شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

حقایق تاریخی در شعر اقبال[٧٢]

حقایق تاریخی در شعر اقبال[٧٢]

تاریخ رشته تخصصی علامه اقبال  / نبود و او خود را در این موضوع صاحب نظر و دارای مطالعه گسترده نمی‌پنداشت. هرگاه به مناسبتی از او خواسته می‌شد تا در این موضوع اظهار نظر کند یا به بررسی و نقد کتابی در این زمینه بپردازد، با سادگی و تواضع تمام می‌گفت: تاریخ رشته تخصصی من نیست، رشته من فلسفه و علوم قرآنی است. اما آنچه مسلم است او مطالعه عمیق و گسترده‌ای در این رشته داشت؛ او در دوران تحقیق و مطالعه وسیع و طولانی خود، تاریخ ملت‌ها و حکومت‌ها و ادیان و اخلاق و جامعه‌های بشری و تمدن‌های مختلف اسلامی را با نظری عمیق مورد تحقیق و بررسی قرار داد و از اعماق و اسرار آن آگاهی یافت. علی رغم اینکه رشته تاریخ، محور تحقیقات او نبود، اما اهمیتی برای این موضوع قایل بود که در خور شأن هر محققی است که قضایای بشری و بیداری و انحطاط انسان‌ها را مورد اهمیت قرار می‌دهد.

عامل دوم این بود که فلسفه در وجود انسان، حس کنجکاوی و جستجو از حقیقت مجهول را زنده می‌گرداند، و ملکه خاصی ایجاد می‌کند که انسان به وسیله آن واحدها و اجزای پراکنده را با یکدیگر ربط دهد و از مقدمه به نتیجه و از جزئی به کلی می‌رسد و به کنه و حقیقت حوادث دست می‌یابد. از اینجاست که اقبال  / با مطالعه عمومی تاریخ به نتایج و حقایقی می‌رسد که پژوهشگران و مؤرخان و اساتید تقلیدی تاریخ که از حس فلسفی محرومند، به آن حقایقی دسترسی ندارند، و از سوی دیگر درک عمیق او از قرآن و مطالعات مخلصانه و پی‌گیر، او را در راه رسیدن به این حقایق کمک کرد؛ زیرا قرآن کتاب اعجازآمیزی است که محتوی مواد اساسی و اصول آشکاری است که سعادت و شقاوت و ترقی و زوال نسل‌های بشری بر پایۀ آن اصول استوار است. همچنین قرآن مجید، از حوادث آینده روزگار و اسباب خوشبختی و تیره‌روزی بشر به گونه‌ای پرده بر‌می‌دارد که عقل انسانی عاجز می‌ماند و توجیهی نمی‌یابد غیر از اینکه اعتراف کند که این کتاب از جانب خدای دانا و آفریدگار آسمان و زمین، بر رسول امین و درس نخوانده، فرود آمده است، و این همان مطلبی است که اقبال  / هنگام تقدیم یک نسخه از کلام الله، به پادشاه افغانستان، شهید نادرخان به آن اشاره کرده و گفته است:

گفتم این سرمایه اهل حق است
در ضمیر او حیات مطلق است
اندر او هر ابتدا و انتهاست
حیدر از نیروی او خیبر گشا است

نیز در دیوان «اسرار خودی» می‌گوید:

آن کتاب زنده قرآن حکیم
حکمت او لایزال است و قدیم
نسخه اسرار تکوین حیات
بی‌ثبات از قوتش گیرد ثبات

اگر در مطالعات تاریخی اقبال  / تحقیقی داشته باشیم و بدانیم که پرتوهای درخشان تاریخی در شعر زنده اقبال  / تا چه حد می‌تواند محققان را در زمینۀ جامعه‌شناسی کمک کند، در می‌یابیم که شعر او، روزنهُ جدیدی به دنیای معلومات و حقایق تازه می‌گشاید و می‌توان گفت از یک کشف تازه کم‌تر نیست، زیرا بعضی از اشعار او متضمن نکته‌های دقیق تاریخی است که اگر بخواهیم به شرح و تفصیل آن‌ها بپردازیم، چندین جلد کتاب در رشته تاریخی به نگارش در می‌آید. چه او بسا اوقات در یک قطعه شعر و احیانا در یک بیت چکیده مطالعات عمیق و خلاصه کتاب‌های تاریخ و فلسفه تاریخ را جمع نموده است و آنجاست که این ایجاز و خلاصه‌گویی او با اعجاز درهم می‌آمیزد. اگر شعر اقبال  / را در قالب نثر بریزیم و از شواهد تاریخی استفاده کنیم ممکن است مانند شعر زیبا و شیرین او، جذاب و دلنشین باشد. حق این است که نمی‌توان به ارزش واقعی اشارات علمی و تاریخی شعر اقبال  / پی‌برد مگر آنکه انسان دارای معلومات وسیع و ژرفی در رشته‌های تاریخ بشری، تاریخ اسلامی، و علوم قرآنی باشد و از سرگذشت آیین‌های یهودی و مسیحی و ادیان قدیم هند و فلسفه‌های عَجَمی و تاریخی قرون وسطی که مورخان غربی به حق آن را «قرن‌های تاریک» می‌نامند، اطلاع دقیق و کامل داشته باشد.

در اینجا نمونه‌هایی از فراست تاریخی و حکمت قرآنی اقبال  / که در شعر او متجلی است آورده می‌شود، در انتخاب این اشعار تحقیق و مطالعه گسترده‌ای انجام نشده و قصدِ بیانِ همه‌ی این حقایق را نداشته‌ایم بلکه در این مورد بر حافظه اتکا نموده و آن‌ها را در سطح اطلاعات عمومی خوانندگان تشریح کرده‌ایم، زیرا درک عظمت این حقایق و اعتقاد به درستی افکار و آرای اقبال  / ممکن نیست مگر آنکه به پیامدهای تاریخی و محیطی که محور این سروده‌هاست آشنایی داشته باشیم بنابراین قبل از تقدیم این اشعار لازم است به بررسی محیط و شرایطی که عامل سرودن این اشعار بوده است بپردازیم.

