بازگشت جاهلیت
شاعر اسلام در یکی از زیارتهای روحی و سیاحتهای فکری خود از کنار درهای میگذرد که تمام خدایان باطل که ملتهای مختلف جهان در طول تاریخ پرستش میکردهاند در این دره گرد آمده بودند. در یک گوشه خدای مصریان و یمنیها و خدایان عرب جاهلیت و در یک گوشه خدای عراقیان، در گوشهای خدای وصل و جدائی و آنسوی دیگر، خدایانی از نسل خورشید و ماه قرار داشت. این خدایان در اشکال و رنگهای گوناگون و هیأتهای مختلف بودند، یکی شمشیری به کف و دیگری ماری به گلو پیچیده و آن دگر در هیئتی دیگر، اما همگی از وحی محمدی ج که در جهان انقلاب به پا کرده و زندگی را به کام آنها تلخ نموده و ندای توحید را بلند کرده است ترسان و لرزان و از ضرب ابراهیم خلیل ÷ آزرده و نالان بودند.
خدایان، این دیدار ناگهانی و غیر منتظره را به فال نیک گرفته و بسیار شادمان میشوند، نخستین فردی که از میان خدایان، به آمدن این انسان تازه وارد پیبرد «مردوخ» بود، او مَقدَمِ شاعر را گرامی داشته و دوستان دیگرش را مطلع ساخت و گفت: «برادران! مژده! انسان از خدای یکتا و ادیان آسمانی بیزار شده و بار دیگر به زمان گذشته و آثار باستانی باز گشته است و از دوران شکُوه ما سخن میگوید، آری، این یک حادثه امیدوار کننده است که انسان، بار دیگر به سوی ما بر میگردد تا به علم و دانش خود بیفزاید:
گفت مردوخ آدم از یزدان گریخت
از کلیسا و حرم نالان گریخت
تا بیفزاید به ادراک و نظر
سوی عهد رفته باز آید نگر
میبرد لذت زآثار کهن
از تجلیهای ما دارد سخن
روزگار افسانهای دیگر گشاد
میوزد زان خاکدان باد مراد
«بعل» خدای قدیم فینیقیها و کنعانیها – از فرط شادمانی به وجد آمده و گفت: انسان، تا کره ماه پیش رفت، اما اثری از وجود خدا نیافت، همانا اعتقاد به خدای واحد، جز خیال زودگذر چیزی نیست. وجدان انسان وقتی راحت میشود که به خدایی عقیده داشته باشد که هر وقت او را میبیند و لمس میکند:
انسان این نیلی تتق را بر درید
آنسوی گردون خدایی را ندید
در دل آدم به جز افکار چیست
همچو موج این سرکشید و آن رمید
جانش از محسوس میگیرد قرار
بو که عهد رفته باز آید پدید
درود بر غربیان که به خوبی طبیعت شرقیان را شناختند و بار دیگر ما را در میان آنان زنده گردانیدند، دوستان! این فرصت طلایی را که سیاستمداران غرب به وجود آوردهاند، غنیمت بشمارید، مگر نمیبینید که اولاد ابراهیم بت شکن چگونه پیمانی را که روز «الست» از آنها گرفته شد، از یاد بردهاند و بر اثر همنشینی با غربیان، ایمان و یقین خود را از دست دادهاند. آزاد مردانی که خود را از حدو مرز جغرافیایی فراتر میدانستند، اکنون به دام وطن پرستی گرفتار آمده و یکتاپرستی را فراموش کردهاند، و عموم مسلمین، حتی دانشمندان اسلامی از غرب تقلید میکنند.
زنده باد افرنگی مشرق شناس
آنکه ما را از لحد بیرون کشید
در نگر آن حلقه وحدت شکست
آل ابراهیم بیذوق الست
صحبتش پاشیده جامش ریز ریز
آنکه بود از باده جبریل مست
مرد حر افتاد در بند جهات
با وطن پیوست و از یزدان گسست
خون او سرد از شکوه دیریان
لاجرم پیر حرم زنار بست
ای خدایان کهن وقت است وقت!
سپس اینگونه ابراز شادمانی میکند و میگوید:
در جهان باز آمد ایام طرب
دین هزیمت خورد از رنگ و نسب
از چراغ مصطفی اندیشه چیست
زانکه او را پف زند صد بولهب
گرچه میآید صدای لا إله
آنچه از دل رفت کیماند به لب
اهرمن را زنده کرد افسون غرب
روز یزدان زرد رو از بیم شب
ای خدایان کهن وقت است وقت!
باز میافزاید: پرستش کنندگان ما از آزادی کامل بر خوردار بودند، ما آنها را به عبادتهای سنگین مکلف نکرده بودیم؛ از آنان فقط یک رکعت میخواستیم آن هم بدون سجده، عاطفه دینی و عرق مذهبی آنان را به وسیله نغمههای موسیقی تحریک میکردیم و نمازشان عبارت بود از صوت کشیدن و کف زدن و نغمه خوانی، راستی نمازی که بدون نغمه و سرود باشد چه لذتی دارد؟ طاغوت و دیوی که جلوی چشم قرار دارد از خدایی که دیده نمیشود، بهتر است:
بند دین از گردنش باید گشود
بندۀ ما بندۀ آزاد بود
تا صلوت او را گران آید همی
رکعتی خواهیم و آن هم بیسجود
جذبهها از نغمه میگردد بلند
پس چه لذت در نماز بیسرود
از خداوندی که غیب او را سزد
خوشتر آن دیوی که آید در شهود
ای خدایان کهن وقت است وقت