انتقاد از نظام آموزشی
محمداقبال / در نظام آموزشی جدید جنبههای ضعف و کاستیهای فراوانی مشاهد نمود، لذا با شجاعت و صراحت کامل آن را مورد انتقاد قرار داد و توجه مسؤولین امر را بدین سوی معطوف داشت. او در جایی از دیوان شعرش از ظلم و گناه مدرسه (که منظورش همان نظام آموزشی امروزی است) سخن گفته است. در یک بیت میگوید: من از مدرسه و خانقاه با اندوه و غم خارج شدم، زیرا در آنجا از زندگی، محبت، حکمت و بصیرت خبری نبود، در جائی دیگر میگوید اهل مدرسه از بینش و ذوق محرومند و اهل عرفان از طلب و بضاعت اندکی برخوردار هستند، گوید:
جلویتان مدرسه کور نگاه و مرده ذوق
خلوتیان میکده کم طلب و تهی کدو
ارتکاب جرم:
اقبال / معتقد است که آموزش جدید، جرم عظیمی را نسبت به فرزندان نسل جدید مرتکب شده است، زیرا این شیوه آموزشی، به سواد و معلومات ظاهری اکتفا نموده و به تغذیه قلب و روان و تزکیه روحی و اخلاقی و مشتعل ساختن نیروی عاطفی آنان توجهی نکرده است. بنابراین نسلی پرورش یافته است که از نظر توانائیهای فکری و جسمی، غیر متوازن و ناهماهنگ است، میان ظاهر و باطن، عقل و قلب، دانش و عقیده او تفاوتی از زمین تا آسمان وجود دارد، او دارای معلوماتی وسیع، فکری روشن ولی روحی تاریک است، میگوید:
میشود در علم و فن صاحب نظر
از وجود خود نگردد باخبر
اقبال / که از نزدیک با نسل جدید آشنایی داشته، تصویری از این نسل را ارائه داده است که کاملا با مدارس و جوانان امروز منطبق است، او میگوید: جوانان امروزی از نظر روحی تشنهاند و در جام آنها آبی وجود ندارد، چهرهای زیبا و فکری روشن دارند، اما روحی تاریک و چشمی بیبصیرت و قلبی بدون یقین دارند، این مجسمههای بشری از اعتماد به نفس بیبهرهاند، بیگانگان از خاک اسلامی کلیسا و صومعه بنا میکنند:
نوجوانان، تشنه لب، خالی ایاغ
شسته رو، تاریک جان، روشن دماغ
کم نگاه و بییقین و نا امید
چشمشان اندر جهان چیزی ندید
ناکسان منکر زخود مؤمن بغیر
خشتبند از خاکشان معمارِ دیر
در جوانی نرم و نازک چون حریر
آرزو در سینۀ او زود میر
میگوید: مدرسه، عاطفه دینی آن را نابود ساخت و کیان آنان را در هم شکست. آنان شیفته تمدن غرب و بیگانه از شخصیت خویش هستند لذا این گداها دست به سوی اجانب دراز میکنند تا نان جوی به آنها تصدیق کنند و در این راه روح پاک و کرامت خویش را میبازند، معلم او را از مقام شاخص وی خبر نداد:
مکتب از وی جذبۀ دین در ربود
از وجودش اینقدر دائم که بود
این زخود بیگانه این مست فرنگ
نان جو میخواهد از دست فرنگ
نان خرید این فاقهکش با جان پاک
داد ما را نالههای سوز ناک
میگوید: تحصیلکردههای ما مؤمنند، ولی از رمز مرگ توحید خالص آگاهی ندارند. مسلمانند اما به فکر بتان فرهنگی هستند، تمدن غرب آنها را بدون ضرب و جنگ کشته است لذا دارای اندیشهای بیبند و بار، قلبی تیره و تار و چشمانی بیباک هستند، هرچه دارند از دانش و فنون و سیاست و عقل و قلب و اعتقاد، همه دور مادیات میچرخند، زندگی شان جامد و بیتحرک و افکارشان از ابتکار و نوآوری به دور است، میگوید:
مومن و از رمز مرگ آگاه نیست
در دلش لاغالب الا الله نیست
تادل او در میان سینه مرد
مینیندیشد مگر از خواب و خورد
بهر یک نان نشتر لا ونعم
منت صدکس برای یک شکم
از فرنگی میخرد لات و منات
مومن و اندیشهی او سو منات
ما همه افسونی تهذیب غرب
کشتۀ افرنگیان بیحرب و ضرب
محمد اقبال / میگوید علت ترس و ضعف اخلاقی نسل جدید، همانا وضع آموزشی فعلی است که به جنبه اخلاقی توجهی ندارد، لذا نسلی خجالتی و ترسو، هرزه و بیبند و بار پرورش یافته است که در قلب او نور ایمان و سوز و گداز وجود ندارد، میگوید:
اینزمانجز سربهزیری هیچ نیست
اندرو جز ضعف پییری هیچ نیست
آن شکوه ربی الاعی کجاست
این گناه اوست یا تقصیر ماست
عقلها بیباک و دلها بیگداز
چشمها بیشرم و غرق اندر مجاز
محمداقبال / مدرسه و مراکز علمی را مسؤول این انحطاط اخلاقی میداند و آموزشگاه است که جوان مسلمان را از مقام رفیعش به قعر پستی فرود آورده است. در بیتی میگوید خداوندا به تو شِکوَه میکنم که مربیان و آموزگاران امروز خلاف عمل میکنند و بچه شاهین را عادت مرغابی و بچه شیر را عادت میش میآموزند میگوید:
خشت را معمار ما کج مینهد
خوی بط با بچهی شاهین دهد
میگوید، یکی از اسباب این ضعف روحی، عقل ظاهربین است که انسان را از شهامت و دلیری و بیباکانه به استقبال خطر رفتن دور میکند و خطرها را در نظر انسان بزرگ جلوه میدهد. یکی دیگر از بزرگترین اسباب این ضعف، کرنش بیحد در برابر مادیات است و اینکه هدف نهائی تحصیل، رسیدن به شغل و دریافت حقوق است، اینگونه دانش حجاب بزرگی است در برابر شناخت حق:
سوز عشق از دانش حاضر مجوی
کیف حق از جام این کافر مجوی
مدتی محو تک و دو بودهام
راز دار دانش نو بودهام
دانش حاضر حجاب اکبر است
بتپرست و بت فروش و بتگر است
شعلۀ افرنگیان نم خورده است
چشمتان صاحب نظر دل مرده است
سوز و مستی را مجو از تاکشان
عصر دیگر نیست در افلاکشان