پیامی به ملت عرب
محمد اقبال، یکی از بهترین قصیدههای خود را برای سخن با ملت عرب اختصاص داده است، در این قصیده فضیلت و سبقت آنها در حمل رسالت اسلامی و فریادرسی به انسانیت و آغاز تاریخ جدید و صبح سعادت را یادآور میشود و سپس به زودی، موضوع محبوب خود را دنبال میکند و سخن از شخصیتی به میان میآورد که پیام آور سعادت و خوشبختی، برای این امت و سایر ملتها بود. اقبال / چون اینجا میرسد، طبق معمول همیشگی، فطرت، قلب و عاطفه را آزاد میگذارد و زبان سخن را رها میکند و میگوید: ای ملت عرب: از شما میپرسم، برای اولین بار در تاریخ، چه کسی ندای «مرگ بر قیصر و کسری»[٤١] را سرداد و قرآن نخست بر چه قومی و در چه سرزمینی فرود آمد، آیا علم و حکمت ریزهای از سفر شما نیستند و آیا این فرموده خداوند، که ﴿فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾ وصف حال شما نیست؟ از انفاس قدسی پیامبر امّی ج، صحرای عرب سرسبز گشت و روح در کالبد بیجان بشری دمیده شد:
ای در و دشت تو باقی تا ابد
نعرۀ لا قیصر و کسری که زد؟
رمز إلا الله که را آموختند
این چراغ اول کجا افروختند
از دم سیراب آن امی لقب
لاله رست از ریگ صحرای عرب
حُرّیّت پروردۀ آغوش اوست
یعنی امروزِ اُمَم از دوش اوست
او دلی در پیکر آدم نهاد
او نقاب از طلعت آدم گشاد
سطوت بانگ صلوت اندر نبرد
قرأت الصافات اندر نبرد
تیغ ایوبی نگاه بایزید
گنجهای هر دو عالم را کلید
عقل و دل زیر پرچم او، ذکر جلال الدین رومی و فکر فخرالدین رازی در سایۀ او قرار دارند، علم و حکمت، شرع و دین، حکومت و اداره مملکت، سوز درون همه از برکت نور اوست. زیبایی دل انگیز بنای تاریخی «حمراء» در غرناطه و «تاج محل»[٤٢] در هند از تجلیات اوست.
عقل و دل را مستی از یک جام می
اختلاط ذکر و فکر روم و رَی
علم وحکمت، شرع ودین، نظم امور
اندرون سینه دلها ناصبور
حسن عالم سوز الحمرا و تاج
آنکه از قدوسیان گیرد خراج
این همه یک لحظه از اوقات اوست
یک تجلی از تجلیات اوست
ظاهرش این جلوههای دل فروز
باطنش از عارفان پنهان هنوز
محمد اقبال، زمان قدیم و قبل از بعثت ملت عرب را یادآوری میکند که مانند چهار پایان زندگی میکردند و به جز خوردن و آشامیدن، هدفی نداشتند، مثال آنان شمشیر کند بود که ظاهر درخشان دارد، میگوید خداوند بر شما ملت شترچران عرب منت گماشت و سرنوسشت ملتها را به دست شما داد، شما بودید که صدای تکبیر و غرش شمشیرهایتان در شرق و غرب طنین میافکند، ای خوشا آن دلاوریها و آن مجاهدتها:
بانگ تکبیر و صلوت و حرب و ضرب
اندر آن غوغا گشاد شرق و غرب
شاعر پس از اینکه دلاوریها و حماسههای اسلامی ملت عرب را یادآوری میشود و اظهار خرسندی مینماید، لحظهای توقف میکند و حالت (تأسفبار) فعلی عربها او را اندوهگین میسازد و میگوید: جای تأسف است که ملتهای دیگر ترقی کرده و تو ارزش حریت را ندانسته دچار تفرقه و اسارت بیگانگان شدهای:
ای خوش آن مجذوبی و دل بردگی
آه زین دلگیری و افسردگی!
