گفتگویی آرام و دوستانه
دو مرد بنامهای عبدالله و عبدالنبی، برحسب اتفاق با هم برخورد کرده و در مورد مسائلی چند به گفتگو پرداختند که در ذیل میآید. نقطه آغازین این گفتگو، این بود که عبدالله، نام عبدالنبی را خلاف تعالیم شرع میدانست و آن را عبودیت نسبت به غیر خدا میانگاشت.
عبدالله: آیا تو غیر خدا را پرستش و عبادت میکنی؟
عبدالنبی: نه، من غیر خدا را پرستش نمیکنم، من مسلمان هستم و تنها خدا را عبادت و پرستش میکنم.
عبدالله: اما این اسم مثل عبدالمسیح و امثال آن است که مسیحیان بر خود میگذارند. هر چند این کار مسیحیان جای تعجبی ندارد چون آنان عیسی÷را میپرستند اما هر کس اسم تو را بشنود فکر میکند تو نیز پیامبر اسلامصرا پرستش میکنی، حال آنکه در اعتقادات مسلمانان، محمد تنها بنده و پیامبر خداست.
عبدالنبی: محمّدص، بهترین انسانها و سَرْوَر همه پیامبران است. ما با این نوع نامها، به خود اسم تبرّک میجوییم، از طریق جا، و منزلت ایشان، قصد تقرب به درگاه الهی را داریم و به خاطر حرمت و شرافت این اسمها، شفاعت ایشان را خواستاریم. از طرفی دیگر نام برادر و پدرم هم عبدالحسین و عبدالرسول است. این نامها از قدیم الایام در میان مردم رایج بوده، تو هم اینقدر سختگیر نباش، دین اسلام، دینی است سهل و آسانگیر.
عبدالله: این امر زشت و ناپسندی که تو میگویی بدتر از مسأله نامهاست. در واقع تو از غیر خدا چیزی را میخواهی که در توان او نیست، فرق هم نمیکند که این فرد، محمدصباشد یا دیگر صالحانی چون حسین÷و امثال او. این با توحیدی که خداوند آن را به ما امر فرموده و نیز با مفهوم (لا إله إلا الله) منافات دارد. من برای اینکه اهمیت این مسأله و عواقب وخیم آن را برای تو بهتر و واضحتر تبیین کنم چند سؤال از تو میپرسم، البته این را بدان که هدف من از این کار تنها رسیدن به حقیقت و شناخت باطل است. اما قبل از هر چیز دو آیه را به عنوان مقدمه بحثمان ذکر میکنم. اولین آیه اینست: ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾[النور: ۵۱]. «مؤمنان هنگامی که به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده میشود تا میان آنان داوری کند، سخنشان تنها این است که میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم». و آیه دیگر: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵۹]. «اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا (قرآن) و پیغمبر (سنت او) برگردانید».
عبدالله: دوست من تو مدّعی هستی که موحّد و یکتاپرستی. بگو معنی و مفهوم (لا إله إلا الله) چیست؟
عبدالنبی: توحید اینست که باور داشته باشی خداوند وجود دارد و اوست که آسمانها و زمین را خلق کرده، اوست که زنده میکند و میمیراند، و اوست که امور عالم را در دست دارد و اوست روزی دهنده آگاه و دانا.
عبدالله: اگر مفهوم توحید، فقط این باشد، در آن صورت، فرعون، ابوجهل و دیگر کفار و مشرکان نیز یکتاپرست هستند؛ زیرا هیچکس این مسائلی را که تو بیان نمودی انکار نمیکند. حتّی فرعون هم که ادعای خداوندی میکرد، در دل به این موارد اعتقاد داشته، قرآن هم در این مورد میفرماید:
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا﴾[النمل: ۱۴]. «ستمگران و مستکبران معجزات را انکار کردند، هر چند که در دل بدانها یقین و اطمینان داشتند». اما فرعون فقط آن زمان که در دریا و هنگام غرقشدن، مرگ را به چشم دید، این باور را بر زبان آشکار کرد. دوست من باید دانست که حقیقت توحیدی که خداوند به خاطر اثبات و بیان آن، پیامبران را در میان انسانها فرستاد، کتابها بر آنان نازل فرمود و قریش و دیگر کفار به قتل رسیدند این است که تنها خداوند را عبادت کنیم. خود عبادت مفهومی است که هر آنچه را خداپسند آید و از آن خشنود شود در بر میگیرد و (إله) در (لا إله إلاّ الله) به این معناست که هیچ کس را لیاقت عبادت و اطاعت نیست جز خداوند بزرگ.
عبدالله: دوست من! سؤال دیگری میپرسم. آیا میدانی چرا پیامبران که اولین آنان نوح÷است در میان انسانها مبعوث شدند؟
عبدالنبی: برای اینکه مشرکان را به پرستش خداى یکتا فرا خوانند و آنان را از شرک ورزیدن باز دارند.
عبدالله: خوب میتوانی به من بگویی چرا قوم نوح÷مشرک بودند و شرک میورزیدند؟
عبدالنبی: نه نمیدانم.
عبدالله: خداوند نوح÷را در میان قومش فرستاد چون آنان در مورد صالحان خود چون (وَدّ، سُواع، یغُوث، یعُوق و نَسْر) راه مبالغه در پیش گرفته بودند.
