شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

در مسجد قرطبه

در مسجد قرطبه

محمد اقبال  / هنگامی که در سال ١٩٣٢ از اندلس (اسپانیای امروزی و بهشت از دست رفته) دیدار به عمل آورد، در مسجد بزرگ قرطبه به عنوان شاعر مسلمان و بیدار توقف نمود، توقفی خاضعانه در برابر ایمان گروهی از مسلمین عرب که به رهبری پهلوان قریش، عبدالرحمن الداخل، این شهرهای دور دست و زیبا را در برابر عقیده و عزم راسخ خود، خاضع گردانیده بودند. حضوری خاشعانه در برابر عاطفه قوی و عشق پاکی که انگیزه تأسیس این مسجد بزرگ را بر اساس تقوی فراهم آورد، خضوعی در برابر شکوه معماری و اعجاز هنر اسلامی و عربی که این یادگار زیبا و مجلل را با سادگی تمام، طراحی و خلق کرد، همه این عوامل دست در دست هم داده، ایمان و قریحۀ شعری اقبال  / را بر انگیختند، او این مسجد بزرگ را تصویری از ویژگی‌ها و اخلاق یک فرد مسلمان و سنبل شخصیت او در آن سرزمین محبوب به شمار می‌آورد و معتقد است این مسجد تجلی‌گاه بلند همتی، سعه صدر، سادگی، حسن نیت، استقامت و پایداری، جرأت و شهامت، تواضع و فروتنی، استغنا و بی‌نیازی، نظافت و پاکیزگی، هیبت و جلال یک فرد مسلمان بود.

اقبال  / با دیدن این مسجد، بنیانگذار آن و عقیده و رسالت آن‌ها را به یادآورد، با دیدن مناره‌های سر به فلک کشیده، به یاد اذان‌هایی افتاد که صبح و شام در فضای این سرزمین، طنین می‌افکند، اذانی که ویژگی امت اسلام است و در هیچ صدا و ندا و در هیچ اعلان و پیامی نظیر آن یافته نمی‌شود، اذانی که جهان را مضطرب و لانه‌های فساد را متزلزل می‌سازد، اذانی که در قرن ششم میلادی، صبح صادق را در جهان دمید و همانند مشعل فروزانی دنیا را روشن گردانید و امروز نیز پل ارتباطی مؤمن با آن صبح صادق می‌باشد، اقبال  / پیام روح‌بخش اذان و معانی بلیغ آن را بیاد آورد و به حق یقین نمود که: امتی که دارای این عقیده و حامل این رسالت جاودانه است، هرگز از صفحه روزگار محو نخواهد شد.

این چشم‌انداز با شکوه و اثر تاریخی و این مسجد تنها و غریب، که قرن‌ها است منبر آن بدون خطیب و صحن آن بی‌سجود و مناره‌های آن بی‌اذان مانده است، اقبال  / را سخت تکان داد و ایمان و محبت، غم و اندوه و همچنین قریحه سخنوری او را تحریک کرد و نظمی جاودان و بلیغ آفرید که آن را «در مسجد قرطبه» نام گذاشت، بیشترین قسمت این نظم را در قرطبه و قسمت دیگر را در اسپانیا سروده است.

