شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

در سرزمین فلسطین

در سرزمین فلسطین

کاروان مهمانان شرکت کننده در کنفرانس اسلامی منعقد در قدس در سال (١٣٥٠هـ - ١٩٣١م) به سوی مقصد حرکت کرده و در فضای روح‌بخش قدس وارد شد. خورشید شعاع نورانی خود را بر صفحه زمین گسترانیده بود، توگویی خطوط طلایی آن جدول‌ها و جویبارهایی از نور هستند که از چشمه خورشید به سوی زمین سرازیرند. منظره طلوع خورشید، همواره برای شاعران، شورانگیز و نشاط آفرین و منبع تغذیه قلب و اندیشه بوده است، لذا زیبایی زمان و مکان دست در دست هم داده، احساسات و قریحه شاعری شاعر و فیلسوف بزرگ، دکتر محمد اقبال  / را که به بعنوان نماینده هند اسلامی در کنفرانس، از اروپا عازم قدس بود، برانگیخت، و حداکثر استفاده را از این چشم انداز سحرانگیز برد و با دیده دل خیره شد، زیرا هر نگاهی که در جمال طبیعت ضایع و خیره شود برای قلب مفید و سودآور است، زیرا موجب شارژ باطری وی می‌گردد و به نور تازه و قدرت جدید دست می‌یابد.

فضا مهیا، و شرایط برای تحریک ذوق شعری شاعر فراهم بود. ابرهای رنگارنگ بر آسمان سایه افکنده بود، کوه‌های سرسبز فلسطین، چادر زیبا پوشیده و نسیم صبحگاهی پیام سلامتی را منتشر می‌ساخت. برگ درختان خرما، بر اثر باران شب می‌درخشید، توگویی ریگ صحرا مانند ابریشم و حریر نرم است. شاعر، آثار آتش و دیگ، پایه‌های پراکنده و آثار خیمه‌هایی که خبر از عبور کاروان‌ها می‌دهد، مشاهده می‌کند. ناگاه از غیب صدایی می‌شنود که او را برای ماندن در این مکان تشویق می‌نماید و می‌گوید: «برای اهل فراق که طعم جدایی از محبوب را چشیده‌اند، ماندن در کنار محبوب زندگی سرمدی است»[٤٨].

آری! این چشم‌انداز منحصر به فرد، در آن مکان گرامی که آراسته با جمال طبیعت و رسالت‌های آسمانی بود، عواطف و عشق نهائی او را برانگیخت، و عموماً اینگونه مناظر، احساسات درونی را آشکار نموده و انسان را به یاد محبوب‌ترین چیز می‌اندازد. اسلام و امت اسلامی محبوب‌ترین چیز در نگاه اقبال  / بودند، لذا آرزوها و توجه خود را به بیان محاسن آن‌ها متمرکز ساخت و به زبان شاعر عرب چنین سرود

ولما نزلنا منزلاً طله الندى
أنيقاً وبستاناً من النور حاليا
أجد لنا طيب المكان وحسنه
منى، فتمنينا فكنت الأمانيا

(هرگاه در سرزمین شاداب و خوش آیند، و در بوستانی سرسبز و منور فرود می‌آمدیم و حسن و زیبایی مکان، آرزوهای قلبی را تجدید می‌کرد آنگاه آرزویم تو بودی) خاطره‌ها در ذهن او مجسم می‌گشت. احساس می‌نمود کاروان زندگی به کندی در حرکت است و در افکار و اندیشه‌های جدید و تازه، او را همراهی نمی‌کند، و جهان کهنه و پیر، با افکار اسلامی نوین او هماهنگ نیست. می‌دید که در جهان بت‌های جدیدی پرستش می‌شود که از جمله آن‌ها بُتِ «ملیت»، «وطن»، «رنگ»، «نژاد»، «نفس» و «شهوات» می‌باشند، و این بت‌پرستی به جهان اسلام و عرب نیز سرایت کرده است که با خود می‌گفت: آیا جهان نیاز به انقلاب و بت‌شکنی چون ابراهیم  ÷ ندارد که این بت‌ها را بشکند؟.

نگاهی به جهان اسلام می‌اندازد، می‌بیند که با افلاس فکری و عاطفی مواجه است. جهان عرب به ضعف ایمان و عقیده و سوز و عاطفه مبتلا است و جهان غیر عرب از اندیشه والا و عمیق بی‌بهره است. به نظر او برای سرکوبی نظام مادی و استبدادی، مردی لازم است که نقش حسین بن علی  ب را ایفا نماید، و جهان اسلام، امیدوار است که این ابر مرد از میان کشورهای عربی قیام کند. چشم جهان به سوی حجاز مرکز اسلام و بیشه شیران دوخته شده است، اما کسی به میدان نمی‌آید. علی‌رغم نیاز شدید انسانیت و اشتیاق فراوان جهان اسلام به قهرمانی جدید، باز هم بر ساحل دجله و فرات، معرکه کربلا، تکرار نمی‌شود.

