تقسیمبندی آیات
آیه ۱ و ۲ توضیحی است پیرامون آمدن نصرت و فتح خدایی و نتیجهی نصرت و فتح که همه مردم بدون استثناء به سوی دین خدا میآیند، در همین دنیا و همین عصری که در آن هستیم، کار به جایی خواهد رسید که تمام دنیا و آنهایی که روی کره زمین هستند، به صورت اختیاری و بدون هیچ اجباری به سوی دین خدا خواهند آمد. بعد از آن، مسئولیت داعی پایان یافته است و حکومت اسلامی برپا میشود، بعد از مدتی دوباره زمینههای نفاق و فتنه پیدا میشود. اما این بار که میخواهد فتنهها حاکم شود، دیگر مجالی نیست و قیامت میآید و کار به اتمام میرسد. چند بار چنین وضعیتی اتفاق افتاده اما نهاییترین حالت، وضعیتی است که بعد از آن دیگر فتنه و فتنهگران و ظلم و ظالمین قوت نمیگیرند و به دنبال آن قیامت میآید.
آیه ۳ بیان تکلیف داعی بعد از آمدن نصرت و فتح خداوند است. به عبارتی بیان پایان مأموریت داعی و اینکه برای تقصیراتش باید خدا را تسبیح کند و برای توفیقاتی که نصیبش شده حمد خدا را به جا آورد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾: [النصر: ۱-۳].
این سوره دارای نامهای «تودیع (خدا حافظی)، النصر و ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ﴾» میباشد. این سوره در حقیقت خداحافظی رسول ج میباشد و آخرین سورهی نازل شده بر پیامبر ج است [۵۸۳] و پیامبر ج بعد از آن به رحمت خداوند میروند.
سورهی نصر آخرین سوره و آیهی مبارکه: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِ...﴾: [البقرة: ۲۸۱] آخرین آیهای است که بر پیامبر نازل شده است و پیامبر خود این مطلب را میدانست. قبل از موت رسول ج جبرئیل بر ایشان وارد شد و از ایشان پرسید که بین زندگانی دنیا و لقاء الله کدام را برمیگزیند و پیامبر ج لقاء الله را برگزیدند.
اعراب مکه دو قبیلهی بزرگ بنوبکر و خزاعه بودند که بعد از اسلام بنوبکر در پناه کفار و خزاعه در پناه مسلمانان بودند. آنها عهد و پیمان داشتند که در پناه حصم باشند به همدیگر تعدی نکنند. امّا کفار خیانت کردند و افرادی از قبیلهی بنوبکر را فرستادند تا پنهانی افرادی از قبیلهی خزاعه را به قتل برسانند. قبیلهی خزاعه، به پیامبر ج شکایت کردند که آنها عهد شکنی کردهاند و پیامبر ج در مدینه بودند. بدون خبر دادن اهل مکه لشکریانی از یارانش را جمع کرده و بسوی مکّه رهسپار شد. قبل از ورود به مکّه دستور داد تمام کوههای اطراف مکه را شعلههای آتش بگذارند تا کفار مکه به وحشت بیافتند. سپس وارد مکّه شدند و کفار بدون مقاومت کنار کشیدند.
با دستور ایشان ۳۶۰ بت را که درون کعبه قرار داشت، به فرمان خداوند شکست؛ این اتفاق در سال هشتم هجری رخ داد و تمام اعراب و قبایل عرب بعد از فتح مکه در سال ۹ هجری ایمان آورده و مسلمان شدند و این سال، به سال عام الوفود معروف شد. اعراب به دلایل مختلف ایمان آوردند. گروهی خود مسلمان بودند و جرأت اظهار کردن نداشتند. گروهی بخاطر مال و ثروت مانند ابوسفیان و گروهی هم منتظر بودند که نتیجهی این جنگ چه خواهد شد؛ آنها سال عام الفیل را به یاد داشتند و میخواستند ببینند خداوند چگونه از خانهی خود حفاظت میکند. زمانی که پیامبر به یاری خدا وارد مکه شد و آنجا را فتح کرد، آنها فهمیدند که دین رسول برحق است و ایمان آوردند.
