شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

عامل چهارم

عامل چهارم

چهارمین مربی که اقبال  / در رشد سیرت و شخصیت خود، و در قدرت و تأثیر شعر خویش و در ابتکار اندیشه و معانی تازه‌ و دقیق، مدیون اوست، این است که اقبال  / فقط به تحقیق علمی و مطالعه کتاب اکتفا نکرد، بلکه مستقیماً با طبیعت و نسیم سحری و با سر چشمه تمام علوم و فیوض رابطه داشت. در قسمت آخر شب بر می‌خاست و با خدایش مناجات می‌کرد و اشک خویش را نثار او می‌کرد و خواسته‌های خود را از او می‌طلبید و با ره توشه‌ای از نشاط و شادابی روحی و نور قلب و غذای فکری جدید باز می‌گشت و برای دوستان و خوانندگان شعر خویش، شعری تازه می‌سرود که انسان در آن شعر، نیروئی تازه و حیاتی تازه و نوری جدید لمس می‌کند، زیرا او هر روزه تجدید می‌شد لذا شعر او نیز رنگ و بوئی جدید همراه داشت، می‌گوید:

مَسَنج معنی‌ من در عیار هند وعجم
که‌اصل این‌گهر ازگریه‌های نیم‌شبی است
در سکوت نیم شب نالان بدم
عالم اندر خواب و من گریان بدم
جلوه را افزودم و خود کاستم
دیگران را محفلی آراستم
یا در این دیر از نوای صبحگاه
جهانی عشق و مستی آفریدم

دکتر محمد اقبال  / این لحظه‌های نیایش سحری را بسیار گرامی می‌داشت و معتقد بود که این‌ها سرمایه او و سرمایه هر دانشمند و متفکر هستند که هیچ عالم و زاهد از آن مستغنی نیست. در ضمنِ بیتی به زبان اردو می‌گوید: «گرچه در معرفت مانند شیخ فریدالدین عطار و در حکمت مثل جلال الدین رومی و در علم و ذکاوت مثل ابوحامد غزالی باشی اما بدان که بدون آه سحرگاهی هیچ چیز به دست نمی‌آید» از اینجاست که بر این عمل بسیار مواظبت و اهتمام می‌ورزید، می‌گوید: در هوای سرد زمستان لندن که مانند تیغ برنده، جسم انسان را می‌برید، هیچگاه این رسم سحر خیزی را ترک نکردم. در بیتی می‌گوید: «خداوندا هرچه را از من می‌گیری بگیر، اما لذت ناله سحری را از من نگیر» بنابراین، این نعمت خدادادی را با هیچ چیز، معاوضه نمی‌کرد، می‌گوید:

عطا کن شور رومی، سوز خسرو
عطا کن صدق و اخلاص سنائی
چنان بابندگی در ساختم من
نه گیرم، گر مرا بخش خدائی

علامه اقبال  / تمنا می‌کرد و از خداوند می‌خواست که این سوز درون و آه صبحگاهی وی به جوانان امت اسلام نیز انتقال یابد و آنان را از خواب غفلت بیدار سازد، در بیتی خطاب به آنان می‌گوید:

از تب و تابم نصیب خود بگیر
بعد ازین چو من مرد فقیر
با من آه صبحگاهی داده‌اند
سطوت کوهی بکاهی داده‌اند
پس بگیر از باده‌ی من یک دو جام
تا درخشی مثل تیغ بی‌نیام