١محمد اقبال  / می‌گوید: این جهان فناپذیر است و همچنین آثار و هنرهای شگفت‌آور فنی و بناهای تاریخی، متلاشی شده و از هم می‌پاشند، اما اثری که یک بنده مخلص خدا، به وسیله ایمان و اخلاص خود، در آن، حیات می‌آفریند، جاودان است، زیرا عمل او، حیات و نور را از عاطفه ایمانی و عشق قوی و خالص[٤٤] می‌گیرد. عشق اصل حیات جاودانی است – گردش و سیر روزگار گرچه سریع و سبک است و چیزی نمی‌تواند در برابر موج خروشان آن بایستد، اما عشق در مسیر آن قد علم می‌کند، زیرا عشق هم سیل است و سیل در برابر سیل قدرت مقاومت دارد، عشق از نظام مرسوم ریاضی (زمان) فراتر است و در تقویم او عصرهای دیگری نیز وجود دارد که در زبان ما تعبیری برای آن‌ها یافت نمی‌شود. همانا عشق است که در رسالت‌های آسمانی و اخلاق نبوی متجلی شده است، عشق دَم جبرئیل، عشق دل مصطفی، پیام خدا و کلام الله است. منبع نور و سرور زندگی، سوز و گداز عارفان، از عشق است. عشق گاهی امام محراب و گاهی حکیم نکته سنج و گاهی فرمانده دلیری است که لشکرها را در هم می‌شکند. عشق ادوار و مراحل گوناگونی دارد، جهانگردی است که از سیر باز نمی‌ایستد و منازل و کاروانسراهای زیادی را پشت سر می‌گذارد و عشق زخمه تار حیات، عشق نور و نار و حرارت زندگی است.

سپس شاعر خطاب به مسجد قرطبه می‌گوید: «ای مسجد قرطبه، وجود تو مدیون عاطفه قوی و عشق پاکی است که همیشه جاودان و ماندگار است. همانا شگفتی‌های هنری هرگاه با خونِ دلِ عشق سیراب نشوند، چیزی جز رنگ و سنگ، خشت و گل یا صوت و حرف بیش نیستند، عشق و اخلاص است که در معجزه‌های هنری روح می‌آفرینند، عشق است که میان قطعه سنگ و میان دل تپنده امتیاز می‌آفریند، هرگاه قطره‌ای از خون دل عشق، بر سنگ بی‌جان بیفتد، آن را زنده و تپنده می‌گرداند، و هرگاه قلوب واقعی انسان‌ها از این قطره خالی باشند، مرده و منجمد خواهند شد».

سپس به عنوان یک مؤمن و شاعر عاشق می‌گوید: ای مسجد بزرگ: من و تو در ایمان و عشق و تحریک عاطفه و اندوه با هم شریک هستیم، گرچه انسان از نظر آفرینش، کف خاکی بیش نیست، اما سینه او از نظر کرامت و شرف از عرش معلّی کم‌تر نیست، زیرا سینه او با نور پروردگار روشن است و او حامل امانت الهی است، گرچه فرشتگان به شرف سجود دایمی نایل آمده‌اند، اما سجود انسان از نظر سوز و گداز ممتاز است». محمد اقبال  /، نسب و ملیت خود را یادآور شده می‌گوید: من از نژاد هندی و از سلاله «برهمنی»[٤٥] هستم و اینک در برابر اثر اسلامی و عربی قدیم و خالص قرار گرفته‌ام، می‌گوید: ای مسجد! به سوی این هندی بنگر که دور از مهد اسلام و مرکز عربیت و در آغوش کفار و بت‌پرستان پرورش یافته، ولی چگونه محبت پیامبر  ج و عشق به الله سراپای وجود او را فرا گرفته و درود و صلوات بر پیامبر  ج ورد زبان دارد».

این مسجد، اقبال  / را به یاد بنیانگذاران مخلص آن و به یاد ملت اسلامی انداخت که در اینگونه مساجد خدا را پرستش می‌کنند. این مسجد از دیدگاه اقبال  / تصویر گویایی است از فرد مسلمان، زیرا در شکُوه و زیبایی، استقامت و استواری، بلندی و فراگیری، شبیه مرد مسلمان است. نگاهی به مسجد می‌اندازد، می‌بیند که بر ستون‌های زیادی استوار است که در کثرت بلندی با نخلستان صحرای عرب شباهت دارند و در و بام او به نور پروردگار روشن است، مناره‌ی سر به فلک کشیده او فرودگاه فرشتگان و محل نزول رحمت پروردگار است. اینجاست که با ایمان و اعتقاد کامل می‌گوید: «مرد مسلمان زنده و جاوید است و از صفحه روزگار منقرض نخواهد شد، زیرا در اذان خود، همواره حقایق و رسالت‌های موسی کلیم و ابراهیم خلیل ﻹ را ابلاغ می‌کند و به حکم خدا پایدار است پس چگونه منقرض خواهد شد امتی که این امانت و رسالت را به عهده دارد؟».