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾ [۵۸۴].
«[ای پیامبر،] هنگامی که یاری الله [برای دین تو] و پیروزی [فتح مکه] فرا رسد».
﴿وَٱلۡفَتۡحُ﴾: «فتح مکه»
این پیام خداوند برای رسولش میباشد؛ هنگامی که خداوند توفیق پیروزی و فتح مکه را نصیب شما کرد.
بشارتی است به پیامبر ج که روزی خواهد رسید که خداوند نصرت و فتح را نصیب شما خواهد کرد، اما قبل از این نصرت و فتح باید مقدماتی را فراهم کنید. یکی از آنها همان هجرت است، لذا سه مرحله در کار رساندن پیام خدا به بندگانش بایستی طی شود، تا بعد از آن شما متوقع باشید که مردم به سمت دین خدا بیایند، هنوز یک مرحله از این مراحل طی نشده اما شما میخواهید همه اهل ایمان شوند؛ این است که خداوند مراحل را پیش روی پیامبر میگذارد. هجرتهای متعدد صورت میگیرد، هجرت از مکه به حشبه که اولین هجرت است، هجرت مسلمانها و هجرت پیامبر به طائف و نهایتاً هجرت به مدینه بعد از سیزده سال صورت میگیرد و کم کم حکومت اسلامی شکل میگیرد، در آن وقت است که مسلمانها در مکه دچار انواع مشکلات و ظلم و ستم شدند، برای اینکه مکه را ترک کنند و از کاروان قریش امکاناتی را که در مکه از آنها سلب و غصب شده بود، باز پس گیرند. و صرفاً برای جنگ نمیروند اما بعد از آن جنگ بدر به وقوع میپیوندد، اینجا است که مسلمانها منتظر هستند خداوند اجازه دهد که بروند و حق خودشان را از دشمنان بگیرند. بعد از این هجرت و این مراحل که طی میشود و این همه مشقات و مصائب که تحمل میشود ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩﴾ [الحج: ۳۹]. آن وقت به اهل ایمان اجازه داده میشود، به خاطر ظلمی که به آنها شده بود، بجنگند و ظلم را از خودشان دفع کنند و خدا بر نصرت آنها قدیر است ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ٣٩﴾ این آیه نازل میشود، دوباره بحث، بحث نصرت است. هنوز فتح نیامده، در یک مرحله که این نصرت میآید، البته فتح مقدماتی صورت میگیرد که فتح بدر است، گِره یک مقدار باز میشود اما باز شدن این گِره معنیاش این نیست که گره نهایی هم باز شده، بعد از آن میبینید که در جنگ اُحد مسلمانان شکست میخورند اما به شکلی شکست و به شکلی هم فتح است، چون مسلمانان متوجه خودشان میشوند و بیشتر خودشان را میشناسند و این فتح است و به همین ترتیب این فتحها ادامه مییابد، تا میرسد به فتح مکه سال هشتم؛ پس یک فتح نیست و فتوحات بعد از پیامبرِ خدا تا روز قیامت ادامه دارد و این فتوحات یکی از سنتهای خداوند است و دارای سه مرحله هجرت، نصرت و فتح میباشد. پس این نصرتها بعد از هجرت میآید. پیامبر را میبینید که در آغاز دعوت خود، به ایران، به روم و به خیلی جاها پیام میفرستد که بیایید مسلمان شوید و در پناه رحمت خداوند قرار گیرید، تهدید نمیکند که من میآیم شما را از بین میبرم، میگوید: اگر هم نپذیرفتید، گناه کسانی که در مسیر انحراف هستند، بر عهدهی شما شاهان ایران و روم است. جنگ و دعوا راه نمیاندازد، بلکه پیامرسانی و اطلاعرسانی میکند و اساس کار دعوت همین است. اگر پیامرسانی موثر است، پیامرسانی شود و در غیر این صورت سکوت موثر است.
