعنی خانواده کم میشود، تمام افراد خانواده میآیند، میروند، میخورند، میخوابند. هیچ مشکلی ندارند. از لحاظ کمی زندگی میکنند، اما آیا کیفیت هم همینگونه است؟ یعنی از لحاظ کیفی هم دارند زندگی میکنند یا فقط زنده هستند؟! در درس پیشین هم گفتیم «یوم یکون الناس کالفراش المبثوث» که بیشتر مردم زندگی نمیکنند، بلکه تنها زنده هستند. و تنها زندهبودن هنر نیست، پس زندهبودن صرفاً حیات نیست و میان زندهبودن و زندگیکردن تفاوت اساسی وجود دارد. یعنی کسی که زندگی میکند، خاسر نیست اما آن کسی که فقط زنده است، خاسر است. چرا؟ چون حیوانات استعدادی که به آنها داده شده، این است که تنها زنده باشند. بیش از این استعدادی به آنها داده نشده و راضی هستند به آن زنده بودنشان و برای ادامهی زندهبودنشان میکوشند. اما به انسانها استعدادی بیشتر از حیوانات داده شده است. استعدادی که بیشتر از زندهبودن حقشان است. باید زندگی کنند و به تعبیر قرآن باید حیات داشته باشند، آن هم حیات طیبه، لذا اگر کسی به کمتر از حیات طیب قانع باشد، خاسر است و کسب حیات طیب تلاش و جهد میخواهد، بایستی انسان در بازار خداوند مشارکت جوید و با خدا وارد معامله شود. لذا در مقابل خسران ربح قرار دارد ﴿فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ ١٦﴾ [البقرة: ۱۶] در سورهی بقره میفرماید: ﴿فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ﴾ چه کسانی هستند که تجارتشان ربح و سود نداشته باشد؟ آنان که اهل ایمان و هدایت نیستند. پس ربح در مقابل خسر است اما در مقابل نفع ضرر قرار دارد، هر چهار کلمه عربی هستند، اما باید دقت کنیم که چرا خداوند اینجا نفرموده است إن الانسان لفی ضرر؟ بلکه فرموده: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ٢﴾. [۵۳۷] آمنوا: از ریشهی امن است، یعنی به آرامش رسیدن. تعریف ما از آرامش که تعریف جامعی باید داشته باشد، از قرآن گرفته شده است. امن در حقیقت یعنی عدم، هرگونه ترس از آینده و حزن و اندوه گذشته. آنکه مؤمن نیست، میکوشد تا پولش زیاد شود و خانهاش چند طبقه باشد، ماشینش آخرین مدل باشد؛ خوب اگر سؤال کنید چرا این کارها را میکنی؟ چرا این قدر زحمت میکشی؟ میگوید: میخواهم راحت باشم، اما عجیب است که با کسب اینها به آن آرامش و اطمینان قلبی که میخواهد به آن برسد، نمیرسد. معنایش این است که مال و امثال آن ابزاری هستند برای تکمیل آرامش، یعنی خودشان آرامشزا نیستند. اما اگر از آنها درست استفاده شود، میتوانند منشا آرامش شوند. ما امکانات و ابزار میخواهیم اما خودشان مقصود و مطلوب ما نیستند. پس امنیت در گرو چیست؟ امنیت در گرو اصلاح بینش انسانها است. نگاهی که انسان به این دنیا و مافیها دارد، نمیخواهد تنها زنده باشد، بلکه میخواهد زندگی کند.
