شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

شکوه و مناجات

شکوه و مناجات

محمد اقبال  / همواره متکی به ایمان بود و عقیده داشت که ایمان بزرگ‌ترین قدرت و سرمایۀ اوست و دانش و معلومات بسیار وسیع هرگز نمی‌تواند با این ایمان عمیق برابری کند. در یکی از سروده‌هایش می‌گوید: «مگر فقیر خودشناس – منظور شخص او می‌باشد – سرمایه‌ای جز دو جمله کوتاه که بر تفکر و عقیدۀ او چیره گشته‌اند، دارد؟ و آن دو کلمه عبارتند از لا إله إلا الله و محمد رسول الله، اما دانشمندان و فقهایی وجود دارند که سرمایه بزرگی از لغت عرب اندوخته‌اند اما مانند قارون از ثروت خویش بی‌بهره‌اند». اقبال  / به خاطر انتساب به رسالت و شخصیت بزرگ پیامبر  ج سخت می‌بالید و همواره از اینکه دست نیاز به سوی بیگانگان دراز کند، امتناع می‌ورزید، می‌گوید:

خواجۀ ما‌ نگاه‌دار آبروی گدای‌ خویش
آنکه زجوی دیگران پر نکند پیاله را

اقبال  / در سوم آوریل سال ١٩٣٦م در حالی که بر بستر بیماری در شهر بوپال (هند) مقیم بود، از وضع اسفناک جهان اسلام و فقدان شخصیت اسلامی و گرایش به سوی غرب و ارزش‌های مادی و دوری از رسالت و شخصیت اصیل اسلامی بسیار رنج می‌برد، لذا عشق و ایمان این مرد بزرگ وی را واداشت تا بلیغ‌ترین شعر عاطفی خویش را بسراید. او در این شعر در عالم خیال به پیشگاه پیامبر  ج از ضعف جهان اسلام و فقر روحی و انحراف آن از جاده مستقیم و همچنین از کسالت خویش و سستی در میدان عمل شِکوَه می‌کند و می‌گوید:

ای رسول خدا از دست این امت سرخورده که از مرگ سخت می‌هراسد به تو شکایت می‌کنم، شما لات و منات و بتان قدیم را نابود ساختی و جهان جدید آفریدی، امروز در جهان ندای ایمان و توحید سر داده می‌شود و در شب اندیشه مشعل فروزان لا إله می‌تابد.

اگرچه در منطقه‌ای به دنیا آمده‌ایم که مردم آن بسیار بت‌پرست بودند، اما از پرستش معبودان باطل و حضور به پیش کاهنان و کرنش به پیشگاه میر و سلطان اجتناب کردیم و این همه به برکت لطف بی‌پایان توست زیرا ما از سفره‌ای پرورش فکری یافته‌ایم که تو برای جهانیان گستراندی. ذکر تو قرن‌ها سرمایۀ ذوق و شوق امت اسلامی بوده و به همین سبب این امت توانسته است تا در عین فقر و تنگدستی، غیور و عفیف باشد ولی جهان امروز اسلام، بسیاری از ارزش‌ها و توانایی‌های خود را از دست داده است به گونه‌ای که پیروان ابولهب هر کجا پراکنده‌اند اما پیروان سنت ناب تو اندک هستند:

این همه از لطف بی‌پایان تست
فکر ما پروردۀ احسان تست
ذکر تو سرمایه ذوق و سرور
قوم را دارد به فقر اندر غیور
ای مقام و منزل هر راهرو
جذب تو اندر دل هر راهرو
ساز ما بی صوت گردید آنچنان
زخمه بر رگ‌های او آید گران
در عجم گردیدم و هم در عرب
مصطفی نایاب و ارزان بولهب

می‌گوید: جوانان عصر حاضر فکری روشن اما قلب و روحی تاریک دارند، افرادی سست و بی‌خاصیت هستند و به اعتماد به نفس و استقلال و آزادی از بند اجانب نمی‌اندیشند. نسل در نسل به غلامی خوی کرده‌اند؛ نظام آموزش جدید عاطفه دینی و کیان اسلامی آنان را نابود ساخته است. شیفته تمدن غرب و بیگانه از شخصیت والای خویش هستند. لذا به سوی اجانب دست نیاز دراز می‌کنند تا لقمه نانی به آن‌ها تصدیق کنند، بدین ترتیب این شاهین‌های شکاری از پرواز در فضای نیلگون ناآشنا و مانند پرندگانِ حقیر و کوتاه پرواز، از زمین دانه بر می‌گیرند:

این مسلمان زادۀ روشن دماغ
ظلمت آباد و ضمیرش بی‌چراغ
در جوانی نرم و نازک چون حریر
آرزو در سینه او زود میر
این غلام ابن غلام ابن غلام
حریت اندیشۀ او را حرام
مکتب از وی جذبه دین در ربود
از وجودش این قدر دانم که بود
نان خرید این فاقه کش با جان پاک
داد ما را ناله‌های سوز ناک
دانه چین مانند مرغان سراست
از فضای نیلگون نا آشناست