گر نداری معرفت خاموش باش و دم مزن
پستهی بیمغز اگر لب وا کند رسوا شود
قرار نیست همه بیایند و پیامرسانی کنند، سعدی در گلستان نقل میکند: که مؤذنی صدای بسیار بدی داشت، به شهری رفت و شروع به اذانگفتن کرد، اهل ده کدخدای خود را مأمور کردند و گفتند: برو به او پولی بده و از او بخواه که دیگر اذان ندهد، این صدای اذان او خیلی ما را اذیت میکند، پولی به او دادند که دیگر اذان نگوید، مرد خوشحال شد، گفت: خوب اذان نمیگویم، پنج دینار هم میگیرم؛ به روستای دیگری میرود، آنجا هم وقتی اذان میگوید، میبینند صدایش قابل تحمل نیست، به او میگویند: اذان نگو، میگوید: من چگونه اذان نگویم، در دِه دیگر بودم، اذان میگفتم، اما پنج دنیار به من دادند که اذان نگویم، گفتند: ما به تو ده دینار میدهیم که اذان نگویی. یعنی خیلی از اوقات سخن نگفتن و پیامنرساندن بهتر از پیامرساندنی است که اضطراب ایجاد کند و اوضاع روحی و روانی افراد را به هم بریزد. و این بسیار نکته ظریفی است، به همین خاطر هرکس نباید در این مقام و جایگاه قرار گیرد. انسانها همه به مثابهی قفلهایی هستند که هر قفل کلید خاص خود را دارد، اگر یکی بیاید و بگوید من یک کلید دارم که این قفلها را باز میکند، همه را هرز میکند، بعد از آن کلید اصلی هم دیگر قفلها را باز نمیکند، چون هرز شدهاند، لذا باید بسیار با دفت کلید اصلی در قفل گردانده شود؛ این پیامها میتوانند کلیدهایی باشند که فتوحات را به دنبال دارند. وقتی اینچنین شد، هجرت و نصرت و فتح آمد، به جاست با طی مراحل منتظر نتیجه باشیم.
﴿وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ [۵۸۵].
«و مردم را ببینی که گروهگروه در دین الله داخل میشوند».
و ببینی که مردم از ساکنان یمن و غیره گروهگروه به دین اسلام درآیند. پس از آنکه قبلاً تکتک و انفرادی و ترسان به دین اسلام وارد میشدند.
ناس یعنی مردم کوچه و بازار همه به سوی دین خدا میآیند، از پیام شما متاثر میشوند، دیگر بحثهای پیش پا افتاده و تنگنظرانه مذهبی به دست فراموشی سپرده میشود و همه از لحاظ فکری و ایمانی ارتقاء مییابند.
وقتی با این بینش حرکت کردیم، دیگر تنگنظریها، تعطیل میشوند ﴿وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ﴾ و تمام مردم را میبینی که ﴿يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ فوج فوج و گروه گروه همه داخل دین خدا میشوند، کسانی که عقب ماندهاند، کسانی که تنبلی کرده و الان میخواهند جبران کنند، همه میآیند و مسلمان میشوند. و این رحمت وسیعی برای همه کس و همه جا است ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧﴾ [الأنبیاء:۱۰۷] پس ما حق نداریم درهای رحمت را ببندیم. همین قضیه برای پیامبر که روی میدهد، دقیقاً این مراحل طی میشود، وقتی به مکه تشریف میآورد، آخرین سالهای دعوت اسلامی است، ابوسفیان با آن قساوت قلبی که داشت و با آن همه مشکلاتی که برای مسلمانها ایجاد کرده بود، به خدمت پیامبر ج میآید، بعضی از اصحاب میخواهند به شکلی او را تحقیر کنند، پیامبر اجازه نمیدهد، بلکه تکریمش میکند، زیرا ابوسفیان رئیس مشرکین بوده و ابوسفیانی که خبیب را تا حد مرگ شکنجه کرد، پیامبر میفرماید: «مَنْ دَخَلَ دَارَ أَبِي سُفْيَانَ فَهُوَ آمِنٌ» بسیار مهم است، یعنی خانه ابوسفیان پناهگاه میشود برای کسانی که تازه مسلمان میشوند. حتی آنهایی که مسلمان نمیشوند اگر به خانه او بروند در پناه هستند، چنین رحمتی در رابطه با ابوسفیان که بسیار ظلم کرده بود و کمترین ظلمش شکنجهی خبیب صحابهی پیامبر بود، به دستور ابوسفیان او را لخت کردند و روی تختهای که میخهای تیز از آن بیرون زده بود، خواباندند و او را فشار میدادند، طوری که خون از بدنش فوران میکرد و به او با تمسخر میگفت: ای خبیب، دوست داری که محمد ج جای تو باشد؟ خبیب میگفت: من دوست ندارم محمد خاری به پایش فرو برود، چه برسد به اینکه جای من باشد. ابوسفیان این صحنهها را به یاد دارد، اینجا هم پیامبر را میبینید، هرگز مانند طاغوتهای زمان طغیان نمیکند؛ بلکه پیامبر میگوید: هر که به خانهی ابوسفیان برود، در امان است. بعد از اینکه ابوسفیان ایمان میآورد هند هم مسلمان میشود.