آیین‌های قدیم به ویژه مسیحیت، زندگی را به دو بخش تقسیم کرده بودند، یک بخش برای دین و بخشی برای دنیا و کره زمین را نیز به دو اردوگاه تقسیم کرده بودند، اردوگاه اهل دین و اردوگاه اهل دنیا. این دو اردوگاه نه تنها از یکدیگر جدا بلکه در میان آن‌ها فاصله و شگاف ژرفی وجود داشت و معتقد بودند که دین و دنیا با یکدیگر منافات دارند، و اگر کسی بخواهد به یک صنف بپیوندد لازم است با گروه دیگر قطع رابطه یا به تعبیر دیگر با آن اعلام جنگ نماید، زیرا به گفته آنان ممکن نیست انسان در یک وقت بر دو کشتی سوار شود و بهبود اقتصادی بدون غفلت از جهان آخرت و اعراض از خدا ممکن نیست و هیچ حکومتی بدون ترک تعالیم اخلاقی و خداترسی استوار نمی‌ماند، و بدون رهبانیت و قطع ارتباط از دنیا، نمی‌توان متدین شد.

بدیهی است که انسان بطور فطری دوستدار آسانی است و هر اندیشه و برداشتی از دین که مانع بهره‌گیری از لذت‌های مباح و مانع ترقی و سربلندی و رسیدن به قدرت و حکومت باشد، عموماً برای بشر قابل قبول نیست و نوعی جنگ با فطرت سالم و سرکوب غرایز طبیعی و پاک انسان به شمار می‌رود؛ لذا در نتیجه این جنگ (روانی) بسیاری از انسان‌های زیرک که دارای استعدادهای علمی بودند دنیا را بر دین ترجیح دادند و آن را به عنوان یک واقعیت و نیاز اجتماعی پذیرفتند و همه صلاحیت‌های خود را در راه بهبود زندگی و بهره‌گیری از لذت‌های دنیا صرف کردند و از دین قطع امید نمودند. بیشتر کسانی که دین را ترک دادند، براساس همین تناقض (موهوم) بود که آن را یک حقیقت بدیهی و مسلم پنداشته بودند. دولتمردان علیه کلیسا، که نماینده دین بود، قیام کردند و خود را از بند دین آزاد ساختند. حکومت‌ها به طور طبیعی مانند فیل و شتر زنجیر و مهار گسیخته در آمدند، و این جدایی دین و دنیا و دشمنی اهل دین و اهل دنیا نه تنها مذهب و اخلاق بی‌دینی را به روی آنان گشود و در مرحله اول مردم غرب طعمۀ آن شدند و سپس ملت‌هایی که زیر پرچم غرب یا تحت تأثیر تفکر، دانش و فرهنگ غربی قرار گرفتند، بلکه از سوی دیگر مبلغان افراطی مسیحی که فطرت بشری را بزرگ‌ترین مانع در راه تزکیه روحی می‌دانستند و می‌کوشیدند تا آن را با انواع احکام سخت و طاقت فرسا شکنجه و تضعیف کنند، به قبح و زشتی قضیه افزودند[٧٣] و تصویری زشت و ظالمانه و وحشتناک از دین ارایه کردند که از تصور آن بدن انسان به لرزه در می‌آید، در نهایت، کار به جایی رسید که سایه دین برچیده شد و پرستش هواهای نفسانی (به معنی وسیع کلمه) به اوج خود رسید و به علت فقدان حس دینی جهان را موجی از بی‌دینی و هرج و مرج اخلاقی فراگرفت[٧٤].

بزرگ‌ترین ارمغان بعثت محمدی و ندای جهانی آن این است که اعمال و اخلاق انسانی را وابسته به هدف می‌داند، هدفی که شارع اسلام آن را با کلمه سادۀ اما وسیع و عمیق «نیت» تعبیر نموده است[٧٥].

اسلام دین را از دنیا جدا نمی‌داند، بلکه معتقد است هر عملی که به خاطر رضا و خشنودی خدا همراه با انگیزه اخلاص و اطاعت از او انجام شود، وسیله‌ای است برای رسیدن به خدا و بزرگ‌ترین درجات ایمان و یقین؛ مانند بهره‌وری از نعمت‌های مباح دنیا یا ارضای غرایز طبیعی، تجارت و کاسبی و زندگی خانوادگی و تفریح و سرگرمیِ جایز و...، اما برعکس، هرنوع عبادت و خدمت دینی، هرگاه به خاطر رضای خدا و اطاعت از دستورهای او انجام نشود و با غفلت و فراموشی جهان آخرت انجام گیرد، آن عمل گرچه نماز، هجرت و جهاد، ذکر و تسبیح و عالی‌ترین عبادت هم باشد، محض دنیا قرار می‌گیرد و انجام دهندۀ آن‌ها مستحق هیچگونه پاداش آخروی نمی‌باشد و چه بسا که این اعمال و خدمات موجب کیفر و حجابی بین انسان و خدا قرار می‌گیرند[٧٦].

