شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

نوحه روح ابوجهل

نوحه روح ابوجهل

روح عَمرو بن هشام (ابوجهل، رهبر جاهلیت و غرور ملی) از شهر مکه بعد از آنکه به شهر اسلام و توحید مبدل گشته است دیدار می‌کند. ابوجهل می‌بیند که کعبه برای زائران خانه امن الهی از لوث وجودشان پاکسازی شده است. از لات، منات، هبل، عُزّی، اساف و نائله[٦٠] نشانی یافت نمی‌شود. ندای روح‌بخش اذان و شعار اشهد أن لا إله إلا الله و اشهد أن محمداً رسول الله) روزی پنج بار در حرم کعبه می‌پیچد. غرور جاهلی و افتخار نسبی و نژادی از میان رفته و مردم عقیده دارند که همه فرزندان آدمند و آدم از خاک آفریده شده است. امتیازی بین عرب و عجم وجود ندارد مگر به پرهیزکاری. می‌شنود که مردم این آیه قرآنی را تلاوت می‌کنند که خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ [الحجرات: ١٣] «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، گرامی‌ترین شما نزد الله با تقواترین شماست».

رفت و آمد را با دقت زیر نظر می‌گیرد و به گفتگوهایشان گوش فرا می‌دهد، اما هرگز نمی‌شنود کسی به ملیت و نژاد خود افتخار کند و دیگران را به خاطر نسب و وطن تحقیر نماید و امتیازی بین تیره‌های قبیله قریش و سایر قبایل قائل باشد، بلکه بر عکس، می‌بیند که مردم دور یک غلام حبشی، که از نظر دانش و تقوی برتری دارد جمع می‌شوند و به سخنان او گوش می‌دهند و نظر او را به جان و دل می‌خرند.

ابوجهل سردار قبیله بنی مخزوم آداب و رسوم و باورهای مردم را با دقت بررسی می‌کند اما نشانی از برتری و افتخارات ویژه قبیله خود نمی‌یابد. می‌بیند که آداب و زندگی قدیم به کلی عوض شده و جامعه‌ای نوین بر اساس عقیده و اخلاق و فضیلت و تقوی به وجود آمده است. معیار ارزش‌های قومی و طرز تفکر مردم تغییر کرده است. لذا زیر لب با اندوه و تعجب می‌گوید: «این مردم، مردمان روزگار من نیستند و این سرزمین غیر از سرزمینی است که من می‌شناسم».

آری! سردار بنی مخزوم به اشتباه افتاده است و مکه شهر مادری خود را نمی‌شناسد، اگر وجود خانه کعبه، چاه زمزم، حجر الأسود و جایگاهی که او با سرداران قریش در آنجا می‌نشست و مسلمانان بی‌بضاعت را شکنجه می‌کرد، نبود یقین می‌نمود که راه را گم کرده و روی به دیاری دیگر نهاده است.

ابوجهل کسی بود که دین جدید محمدی را خطری بزرگ فرا راه جاهلیتی که بر اساس برتری قومی استوار بود، تلقی می‌کرد و جهان را در «مملکت قریشی مکه» محدود می‌دانست و معتقد بود که فضیلت و برتری تنها از آنِ عرب‌هاست و سایر ملل از هیچگونه حقی بر خوردار نیستند، او سرسخت‌ترین حامی و مدافع آیین جاهلیت بود و بیش از هرکسی از اهداف اسلام واقف بود، اما با همه دور اندیشی و تیز هوشی، فکر نمی‌کرد که اسلام تا این حد پیش می‌رود و مردم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و جاهلیت با بدترین وجه از پایگاه و مرکز خود طرد می‌شود:

غرور جاهلی ابوجهل با دیدن این وضع بر آشفت و با حالتی هیجان زده خود را به پرده‌های کعبه گرفت و فریاد دادرسی و نوحه سر داد و می‌گفت: «قلوب ما (مردم جاهلیت) از دست محمد مجروح و خونین است زیرا او چراغ کعبه را خاموش گردانیده و قدر و منزلت آن را پایین آورد و پوزه قیصر و کسری را به خاک مالید، از افسون او جوانان از گرد ما پراکنده شده و به دین او پیوستند...

