شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

علوم و فنون از نظر اقبال

علوم و فنون از نظر اقبال

دکتر محمداقبال  / درباره علوم و فنون و شعر و ادب، آراء صائب و نیکوئی دارد که عصاره تفکر و تجربه وی هستند، از جمله اینکه می‌گوید: شعر و ادب، نیرو و موهبت بزرگ الهی است که انسان به وسیله آن در جامعه، انقلاب فکری به وجود می‌آورد و علیه اوضاع فاسد قیام می‌کند و در قلوب حماسه و شور زندگی می‌آفریند و مردم را به سوی خیر و نکوئی رهنمون شده از معتقدات فاسد و انحراف باز می‌دارد، می‌گوید:

فکر صالح در ادب می‌بایدت
رجعتی سوی عرب می‌بایدت

او می‌گوید شعر و ادب بی‌سوز و عشق، ماتم است، و اینگونه شاعر «مُردَه» نام دارد نه مَرد:

حرف او جاویده و بی‌سوز و درد
مرده خوانند اهل درد او را نه مَرد
زان نوای خوش که نشناسد مقام
خوش‌تر آن حرفی که گویی در منام
سوز و مستی نقشبند عالمی است
شاعری بی‌سوز و مستی ماتمی است

از دیدگاه او قلم ادیب و شاعر، باید تأثیر عصای موسی را داشته باشد و رسالت خود را در جهان ادا نماید. ادبیاتی که در راه جمع‌آوری مادیات یا ارضاء ثروتمندان و حکام یا تحریک غزائز شهوانی، به خدمت گرفته شود یا وسیله‌ای برای لهو و سرگرمی و تسلی خاطر باشد، ادبی مظلوم و بی‌فایده است که از مسیر واقعی منحرف شده است. در یک شعر می‌گوید: من منکر زیبا پسندی نیستم، این امر طبیعی است اما ادب و دانشی که جامعه را مانند عصای موسی تحت تأثیر قرار ندهد، چه سودی دارد؟

سینۀ شاعر تجلی زار حسن
خیزد از سینای او انوار حسن
از دمش بلبل نوا آموخت است
غازه‌اش رخسار گل افروخت است
عندلیب او نوا پرداخت است
حیله‌ای از بهر ما انداخت است
تا کشد ما را بفردوس حیات
حلقه‌ی کامل شود قوس حیات

محمداقبال  / معتقد است که ادب به حد اعجاز نخواهد رسید تا زمانی که حیات و قدرت آن، از اعماق قلبی زنده مدد نگیرد و با خون دل سیراب نشود، در شعری رسالت شعر و ادب را بیان نموده و می‌گوید: «ای اهل ذوق و اهل نظر، ذوق و نظر چیز خوبی هستند اما نظری که حقیقت را درک نکند چه ارزشی دارد؟ شعری که شور زندگی و حماسه نیافریند، سودی ندارد. نسیمی که گل‌ها را پژمرده کند، نوزیدنش بهتر است، ادبی که روح زندگی و ثبات را نابود کند، زشت را خوب و مرگ را حیات جلوه دهد و بلندپروازی را از شاهین بگیرد و زیبایی او با صداقت و واقعیت هماهنگ نباشد زهر قاتل است، که از راه گوش در انسان تزریق شده است.

وای قومی کو اجل گیرد برات
شاعران وابوسد[٢٦] از ذوق حیات
خوش نماید زشت را آیینه‌اش
در جگر صد نشتر از نوشینه‌اش
بوسه‌ی او تازگی از گل برد
ذوق پرواز از دل بلبل برد
می‌رباید ذوق رعنائی زسرو
جره شاهین[٢٧] از دم سردش تذرو[٢٨]
نغمه‌هایش از دلت دزدد ثبات
مرگ را از سحر او دانی حیات
حسن او را با صداقت کار نیست
در یمش جز گوهر تف دار نیست
ای دلت از نغمه‌هایش سردجوش
زهر قاتل خورده‌ای از راه گوش

اقبال  / اینگونه معتقد است اما برعکس می‌بیند که، در ادبیات اسلامی «زن» حکم‌فرماست، شاعر از زن و عشق جنسی سخن می‌گوید گویا در جهان جز سرمایه زن چیزی نمی‌بیند و جز زن چیزی دیگر وجود ندارد، این عقیده جدیدی است در «وحدة الوجود» که می‌توان آن را (وحدة الشهود) نامید، در شعری می‌گوید جای بسی تأسف است که بر اعصاب و روان شاعران، هنرمندان و نویسندگان کشورما، زن و عشق زن چیره گشته است» بدون شک این تصویر، بر مسیر عمومی ادب در خاور اسلامی بسیار صادق می‌آید، از اینجاست که اقبال  / از این وضع به ستوه آمده و فریاد می‌کند که:

ای مسلمانان فغان از فتنه‌های علم و فن
اهرمن اندرجهان ارزان و یزدان دیریاب

علامه اقبال  / در زمینه فلسفه و علوم حکمت نیز رأی ویژه‌ای دارد. او معتقد است که فلسفه بدون جهاد و فداکاری باقی نمی‌ماند، فلسفه‌ای که در چارچوب مطالعات و بحث‌های علمی و مناقشات لفظی و بحث‌های ما منحصر باشد و با مسائل زندگی و جامعه کاری نداشته باشد، فلسفه‌ای است رو به زوال که توان زنده ماندن ندارد. در یک بیت به زبان اردو می‌گوید: فلسفه‌ای که با خون دل نوشته نشود، فلسفه مرده یا در حال مرگ» است، جائی دیگر درباره فلسفه غرب می‌گوید:

مکدر کرد مغرب چشمه‌های علم و عرفان را
جهان را تیره‌تر سازد چه مشائی چه اشراقی

***

حکمت و فلسفه را همت مردی باید
تیغ اندیشه بروی دو جهان تاختن است

اقبال  / پس از تفکر و تحقیق و مطالعه عمیق در فلسفه به این نتیجه رسیده بود که فلسفه در حل مشکلات زندگی ناکام است، و آن همچون صدف درخشنده‌ای است که از مروارید خالی است، نه با زندگی و مبارزه کاری دارد و نه برای بشر برنامه زندگی دارد، تنها دین است که نظم جامعه، و ارائه راه حل و برنامه زندگی را به عهده دارد، و حضرت محمد  ج تنها منبع کسب این علوم است. اقبال  / خطاب به یکی از دوستان هاشمی نسب خود که سخت تحت تأثیر فلسفه قرار گرفته بود، در قصیده‌ای چنین می‌گوید: «ای سید، همانگونه که می‌دانی من از خانواده‌ای برهمن هستم که اصلم به سومنات[٢٩] می‌رسد، آبا و اجداد من غیر مسلمان بودند، ولی تو از سادات هستی و به سردار اولین و آخرین، محمد رسول الله  ج نسبت داده می‌شوی، اما باز هم اراده او را ترک داده گرفتار بند فلسفه شده‌ای، من در اعماق فلسفه غوطه خورده‌ام و فلسفه با گوشت و خونم در آمیخته است اما راه تحقیق را در پیش گرفته و فلسفه را از لوح فروشستم، زیرا پس از تحقیق و مطالعه به این نتیجه رسده‌ام که حکمت فلسفی حجابی است در برابر حقیقت، انسان را از زندگی دور نگه می‌دارد، مباحث و مسائل پیچیده آن، روح را نابود می‌کنند، نظام فلسفه «هگل» نیز که تو شیفته آن هستی صدف تو خالی است که بر اساس وهم و گمان استوار است. ای سید، مشعل قلب در زندگی تو خاموش است، شخصیت خود را از دست داده و اسیر در برگسن[٣٠] شده‌ای. بشر نیاز به آرامش و برنامه زندگی دارد اما فلسفه در این زمینه آن‌ها را یاری نمی‌کند، حال آنکه اذان مومن جهان را روشن و بیدار می‌کند، همانا دین است که نظام زندگی را به عهده دارد، و دین به جز در دامان ابراهیم و محمد  ج حاصل نمی‌شود. پس تعالیم جد خود را لازم بگیر، تا کَی‌ ای فرزند علی مرتضی، از ابوعلی سینا تقلید می‌کنی، تو که راه را از چاره نمی‌شناسی، پس رهبر قریشی (یعنی رسول الله  ج برای تو بهتر است از رهبر بخارائی (یعنی ابن سینا).

دل در سخن محمدی بند
ای پور علی زبوعلی چند
چون دیدۀ راه بین نداری
قائد قرشی به از بخاری

در جائی دیگر می‌گوید:

بوعلی دانندۀ آب و گل است
بی‌خبر از خستگی‌های دل است
نیش و نوش بوعلی سینا بهل
چاره سازی‌های دل از اهل دل

کوتاه سخن اینکه اقبال  / عقیده دارد که نظام تعلیم جدید، در ادای رسالت خویش و در تربیت نسلی که برای خود و جامعه خویش مفید باشد و راه خوشبختی را در پیش گیرد، ناکام مانده است، بلکه برعکس، تحصیل کرده امروزی از جغرافیای افریقا و قطب شمالی و زندگی حیوان‌ها و نباتات، اطلاعات فراوانی دارد، اما در زمینه شناخت شخصیت خویش دانستنی‌های اندکی دارد. برق و بخار و اتم را به اختیار درآورده اما قوای خویش را نمی‌تواند کنترل کند، مانند پرندگان به هوا می‌پرد و مانند ماهی در دریا شنا می‌کند اما آداب راه رفتن بر روی زمین را نمی‌داند:

از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ
جگر بحر شکافید و به سینا نرسید

این همه در اثر آموزش است که توازن و فطرت او را فاسد ساخته است، سایه چگونه راست می‌شود در حالی که اصل کج باشد؟ در یک قصیده می‌گوید: «جای تعجب است کسی سیارات و کهکشان‌ها را مسخر کرده نمی‌تواند شب تاریک زندگی خود را روشن کند، کسی که به کره ماه سفر می‌کند، نمی‌تواند در جهان افکار خود سفر کند، کسی که مسائل پیچیده فلسفی را حل می‌کند، تاکنون نتوانسته نفع و ضرر خود را تشخیص دهد».

[٢٦]- روی‌گردان شود.

[٢٧]- جره شاهین یعنی شاهین‌ِ نَر.

[٢٨]- تذرو، پرنده است که سطح پرواز او پائین است و لانه خود را روی زمین درست می‌کند به ترکی قرفاول و به عربی تذروج، و به فارسی تورنگ و جوربو می‌گویند.

[٢٩]- سومنات، بت خانه معروف هند است که سلطان محمود غزنوی بعد از فتح، بت بزرگ آن را شکست.

[٣٠]- حکیم معروف فرانسوی (مترجم).