شگفتی های اندیشه اقبال لاهوری

فهرست کتاب

قیام محمداقبال علیه غرب‌گرایی[٣١]

قیام محمداقبال علیه غرب‌گرایی[٣١]

در آغاز قرن بیستم، جوانان اسلامی با علاقه زیادی در دانش و علوم غربی، پیش می‌رفتند و آن‌ها را در دانشکده‌های مترقی هند، می‌آموختند. دیگر ترس و وحشت از استعمار انگلیس از بین رفته بود.

گروه گروه دانشجویان، به عنوان هیأت‌های فرهنگی عازم اروپا بودند و در شهرهای مختلف آن اقامت نموده از منابع، علوم و فرهنگ آن، زیر نظر اساتید بزرگ بهره‌مند می‌شدند و با تمدن غرب از نزدیک آشنا گشته و در ریشه‌های آن غور می‌کردند و از همه فلسفه‌ها، مکتب‌ها و نظام‌های غربی آگاه می‌شدند و به غرور و نخوت ملی و به ویژگی‌های اقوام اروپائی پی‌ می‌بردند و در عین حال از نقاط ضعف و عوامل ورشکستگی و علائم سقوط در جامعه غربی غافل نبودند.

این مطالعات، تعمق‌ها و زندگی در کشورهای اروپائی حسن کنجکاوی آن‌ها را بر می‌انگیخت تا بیشتر در مکتب‌های فکری آن‌ها مطالعه کنند و سپس با تفکرات شرقی و فلسفه‌های اصیل اسلامی تطبیقش دهند، این ایمان که همچون آتش زیر خاکستر، همواره در التهاب بود، آن‌ها را وادار ساخت که نسبت به ماهیت تمدن غرب و سرنوشت آن اظهار تردید کنند و به آن با یک نوع یأس بنگرند و بالأخره بر ضد آن انقلاب کرده بی‌آنکه واقعیات را انکار و بر حقایق پرده بکشند.

در پیشاپیش این گروه انتقاد کننده، محمد اقبال  / لاهوری قرار دارد که به حق، یکی از نوابغ بزرگ شرق است که در آغوش تمدن غربی تربیت یافته و از بزرگ‌ترین اندیشمندان بزرگ اسلامی است که نظیر آن را مشرق زمین کم‌تر به خود دیده است. او با دیدی عمیق و بی‌طرفی کامل عیب‌های تمدن غربی را بازگو می‌کند. از میان عده زیادی که به غرب سفر کرده و تحصیل نمودند، هیچ کس چون اقبال این تمدن را مورد انتقاد قرار نداده و با صراحت علیه آن قیام نکرده است.

اقبال  / نقاط ضعف اساسی این تمدن ماشینی را ملاحظه کرده و فسادی را که در تار و پود آن، به خاطر گرایش به مادی‌گری، و انقلاب بر ضد ادیان و ارزش‌های اخلاقی و انسانی ریشه دوانیده است بررسی نموده و علل و عواملی را که روح این تمدن را آلوده کرده است، بازگو می‌کند.

او می‌گوید: آلودگی روح تمدن غربی را از دل پاک کنید. اقبال  / از اساسِ بی‌دینی و الحادِ این تمدن و اینکه تار و پودش با انقلاب بر ضد دین و اخلاق عجین شده و سر بر استان بت ماده گذاشته و برای آن پرستشگاه نوی می‌سازد یاد نموده و از آن به سختی انتقاد می‌نماید. او در دیوان خود تحت عنوان «پس چه باید کرد این اقوام شرق» چنین می‌گوید:

لیکن از تهذیب لادینی گریز
زان که او با اهل حق دارد ستیز
فتنه‌ها این فتنه‌پرداز آورد
لات و عُزی در حرم باز آورد
از فسونش دیده دل نابصیر
روح از بی‌آبی او تشنه میر
لذت بی‌تابی از دل می‌برد
بلکه دل زین پیکر گل می‌برد
کهنه دزدی غارت او برملاست
لابه می‌نالد که داغ من کجاست

در همین مثنوی می‌گوید: شعار تمدن جدید، چپاول و غارت اصول انسانی و کشتن افراد نوع بشری است. دیده همبستگی آن تجارت و اقتصاد می‌باشد، از این رهگذر دنیا هرگز روز صلح و صفا و محبت و صمیمیت به خود نخواهد دید مگر اینکه ریشه‌های غلط این تمدن را بسوزانید:

شیوه تهذیب نو آدم دری است
پردۀ آدم دری سوداگری است
تا ته و بالا نگردد این نظام
دانش و تهذیب و دین سودای خام

باز می‌گوید: این تمدن نسبت به سن خودش هنوز تازه و جوان است ولی در حال احتضار و جان دادن، و اگر هم نمیرد بالاخره با خنجر خود انتحار خواهد کرد. تازه این خودکشی چندان هم عجیب نیست زیرا این یک قانون طبیعی است که هر لانه‌ای روی شاخۀ ضعیفی ساخته شود محکم نمی‌ماند، و سرانجام به خرابی می‌گراید و بعید نیست که میراث‌های دینی و کلیساهای آن را یهود به ارث ببرد.

