عامل پنجم
آخرین عامل مؤثر در تشکیل شخصیت و تفکر اقبال /، همانا کتاب «مثنوی معنوی» است، مولانا جلال الدین رومی این کتاب را که جوششی از وجدان بیدار اوست، بر ضد بحران عقلگرائی افراطی که تمام جهان اسلام را در عصر او فراگرفته بود، نوشت: بحران فلسفه یونانی و مباحث کلامی و فلسفی خشک، اذهان مسلمین، مدارس دینی و محافل علمی، خاور اسلامی را به خود مشغول ساخته بود، مولانا به دفاع از وجدان، قلب و روح و عاطفه و عشق راستین پرداخت و در برابر آن فتنه قیام کرد. کتاب وی که عکس العملی در برابر فتنۀ دورۀ اوست، کتاب زندگی و گنجینه سرشار از امثال حکیمانه، حکمتها و نکتههای جدید و معانی بدیع میباشد که در رأس همه عشق و عاطفۀ قوی قرار دارد بدین ترتیب این کتاب در موضوع خود بینظیر است و همواره در آزادی فکری از بند غلامی عقل و خضوع در برابر مظاهر مادی مؤثر بوده است.
عصری که اقبال در آن زندگی میکرد با عصر مولوی از نظر اوضاع سیاسی – اجتماعی و فکری امت اسلام، بسیار مشابهت داشت، زیرا جهان در عصر وی با بحران عقلی اروپائی مواجه بود، بحرانی که تمام ارزشهای روحی و اخلاقی را نابود کرده بود و زندگی ماشینی این تمدن، انسانها را هرچه بیشتر از صفات روحی و اصول اخلاقی و ما بعدالطبیعه دور نگهداشته بود. اقبال / مدتی، با دو عامل یعنی عامل قلب و عقل در نزاع بود، در این نزاع فکری و اضطراب روحی[٢٣]، مثنوی مولوی، بهترین کمک و یاور اقبال / بود که به وسیله آن بسیاری از معماهای زندگی را حل نمود، و برای مبارزه با این بحران از اندیشههای مولوی استفاده کرد و گام در راه او نهاد و نقش او را ایفا نمود، میگوید:
چو رومی در حرم دادم اذان، من
ازو آموختم اسرار جان، من
به دور فتنۀ عصر کهن، او
به دور فتنۀ عصر روان، من
از اینجا است که مولوی را به عنوان مربی و مرشد و استاد یاد میکند و ارادت و احترام خاصی برای او قایل است و میگوید:
بیا که می ز خُم پیر روم آوردم
می سخن که جوانتر ز باده عنبی است
میگوید:
باز بر خوانم زفیض پیر روم
دفتر سربسته اسرار علوم
پیر رومی خاک را اکسیر کرد
از غبارم جلوهها تعمیر کرد
در یکی از ابیاتش میگوید: «صحبت پیر روم، این راز را برای من آشکار ساخت که یک کلیم جان بر کف (اشاره به حضرت موسی است) از هزار حکیم که سر در جیب تفکر فرو بردهاند، برتر است». علامه اقبال / آرزو داشت که دانش و رسالت او در قرن بیستم تجدید شود و شخصی به عنوان جانشین، فریضهی علمی و روحی او را به عهده گیرد و در ضمن اشاره لطیفی دارد بر اینکه مولوی از جنبه روحانی بر او برتری دارد. در قصیدهای میگوید: «بار دیگر در سرزمین عجم «رومی» دیگری برنخاست، حال آنکه آب و خاک ایران تغییری نکرده و شهر تبریز هنوز هم موجود است) اما اقبال / بازهم از تربت خود مأیوس نیست زیرا تربت حاصلخیزی است.
اینها عواملی بودند که شخصیت محمداقبال / را رشد دادند، عواملی که نتیجه تربیت مدرسه و تربیتگاه دوم اقبال / (یعنی قرآن) بودند که بدون شک از دست آوردهای مدرسه اول که عبارت از معلومات وسیع بود، قویتر و برترند. مدرسه دوم به او آموخت که چگونه از این معلومات به نفع خود و ملت خود استفاده کند، همانا در پرتو مدرسه دوم، عقیده و ایمان راسخ، اخلاق و تفکر سالم و رسالت عظیم را کسب نمود.
[٢٣]- اقبال داستان این نبرد فکری و دستگیری به موقع مولوی را در جای جای کلیات اشعار خویش ذکر کرده است (مترجم).