عبدالنبی: منظورت اینست که وَدّ، سواع و امثال آنها اسم صالحان بودن هستند و نه نام جباران کافر آن قوم؟
عبدالله: بله این اسمها، نام صالحان آن قوم بود که مردم آنان را به الهههایی مبدّل ساختند. عرب هم همان راه آنان را طی کرد. ابن عباسبدر این خصوص چنین گفته است: «صَارَتِ الأوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ فِي قَوْمِ نُوحٍ فِي الْعَرَبِ بَعْدُ، أَمَّا وَدٌّ فكَانَتْ لِكَلْبٍ بِدَوْمَةِ الْجَنْدَلِ، وَأَمَّا سُوَاعٌ فكَانَتْ لِهُذَيْلٍ، وَأَمَّا يَغُوثُ فَكَانَتْ لِمُرَادٍ ثُمَّ لِبَنِي غُطَيْفٍ بِالْجَوْفِ عِنْدَ سَبَأٍ، وَأَمَّا يَعُوقُ فَكَانَتْ لِهَمْدَانَ، وَأَمَّا نَسْرٌ فَكَانَتْ لِحِمْيَرَ لآلِ ذِي الْكَلاعِ؛ أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِينَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ، فَلَمَّا هَلَكُوا أَوْحَى الشَّيْطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ أَنِِ انْصِبُوا إِلَى مَجَالِسِهِمْ الَّتِي كَانُوا يَجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا بِأَسْمَائِهِمْ، فَفَعَلُوا فَلَمْ تُعْبَدْ، حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ وَتَنَسَّخَ الْعِلْمُ عُبِدَتْ» [البخاری].
«بتهایی که در میان قوم نوح÷بود، بعدها به میان قبائل عرب آمد و هر قبیلهای، بتی را برای خود برگزید، بت وَدّ کَلْب که در دَوْمَه الجَنْدَل ساکن بودند، و بت سُواع برای هُذَیل، و بنت یغوث برای بنی مراد و بعدها برای بنی غُظَیف که ساکن جَوْف سبأ بودند، و بت یعوق برای بنی هَمْدان و بت نسر برای حمیر آل ذی الکلاَع که به ترتیب وَدّ، سواع، یغوث، یعوق و نَسر را برای خود انتخاب کردند. این نامها، اسم صالحان قوم نوح÷بود که پس از وفاتشان، مردم به تحریک شیطان، برای یادبود آنان، مجسمههایی از آنان ساخته و در مجالس و محافل خود نصب کردند. پس از مرگ نسلهای نخستین، نوادگان آنان، با از یادبردن هدف ساخت این تمثالها به پرستش آنها روی آوردند».
عبدالنبی: این سخن بسیار عجیبی است!
عبدالله: چیز عجیبتر از آن اینست که خداوند، پیامبر اسلامصرا در میان قومی فرستاد که خدا را پرستش میکردند، حج به جا میآوردند و انفاق میکردند. مشکل آنان در این نکته بود که آنان بعضی از آفریده های خداوند را چون فرشتگان و عیسی÷و دیگر صالحان و نیکان را واسطه تقرب به خداوند قرار میدادند و آنان را شفیع خود نزد خدا میپنداشتند. رسول اکرمصدر میان آنام مبعوث شد تا آنان را به دین حنیف ابراهیم÷بازگرداند و به آن قوم بفهماند که تقرب و شفاعت خاص خداست و غیر او را حقّ آن مقام والا نیست و تنها او آفریدگار جهانیان است، تنها اوست که آفریده هایش را روزی میدهد و تمامی آسمانها و زمین و هر آنچه در آنهاست وحتّی آن الهههایی که پرستشان میکنند، بنده و فرمانبردار اویند و تحت تسلط و احاطه آن ذات بیهمتا قرار دارند.
عبدالنبی: این حرف مهم و عجیبی است که تو میگویی، آیا برای سخنت هم دلیلی داری؟
عبدالله: دلائل حرفم بسیارند از جمله این آیه: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾[یونس: ۳۱]. «بگو: چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی میدهد؟ چه کسی مالک (و خالق) گوش و چشمهاست، و یا چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد، یا چه کسی امور (جهان) را تدبیر میکند؛ خواهند گفت: خدا، پس بگو: پس چرا تقوا پیشه نمیکنید و از خدا نمیترسید»؟ یا این آیه: ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾[المؤمنون: ۸۴-۸۹]. «بگو زمین و کسانی که در زمین هستند از آن کیستند اگر دانا و فرزانهاید؟ خواهند گفت: از آن خدایند. بگو: پس چرا نمیاندیشید و یادآور نمیگردید؟ بگو: چه کسی صاحب آسمانهای هفتگانه و صاحب عرش عظیم است؟ خواهند گفت: از آن خداست. بگو: پس چرا پرهیزگاری پیش نمیگیرید؟ بگو: آیا چه کسی فرماندهی بزرگ همه چیز را در دست دارد؟ او کسی است که پناه میدهد و کسی را او پناه داد اگر فهمیده و آگاهید؟ خواهند گفت: از آن خداست. بگو: پس چگونه گول میخورید و جادو و جنبل میشوید».