نور تمدن غرب درخشان و مشعل زندگی آن فروزان است اما در میان سرزمین‌های آن نه کسی پیرو موسی  ÷ است تا از او الهام بگیرد و حرف بشنود و نه مانند ابراهیم  ÷ است که بت‌ها را بشکند و آتش را به گلستان تبدیل کند:

جلوه او بی‌کلیم و شعلۀ او بی‌خلیل
عقل ناپروا متاع عشق را غارتگر است
در هوایش گرمی یک آه بی‌تابانه نیست
رند این میخانه را یک لغزش مستانه نیست

غربیان در علم و صنعت پیش رفته‌اند اما چون احساس و روح را در خود کشته‌اند، در دریای ظلمانی خود شناورند، دریائی که ساحل آن ناپیدا است، عمارت‌های بانکی با تمام نظافت و زیبائی بر همه بناهای دینی و کلیسائی برتری دارد، تجارت و اقتصاد آن، قماری است که یک نفر سود و میلیون‌ها انسان خسارت می‌بینند. این علم و دانش و سیاست و حکومت که اروپا به آن افتخار می‌کند، جز مشتی الفاظ تو خالی و عاری از حقیقت چیز دیگری نیست، رهبران اروپا خون ملت‌ها را می‌مکند و بعد درس مساوات و عدالت اجتماعی و اعلامیه حقوق بشر می‌دهند. بطالت، بی‌عاری، می‌خوارگی و فقر معنوی، سرمایه تمدن فرنگی است. ملتی که بهره‌ای از وحی آسمانی و عنایت الهی نداشته باشند آخرین مرز نبوغ آن‌ها تسخیر برق و بخار خواهد بود، تمدنی که تنها در آن ماشین‌های اتوماتیک و صنایع خشک، حاکم باشد، دل در آن می‌میرد و وفا و محبت و اصول انسانی پایمال می‌شود.

انتقاد و ارزیابی تمدن غربی و بررسی اساس‌ها و روش‌های فکری آن که اقبال  / در سخنرانی‌های علمی خود در مدارس (شهری در هندوستان) ایراد کرد و بعدا به عنوان احیای فکر دینی در اسلام منتشر گشت، به طبیعت حال خود، اثر عمیق و نفوذ عجیبی داشت، زیرا فضای بحث‌های فلسفی غیر از جو شعر و ادبیات است. در یکی از بحث‌های خود از طبیعت تمدن مادی غرب و انسان عصر و تربیت یافته‌ی دنیای معاصر و درباره مشکلاتی که در زندگیش به وجود آمده چنین می‌گوید: انسان معاصر با آن همه مکتب‌های فلسفی و رشته‌های تخصصی علمیش، هنوز خود را در میان یک اضطراب و تشویش و دلهره احساس می‌کند. مذهب طبیعی انسان معاصر، اگرچه او را بر قوای طبیعت و رموز هستی مسلط کرده‌، اما در مقابل، ایمان و آرامش روحی را در مسیر زندگی از او گرفته است.

نیروی فکری و خلاق این انسان، او را بی‌بصیرت ساخته و از توجه و روی آوری به زندگی روحانی کامل که در اعماق دل می‌جوشد، باز داشته است. در میدان اندیشه‌ با ضمیر و وجدان و از این رهگذر است که ارتباط خود را با انگیزه‌های درونی خود گسسته است. کوچک‌ترین ضرری که فلسفه مادی برای او به ارمغان آورده همان هرج و مرج و بی‌بندوباری زندگی اوست و این همان است که «هکسلی» هم آن را فهمیده و از آن انتقاد نموده است[٣٢].

سوسیالیسم جدید با رجز خوانی افراطی خود گرچه با افقی گسترده، وسیع به نظر می‌رسد، اما آن نیز اصول فلسفی خود را از افکار حاد طرفداران هگل اتخاذ کرده است که با تمام قدرت و هدف‌گیری، از ماده و ماده‌پرستی، حمایت می‌کند. در این صورت او هم نمی‌تواند دردهای انسانی را علاج کند.

اقبال لاهوری  / جامعه اروپائی امروزی را جامعه‌ای می‌داند که در آن رقابت و تناقض وحشیگرانه حاکم است و تمدن غرب را تمدنی می‌داند که وحدت روحی را در سایه نزاع ارزش‌های انسانی و ارزش‌های سیاسی از دست داده است.

محمداقبال  / (همانند هر متفکر با اطلاع) کاپیتالیسم و کمونیسم را دو شاخه درخت ماتریالیسم «مادی» و هر دو تمدن را از یک سیستم متشابه، یکی شرقی و دیگری غربی که هر دو در یک اصل و یک طرز فکر و یک نگاه محدود به انسان، مشترک هستند، نگاه می‌کند.

از قول جمال الدین افغانی «اسدآبادی» (که در یک سفر خیالی با او مصاحبه می‌کند) چنین می‌گوید:

غربیان گم کرده‌اند افلاک را
در شکم جویند جان پاک را
رنگ و بوی از تن نگیرد جان پاک
جز به تن کاری ندارد اشتراک
دین آن پیغمبر حق ناشناس
برمساوات شکم دارد اساس
تا اخوت را مقام اندر دل است
بیخ او در دل، نه در آب و گل است
هم ملوکیت بدن را فربهی است
سینۀ بی‌نور او ازدل تهی است
هردو جان نا صبور و ناشکیب
هردو یزدان ناشناس آدم فریب
زندگی این را خراج آن را خراج
در میان این دو سنگ، آدم زجاج
این به علم و دین و فن آرد شکست
آن برد جان را زتن نان را زدست
غرق دیدم هردو را در آب و گل
هردو را تن روشن و تاریک دل

[٣١]- اقتباس از کتاب دیگر مؤلف «ارزیابی تمدن غرب» ترجمه آقای سید محمد ثقفی و علی اکبری مهدی‌پور.

[٣٢]- احیای فکر دینی ٢١٥-٢١٦م.