اقبال در غزنین
محمد اقبال /، در سال١٩٣٣م به دعوت شهید نادرشاه افغان به افغانستان سفر کرد و در راه خود به غزنین پایتخت اسکندر اسلام، سلطان محمود غزنوی گذر نمود و قبر شاعر معروف حکیم سنایی غزنوی[٥٠] را که پس از مولانا جلال الدین رومی او را استاد خود در شعر و حکمت میداند، زیارت کرد و بدین مناسبت شعری حکیمانه سرود و آرزوها و درد دلهای خود را بیان نمود. شاعر در این شعر خطاب به جهان معاصر، از دیدگاه خود در ابتدای قصیده از دنیای معاصر خود شکوه میکند که با وجود پهناوری، گنجایش سوز درون و اندیشه والای او را ندارد. از تنگ نظری و کوتاه فکری کسانی گلایه دارد که این جهان پهناور را با وجود داشتن کوههای بلند و دریاها و صحراهای وسیع برای تحمل یک فرد خودآگاه، بلند همت، صاحب تفکر و سوز و گداز، تنگ میدانند. سپس با صراحت و اطمینان کامل میگوید: «آن کس که مقام و ارزش خود را بشناسد، این جهان مادی را پشت پا میزند و خود را از بند اسارت آن آزاد میسازد، و همین است رمز توحید که همواره مردم از شناخت آن غافلند، تنها افراد با بصیرت که جمال الهی برایشان متجلی شده، میتوانند این راز را درک کنند».
محمد اقبال / در اینجا یادآور میشود که هیچگونه تضادی بین علم و عرفان وجود ندارد و تفکر جدایی میان دانش و عرفان را نشانه کوتاه فکری و قضاوت غیر عادلانه و عجولانه مدعیان دانش میداند و میگوید: همانا استغنا از مادیات و مادیگرایان و از حکومت و فرمانروایان، قلعه و دژ محکمی است در برابر سلطه دولت مردان و ثروتمندان که اهل دل و صاحبان نفوس تزکیه شده به آن پناه میبرند، سپس با ناز و کرشمه میگوید: ای فرشته بلند مرتبت، در عشق و مستی، و در جذب و سوز درون، از من تقلید مکن، زیرا این نعمت ویژه بنی آدم است، و برای تو ذکر و تسبیح و طواف که فطرت فرشتگان است کافی میباشد.
شاعر در این قسمت به جهان معاصر خود روی میآورد و ضمن بیان بحرانها و نکات ضعف میگوید: «من شرق و غرب جهان را به خوبی میشناسم، در شرق استعدادهای فراوانی وجود دارد، اما نیازمند قیادت و رهبری حکیمانه میباشد، و غرب در صنعت و تکنیک پیشرفته است اما از لذت ایمان و یقین محروم است». سپس جهان اسلام را به یاد میآورد و میگوید: «از جهان اسلام، رادمردانی که در عین فقر و تنگدستی پادشاهان مستبد را به مبارزه میطلبیدند، رخت بربسته است». سپس جهان عرب را یادآور میشود و از اوضاع دردآور و بیتوجهی حکام نسبت به مقدسات اسلامی و بار بار در دام اجانب گرفتار شدن و فرورفتن در عیش و نوش آنها اندوهگین شده سخنی بر زبان میآورد که نشانه ایمان عمیق و غیرت اسلامی اوست[٥١]. میگوید: «از این شیوخ و امیران، بعید نیست که جبه ابوذر و پالتوی اویس قرنی و چادر زهرا[٥٢] و گرامیترین مقدسات را بفروشند و برای عیش و نوش خود مصرف کنند». سپس میافزاید که نفوذ و تسلط بیگانگان در جزیره عرب و کشورهای عربی فاجعهای است دردآور که قلب هر مسلمان آگاه را ناراحت میسازد، وانگهی به بیتی از حکیم سنائی (که اقبال / این قصیده را بر مزار او سروده است) استناد میجوید که هنگام حمله تاتار بر جهان و مورد تهدید قرار دادن حرمین شریفین، گفته است:
«گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا»
سپس شاعر به ارزیابی تمدن عصرحاضر که منبع آن اروپای عصیانگر است میپردازد و ضمن تحلیلی فیلسوفانه میگوید: حیات انسانی موزون و استوار نخواهد شد تا زمانی که نفی و اثبات و انکار باطل و اثبات حق را، جمع داشته باشد و این همان کلمه و شعار اسلام «لا إله إلا الله» است.
قسمت اول کلمه که عبارت از نفی میباشد انکار جمیع معبودان است از قبیل بتها، مادیات، سلطه و غیره، و غیره، و قسمت دوم یعنی اثبات عبارت است از اقرار به حقانیت خدای یکتا. اروپا مسافت اول را با شجاعت و قدرت تمام پیمود[٥٣]، در قرون وسطی علیه احتکار دینی که کلیسای لاتینی به وجود آورده بود و پاپ و کشیش خود را واسطه بین خدا و انسان به شمار میآوردند، قیام نمود و همچنین بر ضد حکومتهای استبدادی نیز قیام کرد که کار بسیار پسندیدهای میباشد، اما در پیمودن دور اثبات و ایمان استوار، توفیق نیافت. جامعه و تمدن انسانی نمیتواند تنها بر ارزشهای منفی استوار گردد از اینجاست که اروپا علیرغم پیشرفت در علم و تکنیک، در میدان زندگی، پریشان و سرگردان و از ایمان و عاطفه و اهداف نیکو محروم است، و اخیرا در معرض خطر فروپاشی یا انتحار قرار گرفته است». بدین ترتیب محمد اقبال / تاریخ طولانی، مدنی و فکری اروپا را در عبارت و قطعه شعری کوتاه که چکیده مطالعه طولانی و تفکر عمیق وی میباشد خلاصه کرده است».