سینۀ ما از محمد داغ داغ
از دَم او کعبه را گل شد چراغ
از هلاک قیصر و کسری سرود!
نوجوانان را زِ دَستِ ما ربود!
ساحر و اندر کلامش ساحری‌ست
این دو حرف لا إله خود کافری‌ست
تا بساط دین آبا در نورد
با خداوندان ما کرد آنچه کرد!
پاش پاش از ضربتش لات و منات
انتقام از وی بگیر ای کائنات
دل بغایت بست‌و از حاضر گسست
نقش حاضر را فسون او شکست
پیش غائب سجده‌بردن کوری است
دین نو کورست وکوری دوری است
خم شدن پیش خدای بی‌جهات
بنده را ذوقی نه بخشید این صلات

باز می‌گوید مذهب محمد  ج بر اساس مساوات و برابری بین عرب و عجم سیاه و سفید استوار است، او عزت ملت عرب را برباد داد بدون تردید این برادری و برابری برخاسته از عجم است و سلمان فارسی خود از پیروان مزدک است و فرزند عبدالله (حضرت محمد  ج فریب او را خورده و ملت عرب را دچار بدبختی نموده است، ای أمرا و فُصَحای نامدار عرب، چرا چاره‌ای نمی‌اندیشید و افسون این مرد را که مدعی وحی است، با کلام بلیغ خود پاسخ نمی‌گویید:

مذهب او قاطع ملک و نسب
از قریش و منکر از فضل عرب
در نگاه او یکی بالا و پست
با غلام خویش بر یک خوان نشست
قدر احرار عرب نشناخته
با کلفتان حبش در ساخته
احمران با اسودان آمیختند
آبروی دودمانی ریختند
این‌مساوات این موافات اعجمی‌ست
خوب می‌دانم که سلمان مزدکیست[٦١]
ابن عبدالله فریبش خورده است
رستخیزی بر عرب آورده است
عزت هاشم زخود مهجور گشت
از دو رکعت چشم‌شان بی‌نور گشت
اعجمی را اصل عدنانی کجاست
گنگ را گفتار سحبانی[٦٢] کجاست
چشم خاصان عرب گردیده کور
بر نیائی ای زهیر[٦٣] از خاک گور
از تو ما را اندرین صحرا دلیل
بشکن افسون نوای جبرئیل!

سپس خطاب به «حجر الأسوَد» می‌گوید: چرا به صدق گفتار من گواهی نمی‌دهی، و به بت‌ هبل می‌گوید که ای خدای بزرگ ما چرا خانه‌ات را از دست بی‌دینان پس نمی‌گیری و بلایی بر سرشان نمی‌آوری تا به سزای اعمال خود برسند:

باز گو ای سنگ اسود باز گوی
آنچه دیدیم از محمد  ج باز گوی
ای هبل ای بنده را پوزش پذیر
خانه خود را زبی کیشان بگیر
گلۀ‌شان را بگرگان کن، به سیل
تلخ کن خرمای‌شان را بر نخیل
صرصری ده با هوای بادیه
إنَّهُم أعجازُ نَخلٍ خَاوِیَهُ
ای منات ای لات ازین منزل مرو
گر زمنزل می‌روی از دل مرو
ای ترا اندر دو چشم ما وثاق
مهلتی إن کُنتَ أَزمَعتَ الفِراق[٦٤]

[٦٠]- اکثر این بتان معبودان قبیله قریش بودند، و بتان قبایل دیگر نیز مورد احترام و تعظیم قریش بود، د – ک: ابن هشام و ابن کلبی.

[٦١]- مزدک در زمان قباد پادشاه ساسانی آیینی اختراع کرد که اساس آن بر اشتراک اموال و تساوی مردم بود و پیروان بسیار پیدا کرد و عاقبت به دست مخالفان در ابتدای سلطنت انوشیروان با چندین هزار تن از پیروانش کشته شد، (فرهنگ عمید – مترجم).

[٦٢]- سحبان از فصیحان معروف عرب است.

[٦٣]- زهیر – شاعر مشهور عرب.

[٦٤]- جاوید نامه.