می‌گوید: مربیان و آموزگاران نسل جدید، آن‌ها را از مقام شامخشان مطلع نساختند. آن‌ها گرچه مسلمانند اما از لذت مرگ و توحید خالص آگاهی ندارند، و به جز از خواب و خور به چیز دیگری نمی‌اندیشند. این بت‌شکنان و فرزندان ابراهیم بت‌شکن، همچون آذر، بت‌تراش و بت‌فروش گشته و بتان جدید غربیان را می‌خرند؛ بنابراین، آن‌ها نیاز به جنبش جدید دارند پس قُم بإذن الله بگو و توحید را در قلوب آن‌ها زنده ساز زیرا غربیان بدون چوب و چماق ما را کشته‌اند:

مؤمن و از رمز مرگ آگاه نیست
در دلش لا غالب إلا الله نیست
از فرنگی می‌خرد لات و منات
مؤمن و اندیشه‌ی او سومنات
قُم «بإذنی» گوی و او را زنده کن
در دلش الله هو را زنده کن

باز می‌گوید: فدایت گردم ای شهسوار! اندکی توقف کن زیرا حرف من به آسانی بر زبان نمی‌آید چون من در میان دو سلطان در نزاع هستم، یکی سلطان عشق و دیگری سلطان ادب. عشق و شوق می‌گوید شجاع باش و هرچه در دل داری به میان بگذار، اما ادب می‌گوید گستاخی مکن، تو در پیشگاه رسول معظم قرار داری، لب ببند و سکوت اختیار کن، ولی شوق هرگز از ادب فرمان نبرده و سر تسلیم فرود نمی‌آورد. یا رسول الله  ج من بسان آهوی ضعیف و لاغری هستم که صیادان از شکار او بی‌نیازند، اینک به حریم کوی تو پناه جسته‌ام و به امیدی سوی تو آمده‌ام تو سرمایه زندگی‌ام هستی:

شهسوارا یک نفس در کش عنان
حرف من آسان نیاید بر زبان
آرزو آید که ناید تا به لب
می‌نگردد شوق محکوم ادب
آن بگوید لب گشا ای دردمند
این بگوید چشم بگشا لب ببند
گرد تو گردد حریم کائنات
از تو خواهم یک نگاه التفات
ذکر و فکر و علم و عرفانم تویی
کشتی و دریا و طوفانم تویی
آهوی زار و زبون و ناتوان
کس به فتراکم نبست اندر جهان
ای پناه من حریم کوی تو
من به امیدی رمیدم سوی تو

صدای من در گلو خفه شده و در نفس‌هایم سوز جگر و لذت قرآن سحر باقی نمانده است، ولی ناله‌ای که در ضمیر نمی‌گنجد چگونه در سینه اسیر و زندانی می‌شود، آری، این ناله نیاز به فضای بیکران و پهنای نه آسمان دارد:

نغمه من در گلوی من شکست
شعله‌ای از سینه‌ام بیرون نجست
در نفس سوز جگر باقی نماند
لطف قرآن سحر باقی نماند
ناله‌ای کومی نگنجد در ضمیر
تا کجا در سینه می‌باشد اسیر
ای پناه من حریم کوی تو
من به امیدی رمیدم سوی تو

شاعر در اینجا از دردهای جسمی و روحی می‌نالد و می‌گوید یا رسول الله، یک نیم نگاهی از جانب تو داروی شفابخش بیماری‌های من خواهد بود. از داروهای تلخ و بدبو به ستوه آمده‌ام زیرا این داروها با طبع لطیف من سازگار نیستند، علاج بیماری من کار پزشکان نیست، لذا مانند کودکان از تلخی دارو گریه می‌کنم و نفس خود را به وسیله شکر و شیرینی می‌فریبم، من مانند بوصیری[٦٩] طالب فرج و گشایش و طالب شفاعت هستم[٧٠]، تا روزگار قبلی خود را بازیابم چون مهر تو بر گناهکاران امت بیش از مهر و گذشت مادر مهربان از خطای فرزندان است:

آه از آن‌دردی که‌در جان و‌تن است
گوشۀ چشم تو داروی من است
در نسازد با دواها جان زار
تلخ و بویش بر مشامم ناگوار
کار این بیمار نتوان برد پیش
من چو طفلان نالم از داروی خویش
تلخی او را فریبم از شکر
خنده‌ها در لب بدوزد چاره‌گر
چون‌بُوصیری‌ازتو می‌خواهم گشود
تا به من باز آید آن روزی که بود[٧١]
مهر تو بر عاصیان افزون‌تر است
در خطا بخشی چو مهر مادر است

باز می‌افزاید: من با شب‌پرستان همواره در ستیز بوده و هستم مرا بار دیگر مدد فرما و پرتو خورشید تابناک خود را از من دریغ مدار، فکر من در فهم دین چالاک بوده ولی در میدان عمل دچار سستی بوده‌ام، مشکل من از مشکل «فرهاد» که از او خواسته بودند، جوی از کوه سخت جاری کند، مشکل‌تر و بزرگ‌تر است لذا به وسایل مدرن‌تر و قوی‌تر نیاز دارم.