کفار قریش هم هنگام طواف، لبیک گویان میگفتند: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، إلا شريكاً هو لك، تملكه وما ملك».«خدایا ما گوش به فرمان توییم، تو را هیچ شریکی نیست مگر شریکى که هم خود او، و هم هر آنچه که در اختیار و تصرّف اوست، در ملک و تصرف توست». میبینی که مشرکان قریش نیز به این اعتقاد داشتند که دنیا و هر آنچه که در آن است آفریده خدایند و در اختیار اویند و این همان توحید در ربوبیت است. اما این نوع توحید، آنان را به دایره اسلام وارد ننمود، زیرا فرشتگان و نیکان در اعتقاد آنان میتوانند منزلشان را نزد خداوند بالا برده و شفیعان نزد خدا باشند. همین اعتقاد باطل، جان و مالشان را حلال کرد. بنابراین ما باید دعا، نذر، ذبح و قربانی، استعانت و تمام عبادات دیگر را تنها مختص به خداوند بدانیم.
عبدالنبی: پس اگر توحید به معنای ایمان به وجود خدا نیست، به چه معناست؟
عبدالله: منظور از توحیدی که پیامبران به خاطر آن در میان مردمان مبعوث شدند اینست که تنها خدا را پرستش و عبادت کنیم و هر نوع عملی مثل ذبح و دعا، نذر، استعانت و استغاثه را تنها در حقّ خداوند انجام دهیم. این مفهوم درست (لا إلهَ إلاّ الله) است. قریش، این امور را نسبت به الهههای خود انجام میدادند، حال این الهه، ممکن بود پیامبر باشد یا فرشته، انسان باشد یا جنّ، درخت باشد یا قبر. آنان آفرینش، تدبیر امور عالم و رازقبودن را تنها خاص خدا میدانستند. پیامبر اسلامصدر میان آنان مبعوث شد تا آنان را به کمال توحید به مفهوم درست آن و اجرای آن فرا خواند.
عبدالنبی: منظورت اینست که یک قریشى مشرک در فهم معنای (لا إله إلاّ الله) از مسلمانان زمان ما داناتر بوده است؟
عبدالله: بله، و این واقعیتی است دردناک. کفار نادان میدانستند که منظور رسول اکرمصاز (لا إله إلاّ الله) اینست که باید عبودیت و اطاعت را تنها خاص خدا قرار داد، و عبادت غیر از او را انکار کنیم. آنان در جواب پیامبرصکه فرمود بگویید: لا إله إلاّ الله، به تعبیر قرآن چنین گفتند:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵]. آنان با وجودیکه ایمان داشتند که امور عالم، همه در تصرف خداست، مع ذالک این کلمه را بر نتافتند و آن را انکار کردند. حال جای بسی تعجب است که کفار نادان معنای این عبارت را خوب میدانستند اما کسانی که خود را مسلمان میدانند، در حدّ آن کفار، به معنای این کلمه واقف نیستند، و حتی هستند کسانی که میپندارند اسلام تنها بر زبان راندن این عبارت است، حال آنکه قلباً اعتقادی به معنا و مفهوم آن ندارند. متأسفانه آنانیکه هم در دین مطالعاتی دارند از این مسأله مستثنی نیستند و گمان میبرند این کلمه بدان معناست که تنها خدا خالق و رازق جهان است و تنها اوست که به تدبیر امور جهان میپردازد. باید اعتراف کرد در مسلمانانی که کفار قریش نسبت به فهم درست کلمه توحید از آنان داناترند هیچ خیر و منفعتی نیست.
عبدالنبی: اما من برای خدا شریکی قائل نیستم، ایمان دارم که هیچ خالق و رازقی غیر از خداوند بزرگ وجود ندارد و هر نوع نفع و سود یا ضرر و مصیبتی تنها از جانب اوست. من باور دارم که او را هیچ مثل و مانندی نیست و محمدصپیامبر است و جز به اذن و خواست خدا نمیتواند در مورد خود تصمیمی بگیرد چه برسد به دیگر بزرگانی چون علی، حسین، عبدالقادر و امثالهم. آنچه که لازم است گفت اینست که من و امثال من گناهگاریم و آنان صالحان و نیکانی هستند که نزد پروردگار، صاحب جاه و منزلتند. ما در واقع از آنان میخواهیم تا به خاطر آن جاه و مقامشان نزد خدا، شفاعت ما را به درگاه او بکنند.
عبدالله: جواب من همان است که گفتم. کفار و مشرکان هم چنین باوری داشتند؛ آنان نیز اعتقاد داشتند که خالق و رازق جهان تنها خداست و تنها اوست که امور عالم را تدبیر میکند و الهههایشان را تنها به خاطر دست یافتن به تقرب و شفاعتشان عبادت میکردند. آیاتی را که در این رابطه هستند نیز قبلاً بیان کردم.