﴿وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ اگر این شرط رحمت نبود، اینها کجا میرفتند و حالا چه زیباست که خدا در قرآن نفرموده «تبت یدا ابی سفیان و تب» چون در علم خداوند بود که ابوسفیان، مسلمان میشود و اگر تبت یدا... مانند ابولهب برای ابوسفیان هم گفته میشد، دیگر کار تمام بود و ابوسفیان جهنمی بود، پس رحمت چنین است. این همه ظلم این همه جنایت اما با توبه و ایمان کار تمام میشود. وقتی که کارها را انجام دادی و ابوسفیانها به صف دین و دینداران ملحق شدند، کار تو تمام میشود، در غیر این صورت نباید پروندهی همه را مختومه اعلام کنیم و بگوییم هرکس مسلمان است، مسلمان است و هرکس نیست رهایش کنیم، چرا که مغضوب علیهم وضالین است. این را تحقیر کنیم به خاطر این که ریش ندارد یا آن یکی را چون بد حجاب است یا چون لباسش مناسب نیست. رحمت دین وسیعتر از آنها است، اول باید همه را زیر این چتر جا داد و کم کم زمینههای تحول شخصیتی و ساختاری در آنها ایجاد کرد. آن وقت خودش میآید و این آمدن از روی اختیار، ارزشمند است و آمدنی که از روی اجبار باشد، بیارزش است. این یعنی اصلاح واقعی. پس ای پیامبر! وقتی این کارها را کردی.
﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾ [۵۸۶].
«پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی و از او آمرزش بخواه؛ همانا او بسیار توبهپذیر است».
لذا به پاس شکرانهی این نعمت فتح و پیروزی و ورود مردم، گروهگروه به دین اسلام و پایان دین باطل مشرکان، به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش بخواه ﴿إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا﴾: همان خدایی که بر بندگانش توبهپذیر است، تائبین را مورد آمرزش قرار میدهد و آنان را مشمول رحم خود قرار خواهد داد.
پس تسبیح کن، تسبیح به حمد. یعنی ترک منکر به وسیلهی انجام معروف یعنی رها کردن ضعفها و نقصها و رفتن به سوی کمالات و ارزشها؛ تسبیح برای تقصیرهایی که بوده است و حمد برای توفیقاتی که نصیب شده است. ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ﴾ سبحان الله والحمدلله، چقدر زیبا میشود، وقتی این را بر زبان میآوریم، این معنا را هم در ذهن داشته باشیم که من بایستی عملاً در مسیری باشم که از نقصها و ضعفها فاصله بگیرم و به سوی قوتها و کمالات بروم، همیشه باید اینطور باشیم. استغفر الله مگر پیامبر قصوری کرده که اینجا و در جاهای دیگر هم به او میفرماید: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَكُمۡ وَمَثۡوَىٰكُمۡ١٩﴾ [محمد: ۱۹]. ذنب پیامبر چیست؟ بعضی اوقات همان بیصبریهایی که برای اصحاب پیدا میشود تا جایی که پیامبر هم میگفت: ﴿حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ﴾ نصرت کجاست؟ حتی کار به جایی میرسد که پیامبر از نصرت خدایی مایوس میشود ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ﴾ این استغفار میخواهد؛ پیامبر چرا عجله کند، پیامبر چرا باید مانند یونس÷ ترک پست کند. باید استغفار کند ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٨٧﴾ [الأنبیاء: ۸۷] ﴿وَيُمۡدِدۡكُم بِأَمۡوَٰلٖ﴾ تکلیف داعی همین است که باید نقصها و ضعفها و کمبودها را جبران کند و این در گرو اهل استغفار شدن