اقبال در شعر شاعران معاصر[١]
مرحوم ملک الشعرای بهار او را وارث بیدل دانسته میگوید:
بیدلی گر رفت اقبالی رسید
اهل دل را نوبت حالی رسید
عصرحاضر خاصۀ اقبال گشت
آن یکی کز صدهزاران برگذشت
شاعران گشتند جیشی تار و مار
وین مبارز کرد کار صدسوار
دکتر غلامعلی حداد عادل در شعری تحت عنوان «در مژده پیروزی» میگوید:
آفرینبرخلقپاکستانکهاز اقبال خویش
چشمهاندیشهای داردکه خوشزایندهاست
آن چراغ لاله در باغ جوانان عجم
آنکه شعرش مژدۀ پیروزی آینده است
مرگ را در حضرتاقبالهرگزراه نیست
تازبانفارسیزنده است او هم زنده است
عبدالرفیع حقیقت تحت عنوان «نعره زد عشق» چنین میسراید:
عاشقان مژده کهشوریدهسری پیداشد
ازطربخانه جان نفحهگری پیدا شد
کرد ازطالع فیروز چو اقبال ظهور
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگری، خودشکنی، خودنگری پیداشد
دکتر عبدالکریم سروش، در سرودهای تحت عنوان «چراغ لاله» میگوید:
ای چراغ لاله در بزم عجم
فیلسوف رزم و سردار قلم
ای بلند اختر خداوند کلام
کوکب تابنده اقبال و نام
ای مهین پور جلیل مولوی
هم جلالی هم حسام دین تویی
چون بهاری در زمستان آمدی
هوش بودی سوی مستان آمدی
آن دلیریها که در بانگ تو بود
کی تواند گوش نامحرم شنود
ای جلال الدین دوران راستخیز
رستخیزی بین تو پیش از رستخیز
صد هزاران آفرین برجان تو
بر روان پیر معنی دان تو
ای صبا ای پیک دورافتادگان
شوق ما را تا مزار او رسان
(گزیدهای از شعر دکتر سروش)
سپیده کاشانی نیز تحت عنوان «چراغ لاله» میسراید:
ای چراغ لاله چون خورشید تابد نام تو
میوزد در گلستان شعر ما پیغام تو
سرفراز ازتوست لاهور،ای بلند اقبال ما
کاین چنین شد مرکب اقلیم عرفانرام تو
بستهایچشمجهانبینبرجهانوایدریغ
شد ادب در سوگ از معراج بیهنگام تو
آشیان تاسدره بردی ایهمایقافعشق
خاک گر بگرفت در آغوش خود اندام تو
حافظ ارنقد سخن قند تابیگال برد
این زمان ایرانیان نوشند شهد از جام تو
مشفق کاشانی در قسمتی از شعر طولانی خود تحت عنوان «درایت اقبال» میسراید:
ای زده با شوکت شعر دری
رایت «اقبال» به نام آوری
در سخنت جاذبه مولوی
در هنرت معجزه پیغمبری
مشتری نغز کلام تواند
زهره و خورشید و مه و مشتری
شعر تو سیراب کند همچو خضر
تشنه لبان را به می کوثری
آنکه به نشناخت ترا در جهان
هست زپیرایۀ دانش بری
اینت هنر بس که جز از حق نکرد
رای تو و طبع تو فرمانبری
حسین لاهوری (صفا) تحت عنوان «اقبال سخندان» میسراید:
سلامی خوشتر از عطر بهاران
منزه چون دم پرهیز کاران
به آن فرمانروای ملک عرفان
سخن سالار اقبال سخندان
که چرخ فضل و دانش روشن از اوست
خراب آباد هستی گلشن از اوست
حکیم نامور فرزانۀ راد
که در ملک سخن داد سخن داد
گل جان پرورِ بُستانِ عرفان
درخشان آفتاب چرخ ایمان
ادیب فیلسوف نکته پرداز
مهین خلوت نشین عالم راز
بلاغت چاشنیگیر کلامش
فصاحت آستانپوش مقامش
زقرآن آمده ملهم کتابش
جهان تیره روشن زآفتابش
کتابش را سراسر راز بنگر
کلامی نغز و انسان ساز بنگر
«با تلخیص»
عبدالقادر «دهقان»
[١]- اقتباس از کتاب «در شناخت اقبال».