آنچه تو با خویش کردی کس نکرد
روح پاک مصطفی آمد بدرد
کار خود را امتان بردند پیش
تو ندانی قیمت صحرای خویش
امتی بودی امم گردیدهای
بزم خود را خود زهم پاشیدهای
هر که از بند خودی وارست مُرد
هر که با بیگانگان پیوست مُرد
شاعر که از مکر و نیرنگ فرنگیان آگاهی کامل دارد و از نزدیک آنها را دیده است، وقتی میبیند عربها در دام غرب اسیر شده و آنها را مورد اعتماد و مشکلگشای خود پنداشتهاند سخت ناراحت شده و فریاد بر میدارد که:
ای زافسون فرنگی بیخبر
فتنهها در آستین او نگر
از فریب او اگر خواهی امان
اشترانش را زحوض خود بران
حکمتش هر قوم را بیچاره کرد
وحدت اعرابیان صد پاره کرد
تا عرب در حلقۀ دامش فتاد
آسمان یک دم امان او را نداد
شاعر پس از بیان شرور و حیلههای فرنگ و بر حذر داشتن عربها از اسیر شدن در دام او، به تشجیع و تحریک این ملت میپردازد و میگوید: شما پاسبان فطرت و دین هستید، طبیعت عربی – اسلامی شما میزان خیر و شر است، پس ای ملت عرب احساس اعتماد به نفس و خودشناسی را زنده کن و در میدان کارزار حیات، مردانه قدم بگذار و روح عمری را در کالبد خود باز آفرین:
عصر خودرا بنگر ای صاحب نظر
در بدن باز آفرین روح عمر
قوت از جمعیت دین مبین
دین همه عزم استو اخلاص و یقین
تا ضمیرش رازدان فطرت است
مرد صحرا پاسبان فطرت است
ساده و طبعش عیار زشت و خوب
از طلوعش صد هزار انجم غروب
بگذر از دشت و در و کوه و دمن
خیمه را اندر وجود خویش زن
طبع از باد بیابان کرده تیز
ناقه را سر ده به میدان ستیز
سپس میگوید: کاش میدانستم چه کسی شما را از قافله زندگی عقب راند؟ حال آنکه عصر حاضر، نتیجه و ثمره کوششها و دعوتهای شماست. همواره سربلند بودید و از روزی که به دامن فرنگ افتادهاید عزت و کرامت خود را از دست دادهاید، ای مرد صحرا، عزت و قدرت خود را بازیاب و زمام تاریخ و قافله بشریت را به دستگیر:
عصر حاضر زادۀ ایام تست
مستی او از می گلفام تست
شارح اسرار او تو بودهای
اولین معمار او تو بودهای
تا به فرزندی گرفت او را فرنگ
شاهدی گردید بیناموس و ننگ
مرد صحرا پخته ترکن خام را
بر عیار خود بزن ایام را
شاعر، اشعار دیگری دارد که در پیشگاه روح رسول الله ج (در عالم خیال) از ضایع شدن امت اسلامی و خاموش شدن شعله زندگی و ایمان در قلوب عرب شِکوَه میکند و از تنهایی و غربت خود در جامعه اسلامی سرد و جامد شکایت میکند و مانند کسی که به حضور پیامبر ج راه یافته عرض حال میکند، ای پیامبر ج شیرازۀ ملت مسلمان از هم پاشیده، مسلمان به کجا پناه ببرد؟، دریای مواج عرب آرام شده و امت عربی آن سوز و گداز را که به آن معروف بود، از دست داده است. درد خود را با چه کسی بگویم؟ دعوتگر دردمند، بدون همسفر و بدون توشه چگونه میتواند راه طولانی و پر مشقت دعوت به رسالت تو را بپیماید؟».
شاعر، وقتی میبیند عربها به انگلیسیها و آمریکاییها به چشم یک دوست مینگرند و امید دارند که مسأله فلسطین را حل کنند، در حالی که آنها هنوز هم تحت سیطره و نفوذ سیاسی اقتصادی و فرهنگی یهود قرار دارند، بسیار اندوهگین شده میگوید: ای برادران عرب، من کاملا یقین دارم که هنوز هم در وجود شما آن نیرویی که مسیر تاریخ را عوض نمود، وجود دارد، باور کنید که مشکلات شما در لندن و ژنو حل نمیشود، شما میدانید که یهود زمام سیاست اروپا را به دست دارند، ملتها تا زمانی که اعتماد به نفس و شخصیت خود را پرورش ندهند، طعم حریت و آزادی را نخواهند چشید».
در آخر، ضمن معذرت خواهی، با صراحت میگوید: «ای بزرگان عرب، با عرض معذرت، میخواهم چند کلمه را با صراحت عرض کنم، امیدوارم که کسی نگوید، هندی و نصیحت به عرب؟؟»[٤٣] شما عربها نخستین کسانی بودید که حقیقت این دین را فهمیدید و دانستید که رسیدن به محمد ج امکانپذیر نیست مگر با بریدن از ابولهب و ایمان به خدا صحیح نمیشود مگر با کفر به طاغوت، همچنین تفکر اسلامی، تحققپذیر نیست مگر با انکار تعصبهای قومی و ملی و فلسفههای مادی، بدانید که عالم عربی، با مرزهای جغرافیایی به وجود نمیآید بلکه جهان عرب بر پایه دین اسلام و پیروی از حضرت محمد ج استوار خواهد بود».
[٤١]- اشاره به حدیث مشهور است که: «إِذَا هَلَكَ كِسْرَى فَلاَ كِسْرَى بَعْدَهُ، وَإِذَا هَلَكَ قَيْصَرُ فَلاَ قَيْصَرَ بَعْدَهُ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتُنْفَقَنَّ كُنُوزُهُمَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» (صحيح بخاری ١٨٤٨و٣١٢٠) «هرگاه كسرى از بين برود كسراى ديگرى بعد از او وجود نخواهد داشت، و هر وقت قيصر نابود شود قيصر ديگرى بعد از او نخواهد آمد، قسم به كسى كه جان من در دست او است ثروت و گنجينههاى ايشان در راه خدا خرج مىشود».(مصحح)
[٤٢]- این بنا را، امپراطور مغولی، «شاه جهان» بنا کرده است، که از آثار هنر برجسته به شمار میآید.
[٤٣]- زمانی که علامه اقبال، دارفانی را وداع گفت، هنوز کشور پاکستان تأسیس نشده بود و قسمتی از خاک هند به شمار میرفت، از اینجاست که خود را هندی معرفی میکند.