است، این استغفار به تعبیر وارد در سورهی مبارک نوح برکات و ثمرات زیادی دارد. ثمرات نقد و نسیه. نوح به قومش گفت: استغفار کنید خدا برای گناهان شما غفار است، پیامدها و ثمرات استغفار: ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ إِنَّهُۥ كَانَ غَفَّارٗا ١٠ يُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَيۡكُم مِّدۡرَارٗا ١١ وَيُمۡدِدۡكُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِينَ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ جَنَّٰتٖ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾ [النوح: ۱۰- ۱۲]. نزول رحمت خدایی یعنی باران ﴿وَيُمۡدِدۡكُم بِأَمۡوَٰلٖ﴾ رهایی از فقر مالی. وبَنینَ: نیروی انسانی. الآن مشکل نیروی انسانی هم داریم آن هم نیروی انسانی کارآمد، نیروی انسانی که بتواند خدمت کند، نیروی انسانی که بتواند تبلیغ کند، نیروی انسانی که بتواند چهره زیبایی از دین و دینداری ارائه کند. اینچنین نیرویی کم داریم. ﴿وَيَجۡعَل لَّكُمۡ جَنَّٰتٖ﴾ تمام زمین شما را به بهشت تبدیل میکند، زمینتان آباد میشود ﴿وَيَجۡعَل لَّكُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾ منابع آبی را برایتان فراهم میکند، دسترسی به منابع آبی؛ زیرا بحران قرن آینده، بحران آب خواهد بود. اگر میخواهید مشکل منابع آبیتان حل شود، باید استغفار کنید ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ﴾ و پیامبر فرمود: هرکه اهل استغفار شود، خداوند همهی پریشانیهای او را از بین میبرد. همهی تنگناهای حیاتش را از بین میبرد، اگر اهل استغفار شود. از جایی که حسابی باز نکرده رزق و روزی نصیبش میکنیم. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡهُ﴾ یعنی ای پیامبر استغفار کن تا راه و روشی برای کسانی که در راه تو قدم برمیدارند شود؛ قرار نیست مخاطب این آیات تنها پیامبر باشد، هر کسی به دنبال او میآید تا روز قیامت همه مخاطب این آیه هستند و این سنت خدایی است هجرت، نصرت، فتح. این کارها که انجام شد مردم به طرف دین خدا میآیند، آن وقت است که شما باید اهل تسبیح و حمد و استغفار گردید، وقتی کارها را از این طرف انجام دادی، از آن طرف هم خدا به کمک تو میآید ﴿إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا﴾ تو برو به طرفش با استغفار. با طلب توبه و طلب مغفرت، خدا هم به طرف تو برمیگردد و به تو نظر میکند با این، توفیقات پیدرپی نصیبت میشود. ثمرات استغفار و در عین حال هر استغفار و توبهای که انجام میدهی خدا از تو میپذیرد. عمر بن خطابس خیلی از اوقات ابن عباس را که ده یا دوازده سیزده سال بیشتر نداشت اما به خاطر اشتیاق و تلاش خودش و دعای پیامبر مشهور شد به حبرالامه یعنی دانشمند امت اسلامی و مفسر قرآن و پیامبر بر سینهی او زد و گفت: خدوندا! او را فقیه در دین و مفسر قرآن بگردان! در خیلی از مجالس شیوخ و بزرگان اهل بدر، با خود به همراه میبرد، درحالیکه سن زیادی نداشت، مشاورش بود. یک روز متوجه شد که میان بزرگان قریش صحبتهایی پیدا شده و میگویند این چه کاری است که امیرالمؤمنین بچهای را با خود به مجلس بزرگان میآورد، چرا بچههای ما را در این مجلس راه نمیدهند؟ عمرس گفت: من یک سؤال میپرسم تا برایتان روشن شود که چرا او را به همراه خود میآورم، سؤال این است شأن نزول سورهی نصر چیست؟ هر کسی چیزی میگفت: وقتی که نصرت و فتح آمد، خداوند پیامبر را مأمور به تسبیح و حمد کرد؛ از ابن عباس پرسید: گفت: شأن نزول این سوره بیان زمان مرگ پیامبر است. حال اینجا شبهه ایجاد شده گفتهاند، چون مرگ پیامبر در مدینه بوده، پس این سوره مدنی است، درحالیکه چنین نیست، بلکه بیانکنندهی مسیری است که پیامبر باید طی کند تا سرانجام به مرگ او ختم شود، به همین خاطر است که باید مراحل هجرت و نصرت و فتح صورت گیرد، آن وقت مردم فوج فوج وارد دین خدا میشوند، کوله بارت را ببند، تو رفتنی هستی، باید به سوی رفیق اعلی بروی. و لذا این بشارتی است برای رسول خدا ج و آنچنان قوت قلبی به او داد که موجب ثبات قدمهای خود و اصحابش گردید. چرا که دین تو پیروز است، بشارتی که بسیار به آن نیاز داشتند، وقتی که پیامبر و اصحاب در ضعف بودند، اینچنین بشارتی آمد که دین تو دینی میشود که تمام مردم مشتاق ورود به آن میشوند، چقدر تسلیت خاطر پیدا میشود و چقدر قوت قلب میگیرند و چقدر استقامت پیدا میکنند از اینکه خبر را خداوند میدهد. خداوند به پیامبر بگوید: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾ نتیجهاش چه شد؟ ثبات و استقامت و پایداری و پایمردی پیامبر و اصحاب و فتوحات مختلف و در نهایت فتح مکه و بعد هم کار دعوت به وسیلهی خلفای راشدین ادامه یافت تا امروز که به ما رسیده است.
استغفار:
۱- پاک کردن گناه در دنیا و بخشش.
۲- ستر و پوشاندن در دنیا و آخرت.
مَغْفِر: پوشش شمشیر در اعراب به مغفر معروف است که آنرا میپوشاند.
سبحان الله: خداوند هیچ نقصی ندارد.
الحمدلله: مدح و ثنا و کمال خداوند را گفتن.
و علت استفغار:
۱- برای یاد دادن به امت و الگو شدن.
۲- آخر هر کاری باعث جبران نقص در آن کار میشود (جبران نقص در دعوت پیامبر)
۳- جبران خطاهای کوچک:
عبس و تولی
تصمیم برای اسیران جنگی بعد از جنگ.
[۵۸۳] اتفاق مفسّران بر این است که آخرین سورهای که به تمامی بر رسول خدا نازل شده، سورهی نصر است و این نظر ابنعباس است همانگونه که در صحیح مسلم روایت شده است. [۵۸۴] اذا: ظرف زمان. جاءَ: آمد و فعل ماضی است برای تحقق. وقتی کلمهی اذا بر سر فعل ماضی بیاید، معنی آینده پیدا میکند. نصر: یاری مخصوص خداوند در مقابل مشکلات و مصائب. فتح: گشودن و بازکردن گرهی مادی و معنوی. معمولاً گرههای مادی را شاید انسان خود بتواند باز کند. اما بسیاری اوقات گرههای مادی تنها در باب مسائل دنیوی نیست، بلکه گرههای ساده در رابطه با مشکلات خانوادگی، اجتماعی؛ بعضی از گرهها هم گرههای فکریاند که باید فتح شوند. یک سِری بن بستهای فکری برای انسان ایجاد میشود که همواره با خودش کنلجار میرود و به نتیجه نمیرسد و معلوم نیست به چه سمت و سویی حرکت میکند. یک سری گرهها، گرههای روحی هستند که پیامدش همین افسردگیهای روحی است، بیزار شدن انسان از خود و خودبیگانگی، اینها همه گره هستند، دستهی دیگر گرههای اخلاقی هستند و... بنابراین، همهی این گرهها محتاج فتوحات خداییاند و یکی از نامهای خداوند فتاح است، یعنی بسیار گشاینده؛ و بندهی خدای فتاح خود باید فاتح باشد، یعنی گشاینده باشد، وقتی خدا فتاح است، انتظار دارد بندهاش هم فاتحه باشد، یعنی گرهگشا باشد، حال چه گرهگشای گرههای خودش از لحاظ شخصیتی و یا گرهگشای گرههای دیگران؛ و این هم به تعبیر اقبال میسر نیست مگر اینکه انسان از درون متحول شود و صاحب سوز درونی گردد. یک انقلاب درونی پیدا کند و زمانی که صاحب این سوز وجودی شد، حافظ میگوید:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