همانا یکی از شاهکارهای بزرگ و احسان‌های جاودان حضرت محمد  ج این بود که دشمنان دیرینه و سرسخت را به دوستانی صمیمی مبدل ساخت، همانا او پیامبر وحدت و همبستگی و مژده دهنده و در عین حال بیم‌دهنده از عذاب الهی است. وی بنی نوع بشر را از دو جبهه مخالف به سوی یک جبهه که عبارت از ایمان و خداترسی و شفقت بر انسان‌ها و طلب خشنودی الله باشد، گرد آورد و این دعای جامع و فراگیر را به ما آموخت که: ﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ٢٠١ [البقرة: ٢٠١]. «پروردگارا! به ما در دنیا نیکی عطا کن، و در آخرت (نیز) نیکی (عطا فرما) و ما را از عذاب آتش نگه دار».

ایشان آیۀ زیر را تلاوت کردند که:

﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢ [الأنعام: ١٦٢] «بگو: «بی‌گمان نمازم، و عبادت (و قربانی) من، و زندگی و مرگ من، همه برای الله پروردگار جهانيان است».

و بدینوسیله اعلام فرمود که زندگی مؤمن عبارت از واحدهای متفرق و متضاد نیست، بندگی و پرستش خدا یک واحد فراگیر و تصویر جامعی است که در آن، مردان خدا را در لباس أمراء و ثروتمندان و امراء را در زمرۀ عابدان و زاهدان می‌بینی، که در یک دست قرآن و در دست دیگر شمشیر بر گرفته و عابدان شب زنده‌دار و جهادگران شهسوار هستند، و دین را به گونه‌ای آمیخته‌اند که اصلا احساس جدایی و مشقت نمی‌کنند.

حال بعد از این مقدمه، اشعار شاعر اسلام، دکتر محمد اقبال  / را که تحت عنوان «دین و سیاست» سروده است می‌آوریم تا ببینیم که چگونه تاریخ سرشار اسلام و مسیحیت و قرون وسطی و عصر حاضر و تعالیم این دو آئین را بررسی نموده و دریایی از حقایق و معارف را در چند بیت جمع کرده است، این اشعار در کنار متانت علمی و شکوه فنی، بسیار شیرین و جذاب و سحرآمیز هستند، او می‌گوید:

«کلیسا بر پایه اساس رهبانیت استوار است، لذا توان قیادت و رهبری و ادارۀ حکومت را ندارد، از قدیم در آنجا بین حکومت و رهبانیت خصومت و دشمنی وجود داشته است زیرا یکی عبارت از قدرت و سلطه است و دیگری خضوع و تسلیم، حتی که اخیراً سیاست، جدایی خود را از دین و مذهب اعلام داشت و مردان کلیسا توان جلوگیری آن را نداشتند. چون دین و حکومت از یکدیگر جدا شدند، شهوت و هواهای نفسانی و قانون جنگل حکمفرما شد. در حقیقت، تضاد بین دین و حکومت، باعث ناکامی هردو، و دلیل ضعف بینش این تمدن است.

اما اعجاز مرد صحرا نشین (حضرت محمد  ج را ملاحظه کن که چگونه بشیری و نذیری یا دین و حکومت را درهم آمیخت. حقا که راه نجات و سربلندی بشر در این است که زاهدان و عابدان با مجاهدان و دولتمردان در یک صف بایستند[٧٧].

تاریخ طویل بشر (که بیشترین قسمت آن را جنگ‌ها و درگیری‌های اقوام و ملل تشکیل می‌دهند) گواه است که تجمع قدرت و حکومت در یک فرد یا جامعه، آنقدر ویرانگر و موجب بدبختی نیست که محبت و سر مستی حکومت و احساس برتری و شکست ناپذیری زیان آفرین است. هرگاه فرد یا گروهی احساس کند که بر صفحه زمین نیرومند‌تر از او وجود ندارد و خود را شکست ناپذیر بپندارد و انسان‌های دیگر را زیر فرمان خود بداند و معتقد باشد که حقیقت ماندگار، فقط قدرت است و انسانیت و عدالت اجتماعی، شفقت و اخلاق، وجدان، خوب و زشت و ... کلمات بی‌معنا و منطق بردگان و انسان‌های بی‌بضاعت و ملت‌های ضعیف هستند و هرگاه شعار قدرت معیار حق و باطل شناخته شود و ترس از خدا و شفقت بر انسان‌ها و پرهیز از محارم و شرم و حیا، محدودیتی نداشته باشند، آنگاه این فرد یا گروه به قدرتی ویرانگر و آتشفشانی مبدل خواهند شد که حکومت‌ها و امپراطوری‌های بزرگ در آتش جهنمی آن می‌سوزند و تمدن‌های بشری، تعالیم اخلاقی، و کوشش‌های پیشوایان و مصلحان دینی و مراکز تربیتی نمی‌تواند مانع این سیل تخریبگر باشد.

این سیلاب خروشان آتشین نه تنها بناهای تاریخی و میراث فرهنگی و ایمانی و گنجینه‌های علم و ادب گذشتگان را نابود می‌کند، بلکه تا قرن‌ها امید سازندگی و بیداری دوباره ملت‌ها را از بین می‌برد و شهرها و آبادی‌ها را به ویرانه و خرابه تبدیل نموده و پایتخت‌های بزرگ را به گورستان دسته جمعی و مساجد و عبادتگاه‌ها را به عشرتکده و مجالس عیش و نوش‌ و قماربازی و شراب‌خواری، و مؤسسات علمی و مراکز فرهنگی را به مراکز تفریح و سرگرمی و فسق و فجور مبدل خواهند ساخت؛ آنگاه ارزش‌های جامعه به کلی عوض خواهد شد و افراد شریف ذلیل می‌گردند. قرآن کریم این تغییر هولناک را از زبان ملکه سبا با بلاغت ویژه خود به تصویر کشیده است آنجا که می‌گوید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡيَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ [النمل: ٣٤] «پادشاهان هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند آن را به فساد و تباهی می‌کشند و عزیزانش را ذلیل می‌کنند».