عبدالنبی: اما آیاتی که در این خصوص نازل شدهاند در مورد بتهاست نه در مورد پیامبران و صالحان، پس چطور آنان را به بتان مانند میکنید؟
عبدالله: همانطور که گفتیم بعضی از این بتان در اصل نام صالحان و نیکان اقوام بودهاند کما اینکه در میان قوم نوح÷اینچنین بود. کفار و مشرکان تنها شفاعت این بتان را میطلبیدند زیرا آنان را صاحب ارج و قرب نزد خدا میدانستند. دلیل ما این آیه قرآن است: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]. «کسانی که جز خدا سرپرستان و یاوران دیگری را بر میگیرند. (میگویند) ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیگ گرداند».
اما در جواب این سؤال که چگونه میتوان پیامبران و اولیا را مانند بتها دانست، باید گفت پیامبر اکرمصدر میان قومی مبعوث شد که گروهی از آنان اولیاء و صالحان را شفیع خود میخواندند و قرآن در مورد اینچنین افراد میگوید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا ٥٧﴾[الاسراء: ۵۷]. «آن کسانی را که به فریاد میخوانند آنان که از همه مقربترند برای تقرب به پروردگارشان وسیله میجویند و به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناکند چرا که عذاب پروردگارت باید از آن خویشتن را دور و بر حذر داشت». گروهی دیگر عیسی ابن مریم را شفیع خود قرار میدادند: ﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ۱۱۶]. «آن گاه را که که خداوند میگوید: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتهای که جز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید؟». دستهای هم فرشتگان واسطه تقرب خود به درگاه خداوند تصور میکردند ﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ يَقُولُ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَهَٰٓؤُلَآءِ إِيَّاكُمۡ كَانُواْ يَعۡبُدُونَ ٤٠﴾[سبأ: ۴۰]. «روزی را که خداوند جملگی آنان را گرد میآورد و سپس به فرشتگان میگوید: آیا اینان شما را پرستش میکردهاند». با دقت و تأمل در آیات قرآن در مییابیم که قرآن هم کسانی را که قائل به مقام عبودیت بتان بودند تکفیر میکند و هم آنانی را که همین طرز تفکر را نسبت به پیامبر، اولیاء و فرشتگان دارند. رسول اکرمصبا همه آنان جنگید و هیچ تفاوتی بین آنان قائل نبود.
عبدالنبی: اما کفار از بتان خود سود و منفعت میخواستند حال آنکه ما ایمان داریم که همه خیر و برکتها و ضرر و زیانها از جانب خداوند دانا و حکیمی است که تدبیر همه عالم در دستان اوست و صالحان و نیکان را در اینکار توانی نیست. ما تنها امید آن داریم آنان شفیع ما نزد خداوند باشند همین و بس.
عبدالله: این سخن تو دقیقاً مثل سخن کفار است. قرآن هم از زبان آنان چنین میفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸]. ا«ینان غیر از خدا چیزهایی را میپرستند که نه بدیشان زیان میرساند و نه سودی عائدشان میسازند، و میگویند: اینها میانجیهای ما در نزد خدایند».
عبدالنبی: اما من تنها خداوند را میپرستم و پناه بردن به صالحان و نیکان و استعانت از آنان را عبادت و پرستش آنان نمیدانم.
عبدالله: من از تو یک سؤال میکنم: آیا ایمان داری که خداوند بر ما واجب فرموده که عبادت را خالصانه و فقط برای او انجام دهیم، همان طور که خود او در قرآن چنین فرمودهاند: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ﴾[البینة: ۵]. «در حالیکه جز این بدیشان دستور داده نشده است که مخلصانه و حقگرایانه خدای را بپرستند و تنها شریعت او را آئین بدانند».
عبدالنبی: بله، او این امر را بر ما واجب کرده است.
عبدالله: خوب من از تو میخواهم این اخلاص در عبادت را که خداوند بر تو واجب کرده برای من توضیح دهی.
عبدالنبی: نمیفهمم منظورت از این سؤال چیست؟
عبدالله: پس به من گوش بده تا آن را برایت توضیح دهم. خداوند در قرآن فرموده است: ﴿ٱدۡعُواْ رَبَّكُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةًۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ٥٥﴾[الاعراف: ۵۵]. «پروردگار خود را فروتنانه و پنهانی بکمک بخواهید او تجاوزکاران را دوست نمیدارد». حال از تو میپرسم آیا دعا کردن عبادتی است خاصّ خدا یا خیر؟
عبدالنبی: بله، زیرا همانطور که در حدیث پیامبر آمده: «الدُّعَاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ»[أحمد وأبوداود]. «دعا عین عبادت است. دعا جایگاه مهمی در عبادت دارد».
عبدالله: تو که معتقدی دعا عبادتی است خاص خدا و برای اجابت دعایت شب و روز و در حالت ترس و امید او را میخوانی و آنوقت در دعایت فرشته یا پیامبر و یا فرد صالحی را که در قبرش آرمیده است واسطه قرار میدهی، به من بگو آیا دچار شرک در عبادت نشدهای؟
عبدالنبی: بله، دچار شرکت شدهام سخنت کاملاً درست است.
عبدالله: حال برایت مثال دیگری میزنم. خداوند میفرماید:
﴿فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾[الکوثر: ۲]. «حال که چنان است تنها برای پروردگار خود نماز بخوان و قربانی کن».
آیا تو، ذبح و قربانی را عبادت میدانی یا خیر؟
عبدالنبی: بله، عبادت است.