وقتی انسان صاحب سوز وجودی شد، آن وقت گرههایی را که خودش یا دیگران برایش ایجاد کردهاند، بسیار آسان میگشاید، یعنی بنبستی در حیاتش وجود نخواهد داشت و اگر هم بنبستی پیش آید، برای دیگران بنبست است. مؤمن خیلی آسان این گرهها را میگشاید. این معنی فتح بود. یکی از معانی فتح، پیروزی است؛ انسان با بنبستهایی مواجه میشود که کسانی مانع از رشدش و به شکلهایی برای او در مسیر حرکت و رشدش سد ایجاد میکنند، با آنها صحبت میکند و آنها را دعوت میکند، گره باز میشود و کار به جایی میرسد که بایستی علیه آنها وارد جنگ شود، اینجا هم گِره است، خدا وعده داده که این گِره را هم باز کند، به محض اینکه ما فتح را در قرآن میبینیم، نباید ذهنمان متوجه جنگ و لشکرکشی شود، زیرا تنها یکی از معانی فتح، پیروزی حاصل از جنگ است. گِرهی مثلاً در کار داعی پیش میآید که هرچه بیشتر تبلیغ میکند، کمتر به نتیجه میرسد، لذا دلسرد میشود و یکباره میدان دعوت را ترک میکند، مانند یونس که عصبانی میشود و از قومش فاصله میگیرد و خداوند او را مورد مؤاخذه قرار میدهد، ابتدا مدتی در شکم ماهی زندانی میشود، آنجا متوجه تقصیر خود میشود. ما هم اگر دعوت کردیم و موفق نشدیم، معنایش این نیست که میدان را خالی کنیم، باید روش را عوض کنیم، تغییر رویه بدهیم، همان مطلب را به شکلهای دیگر بازگو کنیم، حتی مدتی با سکوت دعوت کنیم، چرا که این تجدیدنظر کردنها بسیار مهم است تا توفیقات خدایی را بیشتر درک کنیم و فتوحات خدایی شامل حال ما گردد. پس معنی فتح بسیار وسیع است و اینگونه نیست که فقط در جنگ و شمشیر کشیدن خودش را نشان دهد در مورد آیهی ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾ بسیاری از مفسرین میگویند منظور فتح مکه است. ابن عباس که یکی از مفسرین بزرگ قرآن است، این نظر را ندارد. آیهی ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾ میتواند مربوط به فتح مکه نباشد، بلکه منظور این باشد که گرهگشایی کردیم، گِره و بنبستی در تبلیغ دین ایجاد شده بود، ما آن گره را باز کردیم. اولین مرحله این بود که داعی خودش را مقصر و اهل گناه میدانست، خدا میفرماید: اینطور نیست: ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَيَهۡدِيَكَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا٢﴾ [الفتح: ۲] گناهان گذشته و آیندهی تو را خداوند میبخشد، گره باز میشود، اگر یکی بیاید و به من و شما بشارت دهد که هرچه گناه کردهای، همهاش بخشیده شد، چقدر انسان احساس فرح میکند. گشایش در کارش حاصل میشود، زیرا همیشه احساس گناه و معصیت کردن انسان را از لحاظ روحی قبض میکند، انسان ناراحت میشود اما وقتی که فهمید گناهانش بخشیده شده، آرامش بر او حاکم میشود.
[۵۸۵] ورَاَیتَ: و دیدی.
ناس: مردم.
یدخلون: از مادهی دخل یعنی داخل میشوند.
فی دین الله: دین خدا، اینجا به معنی برنامهی خدا و راه خدا آمده.
