شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

عامل اول

عامل اول

نخستین عاملی که در این دانشگاه درونی، راهنما مربی، و سرمایۀ جاویدان اقبال  / به شمار می‌آید همانا ایمان راسخ وی بود، ایمان او ایمانی خشک و توخالی نبود که عبارت از تئوری عقیده صرف و تصدیق ساده باشد، بلکه اعتقادی آمیخته با عشق بود که قلب و فکر، و عقل و اراده و احساسات او را تحت الشعاع قرارداده بود، به رسالت اسلام ایمان داشت و به رسول الله  ج عشق می‌ورزید، معتقد بود که اسلام تنها دین جاویدانی است که ضامن سعادت بشر است و رسول الله  ج خاتم رسل، امام و پیشوای کل است.

اقبال  / راز موفقیت خود و پایداری در برابر مظاهر تمدن غرب را در ارتباط روحی با رسول الله  ج می‌داند، همانا عشق چون در قلب‌ جای گرفت، غیر از محبوب، دیگران را نمی‌پذیرد می‌گوید: یا رسول الله  ج هر چه دارم از محبت تو دارم:

مرا این سوز از فیض دم تست
به تاکم موج مَی از زمزم تست
به چشم من نگه آوردۀ تست
فروغ لاإله آوردۀ تست
خجل ملک جم از درویشی من
که دل در سینه من حرم تست

شاعر در کتاب «اسرار خودی» ارزش‌ها و اصول بنیادی زندگی امت اسلامی را بر می‌شمارد و از آن میان ارتباط دائم امت را با نبی گرامی آن  ج ذکر می‌کند، شاعر چون از پیامبر  ج یاد می‌کند فریحه شعری وی طغیان کرده بی‌ساخته زبانش به مدح و ثنای او جریان می‌یابد، و ابیاتی می‌سراید که همواره از بهترین مدیحه سرایی‌ها و اشعار وجدانی و عاطفی بشمار می‌آیند او می‌گوید:

در دل مسلم مقام مصطفی است
آبروی ما زنام مصطفی است
بوریا ممنون خواب راحتش
تاج کسری زیر پای مصطفی است
در شبستان حرا راحت گُزید
قوم و آئین و حکومت آفرید
ماند شب‌ها چشم او محروم نَوم
تا به تخت خسروی خوابید قوم
وقت هیجان تیغ او آهن گداز
دیده او اشکبار اندر نماز
در دعای نصرت آمین تیغ او
قاطع نسل سلاطین تیغ او
در جهان آئین نو آغاز کرد
مسند اقوام پیشین در نورد
از کلید دین دَر دنیا گشاد
همچو او بطن ام گیتی نزاد
در نگاه او یکی بالا و پست
با غلام خویش بر یک خوان نشست
در مصافی پیش آن گردو سریر
دختر سردار طی آمد اسیر
پای در زنجیر وهم بی‌پرده بود
گردن از شرم و حیا خم کرده بود
دخترک را چون نبی بی‌پرده دید
چادر خود پیش روی او کشید

سپس می‌گوید:

ما از آن خاتون طی عریان تریم
پیش اقوام جهان بی‌چادریم
روز محشر اعتبار ماست او
در جهان هم پرده دار ماست او
لطف و قهر او سرا پا رحمتی
آن به یاران این به أعدا رحمتی
آنکه بر اعدا در رحمت گشاد
مکه را پیغام لا تثریب داد
ما که از قید وطن بیگانه‌ایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و چین و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
امتیازات نسب را پاک سوخت
آتش او این خس و خاشاک سوخت
چون گل صد برگ مارا بوی کیست
اوست جان این نظام و او یکیست
شور عشقش درنی خاموش من
می‌تپد صد نغمه در آغوش من
من چه گویم از تَوَلّایش که چیست
خشک چوبی از فراق او گریست
هستی مسلم تجلی گاه او
طور هم بالا زگرد راه او
خاک یثرب ازدو عالم‌خوش‌تر است
ای خنک شهری که آنجا دلبر است

با گذشت زمان، عشق او به پیامبر  ج قوت می‌گرفت، حتی در مرحله آخر عمرش، هرگاه نام پیامبر  ج یا شهر مدینه را می‌شنید اشک شوق بی‌ساخته از چشمانش جاری می‌گشت، این عشق عمیق، مفاهیم شعری شگفتی به او الهام نموده بود، چنان‌که می‌گوید: خدایا تو از هر دو جهان بی‌نیازی و من گدای توام، اگر روز محشر حتما از من حساب می‌گیری پس لطف فرما و حسابم را از چشم محبوبم رسول الله  ج پنهان بگیر.