شاعر، در وصف امتی که این مسجد، معرف شخصیت اوست و ملتی جهانی و فراتر از امتیازهای ملی و مرزهای جغرافیایی است می‌گوید: «سرزمین و وطن مسلمان، مرز نمی‌شناسد، عاطفه و رسالت او مملکت شرق و غرب را فرا گرفته است، رود دجله در عراق، دانوب در اروپا و نیل در مصر، موجی کوچک از اقیانوس بی‌کران او هستند، او در تاریخ، دارای کارنامه‌های درخشان و دلاوری‌ها و فداکاری‌هایی است که همواره موجب شگفتی است، اوست که عصر قدیم جاهلی را به باد فنا سپرد و تاریخ نوینی را آغاز نمود. مؤمن پیشوای مردان عشق و عاطفه، شهسوار میدان ایمان و شوق است، زبانش به شیرینی عسل و شمشیرش به تلخی حنظل می‌ماند. او مرد میدان و جهاد است، زره او توحید است و زیر سایه شمشیرها به ایمان و اعتماد بر خدا، پناه می‌برد». سپس به سوی مسجد متوجه شده و خطاب به او می‌گوید: «ای مسجد عظیم، تو راز بنده مؤمن، نگرانی و سوز و گداز، مقام بلند و اندیشه والا، شوق و سرور و ناز و نیاز مرد مسلمان را در جهان آشکار ساختی». شاعر، باز هم به همین مناسبت، به بیان صفات اخلاقی مسلمان می‌پردازد و می‌گوید، «دست مؤمن، دست قدرت خداست، همیشه غالب، مشکل گشا، کارساز و مبتکر است، اصل او از خاک و فطرت او از نور است، بنده‌ای متصف به صفت پروردگار و غنی از جهانیان، آرزوهای وی کم و اهداف او بسیار و بلند است، و از جلال و جمال، هردو بهره‌مند است، در گفتار نرم و در میدان نبرد، با صلابت و در جنگ و صلح پاکدل و پاکباز است، ایمان او نقطه پرگار حق و معیار حق و باطل است و بقیه عالم، وهم و طلسم و مجاز هستند، او منزلگه عشق و منت‌های عقل و اصل ایمان و رونق زندگی است».

بار دیگر، به شکُوه مسجد خیره شده، خطاب به او می‌گوید: «ای کعبه دوستداران هنر و ای مقصد طالبان زیبایی، ای عظمت و سطوت دین مبین، سرزمین اندلس به خاطر تو در نگاه مسلمین عزیز و شریف است و قرطبه به وجود تو می‌نازد، در هنر معماری و زیبایی، نظیر تو روی زمین یافت نمی‌شود مگر در قلب مؤمن. آه، کجا رفتند مردان حق، سلحشوران عرب، حاملان «خُلُق عظیم» صاحبان صدق و یقین، کجا رفتند فرمانروایان عادل، که با حکومت خود اثبات نمودند که حکومت اهل دل، خدمت و زهد است نه سلطنت و شاهی، کجائید مسلمین عرب، مربیان شرق و غرب و صاحبان اندیشه و خرد که اروپا را از جهل و ظلمت فراگیر رهانیدند، و هنوز هم به برکت خون عربی آن‌ها، مردم اسپانیا بسیار خون گرم، ساده و مهربان، مهمان نواز و خوش برخورد هستند و تیر نگاه آن‌ها امروز نیز دلنشین است و هنوز هم بوی یمن در هوای آنجا و رنگ حجاز در نوا و صدای آنان مشهود است».