عبدالله: بنابراین اگر برای آفریدهای از آفریدههای خدا این کار را انجام دهی آیا در این عبادت نسبت به خداوند شرک ورزیدهای یا خیر؟
عبدالنبی: بله، این کار بدون شک شرک است.
عبدالله: من دعا و ذبح را برای تو مثال زدم چرا که دعا بارزترین عبادت قولی و ذبح بارزترین عبادت عملی است. اما عبادات منحصر به این دو چیز نیست و مسائل دیگری چون نذر، سوگند، استعاذه و استجابت و مانند اینها را در بر میگیرد. حال از تو میپرسم آیا مشرکان قریش، فرشتگان، صالحان و لات و عزّی را عبادت و پرستش میکردند؟
عبدالنبی: بله، آنان را عبادت میکردند.
عبدالله: اما عبادات آنان تنها در دعا، ذبح، استعاذه، استعانت و استجابت دعا بود و ایمان داشتند که آنان، همه، بندگان خدایند و تحت قدرت و فرمان او. آنان باور داشتند تنها خداست که امور عالم را در دست دارد. و بتان و الههها را تنها برای این میخواندند که شفیعشان نزد خدا باشند.
عبدالنبی: عبدالله! آیا تو شفاعت پیامبر را انکار میکنی؟
عبدالله: نه، من آن را انکار نمیکنم بلکه بالعکس پیامبر اکرمصکه پدر و مادرم قربانش شوند، شفیع امت خود نزد ربّ العالمین است و آرزویم اینست که شفاعت ایشان شامل حال من هم شود. اما باید دانست همه شفاعتها از آنِ خداست کما اینکه قرآن میفرماید: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗا﴾[الزمر: ۴۴]. «بگو: هرگونه میانجیگری از آن خداست».
هیچکس را نمیتوان شفاعت کرد مگر اینکه خداوند اذن آن را داده باشد: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦ﴾[البقرة: ۲۵۵]. «کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟».
شفاعت نیز تنها کسانی را در بر میگیرد که خدا از آنان خشنود باشد:
﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ ٢٨﴾[الانبیاء: ۲۸]. «و آنان هرگز برای کسی شفاعت نمیکنند مگر برای آن کسیکه خدا از او خشنود است». و خداوند از هیچ کس خشنود نمیشود جز از طریق اعتقاد راسخ به توحید و اسلام: ﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٨٥﴾[آلعمران: ۸۵]. «و کسیکه غیر از اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود، و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود».
بنابراین و با عنایت به این آیات، باید شفاعت را فقط از او بخواهیم و چنین بگوییم: پروردگارا! مرا از شفاعت پیامبرت محروم نگردان و او را شفیع من ساز.
عبدالنبی: ما قبلاً در این مسأله توافق کردیم که نباید از غیر خدا چیزی خواست که تملّک و توان آن را ندارد اما حق شفاعت به پیامبرش عطا فرموده، بنابراین او مالک و صاحب این حقّ است و توان شفاعت نمودن را دارد پس میتوان از او شفاعت خواست و این دیگر شرک محسوب نمیشود.
عبدالله: اگر خداوند صراحتاً ما را از این کار منع نمیکرد حرف تو درست بود. خداوند در قرآن میفرماید: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾[الجن: ۱۸]. پس هیچ کس را با خدا نخوانید. طلب شفاعت، دعاست و آنکه حقّ شفاعت را به پیامبرصعطا فرموده ما را از دعا و طلب شفاعت از غیر او برحذر داشته است. همچنین میدانیم شفاعت امتیازیست که خداوند آن را به فرشتگان، اولیا و حتی (أفراط)، آن کودکانی که قبل از بلوغشان وفات کردهاند، عطا فرموده است، به این ترتیب میتوان از آنان طلب شفاعت و تقرب به درگاه خداوند نمود که در آن صورت باز به همان عبادت صالحان و نیکانی برمیگردیم که مشرکان قریش بر آن بودند. حال اگر این مسأله عبادت صالحان و فرشتگان را قبول داشته باشیم، آیات قرآن را که ما را از این کار منع میکند نادیده گرفتهایم و اگر از این کار صرفنظر کنیم کلام تو باطل میشود، که چون خداوند به پیامبر حق شفاعت عطا فرموده پس میتوان از او طلب شفاعت نمود.
عبدالنبی: اما من به خدا شرک نبستهام و استعانت از صالحان و اولیا را شرک نمیدانم.
عبدالله: آیا باور داری که خدا شرک را حرام نموده و آن را بزرگتر و زشتتر از عمل زنا بیانکرده و اعلان کرده است که آن را نمیبخشد؟
عبدالنبی: بله، خداوند آن را به طور واضح و آشکار بیان کرده است.
عبدالله: خوب تو الآن خود را از شرک به خدا مبرا ساختی اما تو را به خدا میتوانی آن شرکی را که تو دچار آن نشدهای و خود را از آن منزه میدانی برای من توضیح دهی؟
عبدالنبی: شرک اینست که بتها را پرستش کنیم، از آنان چیزی بخواهیم و از آنها بیم و هراس داشته باشیم.