تو غنی از دو عالم من فقیر
روز محشر عذرهای من پذیر
ور حسابم را تو بینی ناگزیر
از نگاه مصطفی پنهان بگیر

اقبال  / معتقد بود که ایمان بزرگ‌ترین قدرت و سرمایه اوست و دانش و معلومات وسیع هرگز نمی‌تواند با این ایمان ساده برابری کند، در یکی از سروده‌هایش می‌گوید:

قوت سلطان و می از لاإله
هیبت مرد فقیر از لاإله

پژوهشگران تاریخ می‌دانند که عشق[١٨] منبع شعر عاطفی و علم عمیق و حکمت و معانی بدیع و حماسه‌گری فوق العاده و شخصیت نادر می‌باشد، عشق است که اغلب شگفت‌آوری‌های انسان و بیشتر آثار جاویدان در تاریخ را آفریده است. هر گاه شخصی از عشق عاری باشد، هیکلی است مرکب از گوشت و خون و هرگاه ملتی بدون عشق و عاطفه باشد همانند گله‌ای است از گوسفندان، و هرگاه در شعری عشق وجود نداشته باشد فقط یک سخن موزون و قافیه‌بندی شده است، و هرگاه کتابی از آن خالی باشد مجموعه‌ای از کاغذ و جوهر خواهد بود و هرگاه عبادتی از آن خالی باشد عبارت از رسوم و عادات بی‌روح خواهد بود، و هرگاه شهری از آن خالی باشد، تصویری بدون واقعیت است، و هرگاه یک مدرسه یا یک نظام درسی از آن خالی باشد نوعی تکلیف بی‌فائده خواهد بود و خلاصه اینکه اگر در زندگی عشق و عاطفه وجود نداشته باشد، وجدان‌ها مرده، ذوق‌ها منجمد، عقل‌ها گمراه شده و شعله‌های زندگی به خاموشی می‌گراید، و استعدادها در نطفه خفه می‌شود. آری این عشق راستین است که کلام بدیع، شجاعت بی‌نظیر، و آثار جاودان علمی و ادبی می‌آفریند. این عشق واقعی است که قلب و فکر انسان را به خود واداشته و از فراز و نشیب‌های زندگی و زرق و برق دنیا و اتباع شهوات فراموش می‌گرداند. این عشق است که در آب و گل و سنگ و آجر داخل می‌شود و از آن‌ها آثار جاودان و یادگارهای فنی مانند مسجد قرطبه، قصر زهراء و تاج محل می‌سازد. هیچ اثری از آثار جاودان ادبی و هنری، نویسندگی و قهرمانی وجود ندارد مگر اینکه پشت سر آن، عاطفه نیرومندی از عشق قرار دارد.

اشتباه پنداشته‌اند آنان که می‌گویند: علما بنا بر قدرت علمی، کثرت معلومات و تیزهوشی، بر یکدیگر برتری دارند و شعرا به وسیله قدرت شعری و حسن انتخاب الفاظ و تعابیر و دقت معانی بر یکدیگر برتری دارند و نویسندگان بنابر مطالعه وسیع و کثرت آثار و تألیفات، و معلمان به وسیله تدریس خوب و مسلط بودن بر موضوع و آگاهی از مراجع، و مصلحان و رهبران بنابر سخنوری و دانش شیوه‌های سیاست و کاردانی بر یکدیگر برتری دارند. حال آنکه چنین نیست، بلکه معیار برتری همانا عشق به هدف و اخلاص در آن است، زیرا کسی که برتری دارد بدان سبب است که هدف در عمق قلبش جای گرفته و بر قلب و فکر و شهوات و خواسته‌های او چیره گشته و شخصیت او را در خود متلاشی گردانیده است، حال چون او سخن می‌گوید از زبان هدف و مقصد می‌گوید، هرگاه می‌نویسد با قلم او، و هرگاه فکر می‌کند با عقل او، هرگاه چیزی می‌پسندد یا ناگوار می‌داند، با قلب هدف، این کارها را انجام می‌دهد، خلاصه آنکه هدف را سرلوحه عمل خود قرار می‌دهد.

تمدن جدید ضربه کشنده‌ای بر پیکر این عاطفه که نیروئی بزرگ و حیاتی بود، وارد کرد و جای آن را با عشق جنسی و مادی و فزون خواهی پر کرد و بنابر مادی بودن و کوتاه فکری، توان آن را نداشت که درک کند جمال معنوی و عشق بالاتر و قوی‌تر از این عشق مجازی وجود دارد، و از سوی دیگر مدارس دولتی، یعنی نظام درسی جدید نیز نسل جوان را از پای در آورد، زیرا عشق راستین را از قلوب آن‌ها خارج نموده و از حرارت ایمان و یقین و زندگی وجدان خالی کرد، در نتیجه دانشمندان عصر حاضر به مانند اشیای بی‌جانی درآمدند که در پیکر آنان نه وجدان و شعور وجود دارد و نه قلب و روح. همانند فرفره‌ای که قدرتی خارجی آن را به حرکت در می‌آورد.

وقتی شعر اقبال  / را می‌خوانید احساس می‌کنید که با انواع شعرهای شعرای متقدمین و متأخرین فرق دارد، شعر او وجدان و اعصاب را به هیجان در می‌آورد، در قلب سوزوگداز و انقلاب می‌آفریند، طوق‌ها و زنجیرهای مادیت و ظلم را از هم می‌گسلد، اجتماع فاسد و حکومت‌های ظالم را به مبارزه می‌طلبد و قدرت ابر قدرت‌ها را به هیچ می‌انگارد. انسان وقتی شعراقبال  / را می‌خواند احساس می‌کند که موجی از امواج الکتریسیته او را به سخن تکان می‌دهد، آری این نتیجه قدرت ایمان و عاطفه شاعر است، تپش قلب، فواره فکر، و شعله روح اوست که اینگونه تأثیر می‌گذارد. آری! این مدرسه و تربیتگاه دوم، به خوبی او را تربیت نمود و استعدادهایش را شکوفا ساخت.

[١٨]- برای تفسیر عشق از دیدگاه اقبال، به پاورقی صفحه (٨٦) همین کتاب مراجعه فرمایید (مترجم).