سپس خطاب به اسپانیا – اندلس اسلامی غصب شده – می‌گوید، گرچه زمین تو، از نظر رفعت و بلندی با آسمان برابری می‌کند، اما جای بسی اندوه و تأسف است که فضای تو، قرن‌هاست که با صدای روح‌بخش قرآن آشنا نیست، سپس انقلاب‌ها و دگرگونی‌های جهان متمدن را ذکر می‌کند و آرزو می‌نماید که انقلاب اسلامی در خاور اسلامی پدید آید، می‌گوید: «در آلمان جنبش اصلاح دین پدید آمد و افکار اروپائیان از قید و آداب و سنن قدیم آزاد گشت و اروپای مسیحی، عصمت کشیش و پاپ را تصوری غلط معرفی می‌نمود و انقلاب کبیر فرانسه، اروپا را تکان داد، و ملت ایتالیا – روم – نیز با حرکت تجدد خواهی، همصدا شد[٤٦]. همچنین روح اسلامی نیز آماده انتفاضه و حرکت جدید می‌باشد، و فقط خدا از تاریخ دقیق آن آگاهی دارد و کسی نمی‌تواند نسبت به آینده، غیب‌گویی کند». سپس خطاب به نهر قرطبه «وادی کبیر» می‌گوید: «ای نهر عزیز، بر ساحل تو، مردی ایستاده است که در آیینه مستقبل، عصر درخشانی را می‌بیند که طلیعه ظهور آن نزدیک و به چشم واقع بین او آشکار است. گرچه از دید مردم پنهان می‌باشد، اگر نقاب از چهره جهان متمدن بردارم و افکار و راز سینه خویش را آشکار کنم، اروپا تاب تحمل آن را نخواهد داشت و به جنون مبتلا خواهد شد».

بار دیگر نقش تجدد در حیات ملت‌ها و نیاز انقلاب و قیام علیه اوضاع فاسد را یادآور شده می‌گوید: «هر آن زندگی که از تجدد و انقلاب خالی باشد، با مرگ یکسان است، مبارزه، روح زندگی ملت‌هاست، ملتی که همواره اعمال خود را محاسبه می‌کند، تیغ أخته‌ای است در دست تقدیر که هیچ چیز در برابر او یارای مقاومت ندارد».

محمد اقبال  / قصیده بلیغ خود را با سخنی حکیمانه که بر تجربه و مطالعه عمیق ادب و شعر، هنر و افکار مبتنی است، به پایان می‌برد، می‌گوید: «هر شاهکار و اثر هنری‌ای که با اخلاص و سوز درون نباشد، ناقص و سزاوار فناست و هر سروده و اثر ادبی‌ای که با خون دل توأم نباشد بازیچه و سرگرمی است که در جامعه و جهان اندیشه، آینده‌ای ندارد»[٤٧].

این است راز بقای ادب، اندیشه و فراورده‌های علمی و عامل بی‌ارزشی ادبیات جدید که با سرعت پدید آمده و با سرعت نابود می‌شود. آری راز جاودانگی و تأثیر شعر اقبال  / نیز در همین است، ادیبان و شاعران ما، باید این راز بزرگ را باگوش دل بشنوند و همواره سر لوحه کار خویش قرار دهند.

[٤٤]- «عشق» با «شوق» از دیدگاه اقبال، عبارت است از عاطفه‌ای که بر مادیات غلبه می‌کند و حقیقتی است که از ایمان و محبت ترکیب یافته است و ارتباطی با عشق جنسی ندارد.

[٤٥]- اصل او از سلاله برهمنان کشمیر بود که آنان را «سپرو» می‌خوانند جد بزرگ او، دو قرن پیش به اسلام گروید.

[٤٦]- شاعر این قصیده را قبل از جنگ جهانی دوم سروده است، زمانی که موسولینی در ملت ایتالیا، روح نخوت و اعتماد به نفس و ملیت رومی را دمیده بود.

[٤٧]- این شعر قبل از جنگ جهانی دوم سروده شده است.