من و اقبال
اینجانب در عصر و محیطی پرورش یافتم که شعر اقبال / به آخرین قلههای مجد و شهرت خود رسیده بود، و در میان نسلی رشد کردم که بیش از هر شاعر و نویسندهای دیگر به اقبال / علاقه داشت، بنابراین جای تعجب نیست که بنده در کودکی شعر اقبال / را پسندیده و در بزرگی مورد عنایت خاصی قرار دادم.
اسباب و عوامل متعددی موجب شد که اشعار علامه محمداقبال / را بپسندم. سلیقهها متفاوت است، هر شخصی برای انتخاب چیزی انگیزه و عوامل جداگانهای دارد که اغلب به موافقت طبع و احساسات و اسرار درونی وی بر میگردد، که انسان چه بسا که به خودپسندی مبتلا میشود و هرچه را که نفس او بپسندد و بیانگر احساسات او باشد دوست میدارد. اینجانب نیز خویشتن را تبرئه نمیکنم و از این قانون مستثنی نمیدانم، بسا اشعار اقبال / را به این دلیل پسندیدم که با طبیعت من سازگار و بیانگر حرف دلم بود. و با طرز تفکر و عقیده بنده و نیز با عاطفه و احساسات درونیام هماهنگی داشت.
بزرگترین عاملی که مرا شیفته شعر اقبال / گردانید همانا بلند پروازی و عشق و ایمان است، این ترکیب زیبا در شعر و رسالت اقبال / بیش از اشعار معاصرین او متجلی و آشکار است، من دیدم که طبیعت من نیز به بلندپروازی، عشق و ایمان آمیخته است و بیتابانه به سوی ادبیات و پیامی که حامل بلندپروازی و اعتماد به نفس و دوراندیشی و دعوت به حاکمیت اسلام و گسترش آن در جهان باشد سوق داده میشود. ادبیاتی را میپسندد که به تسخیر آفاق و انفس دعوت میکند، و جذبه، عشق، عاطفه و ایمان به خدا و رسالت جاویدان محمد ج و سیره و الگو بودن و امامت عمومی آنحضرت ج را بر میانگیزد.
محمد اقبال / به این دلیل مورد توجه و علاقه بنده واقع شده که بلند پرواز، عاشق و مومن و دارای عقیده و دعوت و پیامی جداگانهای است و بزرگترین منتقد و مخالف تمدن غرب است، من او را به عنوان شاعری میشناسم که مسلمانان را به سوی مجد و عظمت دیرینه اسلام و حاکمیت و سیادت مسلمین فرامیخواند و سر سختترین مخالف قومیت و تبعیض نژادی و بزرگترین دعوتگر انسانیت و جامعه متحد اسلامی است.
در کودکی با اشعار او آشنا شدم و در نوجوانی میخواستم بعضی از آنها را به عربی ترجمه کنم ولی در آن زمان فقط مجموعه شعر او به نام «بانک درا» (به زبان اردو) را خوانده بودم، و مجموعههای دیگری به زبان فارسی انتشار یافته بود ولی به قرائت آنها موفق نشده بودم و از طرفی دیگر انشای فارسیام ضعیف بود.
اولین دیدارم با دکتراقبال / در سال ١٩٢٩م در سن شانزده سالگی صورت گرفت و آن هنگامی بود که به دیدن شهر لاهور، شهر علم و دانش در سرزمین هند (قبل از تقسیم) و اقامتگاه شاعر بزرگ موفق شده بودم، در یکی از آخرین روزهای بسیار گرم تابستانی ماه بود که دکتر عبدالله چغتائی استاد فعلی فنون اسلامی دانشگاه پنجاب مرا نزد محمداقبال / برد و به عنوان دوستدار شعر او معرفی کرد، وی همچنین از پدر بزرگوارم علامه سید عبدالحی حسنی[٢] یادی کرد. اقبال / و دیگر ادیبان و محققان، پدرم را به خاطر کتاب ارزشمندش به نام «گل رعنا» که در مورد تاریخ شعر و شعرای هند نوشته و به تازگی منتشر شده و توجه محافل ادبی را به خود جلب کرده بود، میشناختند. در آنجا بنده جلد ترجمه عربی قصیده او را به نام «قمر» تقدیم وی نمودم صفحاتی از آن را مطالعه کرد و سؤالاتی در مورد بعضی از شعرای عرب مطرح کرد که میخواست معلومات مرا بیازماید. بالاخره مجلس به پایان رسید و در حالی برگشتم که از تواضع و سادگی و بیتکلفی وی در گفتار و زندگی شگفتزده شده بودم.
