فصل بهار
فصل بهار سر رسیده است، سلطان بهار در کوه و دشت خیمه زده و لشکریانش را در پهنای صحرا و جویبارها پراکنده ساخته است، حکومت گلهای بهاری برپاست. جهان را موجی از سرور و شادی فراگرفته است، حتی در سنگهای بیجان نیز خون زندگی در گردش است پرندگان از فرط خوشی در لانهها قرار نمیگیرند، چشمهها از کوهسارها جدا شده و در میدانها گاهی با نرمی و گاهی با سرعت در حرکتند، هرگاه با صخرهها و موانع برخورد میکنند، در دل کوه و صخره راه خود را باز و به مسیر خود ادامه میهند و نغمه و پیام زندگی را به گوش انسان میرسانند[٥٧].
محمد اقبال /، این شاعر اندیشمند، به این نغمه و پیام گوش فرا میدهد و میاندیشد که این چشمها چگونه در حال تغییر و تحول هستند اما در هر حال، چه در حال قوت و سرعت و چه در حال نرمی و انعطافپذیری، در جریانند و از حرکت و سیر باز نمیایستند. میگوید این چشمهها تصویری از زندگی هستند که با فراز و نشیبهایش، همواره به سیر خود ادامه میدهد، شاعر حکیم، از مناظر دلربای بهار و از درسهایی که دریای خروشان زندگی به او آموخته، معانی حکیمانهای الهام میگیرد و آنها را به نسل جوان که امید آینده اوست اهداء مینماید.
او میگوید: «اوضاع و شرایط زمان تغییر کرده است، اسرار اروپا و توطئههای نهانی او علیه شرق به گونهای آشکار گردیده است که فلاسفه و رهبران بزرگ اروپا نیز حیران ماندهاند. سیاست کهنه اروپا خوار و زبون گشته و جهان امروز از نظام پادشاهی و سرمایهداری بیزارند. عمر نظامهای دیکتاتوری به پایان رسیده است. ملتها از خواب غفلت بیدار شده و خود را برای انقلابی جدید آماده میسازند».
اقبال / در اینجا طبق عادت خویش به بررسی جهان اسلام و امت اسلامی محبوب خود میپردازد و میگوید: مسلمین گرچه یکتا پرست هستند اما جامعۀ اسلامی هنوز هم از نفوذ مظاهر شرک و بدعت مبرا نیست. تمدن، تصوف و علم توحید هنوز هم تحت نفوذ عجم قرار دارند، خرافات بر حقایق غالب گشته و امت اسلامی در اخبار و روایات سرگردان است. واعظ و خطیب با خطابههای آتشین خود مردم را شگفت زده میکند اما کلام او خشک و تو خالی و بر اساس منطق قواعد دستور زبان استوار است. از نظر لغات و اصطلاحات، تازه و غنی، ولی از لذت شوق بیبهره است و به اعماق قلوب نفوذ ندارد، مرد صوفی که خود را برای خدمت خلق فارغ ساخته و دارای غیرت و حمیت دینی بود، فلسفه عجم و تشکیلات ساختگی تصوف، او را در خود بلعیده است. شعله عشق در درون فرد مسلمان خاموش گردیده و به تودهای از خاکستر مبدل شده است».
محمد اقبال / در قمستی از سروده خود به نیایش پروردگار میپردازد و مخلصانه دعا میکند که خداوند مجد و عظمت عصر اول اسلامی را به این امت باز گرداند و در وجود او سوز درون و شعله عشق و عاطفه را بیفروزد تا مانند عاشقان مؤمن و سبک پرواز با بال عشق پرواز کند و به فضاهایی برسد که مادیگرایان تن پرور به آنجا نخواهند رسید. دعا میکند که خداوند در این امت قلب بیدار علی مرتضی و سوز ابوبکر صدیق ب را زنده گردان و در سینههای آنان آرزوهای از بین رفته را باز گرداند.
در اینجا قریحهی شعری و ذوق ایمانی شاعر طغیان نموده و میگوید: «خدایا به قدرت لایزالت که شب را به وسیله ستارگان روشن گردانیدهای و به برکت عابدان شب زندهدار که شب را با عبادت و تلاوت زنده و منور میگردانند، جوانان اسلامی را وجدانِ بیدار، و دل زنده و سرشار از ایمان نصیب فرما و عشق و بینش مرا به آنان منتقل گردان. خدایا کشتی شکسته مرا سالم گردان تا امواج خروشان را در هم شکند و به ساحل نجات نزدیک گردد، و مرا از اسرار مرگ ملتهای زنده آگاه ساز، زیرا هیچ چیز در جهان بر تو مخفی نیست.
الهی من جز ناله و اشک سحر گاهی و آرزوهای قلبی و دردهای آزار دهنده که خواب را بر من حرام گردانیده و جز لحظههای شیرین نیایش و مناجات با تو، سرمایهای ندارم، همانا طبیعت من آینه حوادث تلخ و شیرین روزگار و چراگاه آهوان افکار است[٥٨] و قلب من رزمگاه گمان و تخمین و ثبات و یقین است،[٥٩] این است دارایی من که در عین فقر، به آن مینازم و از ته دل از شما میخواهم که این میراث مرا میان جوانان اسلامی تقسیم کنی و در جایگاه شایستهای قرار دهی».
شاعر در اینجا بحث فلسفی ادبی دارد که شایسته است محققان رشته فلسفه و ادب آن را مورد مطالعه و دقت قرار دهند، وی پس از آنکه فلسفه زندگی، و وحدت آن در عین کثرت و مراحل تحول و تغییر و مظاهر مختلف را تشریح میکند، روی سخن را به جوانان اسلامی معطوف میدارد و میگوید:
«ای جوانانی که شیفته مادیات و اسیر شهوات و فریفته حقوق و درآمد هستید، بدانید رزقی که شرف و کرامت و آزادی انسان شریف را لکهدار کند، در حقیقت زهر کشنده است. روزیِ پسندیده آن است که انسان، با عزت و سربلندی کسب کند، قدرت و ابهت حکام را به چیزی مشمارید، شخصیت خود را بشناسید و کرامت و ارزش آن را حفظ نمایید همانا سجدهای سزاوار اهمیت است که تو را از سجده و کرنش برای غیر خدا باز دارد».
شاعر سپس جوانان را به قهرمانی و نوآوری و بلندپروازی و تلاش و پیشرفت مستمر فرا میخواند. آنان جهانهای جدیدی را کشف کنند که فیزیک دانان به خواب هم ندیده و علوم جغرافی و کیهانشناسی، بحثی از آنها به میان نیاوردهاند.
***
[٥٧]- مأخوذ از متن قصیده اقبال.
[٥٨]- اشاره به افکار و اندیشههای نوین اوست.
[٥٩]- اشاره است به کشمکش روانی میان فلسفه و دین و عاطفه، که شاعر در طول حیات خود طعم تلخ آن را چشیده است.