در طول تاریخ ملت‌های زیادی طعمۀ غرور قدرت و مرض انانیت و خود خواهی و برتری طلبی شده‌اند که قرآن از آن‌ها یاد کرده است. این ملت‌ها مانند فیل غضب آلود، دیوانه‌وار بر همنوعان خود یورش برده و آن‌ها را نابود ساخته‌اند، از آن میان، یکی قوم عاد است که قرآن آنان را مبتلا به مرض استکبار توصیف کرده و می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا عَادٞ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَقَالُواْ مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةًۖ أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يَجۡحَدُونَ١٥[فصلت: ١٥]

«قوم عاد به ناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند چه کسی از ما نیرومندتر است آیا آن‌ها نمی‌دانستند خداوندی که آن‌ها را آفریده از آن‌ها قوی‌تر است؟ آن‌ها (به خاطر این پندار) پیوسته آیات ما را انکار می‌کردند».

آنان در نتیجه این غفلت و خدا فراموشی و پرستش نفس و هوس، از وسایل قدرت خویش آزادانه استفاده کردند و به عواقب کار و به کیفر جنایت توجهی نداشتند. قرآن این حالت روانی را، از زبان حضرت هود  ÷ که به سوی قوم عاد فرستاده شده بود، اینگونه بیان می‌کند:

﴿أَتَبۡنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةٗ تَعۡبَثُونَ١٢٨ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمۡ تَخۡلُدُونَ١٢٩ وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِينَ١٣٠ [الشعراء: ١٢٨-١٣٠] «آیا شما بر هر مکان مرتفعی نشانه‌ای (از روی هوی و هوس) بیهوده می‌سازید؟ و قصرها و قلعه‌های زیبا و محکم بنا می‌کنید، آنچنان که گویی در دنیا جاودانه خواهید ماند و هنگامی که کسی را مجازات می‌کنید، همچون جباران کیفر می‌دهید».

هرگاه فرد یا جامعه‌ای به زغم خود، مالک کلید حکومت مطلق و قدرت اجرایی فوق العاده باشد، ملت‌های ضعیف و بی‌گناه را بازیچۀ دست خود قرار داده و هر بلائی که بخواهد بر سر آن‌ها می‌آورد و تعیین سرنوشت آنان را حق خود می‌داند. در قرآن، داستان فرعون، که خود را خدا و حاکم مطلق می‌دانست اینگونه آمده است:

﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِيَعٗا يَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ يُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَيَسۡتَحۡيِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٤ [القصص: ٤]، «فرعون در روی زمین برتری جویی کرد و اهل آن را به گروه‌های مختلفی تقسیم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی می‌کشاند، پسران آن‌ها را سر می‌برید و زنان آنان را (برای کنیزی) نگه می‌داشت، همانا او از مفسدان بود».

سپس قرآن، نمونه دیگری از این دسته انسان‌های خودخواه و مغرور را که دارای زبانی چالاک و بیانی سحرانگیز هستند، بیان می‌فرماید و می‌گوید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَيُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ٢٠٥ وَإِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ٢٠٦ [البقرة: ٢٠٤-٢٠٦] «و از مردم کسی هست که گفتارش در (باره) زندگی دنیا تو را به شگفت می‌اندازد و الله را بر آنچه در دل خود دارد؛ گواه می‌گیرد، و حال آنکه او سرسخت‌ترین دشمنان است. ﴿٢٠٤ و هنگامی‌که روی بر می‌گرداند و می‌رود (و یا به ریاستی می‌رسد) در راه فساد در زمین کوشش می‌کند و کشت و نسل را نابود می‌سازد، و الله فساد و (تباهکاری) را دوست نمی‌دارد. ﴿٢٠٥ و چون به او گفته شود: «از الله بترس» خود بزرگ‌بینی و (تکبر) او را به گناه می‌کشاند. پس (آتش) جهنم او را کافی است و چه بد آرامگاهی است ﴿٢٠٦».

در تاریخ بشری نمونه‌های فراوانی از انسان‌هایی که دارای چنین طرز تفکری بوده‌اند یافت می‌شود، بهترین نمونه، در ادوار مختلف تاریخ، روم و ایران هستند که مستی قدرت و حکومت و برتری جویی و کشتار و تخریب در جنگ‌های آنان متجلی است، دکتر دراپر (دانشمند آمریکایی) در کتاب خود «نبرد دین و علم» می‌نویسد:

«هنگامی که دولت روم در قدرت جنگی و تمدن به اوج خود رسید، از نظر فساد اخلاق و انحطاط دینی و خوشگذرانی به پست‌ترین درجه سقوط کرد. آنان معتقد بودند که زندگی دنیا فرصتی است برای بهره‌وری و لذت اندوزی و خوشگذرانی، و اگر احیانا به زهد و روزه روی می‌آوردند فقط اشتها آوری و طول عمر بود. سفره‌های رنگین و ظروف و پیشخدمت‌هایی با زیباترین لباس‌ها، اسب‌های جدید رومی و خوانندگان لخت و عریان با ناز و کرشمه، حمام‌های عالی و میدان‌های بزرگ ورزشی و عیاشی را، در اختیار داشتند، سالن‌های بزرگ کشتی داشتند که کشتی‌گیران، تاجایی با هم به رقابت می‌پرداختند که یکی از آنان در خاک و خون دم در می‌کشید. این کشورگشایان که جهان را تحت سلطه خود قرار داده بودند، معتقد بودند که اگر چیزی لایق پرستش هست، فقط قدرت است و بس، زیرا انسان به وسیله قدرت به ثروت‌هایی دست می‌یابد که مردم با زحمت فراوان به دست آورده‌اند؛ با قدرت می‌تواند اموال و املاک مردم را مصادره کند و انواع مالیات تعیین نماید. دولت روم سمبل قدرت و زورگویی بود، ابهت حکومت روم در قانون مدنی آن آشکار بود اما جز ظاهری آراسته و فریب دهنده چیز دیگری نبود، مانند تمدن یونان در زمان انحطاط آن».