از آن به بعد از سال ١٩٢٩ تا ١٩٣٧ دیدارهای زیادی از لاهور داشتم ولی به زیارت شاعر بزرگ توفیق حاصل نشد به این امید که در آینده از وجود او بهرهمند خواهم شد و از طریق دیگر به علت اشتغال به تحصیل و مشاغل علمی، کمتر به زیارت شخصیتهای بزرگ موفق میشدم.
در خلال این مدت پس از اینکه شعر گفتن به زبان اردو را از مدت زمانی ترک نموده و فارسی را برای رساندن پیام خود انتخاب کرده بود، دو دیوان جدید به زبان اردو منتشر شد که در محافل ادبی و اسلامی آوازه بزرگی کسب نمودند. در این اشعار مهارت شعری و رسالت و شیوه تفکر وی به طور کاملتر آشکار بود، من مجموعه شعر او «ضرب کلیم» را بیشتر میپسندیدم گرچه بعدها «بال جبرئیل» توجهم را بیشتر جلب کرد و در ترجمه و اقتباس بیشتر مورد استفاده قرار گرفت.
زمانی که در دارالعلوم ندوةالعلماء هند مشغول تدریس بودم با برادرم مرحوم مسعود ندوی استاد زبان عرب و منشی مجله عربی «الضیاء» مقیم بودم، با ایشان که از طرفداران سرسخت اقبال / بود اشعار اقبال / را قرائت میکردیم و از این مطلب رنج میبردیم که چرا «تاگور»[٣] در کشورهای عربی از اقبال / شهرت بیشتری دارد و براداران عرب و ادبیات مصر و سوریه بیشتر به شعر او علاقه دارند. لذا خود را در زمینه معرفی شعر اقبال / مقصر میدیدیم. هرگاه در مجلات عربی مطلبی درباره تعریف اشعار تاگور میخواندیم اراده ما برای ترجمه اشعار اقبال / قویتر میگشت و این را بر ذمه خود دَینی میپنداشتیم. خواست خدا اینگونه بود که چند ماه قبل از وفات شاعر بزرگ، به دیدار او مشرف شویم و نشستی طولانی و تاریخی با او داشته باشیم. این دیدار در روز شانزدهم رمضان سال ١٣٥٦هـ (٢٢ نوامبر سال ١٩٣٧م) صورت گرفت، صبح آن روز به اتفاق عمویم استاد سید طلحه حسنی[٤] و پسر عمویم سیدابراهیم بن اسماعیل حسنی به منزلش رفتیم. بر اثر بیماری طولانی خانه نشین شده بود، در روحیهاش نشاط و مسرت نمایان بود، نمیدانم شاید به خاطر ملاقات ما این حالت به او دست داده بود، به هر حال بسیار شاد و سرحال بود. به همین دلیل جلسه حدود سه ساعت طول کشید، پیشخدمتِ کهنسالش پی در پی سخن او را قطع میکرد و به خاطر سلامتیش او را از نشستن و سخن زیاد منع میکرد اما وی عذر میخواست و به نحوی او را آرام میکرد. ایشان در زمینههای مختلفی سخن گفتند، از جمله درباره شعر قدیم عربی سخن به میان آورد و واقعگرائی و شامل بودن بر شجاعت و قهرمانی آن اشعار را ستود و نمونههائی از شعر حماسی را یادآور شد. نیز اضافه نمود که اسلام در وجود پیروان خود، روح فداکاری و واقعگرائی پدید آورده است و علوم طبیعی نیز در میدان جدیت و عمل و دوری از بحثهای فلسفی بی فایده، با اسلام هماهنگ هستند. این روح واقعبینی مدت دو قرن در جامعه اسلامی به شدت جریان داشت و در نتیجه مسلمین با اعتقاد قوی عامل به سیره و اخلاق اسلامی بودند اما با طغیان فلسفه الهیات یونانی، قوای شرق نابود گردید. وی یادآور شد که اروپا نیز هنگامی که فلسفهی ما بعدالطبیعه را پشت پا زد و به علوم مفید طبیعی روی آورد، نهضت آن بارور گردید و رهبری جهان را به دست گرفت، اما در این عصر نیز مسائلی پدید آمد که اروپا را به سیر قهقرائی سوق داد. اقبال / اضافه نمود که اندیشه طبیعت عرب با اسلام و حمل امانت آن، سازگارتر و قویتر بوده است، زیرا اسلام در ایران با سر نوشتی مواجه شد که مسیحیت در اروپا مواجه گردید، چون تفکر آریائی در هر یک از این دو آئین تأثیر گذاشت.