افواج: جمع فوج است، به معنی دسته و گروه.
[۵۸۶] فسبِّح: از ریشهی سباحت است. سباحت یعنی شنا کردن و سباح یعنی ملوان. تسبیح به معنی شناور شدن. اما نه اینکه حتماً در آب شناور باشد. در حقیقت همچنان که فردی در آب فرو میرود، اگر یک لحظه دست و پا زدنش متوقف شود، مساوی با هلاکت اوست اما اگر بر دوام در حال حرکت باشد، هم با دستها و هم با پاها، نتیجه این میشود که غرق نمیگردد، در باب مسائل معنوی تسبیح یعنی مستمر حرکت کردن، دست و پا زدن به قول مولوی:
چو پا داری برو دستی بجنبان
تو را بیدست و پا بیمصلحت نیست
لذا تسیبح در قرآن یعنی دست و پا زدن مستمر و به سرعت، برای اینکه انسان از نقصها، ضعفها، کسالتها و تنبلیها فاصله بگیرد.
مرداب بودن هنر نیست. مرداببودن نوعی مرگ تدریجی است، مرداب یعنی آب گندیده، آبی که در جای خود مانده بوی گند میگیرد و محیط را به گند میکشاند. شخصیت مُردابی، شخصیت خوبی نیست و شخصیتهای مردابی متأسفانه در جامعه بسیار زیادند. میگندند و جهان اطرافشان را به گند میکشانند و لذا باید آب جاری بود. هرچند که نهر بسیار باریکی باشد، ارزشمند است، زیرا صفا و جمالی به محیط اطرافش میدهد. البته قرار نیست انسان همیشه نهر باقی بماند، بایستی این نهرها دست به دست هم بدهند و بحر شوند، پس تسبیح یعنی دور کردن خداوند از صفات ناشایست. و این یعنی دور شدن خود از صفات ناروا. نتیجهی تسبیح حمد میشود که در حقیقت رفتن به سوی کمالات است، هر وقتی که ما خدا را و در ضمن خودمان را از صفات ناشایست و ناروا به سرعت دور میکنیم، باید به سمت دیگری برویم که خوب باشد، این فاصله گرفتن از ضعفها و رفتن به سوی قوتها، دور شدن از ضعفها میشود، تسبیح و رفتن به سوی خوبیها میشود؛ لذا تسبیح و حمد تنها در نماز نیست، فاصله گرفتن از هر مرحلهای که در آن ضعفی است و رفتن به سوی مرحلهای که در آن قوت و کمالی است میشود تسبیح؛
استغفار: یعنی طلب غفرانکردن و طلب مغفرت، یعنی از خدا بخواهیم پردهی غفران خود را بر روی گناهان بکشد، آنچنان کشیدنی که هیچکدام از این گناهان آشکار نشوند و خدا خودش وعده داد که میبخشد، چون غفور است و رحیم، تازه نه تنها میپوشاند، بلکه تبدیل هم میکند ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٧٠﴾ [الفرقان: ۷۰] هم سیئات را به حسنات تبدیل میکند و هم غفور است و کمترین اثری از آن سیئات باقی نمیگذارد.
تواب از مادهی توبه. اصل توبه هم أوبه بوده و أوبه همزهاش به «ت» تبدیل شده و توبه گردیده است. یعنی بازگشت انسان از مسیری که بر آن میرود و اهل توبه شدنِ او. البته خداوند هم اهل توبه است. اما نوع توبه خداوند با توبه انسان تفاوت دارد. توبهی انسان یعنی بازگشت از مسیری که بر آن است حال یا خدا متوجهاش میکند یا خودش متوجه میشود یا اهل صلاحی در مسیرش قرار میگیرد و میگوید: اشتباه میکنی، توبه میکند و برمیگردد اما توبه خدا این نیست که راهی را برود و بعداً برگردد. تواب بودن خدا در حقیقت مشتاق بودنش به توبهی بنده است، یک معنای توبه خداوند، توفیق توبه است که نصیب بندگان میکند و یک معنای دیگر قبول توبه است، پس هم توفیق توبه میدهد و هم توبه را از انسان میپذیرد.