همچنین جنگ‌های مغول وحشی، در کتب تاریخ خواندنی است، آن‌ها در برخورد‌های نخستین احساس نموده بودند که هیچ قدرتی در کشورهای مجاور، نمی‌تواند جلو سیل ویرانگر آن‌ها را بگیرد. انسان وقتی تفاصیل تاریخ این فاجعه انسانی را می‌خواند اشک از چشمانش جاری می‌شود، زیرا این فتنه همه جهان اسلام را فراگرفته و اساس جهان متمدن آن روز را به لرزه در آورده بود. همه نسل بشر در آن مقطع تاریخی در وحشت و نا امیدی هولناکی به سر می‌بردند که آثار آن نه تنها در کتب تاریخ، بلکه در کتاب‌های شعر و ادب و اخلاق و تصوف نیز آشکار گردید.[٧٨] این ملت‌های پراکنده و سرگردان نه تنها شهرهای آباد و مناطق سرسبز و غنی را ویران و نابود ساختند، بلکه اساس تمدن بشری را برچیدند و پیشرفت علمی و مدنی جهان را برای قرن‌ها به تعویق انداختند، جهان اسلام که در آن روزگار پرچمدار دین و اخلاق و علم و حکومت بود، به انحطاط علمی و فکری دچار گردید و خانواده‌های مذهبی و علمی از ایران و ترکمنستان – که در آن زمان مهد علوم اسلامی بودند به هند که دورترین نقطه جهان اسلام بود مهاجرت کردند تا بدینوسیله دین، میراث، و فرهنگ خود را حفاظت نمایند؛ زیرا در آنجا قومی حکومت می‌کردند که توان رویارویی با تاتارهای وحشی را داشتند. جهان اسلام در آن روزگار، از نظر فکری و علمی تا جایی عقیم گردید که برخی از محافل علمی، باب اجتهاد را به روی خود بستند و عافیت را در تقلید و نقل دانستند[٧٩].

قیصر، اسکندر، چنگیز، هلاکو، تیمور لنگ و نادرشاه افشار، مبتلا به همین مرض مستی قدرت مادی و برتری جویی بودند که نوع بشر را با شمشیر و نیزه‌های خود از پای در آوردند. ابتدا تاریخ تفصیلی جنگ‌های خونین آن‌ها را بخوانید و سپس بنگرید که شاعر اسلام، علامه اقبال، چگونه چکیده هزاران صفحه را در سه بیت (به زبان اردو) تقدیم نموده است:

«اسکند و چنگیز، بارها قبای انسانیت را چاک دادند و پردۀ حشمت و لباس کرامت او را پاره نمودند. تاریخ ملت‌ها گواه است که نشئه‌ی قدرت، مصیبتی جانگاه و خطر بسیار بزرگی است. این سیل خروشان، تفکر و اندیشه و علم و عرفان، و صنعت و فنون را مانند خس و خاشاک به تاراج می‌برد».

بسیاری از متفکران مشرق زمین معتقدند که اروپا (با دو اردوگاه شرقی و غربی) و آمریکا نیز به همین عقده روانی و مرض قدیم مبتلا هستند، آنان خود را در سرنوشت ملت‌ها صاحب اختیار می‌دانند و هر چیزی را با ترازوی قدرت و سود و زیان مالی وزن می‌کنند و به رهبری صالح و امین راضی نخواهند شد، و هرگونه قیام و نهضت در این مورد را سرکوب می‌کنند، حتی بعضی از صاحبنظران معتقدند که رهبران غرب، مسؤول فساد اخلاقی و هرج مرج فکری در کشورهای آسیایی به طور عموم و در کشورهای اسلامی به طور اخص هستند.

این منطق منفعت طلبی و سلطه‌جویی، که از حق و انصاف عاری است به رهبران غرب مجال نمی‌دهد تا در هیچ قضیه‌ای بی طرفانه، در راه رسیدن به واقعیت و حل عادلانه قدم بردارند، بلکه برعکس، ظالمِ قدرتمند را در برابر مظلومِ ضعیف حمایت می‌کنند.

از اینجاست که مؤسسات جهانی مفید مانند سازمان ملل متحد و شورای امنیت، در اهداف خود ناکام مانده و توان حل بحران‌ها و تحقق آرمان‌ها و یاری رساندن به ملت‌ها را بدون درنظر داشتن اغراض مادی، ندارند و به علت فقدان این اصل اساسی و مهم (یعنی اخلاص و بی‌طرفی) کمک‌های سخاوتمندانه غرب در اجرای طرح‌ها و پروژه‌های عمرانی و اقتصادی در شرق بی‌تأثیر مانده و بسیاری از اهداف غرب را متحقق نگردانیده و مایۀ عزت و آبروی او در منطقه نشده است.

اما اگر این قدرت، با هدفی والا همراه باشد و تحت رهنمایی رهبری مصلح قرارگیرد، آنگاه مانند فیل زنجیر گسیخته و غضب‌آلود نخواهد بود، بلکه مرکبی رام و تابع برای فرماندهی آگاه و خیرخواه خواهد بود به جای هدف، وسیله، و به جای عذاب، رحمت و به جای مرگبار بودن، حیات‌آفرین و موجب سازندگی می‌باشد، نه وسیله تخریب. با این قدرت می‌توان به فریاد مظلومان رسید و برای کمک به مستضعفان و آزادی انسان‌ها از بند بردگی و اعادۀ حیثیت و کرامت انسان‌ها، اقدام نمود؛ آنگاه صبح خوشبختی می‌دمد و جهان فروپاشیده بار دیگر شکوفا می‌گردد، اقبال  / می‌گوید: «اگر سیاست و حکومت از دین جدا باشد زهر کشنده خواهد بود ولی اگر در خدمت دین قرار گیرد پاد زهری حیات‌بخش می‌باشد».