اقبال / در مورد تصوف سخن گفت و از تخیلات افراطی و وجد و سماع برخی از صوفیه انتقاد کرد و گفت صحابه از صدای اسب در میدان جهاد به وجد میآمدند و از کشته شدن در راه خدا لذت میبردند.
وی درباره تجدید و احیای عظمت اسلام در هند سخن گفت و از زحمات شیخ احمد سرهندی و شاه ولی الله دهلوی و سلطان محی الدین اورنگ زیب قدردانی نمود و آنها را ستود و گفت من همواره میگویم اگر وجود و مساعی این افراد نبود، فلسفه و تمدن هندی، اسلام را میبلعیدند. در مورد کشور پاکستان، سخن به میان آورد[٥] و گفت: ملتی که کشور و سرزمینی نداشته باشد نه دین دارد نه تمدن، زیرا دین و تمدن به وسیله حکومت و قدرت زنده میشوند، همانا تأسیس پاکستان تنها راه حل مشکلات مسلمین در قاره هند میباشد و بدینوسیله مشکلات اقتصادی نیز بر طرف میگردد، سپس در مورد نظام زکات و بیت المال در اسلام، سخنانی ایراد نمود.
نسبت به آیندۀ مسلمین در هند گفت: من به برخی از فرمانروایان مسلمان در ولایات مسلماننشین توصیه کردهام که به نشر تعالیم اسلام در میان غیر مسلمین توجه خاصی مبذول دارند و بکوشند که خود مسلمانان نیز بر فرهنگ و آداب و رسوم اسلامی پایبند باشند، و زبان عربی را در این مناطق زنده گردانند و به وسیله تأسیس (بانک جهانی اسلامی) از سرمایه خود بهره ببرند. نیز مسلمین باید یک نشریه جهانی به زبان انکلیسی داشته باشند که مدافع حقوق و محافظ کیان مسلمین باشد و بدینوسیله صدایشان به گوش جهانیان برسد و از آنها حساب ببرند، ولی متأسفانه آنها اهمیت مسأله را درک نکردند و به موقعیت حساس خویش و خطرهایی که آنها را تهدید میکرد پی نبردند. وی از کوتاه فکری و خودخواهی این فرمانروایان شِکوَه میکرد[٦]. احساس نمودیم که دکتراقبال / علاقه دارد که بیشتر در خدمت او بمانیم اما مصلحتدیدیم که بخاطر رعایت حال وی رفع مزاحمت نمائیم تا به استراحت بپردازد، لذا از خدمت او مرخص شدیم، و من در همان روز یا روز دیگر لاهور را ترک گفتم.
به یاد دارم که بنده در همان جلسه قسمتی از اشعار او را از دیوان «ضرب کلیم» قرائت کردم و از او خواستم اجازه دهد اشعارش را به زبان عربی برگردانیم، وی اجازه فرمود و افزود که استاد عبدالوهاب عزام نیز اراده دارد که به ترجمه اشعار او بپردازد. بعد از گذشت شش ماه از این دیدار، خبر وفات او در ٢١ آوریل سال ١٩٣٨م به ما رسید، آنگاه اراده و نیتم نسبت به ترجمه اشعار و نیز نگاشتن شرح حال و زندگی وی قویتر گشت، لذا در این مورد به برادر مسعود که در آن زمان در شهر «پتنه» مرکز ولایت بهار بود، نامه نوشتم، وفات دکتر را به وی تسلیت گفتم، ایشان آمادگی خود را در زمینه ترتیب زندگینامه دکتر اعلام داشتند و از من خواست تا به ترجمه اشعار بپردازم. چنانچه کار را آغاز نمودیم، استاد مسعود در مجله «الفتح» که استاد محب الدین خطیب از قاهره منتشر میکرد، مقالهای مؤثر و رقتآمیز نوشت، من نیز مقالهای در مورد زندگی اقبال / نوشتم که بعدها از رادیو حجاز پخش شد. کار در همینجا به علت مشغولیتهای درسی و تألیفی طاقتفرسا متوقف شد، و حدود ده سال همچنان متوقف ماند.