هم جُعَل زنده است و هم پروانه
لیک فرقها از زندگی تا زندگی است
زندهبودن تا زندگیکردن فاصلهای است. ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ ١٦٩﴾ [آل عمران: ۱۶۹] این است تعبیر قرآن. کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، ظاهراً دستشان از مال و لذتهای دنیا به خاطر خدا کوتاه شده است، میفرماید: به آنها مرده نگویید، آنها زندگاناند: ﴿عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ ١٦٩﴾. اما این را چه کسی درک میکند؟ کسی که میان زندهبودن و زندگیکردن تفاوت میگذارد. پس «آمنوا» از ریشهی امن است و آمن و مؤمن یعنی کسی که خودش به امنیت و آرامش رسیده و دیگران را نیز در آرامش خود سهیم میکند و در رأس همهی مؤمنین، خداوند قرار دارد، چرا که یکی از اسماء حسنای خداوند مؤمن است: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ﴾ [الحشر: ۲۳] خدا خودش مؤمن است و لذا مؤمنین را هم دوست دارد. بعضی از اصحاب که خدمت پیامبر میرسیدند و حال خوشی داشته، بسیار در امنیت و آرامش بودند وقتی از حضور پیامبر مرخص میشدند، اوضاعشان کمی به هم میریخت. بعداً میگفتند: ما دچار نفاق شدهایم و وقتی درمان را از پیامبر جویا میشدند، پیامبر میفرمود: نه، این حالت کاملاً طبیعی است، باید همین طور باشید. چون همیشه نیازمند باشید و نیاز است که به انسان کمال میدهد. آدم نیازمند بهتر از روز دیگر است، لذا هر روزش نوروز است و فضل و مکانت و منزلت خاص خودش را دارد. نتیجهی امنیت و آرامش، حرکت موزون و سنجیده است که عمل صالح میباشد. پس عمل صالح عبارت است از حرکت موزون و سنجیده که ناشی از ایمان است. انسانی که مؤمنانه حرکت میکند حرکتش، حرکت سلیم و مطلوبی است. هر زمان انسان فکرش پریشان است، کاری را که انجام میدهد خوب انجام نمیدهد، لذا اگر امنیت و آرامش در فکر و دل بود، نتیجهاش سنجیده شدن عمل میشود که قرآن آنرا عمل صالح نام نهاده است. تواصوا: از مادهی وصی و اوصی که مضارعش میشود یُوصی، به معنی سفارشکردن است. وصایت هم از همین ریشه است، به چیزی که مقارن با وعظ باشد، گفته میشود. سفارش همراه با وعظ را وصیت میگویند. وعظ هم که قبلاً بیان شده بود، یعنی کلامی که در آن تبشیر و انذار باشد. تبشیر و انذار اگر همراه با سفارش باشد، وصیت نام دارد. پس معنی وصیت بسیار جامع است. حق: حق هم با حقیقت فرق دارد. حق و حقیقت را همیشه باهم به کار میبرند، درحالیکه معنی آنها کاملاً متفاوت است. حقیقت عبارت است از هرکلام و قولی که دلالت کند بر چیزی یا مطلبی که حق باشد یا ناحق، خوب باشد یا بد. مثلاً حقیقت این است که بگوییم سیاهی رنگ خوبی نیست و یا سبز و آبی رنگ خوب و آرامی هستند. هردو این حرف یک حقیقت هستند. پس حقیقت قولی است که میتواند مدلولش (آنچه که بر آن دلالت میکند) قبیح باشد و میتواند حسن باشد. اما حق اینطور نیست. حق قولی است که مدلولش حتماً حسنه است. لذا فرق است میان حق و حقیقت، پس لفظ حق بر چیزی که مطابق با واقع و نیکو باشد، دلالت میکند و وقتی که گفته میشود قرآن حق است، یعنی حقبودنش ناشی از این نیکو بودنش است. وقتی که میگویند کلام فلانی حقیقت است، لازم نیست مدلولش حتماً چیز خوب باشد، ممکن است چیز بدی باشد، مثلاً خبر بدی را به شما بدهند، چون چیر خوبی نیست، در نتیجه آرامش هم نمیدهد، اما شنیدن حق آرامشبخش است. پس توصیهی اهل ایمان به حق است، نه به حقیقت و مؤمن همیشه حامل خیر برای دیگران است نه شر. صبر: تحمل انسان در مقابل مشقات است؛ کنترل خود در رویارویی با چیزهایی که ناخوشایند و نامطلوب هستند. و یا اینکه مطلوب و خوشایند هستند که اولی صبر در مقابل مصائب و دومی صبر در مقابل خوشیها و لذتها و دوری از غفلت است.