عامل سوم
سومین عامل در تشکیل شخصیت و نظام تربیت اقبال /، خودشناسی و به قول او «خودی» است، میگوید:
خودی را از وجود حق وجودی
خودی را از نمود حق نمودی
در یکی از قصائدش به زبان اردو میگوید: ای انسان! در اعماق قلب خویش غوطه خور و خوشتن را بشناس تا راز زندگی را دریابی، زیرا جهان دل عبارت است از سوز و مستی و جذب و شوق، و جانِ تن عبارت است از سود و سودا، مکر و فن، دولت قلب جاودان است و ثروت تن زوالپذیر، در جهانِ دل سلطه بیگانه و اختلاف طبقات وجود ندارد، همین مطلب را به زبان فارسی اینگونه میدارد:
دل آن بحر است کو ساحل نورزد
نهنگ از هیبت موجش بلرزد
جهانِ دل، جهانِ رنگ و مو نیست
دَرو پست و بلند و کاخ و کو نیست
زمین و آسمان چارسو نیست
درین عالم به جز الله هو نیست
اقبال /، معتقد بود که انسان بر اثر خودشناسی از اسرار شاهی آگاه میشود و این بنده فقیر که در دل جرأت شهیر دارد، زپادشاهان عالم برتر است و حقگوئی و بیباکی از صفات بارز اوست.
زندگی علامه اقبال / نمونه خودشناسی است و خود عامل بود به آنچه میگفت. در یکی از سرودههایش به زبان اردو میگوید: هرگاه رازق خویش را نشناختی، محتاج پادشاهان میشوی و چون او را شناختی، پادشاهان بزرگ محتاج تو خواهند شد، همانا استغناء و کرامت نفس از صفات شاهان است و پرستش شکم مرگ روح میباشد، حال تو اختیار داری از قلب و شکم کدام یک را انتخاب کنی، بدون شک دکتر اقبال / قلب را انتخاب نموده میگوید:
دل ما گر چه اندر سینۀ ماست
ولیکن از جهان ما برون است
به همین دلیل، هرگاه کرامت و شخصیت او مورد حمله قرار میگرفت، به شدت بر میآشفت، یک بار یکی از وزیران یک کشور، در جشن تولد او مبلغی قابل توجه به او اهداء کرد اقبال / از پذیرش آنها ابا ورزید و گفت: کرامت و ارزش فقر به من اجازه نمیدهد که هدایای ثروتمندان را بپذیرم، همچنین حکومت بریتانیا به او پیشنهاد نمود به سِمَتِ نایبِ شاه، در آفریقای جنوبی منصوب گردد، رسم بر این بود که زن نایب السلطنه همراه با شوهرش در تمام مراسم و دیدار با مهمانان، بدون حجاب شرکت کند، اقبال / این پست را نپذیرفت و گفت این نوعی اهانت دینی و سودای کرامت و شرافت است.
اقبال /، از آنجائی که به ارزش و کرامت خود آگاه بود، خود را حامل پیام و مأموریت بزرگی میدانست، نه مداح و شاعری که به هر مناسبت شعر بسراید و مداحی کند و شخصیت خود را زیر سؤال ببرد، چنانکه در شعری به پیشگاه پیامبر ج از اینکه مردم او را شاعر و غزل خوان میدانند شکوه میکند و میگوید:
من ای میرِ اُمَم داد از تو خواهم
مرا یاران غزل خوانی شمردند
تو گفتی از حیات جاودان گوی
به گوش مرده ای پیغام جان گوی
ولی گویند این ناحق شناسان
که تاریخ وفات این و آن گوی
این خودشناسی به او کمک کرد تا رسالت خویش را بشناسد و از لغزشهای فکری و اخلاقی مصون بماند، در حالی که اکثر ادیبان، شاعران و نویسندگان به این مرض مبتلا هستند، از افراد گوناگون مدیحه سرائی و در موضوعهای متفاوت قلمفرسائی میکنند خواه موافق عقیدۀشان باشد یا خیر، و تا آخر عمر نه خود را میشناسند و نه از رسالت خویش آگاه میشوند، اما اقبال / به توفیق خدا، از همان روز اول خود را شناخت و تمام استعدادها و مواهب فکری خود را در این راه صرف نمود که در جامعه مسلمین اعتماد به نفس، ایمان به رسالت خویش، بلندپروازی و آزادی و روح بیافریند، میگوید:
از ستایش گستری بالاترم
پیش هر دیوان فرو ناید سرم
از سخن آئینه سازم کردهاند
وز سکندر بینیازم کردهاند[٢١]
شعر او فطری و خدادادی بود، به فرض اینکه از شعر گفتن ابا میورزید در توان او نبود: زیرا شعر بر او غلبه میکرد، چنانکه میگوید:
زخود رمیده چه داند نوای میزکجاست
جهان او دگرست و جهان من دگرست
او شاعری توانا و هنرمندی نوآور بود که شاعران معاصر او را به عنوان امام و پیشرو قبول دارند، هیچ شاعر و ادیب معاصری نبود که از لغات، ترکیب، معانی و افکار او تحت تأثیر قرار نگیرد. آگاهی او از شعر انگلیس و آلمان در کنار شعر فارسی او را کمک کرد تا در این راه بیشتر موفق گردد و خاتم شاعران فارسیگوی قرار گیرد، این بدان معنی نیست که در عصر او و بعد از عصر او شاعران برجستهای وجود نداشته باشد اما آنچه اقبال / را از دیگران ممتاز میکند، این است که قدرت شعری و ادبی خود را وقف رساندن رسالت و پیام اسلام گردانید، و از شعر به عنوان یک وسیله استفاده کرد، همانگونه که امروزه برای رساندن پیام از وسایلی چون بیسیم و غیره استفاده میشود تا زودتر قابل دریافت باشد، و همانگونه که باد، بوی خوش گلها را زودتر پخش میکند، او نیز شعر خود را حامل پیام اسلام گردانید و در اکناف عالم ارسال داشت. این شعر دشتها و کوهها، شهرها و کشورها را زیرپا گذاشت و همچون سربازی از سپاهیان اسلام، قلبها و افکار را فتح نمود، امتی را بیدار گردانید و در قلب او ایمان و حماسه و زندگی با شرافت و روح اسلام خواهی را مشتعل ساخت، میگوید:
ذره از سوز نوایم زنده گشت
پر گشود و کرمک تابنده گشت
ثمره شعر او به صورت کشوری اسلامی به نام پاکستان مجسم گردید، اگر در جهان، شعری موجب برپائی دولتی جدید گردیده، همانا آن شعر اقبال / است، هیچ شاعری نمیشناسیم که شعر خود را برای هدفی والاتر مورد استفاده قرار دهد، چنانکه خود او میگوید:
هیچکس رازی که من گویم نگفت
همچو فکر من در معنی نسفت
این همه بر اثر اعتماد به نفس و خودشناسی بود، به علت این بود که شاعر خود را شاعر محض نمیدانست چنانکه میگوید:
نه بینی خیر از آن مرد فرودست
که بر من تهمت شعر و سخن بست
اقبال / شعر را وسیلهای برای تربیت نسلی مسلمان و انسان واقعی قرارداد، میگوید:
شاعری زین مثنوی مقصود نیست
بت پرستی بتگری مقصود نیست[٢٢]
[٢١]- رموز بیخودی.
[٢٢]- اسرار خودی.