در سال ١٩٥٠م به حجاز، مصر و سوریه مسافرت نمودم، در این سفر که بیش از یکسال طور کشید، مقالاتی درباره شخصیت، تفکر و شعر اقبال / نوشتم و در دارالعلوم و دانشگاه فؤاد (دانشگاه قاهره کنونی) قرائت نمودم، همچنین در دومین سفرم به سوریه در سال ١٩٥٦م مقالهای تحت عنوان «محمد اقبال / در شهر پیامبر ج نگاشتم که از رادیو سوریه پخش شد از آن به بعد در ارادهام سستی راه یافت، خصوصا چون اطلاع یافتم که استاد دکتر عبدالوهاب عزام مشغول ترجمه است و اشعار اقبال / را به شعر ترجمه میکند و میدانستم او در این زمینه مهارت و توانایی دارد زیرا با زبان و فرهنگ فارسی و عربی آشنا است و با اندیشه و عقیده اقبال / انسجام فکری دارد، اما زمانی که مجموعهای از این چاپ شد، عدهای از دوستان اظهار داشتند که این ترجمه بسیار مؤثر نیست و توان شعر عاطفی و رقتآمیز را ندارد و تصویر کاملی از تفکر و رسالت اقبال / ترسیم نمیکند و نیز درخور شهرت جهانی اقبال / نیست[٧].
بنده نیز هنگامی که این ترجمه را مطالعه نمودم، دیدم که هیچگونه ضعفی در ترجمه و هیچ نقصی در علم و فهم مترجم وجود ندارد و این کار، خود دلیل آشکاری است بر توان فوق العاده استاد عزام بر نظم عربی، اما عیب کار در این بود که ایشان شعر را با شعر ترجمه کرده بودند و به همین دلیل شعر اقبال / قدرت و انسجام خود را از دست داده و از زیبائی و تأثیر ترجمه نیز کاسته شده است. علاوه بر آن، در این کارنامه ادبی بزرگ، اندکی غموض و پیچیدگی نیز وجود دارد که بسا اوقات خواننده را از لذت بردن از ذوق شعری و اشعار زیبا و معانی رقیق باز میدارد. برای شخصیتی مانند استاد عزام که خود از ادیبان عرب و ذوق آشنایان زبان فارسی است مناسبت بود که پس از درک تفکر اقبال / گفتار او را در قالب نشر عربی میریخت، چنانکه در بعضی از مقالاتی که در ماهنامه «الرساله» و «الثقافه» نوشته چنین کرده است و بسیار مفید و مؤثر نیز واقع شدهاند. هر زبان دارای جوی خاص، طرز تفکری ویژه و اسلوب تعبیری منحصر به فرد میباشد که برخاسته از محیط و جامعه و تاریخ و طبیعت آن زبان میباشد، هرگاه حرف به حرف ترجمه شود زیبایی و مفهوم آن از بین میرود و رسالت خود را ادا نمیکند.
به هر حال، کار علامه دکتر عبدالوهاب عزام، کارنامهی ادبی - اسلامی بزرگی است که شایستهی هرگونه تقدیر، و تشکر است، و بیانگر تسلط کامل. وی بر زبان عرب، و نشانه، بلندهمتی و ذوق سرشار و اخلاص بیشائبه و عشق به اسلام و تفکر اسلامی وی میباشد، این هم از خوش بختی دکتر محمداقبال / است که مترجمی چون عزام نصیب وی گردید. بدون شک روح اقبال / به خاطر این کار ممنون و شادمان خواهد بود، خداوند بهترین پاداش را به او عنایت کند.