عبدالله: خوب به من بگو معنای پرستش بتها چیست؟ آیا فکر میکنی کفار قریش به این معتقد بودند که آن چوبها و سنگها، میآفرینند، روزی میدهند و امور جهان را در اختیار دارند؟ همانطور که گفتم آنان چنین اعتقادی نداشتند.
عبدالنبی: من هم چنین باور و اعتقادر ندارم. من میگویم آنانکه چوب و سنگ و بناهایی که بر قبور ساختهاند و امثالهم را ملجأ و پناهگاه خود میدانند، برای آنها ذبح و قربانی میکنند و آنها را واسطهای برای تقرب به خدا و در امان ماندن از خشم او میپندارند، به خدا شرک بستهاند و این همان عبادت و پرستش بتهاست که منظور من میباشد.
عبدالله: اما این همان کاریست که شما در حقّ مزارها و ضریحهای قبور انجام میدهید. به من بگو بدانم آیا منظور تو از اینکه عبادت بتها شرکت میباشد اینست که توکل بر صالحان و استعانت و طلب اجابت دعا از آنان شرک محسوب نمیشود؟
عبدالنبی: بله، منظور من همین است.
عبدالله: پس آیاتی که خداوند در آنها توکل بر پیامبران و صالحان و اظهار ارادات و خشوع به فرشتگان و امثالهم را حرام دانسته و آنانی را که مرتکب آن میشوند تکفیر نموده است، چه میشود؟
عبدالنبی: آنان که فرشتگان و پیامبران را به دعا میخواندند تنها به این دلیل کافر شدند که فرشتگان را دختران خدا و عیسی و عُزَیز را پسران او میخواندند، اما ما که نمیگوییم مثلاً عبدالقادر/پسر خداست یا زینب (رحمها الله) دختر اوست.
عبدالله: نسبت دادن فرزند به خدا، خود، کفری جداگانه است. قرآن در ردّ این ادعا میفرماید: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾[الاخلاص: ۱-۴]. «بگو: خدا، یگانۀ یکتا است. خدا سرورِ والای برآورندۀ امیدها و برطرف کنندۀ نیازمندیها است. نزاده و زاده نشده است. و کسی همتا و همگون او نمیباشد».
هر کس نیز این مسأله را به خدا نسبت دهد، کافر شده است. همچنین خدا در جای دیگر چنین میفرماید: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾[المؤمنون: ۹۱]. «خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نکرده، و معبود دیگرى با او نیست، که اگر چنین مىشد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تدبیر و اداره مىکردند و بعضى بر بعضى دیگر برترى مىجستند».
بنابراین میبینیم که خدا بین این نوع کفر و بین اعتقاد به الهههای متعدد تفاوت قائل است. از طرفی دیگر کفاری که لات که مردی صالح بود را عبادت میکردند، او را فرزند خدا نمیدانستند. همچنین کسانی که جن را عبادت میکردند، او را فرزند خدا نمیدانستند، مذاهب اربعه هم در مورد حکم مرتّد در این انفاق نظر دارند که اگر فردی معتقد باشد خدا را فرزندی است مرتدّ شده و اگر کسی به خدا شرک ببندد او نیز مرتّد شده. پس میبینیم آنها هم بین این دو تفکر تفاوت قائلند.
عبدالنبی: اما خداوند در مورد اولیاء و صالحان میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[یونس: ۶۲]. «آگاه باشید (دوستان و) اولیاى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگین مىشوند».
عبدالله: ما هم به مقام و منزلت آنان نزد خدا ایمان داریم. اما این دلیل نمیشود که ما آنان را عبادت کنیم. ما تنها این را میگوییم که نباید با استعانت و استغاثه از آنان برای خداوند بیهمتا، شریکی قرار داد. ما هم اعتقاد داریم که میبایست به آنان احترام گذاشت و دنبالهرو راه و روش آنان بود. تنها اهل بدعت جایگاه و منزلت آنان را انکار میکنند. دین خدا دینی است میانهرو، دین هدایت و حق در میان دو راه ضلالت و بطلان افراط و تفریط.
عبدالنبی: این را باید در نظر داشت که قرآن در مورد افرادی نازل شد که اساساً کلمه توحید را قبول نداشتند، نبوّت رسول اکرمصو وقوع قیامت را انکار میکردند و قرآن را سحر میخواندند. اما ما برخلاف آنان، کلمۀ توحید را قبول داریم و به نبوت پیامبر اسلامص، وقوع قیامت و روز محاسبه و حقّانیت قرآن ایمان داریم، نماز میخوانیم، روزه میگیریم و زکات میدهیم، آنوقت چگونه ما را مانند آنان میدانید؟
عبدالله: همه علما و بزرگان دین بر این اصل اتفاق نظر دارند که هر کس در یک مسأله، رسالت و پیام رسول اکرمصرا قبول کند امّا در مسأله دیگر، پیام و دستور او را نپذیرد، مرتّد و کافر شده است. همچنین اگر به بعضی از قرآن مؤمن باشد و به بعض دیگر کافر باشد، و مانند کسی که به توحید اقرار داشته باشد، و منکر نماز باشد، یا به توحید و نماز اقرار داشته باشد، و به وجوب ادای زکات منکر باشد، یا به تمامی اینها اقرار داشته باشد ولی منکر روزه باشد، یا به تمامی اینها اقرار داشته باشد ولی منکر حج خانه خدا باشد، خداوند در مورد مردمانی که در زمان حیات پیامبر اکرمصاز ادای فریضه حجّ امتناع میکردند چنین فرمود: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩٧﴾[آل عمران: ۹۷]. و هرکس روز محاسبه را انکار کند به اتفاق علما کافر است، و قرآن صراحتاً بیان نموده است هر کس به بخشی از قرآن ایمان داشته باشد و بخشی دیگر از آن را انکار کند کفر ورزیده است. بنابراین احکام و اصول قرآن و اسلام باید به طور تمام و کمال و بدون مستثنی حفظ و رعایت شود، آیا تو به این اصل معتقدی یا خیر؟
عبدالنبی: بله، به این اصل اعتقاد دارم، زیرا این امر، در قرآن کاملاً واضح و آشکار است.