به عقیدۀ اقبال  /، بهترین نمونۀ استفادۀ صحیح از قدرت کارنامه مسلمین صدر اسلام است که قدرت خدادادی را در راه گسترش اهداف خداپسندانه به کار گرفتند. اهدافی که از زبان سفیر مسلمین (به فرمانده سپاه ایران) چنین بیان شده است: «رهایی انسان‌ها از بندگی بندگان و رهنمایی به سوی عبادت خدای یگانه و از تنگنای دنیا به سوی فراخنای دنیا و آخرت و از ستم ادیان باطل به سوی عدل اسلام».

اقبال  / در اشعار زیبا و دلپذیر زیر، امت عرب را مخاطب قرار داده و به نقش رهبری سازندۀ آنان در تاریخ ملت‌ها و تمدن‌ها اشاره کرده و به ستایش ایمان و عقیده و رسالت آن‌ها که سرچشمه این تحول و انقلاب بزرگ و تغییر مسیر تاریخ بود، پرداخته است:

از دم سیراب آن امی لقب
لاله رست از ریگ صحرای عرب
حریت پروردۀ آغوش اوست
یعنی امروز امم از دوش اوست
او دلی در پیکر آدم نهاد
او نقاب از طلعت آدم گشاد
هر خداوند کهن را او شکست
هر کهن‌شاخ از نم او غنچه بست
گرمی هنگامۀ بدر و حنین
حیدر و صدیق و فاروق و حسین
سطوت بانگ صلاة اندر نبرد
قرأت الصافات او اندر نبرد
تیغ ایوبی نگاه با یزید
گنج‌های هردو عالم را کلید
عقل و دل را مستی از یک جام می
اختلاط ذکر و فکر و روم و ری
علم‌و حکمت،شرع و دین نظم امور
اندرون سینه دل‌ها ناصبور
حسن عالم سوز الحمراء و تاج
آنکه از قدوسیان گیرد خراج
این همه یک لحظه از اوقات اوست
یک تجلی از تجلیات اوست
ظاهرش این جلوه‌های دلفروز
باطنش از عارفان پنهان هنوز
حمد بی‌حد مر رسول پاک را
آنکه ایمان داد مشت خاک را

از عجایب جهان هستی این است که بنیانگذاران امپراطوری‌های بزرگ که به برکت کوشش‌های آنان، ملت‌های مستضعف به ترقی و پیروزی رسیدند، افرادی سخت کوش و بی‌باک و دارای زندگی ساده‌ای بودند و به راحت طلبی و خوشگذرانی و مظاهر دنیا دل نمی‌بستند. اما به برکت دلاوری و همت بلند و مجاهدت‌ها و تحمل سختی‌ها، موفق شدند حکومت‌هایی تأسیس کنند که تا قرن‌ها مانند کوه استوار و پایدار ماندند، ولی فروانی وسایل رفاه و خوشگذرانی و محیط فاسد و وجود طبقه‌ای از جاه‌طلبان و قدرت‌پرستان، به تدریج در نسل‌های بعدی و جانشینان آن‌ها تأثیر گذاشت؛ در نتیجه قدرت‌شان ضعیف گشت و به تن پروری و راحت‌طلبی و عیاشی و شراب و قمار روی آوردند و همه استعدادهای خود را بر یک نقطه متمرکز ساختند. بدیهی است که آن نقطه، حفاظت از مرزها و تحکیم ارکان دولت نبود، بلکه طراحی مدهای گوناگون لباس و اقسام غذاها و رقابت در تلذذ و کامجویی بود و در این میدان تا حدی پیش رفتند که تصور آن برای مردم امروز ممکن نیست.

همانا این یک اصل است که از قدیم در تاریخ انسانی بدون استثناء جریان دارد و به نظر می‌رسد که یکی از سنت‌های جهان هستی و نتیجۀ طبیعی و منطقی ثروت و جاه و مقام و فراوانی اسباب راحت می‌باشد، قرآن با ایجاز و بلاغت معروف و اعجازآمیز خود، پرده از این حقیقت برداشته و می‌فرماید: ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ [العلق: ٦-٧]. «انسان هرگاه خود را مستغنی و بی‌نیاز می‌بیند، طغیان می‌کند».

اگر تاریخ هر ملت و حکومتی را در گذشته و حال بررسی کنید، این تفاوت را در سیره و اخلاق و معیارها و طرز زندگی اولیۀ بنیانگذاران حکومت‌ها و زندگی بعدی آنان و همچنین بین زندگی و روش بنیانگذاران و جانشینان دوره‌های بعدی آشکارا خواهید یافت. در تاریخ ملت‌های فارس و روم و مصر و یونان و حکومت‌ها و تمدن‌های دیگر، شواهد بی‌شماری در این زمینه وجود دارد، اما در اینجا به ذکر دو نمونه از تاریخ امتی اکتفا می‌کنیم که در بر افراشتن پرچم تعالیم اخلاقی از سایر ملل جهان پیشی گرفته و بر اساس زهد و قناعت و محاسبۀ نفس و شفقت و خدمت به خلق، پایه‌گذاری شده است، امت پیامبری که فقر را برای خود افتخار می‌دانست و سنگ بر شکم می‌بست.