زمان همچنان میگذشت و توفیق برای ترجمه حاصل نمیشد تا اینکه در مجله «المسلمون» دمشق مقالهای به قلم نویسنده و ادیب بزرگ عرب، استاد علی طنطاوی خواندم که از سر اخلاص و دلسوزی نوشته شده بود. استاد در این مقاله از بنده خواسته بود که با ترجمه اشعار اقبال /، جایگاه و پیام او معرفی شود، وی در نامهای سرگشاده برای من نوشت... آیا منتخبی از اشعار اقبال / را ترجمه نمیکنی تا بدینوسیله ما را از اندیشه و اسباب عظمت او و اشعارش آشنا سازید؟ زیرا آنچه تاکنون به زبان عربی ترجمه شده، ما را به چنین هدفی نمیرساند، آیا شما این خدمت بزرگ را به فهرست خدمات شایسته خویش اضافه نمیکنی و برای عرب روزنهای به سوی این گلستان پنهان نمیگشائی یا دسته گلی از این گلستان سرسبز هدیه نمیکنی تا بدینوسیله به مردم عرب و کشور پاکستان و ادبیات اسلامی احسانی کرده باشی؟[٨].
این پیشنهاد نیرو و نشاط تازهای در وجودم دمید و ذوق و قریحهام را بار دیگر بیدار نمود. بنابراین دست به کار شدم و قصیده معروف او «در مسجد قرطبه» را در یک جلسه ترجمه کردم. در وجودم آمادگی و شوق خاصی برای ترجمه احساس نمودم چنانکه چندین مقاله را ترجمه نمودم که بعدها در برخی از مجلات عربی اسلامی منتشر شد سعی من بیشتر بر آن بود که قسمتهائی از دیوان شعراقبال / را ترجمه کنم که استاد مرحوم علامه عزام، ترجمه نکرده بود، که بیشتر شامل دیوان «بال جبرئیل» بود.
لازم به ذکر است که اینجانب دکتر اقبال / را شخصیتی معصوم و مقدس یا مجتهد و پیشوای دینی نمیدانم و در بزرگداشت وی و استناد به اقوال او مانند بسیاری از نویسندگان معاصر و مؤلفان متعصب افراط نمیکنم. من معتقدم که جایگاه حکیم سنائی و فریدالدین عطار و عارف رومی بسیار بلندتر از اقبال / میباشد و آنان در میدان تخلق به آداب شرع و جمع بین ظاهر و باطن و دعوت و عمل پیشگامتر بودند. اقبال / در سخنانی که در «مدارس»[٩] ایراد کرد، افکار فلسفی و برداشتهایی از معتقدات اسلامی اظهار نمود که مورد تأیید ما نیست. همچنین بنده مانند بعضی از جوانان شوریده قایل به این مطلب نیستم که کسی اسلام و علوم و حقایق آن را مثل وی درک نکرده است، بلکه همواره در تمام ادوار زندگیم معتقد بودم که او بیش از یک محقق و شاگرد نابغهای از شاگردان فرهنگ اسلامی نیست، و همواره به تعمق و تحقیق بیشتر و استفاده از معاصران بزرگ نیازمند بود[١٠]. در شخصیت نادر وی جنبههای ضعفی وجود داشت که با مقام علمی و رسالت عظیم او توافق ندارد، وی برای بر طرف نمودن این ضعفها، وقت کافی و محیط مناسبی نیافت. به نظر من، اقبال / شاعری بود، که خداوند زبان او را به بیان بعضی از حکمتها و حقایق در این عصر، گویا گردانیده بود، همانگونه که شعر او، حکیمان دیگر را در هر مقطع زمانی به نطق درآورد. به عقیده من، او صاحب تفکری واضح و عقیدهای راسخ نسبت به جاویدان و فراگیر بودن رسالت محمدی و استعدادهای سرشار و جاویدان این امت بود. او به کرامت مسلمان عقیده داشت و میگفت: مسلمان برای قیادت و رهبری جهان آفریده شده است، اقبال / فلسفهها و تئوریهای پدیدآمده در این عصر مانند قومیت، وطنیت، کمونیست و سرمایهداری را هیچ و پوچ و تو خالی میدانست و با شدت و شجاعت تمام آنها را مورد انتقاد قرار میداد، حتی انتقاد او بیش از برخی از رجال دین بود که از تاریخ و حقیقت و اهداف این سازمانها اطلاع کافی نداشتند.
باز هم میگوید من اقبال / را شاعری بلند پرواز، عاشق و مؤمن میدانم و در مورد خود گواهی میدهم که هرگاه شعر او را خواندم در وجودم حماسه اسلامی و احساسات و عواطف برانگیخته شده و طنین معانی را با گوش جان حس نمودهام و به نظر من ارزش شعر وی در همین است.