با پرستاران شب دارم ستیز
باز روغن در چراغ من بریز
ای وجود تو جهان را نوبهار
پرتو خود را دریغ از من مدار
فکر من در فهم دین چالاک چست
تخم کرداری زخاک من نرست
تیشه‌ام را تیزتر گردان که من
محنتی دارم فزون از کوهکن

می‌افزاید: گرچه جوانی خود را ضایع کرده و عمر گرانمایه را به باد داده‌ام اما مؤمن و خودشناس و از معدنی نیکو هستم، گرچه از اعمال سرمایه‌ای ندارم اما متاعی دارم که نام او دل است و آن گوهر گرانبهایی است که از سم اسب اصیل تو نشانی دارد بنابراین جای نومیدی نیست، بنده‌ای که ساز و برگ دنیا را نمی‌خواهد محبت و عطوفت سرور خود را تسلی بخش خویش می‌داند و زندگی فراق و دوری از خواجه و سرور را با مرگ برابر می‌داند:

مؤمنم از خویشتن کافر نیم
بر فسانم زن که بد گوهر نیم
گرچه‌کِشت عمرِ من‌بی‌حاصل است
چیزکی دارم که نام او دل است
دارمش پوشیده از چشم جهان
کز سم شبدیز تو دارد نشان
بنده‌ای ار کو نخواهد ساز و برگ
زندگانی بی‌حضور خواجه مرگ

ای که به صلاح الدین ایوبی کُردنژاد، سوز و گداز عرب بخشیدی، این بندۀ هندی را نیز به حضور بپذیر تا درد دل خود را در میان بگذارد، او قلبی اندوهگین و جگری سوخته دارد و از دردهایی رنج می‌برد که دوستان او آگاهی ندارند:

ای که دادی کُرد را سوز عرب
بنده خود را حضور خود طلب
بنده‌ای چون لاله داغی در جگر
دوستانش از غم او بی‌خبر
در بیابان مثل چوب نیم سوز
کاروان بگذشت و من سوزم هنوز
اندرین دشت و دری پهناوری
بو که آید کاروان دیگری
جان زمهجوری بنالد در بدن
نالۀ من وای من ای وای من

[٦٩]- آورده‌اند که محمد بوصیری قصیده‌ای در مدح رسول الله  ج ساخت به نام قصیده«بُردیه» که به بارگاه آن حضرت، «بُردیه» مقبول افتاد و از بیماری فلج نجات یافت، اتفاقا مترجم این سطور نیز که اخیرا از دردهای روحی و بیماری‌های جسمی سختی رنج می‌برد، خود را با اقبال؛ هم حال می‌داند و همچون او به پیشگاه حضرت رسول الله  ج در عالم خیال عرض ارادت کرده و خواهان گشایش و شفاعت می‌باشد و از خوانندگان گرامی استدعا دارد که دعا بفرمائید تا اسباب زیارت سردار دو عالم، ساقی کوثر و شافع محشر برای او مهیا گردد. (مترجم).

[٧٠]- اگر منظور علامه اقبال و مترجم محترم از این سخنان(که طالب فرج و گشایش و شفاعت از محضر رسول الله  ج هستند) استمداد از ایشان و استعانت به ایشان برای کمک در برآورده کردن خواسته‌ها و گشایش مشکلات و سختی‌هایشان باشد، باید به عرض برسانیم که چنین استعانتی شرک بوده و صد در صد با قرآن مخالف است و طلب آن از غیر الله جایز نیست. و طبق باور صحیح اهل سنت و جماعت طلب شفاعت از مخلوق به ویژه کسی که وفات کرده است، در دنیا صحیح نیست و روش صحیح طلب شفاعت در دنیا به این صورت است که فرد بایستی از الله متعال بخواهد که شفاعت شفاعت‌گران و به ویژه رسول الله  ج را در روز قیامت نصیبش گرداند. اما اگر منظور درد دل و گلایه از حال و روز خود باشد، در این صورت باید گفت که الفاظ به کار رفته صحیح نمی‌باشد و نباید برای رفع مشکلات به مخلوق پناه برد. (مصحح)

[٧١]- همانطور که در بالا توضیح دادیم این جملاتی که در آن‌ها از غیر خدا استمداد شده، مخالف قرآن بوده و شرک محسوب می‌شود و اقبال  / با وجود مقام بلند و عقیده راسخ و ارادت خالصانه‌ای که نسبت به قرآن داشته اما متأسفانه به این لغزش اعتقادی یعنی استمداد از غیر خدا دچار شده و با آیات زیادی از قرآن که استمداد و استعانه و استغاثه به غیر خدا را ممنوع اعلام داشته مخالفت نموده است. الله متعال ایشان و همه ما را عفو کرده و مشمول رحمت واسعه خود بگرداند. (مصحح)