در اینجا، علامه اقبال  / به این نتیجه می‌رسد که سبب این تحول بزرگ، ضعف جهان اسلام در عشق و عاطفه و وجدان بیدار است. عشق است که همواره انقلاب‌ها و قهرمانی‌ها آفریده است، لذا می‌گوید: «عقل، علم و قلب، باید در دامن عشق پرورش یابند و پایه‌های دین بر عشق راستین استوار شوند، اگر دین از عشق و شوق خالی باشد، مجموعه‌ای خواهد بود از سنت‌ها و احکام اجتماعی، که از روح و حماسه و قدرت خالی است، عشق است که در صدق ابراهیم خلیل، صبر حسین و معرکه بدر و حنین متجلی شد و معجزه آفرید».

باز در اینجا شاعر بزرگ، روی سخن را با مرد مسلمانی قرار می‌دهد که همواره از شناخت مقام و ارزش خویش غفلت ورزیده است، و می‌گوید: ای مسلمان هدف آفرینش کائنات و رمز ظهور جهان هستی تویی، و این همه از بهر تو سرگشته و حیرانند، پس خود را بشناس».

سپس به بررسی وضع جهان اسلام که به خوبی شرق و غربِ آن را می‌شناسد، می‌پردازد و از کوته‌فکری و بی‌علاقه‌گی رجال علم و فرهنگ و پست همتی و کم‌بضاعتی رجال دین رنج می‌برد. می‌بیند که مراکز علمی و دینی به معنای وسیع کلمه که رهبری جهان اسلام را بر عهده دارند از تفکر عمیق، ذوق سالم و بلند پروازی که از ویژگی‌های این مراکز بوده، بی‌بهره هستند، می‌گوید: «من در شعر خود به دنبال آتش فروزانی هستم که دیروز جهان را از نور و حرارت پر کرده بود و در تمام زندگی به دنبال مجد و عظمت گذشته و شیر مردان کوچ کرده بوده‌ام. شعر من وجدان‌ها را بیدار و آرزوها را پرورش می‌دهد و حماسه می‌آفریند، زیرا شعر من آمیخته با خون دل و اشک دیده و آه سحرگاهی است، از خدا می‌خواهم این دل بی‌قرار را بی‌تاب‌تر و پر سوزتر گرداند:

فرصت کشمکش مده این دل بی‌قرار را
یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را

سپس به سوی خدا متوجه شده یاد آور می‌شود که چگونه تجلی او همه موجودات را فراگرفته و این جهان پهناور در برابر تجلی او، ذره بی‌مایه و قطره کوچکی است. نور تجلی او، قرص خورشید را آفتاب عالم تاب گردانیده و شوکت پادشاهان مقتدر، نمودی از جلال او، و زهد و عبادتِ عابدان، نمایی از جمال اوست، می‌گوید: «خدایا شوق دیدار تو سرمایه روح و قلب من است، اگر شوق تو نباشد، عبادتم بی‌جان و قیام و سجودم به جای وصل، حجاب خواهد شد. عقل و عاطفه در پرتو توفیق تو به نیاز خود دست یافتند، سهم عقل، غیاب و جستجو است؛ گهی در پرده تفکر و مطالعه غایب و گهی در تلاش است، و سهم عشق، حضور و اضطراب است، می‌گوید: «خدایا روشنی جهان تاریک، کار خورشید نیست، از جلوه بی‌حجاب و پرتو فیض خویش، جهان را منور گردان».

اقبال، به پیشگاه خداوند اعتراف می‌کند که تحقیقات و مطالعه‌های علمی طولانی و گسترده او ره به جایی نبرده و نتوانسته‌اند باب سعادت را به روی او بگشایند، و اخیرا این مطلب برای او واضح گشته که علم (بی‌عمل) مانند درخت بی‌ثمر است، او نبرد بین عقل و عاطفه و مصلحت و ایمان را که همواره میدان آن گرم بوده و هست، یادآور می‌شود و به ذکر نخستین معرکه در تاریخ اسلام می‌پردازد که بین مادیات و ایمان روی داد. در آن معرکه ابولهب و امثال او پرچمدار مادی‌گرایی و حضرت محمد  ج و اصحاب او پرچمدار ایمان بودند، امروز نیز هر یک از دو جناح طرفداران و هوا خواهانی دارند[٤٩].

حال جهان عرب، بنگرد که به کدام اردوگاه می‌پیوندد؟ به اردوگاه ماده و معده یا به پایگاه ایمان و اخلاص؛ زیر کدام پرچم در می‌آید؟ زیر پرچم جاهلیت که ابوجهل و ابولهب بودند، یا زیر پرچم محمدی که ابوبکر و عمر  ب دور آن گرد آمده بودند؟

[٤٨]- و صف مکان و چشم انداز، از اقبال  / است که به زبان اردو و به نظم آورده است.

[٤٩]- بال جبرئیل، قصیده ذوق و شوق.