انگیزه تألیف این کتاب به زبان عربی این است که دیدم خاور اسلامی عربی در برابر فلسفه و تمدن مادی غرب بیش از اندازه کرنش نموده و بین جاهلیت قدیم و جاهلیت جدید دست و پا میزند، یا در دام قومیت افراطی گرفتار است یا در بند ایسمهای گوناگون. تفکر تجاری و سیاسی بر شعر و ادب غالب آمده و ادب نوعی سرگرمی و وسیلۀ سودجوئی به شمار میآید. وجود ادیبی که رسالت خویش را بشناسد و خود را وقف ادب کند و صلاحیتهای خود را در راه مبارزه با جاهلیت و دفاع از ارزشهای اخلاقی به کار گیرد، تقریبا دارد نایاب میگردد.
در این فضای آلوده با تفکر غربی و در این جهان که ارزش و رسالت خود را به باد فراموشی سپرده است، ارزش شاعری چون اقبال / بالا میرود. شاعری که دور از مهد اسلام، در خانوادهای برهمنی، در محیطی که انگلیس حکومت میکرد و فرهنگ غرب حاکم بود، پرورش مییابد و به تحصیل علوم روز و آداب غربی میپردازد. آن هم در بزرگترین مراکز آن، و با این همه، ایمان او به رسالت محمدی و عشق و علاقه او به شخصیت حضرت محمد ج مستحکم میگردد و اعتماد او به موهبت و آیندۀ درخشان این امت فزونی مییابد، حماسه اسلامی او شدت میگیرد و فلسفۀ غرب و تمدن اروپائی را انکار میکند و استعدادهای شعری و مواهب ادبی خود را در راه نشر عقیده و آرمان خود به کار میگیرد تا اینکه بهترین الگو برای شاعر مؤمن دانشمند دعوتگر و فیلسوف خردمند قرار میگیرد و جنبشی در افکار پدید میآورد که طنین آن از مرز شبه قاره هند عبور کرده به تمام اکناف جهان اسلام میرسد.
مناسب دیدیم که این بهترین هدیهای خواهد بود که به نسل جدید مسلمان و به جوانان عرب اهداء نمائیم، بنابراین، این کتاب را تقدیم میکنیم در حالی که امیدواریم عزمها را راسخ و قریحهها را باز و غیرتها را مشتعل گرداند و مسیر ادب و اندیشه را عوض کند. (خداوند تحقق بخش آرمانهاست) «الله من وراء القصد».
مجمع اسلامی علمی ندوة العلماء لکنؤ
ابوالحسن علی حسنی ندوی
(٣ ربیع الاول ١٣٧٩ه.قـ)
[٢]- مولف کتاب «نزهة الخواطر»، این کتاب در هشت جلد قطور درباره نامآوران هند به رشته تحریر درآمده است، ایشان کتاب دیگری دارد به نام «فرهنگ اسلامی در هند»، وی در سال ١٤٤١، به لقای معبودش شتافت.
[٣]- رابیندرانات، تا گور از شاعران هندی است (مترجم).
[٤]- استاد سابق دانشکده شرقی دانشگاه پنجاب و از علمای بلند پایه بود.
[٥]- اقبال / این سخ را ده سال قبل از تجزیه پاکستان گفته است زیرا پاکستان در سال ١٩٤٧م ده سال بعد از وفات او تاسیس شد.
[٦]- این ولایات بعد از تقسیم هند منحل شدند و فرمانروایان آنها که اسلام و مسلمین از موقعیت و ثروت آنها بهره نبردند برکنار شدند.
[٧]- این مجموعه عبارت بود از ترجمه «پیام شرق» و «ضرب کلیم» و همچنین «اسرار خودی» و «رموز بیخودی» و مقداری از «جاوید نامه» را نیز ترجمه کردهاند.
[٨]- المسلمون شماره ٣ مجلد شش.
[٩]- شهر بزرگی است در جنوب هند.
[١٠]- چنانکه از علامۀ بزرگ انورشاه کشمیری و استاد سید سلیمان ندوی استفاده میکرد و نامههای او به ایشان و به استاد مسعود ندوی حاکی از بلند نظری و روح تواضح و روح علمی او هستند.