همه می‌دانند عرب‌ها، هنگامی که برای نشر رسالت اسلام و اجرای شریعت آسمانی در روی زمین، از جزیرة العرب خارج شدند، فقیر و تنگدست بوده و از تمدن و لوازم آن بیگانه بودند[٨٠] اما به برکت قدرت ذاتی اسلام و حق طلبی و جوانمردی و زندگی ساده که سایر ملل از آن بی‌بهره بودند، موفق شدند حکومت‌های بزرگی تأسیس کنند، از جمله آن‌ها حکومت عباسی است که پانصد سال به نام خلافت، حکومت کرد و حداقل نصف جهان متمدن آن روز، زیر پرچم آن‌ها بود، اولین بنیانگذاران این دولت، مانند هارون الرشید و مأمون (علی رغم طمع‌های شاهی و زندگی مرفه‌شان) افرادی جسور و بی‌باک‌ و رزمجو بودند، اما در آخر، مرض عیاشی و راحت‌طلبی، والیان امور را که مدتی بار خلافت اسلامی را به دوش می‌کشیدند، از پای در آورد و به دنبال خواهش‌های نفسانی افتادند و هاله‌ای از غفلت و ازخدا بی‌خبری و محبت دنیا، بغداد پایتخت این حکومت را فراگرفته و حتی این مرض، دامنگیرِ بسیاری از صاحبان علم و فضیلت نیز شد، و گسترۀ آن شهرهای مجاور بغداد را تحت الشعاع قرار داد.

نتیجۀ افراط در خوشگذرانی و رقابت در به دست آوردن مال و مقام دنیا و انصراف از امور مهم، در زمان خلیفه عباسی معتصم بالله، زمانی ظاهر گشت که تاتارهای وحشی، پایتخت علم و دانش را به کشتارگاه هولناکی تبدیل نمودند که قلم مؤرخان از ذکر جزئیات آن اباء دارد[٨١].

مفتی قطب الدین نهروانی (یکی از مورخان قرن دهم هجری) اوضاع بغداد را قبل از حمله مغول، توصیف نموده و می‌گوید:

«در ساحل بغداد، زیر سایه‌های درختان و کنار آب‌های روان و مجالس عیش و نوش و اجتماعی دوستان، بر بسترهای نرم با آسایش و ناز و نعمت فراوان به سر می‌بردند، نه طعم تلخ جنگ را چشیده بودند و نه با درگیری و خونریزی سروکاری داشتند»[٨٢]. نمونه دوم را از حکومت مغول در هند می‌آوریم که توسط ظهیرالدین بابر تیموری (١٤٨٢م – ١٥٣٠م) بر اساس توبه و انابت و فداکاری و عزم راستین و ارادۀ اصلاح، تاسیس شد، «بابر» وقتی متوجه شد که در برابر لشکر یکصد هزار نفری «راناسانگا» بیش از بیست هزار سرباز، ندارد، راه جدیدی برای رسیدن به پیروزی در پیش گرفت، مورخ شهیر هندی، محمد قاسم بیجاپوری، معروف به فرشته، در تاریخ خود می‌نویسد:

«راناسانگا، با یکصد هزار جنگجو، در برابر «بابر» آماده شد، موجی از هراس و دلهره، سپاه بابر را فراگرفت، فرماندهان نظامی و ارکان دولت، او را از رویارویی با این سپاه عظیم، بر حذر داشتند، منجم در بار پیشگویی کرد که با شکست حتمی مواجه خواهند شد، اما «بابر» که قاطعانه مصمم به جنگ بود گفت: پس با این حال خود را برای شهادت در راه خدا آماده سازیم، همه فرماندهان و درباریان سوگند یاد کردند که تا آخر رمق زندگی بجنگند، فریاد جهاد، از هر سوی لشکر بلند شد، پادشاه از شراب نوشی که سخت دلدادۀ آن بود، و از جمیع منکرات توبه و با سپاه بیست هزار نفری، با راناسانگا، مقابله کرد و پیروز شد، این جریان در سیزدهم جمادی الاخر سال ٩٣٣هجری (١٥٢٦م) روی داد.

اما این دولت نو پا بر اساس این نوع فداکاری و پیمان با خدا تأسیس شده بود و به وجود جانشینان نابغه‌ای مانند «همایون» و «اکبر» و «اورنگ زیب» مفتخر گردید، به تدریج، در دام نفس و شهوات و انجام منکرات به گونه‌ای گرفتار آمد که نمونه آشکار و اسف بار آن در دولت «محمد شاه (١٧١٩- ١٧٤٨) متجلی گشت، و او به لقبی مشهور گردید که به معنای بی‌شرم و مسخرگی است، در تاریخ به استناد شواهد علمی در مورد او چنین آمده است:

محمد شاه، دینش را تغییر نداد بلکه دیدگاه خود را تغییر داد، ابرها پیشوا و دیده‌ور او بودند، هرگاه ابری بر آسمان هیمالیا ظاهر می‌شد یا برقی می‌درخشید، پادشاه، قصر را رها می‌کرد و به صحرا می‌رفت... به همین علت بیچاره را به لقب «رنگیلا» (شوخ چشم) می‌خواندند، وزیرش «أصف جاه» وقتی حال او را چنین دید، او را رها ساخت و به کوه‌ها و جنگل‌های «کهن» پناه برد».

استاد بزرگ شیخ عبدالعزیز دهلوی، به ذکر مطلبی پرداخته است که به خوبی چهرۀ این اوضاع فاسد را آشکار می‌کند، وی می‌نویسد: «زنان در منزل قمرالدین خان (وزیر محمدشاه) باگلاب غسل می‌کردند... روزانه برای یکی از امراء خود، مقداری گل و پان (برگ تانبول) به قیمت سیصد روپیه می‌فرستادند»[٨٣].