این دیدگاه شاعر حاکی از بدفالی نبوده و از آینده شرق ناامید نمیباشد و میگوید، «شرق سرشار از نیرو و صلاحیت است و روزی از این اقیانوس آرام امواج خروشانی به پا خواهد خواست که لانههای فساد و استبداد را متزلزل خواهد ساخت». شاعر بار دیگر، استعمار را که تفکر و احساسات ملل شرق را تحت نفوذ قرار داده است مورد هدف قرار داده و میگوید: «نمیتوان بر رأی و بصیرت بردگان اعتماد نمود. معیار خوب و زشت، مردان و مللِ آزاد و مستقل هستند، زیرا تنها آزاد مردان، دارای فراست و بصیرت عمیق میباشند، و مردِ روزگار کسی است که با همت خود راه آینده را باز کند و از وضع حاضر قانع و خشنود نباشد».
سپس به تأثیر فرهنگ اروپایی در اذهان جوانان مسلمان میپردازد و میگوید: مربی غربی که در فن شیشهگری (صنعت) مهارت کامل دارد، در هدف خود پیروز گشته و توانسته است مللی را که به نخوت و بزرگ منشی، به سخت کوشی و بیباکی معروف بودند، تضعیف نماید و به ملتهای ترسو و تن پرور تبدیل کند. این صنعتگر ماهر با تأثیر سحرانگیز خود توانسته است سنگهای سخت را مثل آب جاری نرم سازد و صلابت و استقامت آنها را زایل نماید[٥٤] اما من مالک اکسیر هستم که شیشه را مانند سنگ خارا سخت و مقاوم میگرداند؛ من توانستهام به وسیله «یدبیضایی»[٥٥]. که در آستین دارم، در برابر فرعونهای جابر ایستادگی کنم و جای تعجب نیست، زیرا شرارهای که برای به آتش کشیدن جنگلی آفریده شده، مغلوب خس و خاشاک نخواهد شد. سپس میگوید: محبت، انسان را به خودشناسی و خویشتنداری و پشت پا زدن به مظاهر مادی و آستانه رجال قدرت و ثروت، وادار مینماید.
در اینجا شور عشق و محبت پیامبر اسلام ج و ایمان به شخصیت اعجازانگیز و رسالت جاودانش وجود او را فرا میگیرد، و این موضوعی است که اقبال / نمیتواند خود را در برابر آن کنترل کند، بنابراین میگوید: «جای تعجب نیست اگر ماه و پروین، منقاد فرمان من باشند، زیرا خود را به رکاب سید و شخصیتی بزرگ پیوند دادهام که دانای سبل، خاتم رسل، امام کل، محمد مصطفی ج میباشد، شخصیتی که قدم او غبار راه را سرمه چشم عاشقان و سعادتمندان گردانید».
شاعر در اینجا توقف نموده و سخن خود را با این جمله به پایان میبرد که: «ادب و حیا از شاعر حکیم سنایی غزنوی، مرا از اطالۀ کلام باز میدارد و گرنه مجال سخن تنگ نیست».
***
[٥٠]- سنایی از شاعران بزرگ عصر غزنوی بود، ابتدا شاعری غزل سرا و درباری بود چنانکه در دربار به لقب ملک الشعراء شهرت یافته بود، سپس توفیق الهی شامل حال وی گردید و از دنیا و مدیحهسرایی پادشاهان کناره گرفت و به اشعار عاطفی و بیان حقایق و معارف الهی پرداخت. وی در حوالی سال ٥٢٥هـ وفات یافت.
[٥١]- نباید فراموش کرد که این قصیده در سال ١٩٣٣م سروده شده است.
[٥٢]- کنایه از مقدسات و اشیای محبوب در قلوب مسلمین است.
[٥٣]- تمدن غرب نه تنها معبودان باطل را انکار نکرده و قسمت نفی کلمهی طیبه را عملی نکرده، بلکه هر روزه معبودان باطل بیشتری را به لیست معبودان خود اضافه میکند. از دموکراسی گرفته تا هواپرستی و دنیاطلبی و وطن پرستی، و از آزادی تمام ادیان و اعتراف به مشروعیت همه ادیان گرفته تا شیطانپرستی و ...همه را در خود جای داده و هیچگاه عبودیت برای معبودهای باطل را انکار نکرده، بلکه آنها را قانونی کرده و حمایت میکند.(مصحح)
[٥٤]- کنایه از تمدن اروپاست که پس از فرهنگ اروپایی، اخلاق شرقیان را در تجمل خواهی و سستی تحت تأثیر قرار دهد.
[٥٥]- کنایه از ایمان و استغنا از مظاهر مادی است.