عبدالله: حال که تو به این اصل خللناپذیر ایمان داری، باید این را هم خوب بدانی که توحید، بزرگترین فرضیهای است که پیامبر اکرمصآن را بر پیروانش واجب کردهاند. توحید مسأله ایست بسیار مهم و بزرگتر از نماز، زکات، روزه و حجّ، پس چطور ممکن است کسی با انکار یکی از این امور، از اسلام خارج شده و کافر گردد، اگر هم به تمامی آنچه رسول اللهصآورده است عمل کند، اما به خاطر انکار توحید که تمامی انبیاء برای اثبات آن مبعوث شدند کافر نشود. جهل شما به این امر خطیر، بسیار تعجّب برانگیز است. از طرفی دیگر یاران پیامبرصدر یمامه با بنی حنیفه به نبرد پرداختند که به رسالت پیامبر اسلامصایمان داشته و کلمه توحید را بر زبان آورده بودند، نماز میخواندند و اذان میگفتند.
عبدالنبی: اما آنان به ادعای نبوّت مسیلمه کذّاب ایمان داشتند و ما باور داریم که بعد از محمدص، هیچ پیامبری ظهور نمیکند.
عبدالله: ولی شما چنان در شأن علی÷و عبدالقادر/و دیگر انبیاء و فرشتگان و صالحان و اولیا مبالغه میکنید که آنان را در حدّ خداوند بالا بردهاید. اگر حکم اینست که هر کس، انسانی را تا حدّ پیامبرصبالا ببرد کافر است و جان و مالش مباح و شهادتین و نماز خواندن هم نفعی به حال او ندارد پس این حکم نسبت به کسی که فردی را تا حدّ خدا بالا برد به طریق أولی جاریست. از سوی دیگر، کسانی را که علی÷سوزانید نیز مسلمان بودند و از یاران و همرزمان آن حضرت، و از صحابه علم گرفته بودند، اما چون در شأن ایشان دچار همان پندارهای غلط و مبالغهآمیزی شده بودند که شما در شأن علی÷، عبدالقادر/و مانند آنها دچار آن شدهاید. پس اگر این کفر نیست صحابه چطور همزمان خود را تکفیر کرده و سوزانیدند؟ آیا گمان میبرید که صحابه به تکفیر مسلمانان میپرداختند یا اینکه اعتقاد مبالغهآمیز در شأن اولیائی چون عبدالقادر/ایرادی ندارد اما داشتن همین طرز تفکر در شأن علی÷کفر است. شاید این ایراد مطرح شود که گذشتگان فقط به این دلیل کافر شدند که علاوه بر شرک، منکِر نبوت پیامبرص، حقّانیت قرآن و قیامت نیز بودند. در جواب این ایراد باید گفت پس منظور از مباحث باب حکم مرتد که علمای هر مذهب به طور مبسوط به آن پرداختهاند چیست؟ آنان در این باب، مسائل متعدّدی را مطرح کردهاند که هر کدام سبب تکفیر و حلال شدن جان و مال فرد مرتدّ میگردد. آنان حتّی پا را فراتر گذاشته و مسائل کوچکی چون بر زبان آوردن کلمهای که موجب خشم خداوند شود هر چند قلباً و از روی باور نباشد و یا از روی مزاح و شوخی باشد؛ زیرا خداوند در مورد چنین افرادی چنین فرموده است: ﴿قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ﴾[التوبة: ۶۵]. «بگو: آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش میتوان بازی و شوخی کرد؟ عذرخواهی نکنید. شما پس از ایمانآوردن، کافر شدهاید».
لازم به ذکر است این آیه در شأن صحابهای نازل شد که سخنی را به مزاح بر زبان آورده بود و آن سخن باعث خشم خداوند و رسولش شد و این آیه را نازل فرمود تا اعلان نماید که آن چند نفر به خاطر گفتن آن سخن کافر شدهاند. از دیگر سوی خدا قوم بنیاسرائیل را با وجود ایمانشان به خاطر اینکه از موسی÷درخواست کردند تا الههای ملموس را برایشان تعیین کند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا﴾[الاعراف: ۱۳۸]. آنان را مورد سرزنش قرار داد. رسول اکرمصنیز در جواب صحابهای که از ایشان درخواست کرده بودند تا برایشان ذات أنواطی را معین نماید فرمودند این درخواست همان درخواست بنیاسرائیل از موسی÷است که گفتند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞ﴾[الاعراف: ۱۳۸]. و آن حضرتص، آن صحابه را از این نوع درخواستها برحذر داشتند.