آغاز و پایان و گذشته و حال این حکومت‌ها را (که دو نمونه تقدیم گردید) مطالعه کنید و سپس ببینید که محمد اقبال  /، چگونه تاریخ طولانی نهضت و انحطاط ملت‌ها و حکومت‌ها را در یک بیت، تقدیم نموده است، آنجا که می‌گوید:

«تو را از مسیر و عاقبت ملت‌ها با خبر می‌سازیم، آغاز آن‌ها شمشیر و نیزه و عاقبت آن‌ها لهو و عیاشی».

اما این مطلب، کامل نمی‌گردد مگر آنکه بگوئیم: این ملت‌ها وقتی که به مرحله عیاشی و خوشگذرانی و شهوت‌پرستی رسیده و حدود اخلاقی و ارزش‌های انسانی را زیر پا می‌گذارند، آنگاه رحمت الهی سر می‌رسد و مردانی چون چنگیز و تیمور و هلاکوخان و نادر را می‌فرستد تا با بی‌رحمی، تمام این عناصر سرطان زده را به وسیله عمل جراحی، ریشه کن کنند، اقبال  / می‌گوید: «سلطنت و فرمانروایی، در وجود انسان آثار جنون پدید می‌آورند، و تیمور و چنگیز، وسایل جراحی هستند که دست قدرت الهی، به هنگام، آن‌ها را استعمال می‌کند».

اما در این زمان، تا حد زیادی، دور پادشاهی قدیم و حکومت‌های فردی استبدادی به پایان رسیده و دور دمکراتی و جمهوری فرا رسیده است و همه نیرو و ثروت جهان در دست رهبری غرب (امریکا و اروپا) متمرکز شده است و اکنون پس از پشت سر گذاشتن آخرین مراحل ترقی و پیشرفت، دارد مرحله جنون و خودکشی را سپری می‌کند، و این مرحله‌ای است که حکومت‌های فردی و تمدن‌های قدیم از آن گذشته‌اند؛ اینک دشمنی با حقایق و ظلم بر ملت‌ها و پایمال ساختن حقوق آن‌ها، بحران روانی پرستش نفس و هوی و افراط در خوشگذرانی و بی‌حیائی و فساد و مدپرستی و واکنش شدید علیه جمعیت‌ها و خودخواهی و بی‌فکری از عواقبت و دل بستن به لذت و منافع دنیا، غرب را فراگرفته است. این عوامل دلیل واضحی است بر اینکه رهبری غرب معنویت و کارآیی و صلابت و بقای خود را از دست داده و این تمدن در آستانۀ مرگ قرار دارد، اقبال  / می‌گوید:

بیا که ساز فرنگ از نوا افتادست
درون پردۀ او نغمه نیست فریاد است

تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد که در همچنین اوضاع و شرایطی، رهبریت جدیدی بر صفحه روزگار به ظهور می‌پیوست و با عمل جراحی، این سرطان را نابود و انسانیت را به وسیله تزریق خون تازه، از مرگ نجات می‌داد، اما تمدن غرب، در روی زمین، قدرتی باقی نگذاشته است، لذا امیدی برای رهبری جدید یا تمدن نوین وجود ندارد، زیرا همه قدرت‌های جهانی در حال حاضر، از سفره غرب تغذیه می‌شوند و راه او را می‌پیمایند، و همه تمدن‌های معاصر، در برابر او تسلیم و خاضع و به فکر رهبریتی جدید نیستند؛ به همین دلیل به نظر می‌رسد این عمل جراحی، به دست قدرت خارجی صورت نمی‌گیرد و نیازی هم بدان احساس نمی‌شود، زیرا به گفته اقبال  / جراحت‌های داخلی، این تمدن را از پای در آورده و بر جراحت‌های خود بسمل افتاده است. راهی که تمدن غرب در پیش گرفته و سلطه جویی و قدرت نامحدود و ویرانگری که برای افراد از خدا بی‌خبر و گستاخ فراهم آورده به زودی او را از پای در آورده و به زندگی او پایان خواهد داد، اقبال می‌گوید: «این فکر گستاخ و جسور که نیروهای طبیعی و اسرار جهان هستی را افشا کرده است، خطری است که آشیانه غرب را تهدید می‌کند».

***

[٧٢]- مؤلف این مقاله را برای کنفرانسی علمی در شیکاگو (ایالات متحده آمریکا) در سال ١٩٧٥م نوشته است، ترجمه عربی از مرحوم استاد محمد حسنی سر دبیر مجله «بعثت اسلامی» است.

[٧٣]- برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به کتاب «تاریخ اخلاق اروپا» ج «٢» اثرلیکی.

[٧٤]- ر – ک کتاب «نبرد دین و علم» اثر دراپر یا کتاب «حدود خسارت جهان و انحطاط مسلمین» بخش اول «انسانیست در آستانه مرگ» اثر مؤلف.

[٧٥]- اشاره به حدیث صحیح و مشهوری است که امام بخاری آن را در اول کتاب خود آورده است و آن اینکه «إنما الأعمال بالنیات...» تمام اعمال براساس نیت استوار است.

[٧٦]- کتاب‌های حدیث سرشار از آثاری است که بر این مطلب دلالت دارند، رجوع شود به فصل‌های اخلاص و نیت و ایمان و احتساب.

[٧٧]- بال جبرئیل.

[٧٨]- ر– ک به کتاب تاریخ دعوت و اصلاح جلد اول تحت عنوان «تاتار فتنه جهان اسلام».

[٧٩]- به نظر اقبال، علت انصراف علما از اجتهاد به تقلید، بعد از قرن هشتم هجری همین جریان بوده است.

[٨٠]- برای تفصیل ر – ک به رسالۀ «المد والجزر في تاریخ الإسلام» نوشته مؤلف.

[٨١]- ر – ک تاریخ دعوت و اصلاح ١٢٠.

[٨٢]- الإعلام بأعلام بیت الله الحرام١٨٠.

[٨٣]- تذکره ص١٧٣.