عبد النبی: اما بنیاسرائیل و آن دسته از صحابه که آن درخواست ناصواب را از رسول اللهصکردند به خاطر در خواستشان تکفیر نشدند.
عبدالله: بله آنان تکفیر نشدند چون به درخواست باطل خود عمل ننمودند و در صورتیکه از پیامبران خود اطاعت نکرده و به دنبال فکر نادرست خود میرفتند کافر میشدند. و همچنین آنانیکه رسول اللهصآنها را نهی کرد، اگر به اطاعت او عمل نکرده بودند و بعد از نهی آن عمل را انجام داده بودند کافر میشدند.
عبدالنبی: من اینجا گیج شدهام. از یک طرف وقتی به قصه أسامه بن زیدبقتل آن شخصی که قبل از کشته شدن (لا إله إلاَّ الله) را گفته بود نگاه میکنیم و کلام پیامبرصبه اسامه را که فرمود: «یا أسامه أقتلته بعد ما قال لا إله إلاَّ الله؟»اسامه! آیا بعد از اینکه گفت (لا إله إلاَّ الله) او را کشتی؟ و از طرف دیگر حدیث رسول اکرمصرا به خاطر میآورم که فرمودهاند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ».«خداوند به من امر کرده تا با مردم مبارزه کنم تا اینکه کلمه (لا إله إلاَّ الله) بگویند». آنگاه نمیدانم چطور میتوان این دو قضیه را با سخنان تو تطبیق داد.
عبدالله: اما همانطور که میدانیم رسول اللهصبا یهودیان جنگید، یاران آن حضرت با بنی حنیفه کارزار کردند و علی÷گروهی از یاران خود را در آتش، زنده سوزانید، حال آنکه هم یهودیان هم بنی حنیفه و هم آن همرزمان علی÷که در آتش سوزانیده شدند، کلمه توحید را میگفتند و خود را موّحد و یکتاپرست میدانستند. نیز میدانیم هر کس یکی از اصول دین و یا ارکان اسلام را چون قیامت و نماز، انکار نماید او کافر شده ولو کلمه توحید را بر زبان آورد. قضیه توحید نیز به همین منوال است و هر کس آن را رعایت نکند و تسلیم آن نشود از اسلام خارج و کافر شده است. در مورد داستان اسامه، این توضیح را باید داد او مردی را کشت که ادعای مسلمان بودن میکرد اما اسامه گمان برده که آن مرد فقط به خاطر ترس و حفظ جانش آن را گفته است و نه از روی باور و اعتقاد. بنابراین آیه نازل شد که:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ﴾[النساء: ۹۴].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که در راه خدا به مسافرت رفتید تحقیق کنید». مفهوم آیه اینست که هر کس کلمه توحید را بر زبان آورد جان و مالش در امان است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود که در آن صورت گفتن کلمه توحید هم نفعی به حال او ندارد و این مفهوم: ﴿فَتَبَيَّنُوٓاْۚ﴾[النساء: ۹۴]. است. اگر مسلمان بودن را بر زبان آوردن کلمه توحید کفایت مینمود دیگر نیازی به تحقیق و تبیین آن نبود در حالیکه قرآن علاوه بر ظاهر، باطن را نیز معیار مسلمان بودن قرار داده است. مفهوم حدیث رسول اکرمصنیز که فرمودهاند: خداوند به ایشان امر کردهاند تا زمانیکه مردم (لا إله إلاَّ الله) را بر زبان نیآورند باید با آنان بجنگند» نیز همین است؛ زیرا همان پیامبری که به اسامه چنان گفتند، در مورد خوارج چنین فرمودهاند: «أَيْنَمَا لَقِيْتُمُوْهُمْ فَاقتُلُوْهُمْ».«هر جا آنان را یافتند به قتلشان رسانید»، حال آنکه آنان چنان غرق در عبادات خدا میشدند که خود صحابه با دیدن عبادت آنان، احساس حقارت میکردند و خود را سرزنش مینموند اما چون اموری خلاف شرع و توحید از آنان سر زده بود، گفتن (لا إله إلاَّ الله) و انجام آن همه عبادت مانع تکفیر و مباح شدن جانشان نشد.
عبدالنبی: اما حدیثی از پیامبر روایت شده که مردم در روز قیامت برای نجات از عذاب آن روز از پیامبران‡ استعانت و استغاثه میکنند، از آدم÷شروع میکنند تا به عیسی÷میرسند، به ترتیب زیر: آدم، نوح، إبراهیم، موسى، عیسى، رسول الله‡اما همه آنان از این کار سرباز میزنند و آن را در توان خود نمیدانند تا اینکه مردم به حضور رسول اللهصمیرسند و از او استغاثه مینمایند. دلیل بر عدم شرک است، حال به من بگو در مورد این حدیث چه نظری داری؟
عبدالله: ظاهراً تو مسائل را به خوبی درک نکردهای و آنها را با هم خَلط نمودهای. من گفتم استغاثه به موجود زنده و حاضر آنهم در چیزی که در حیطه توان و اختیارات اوست اشکالی ندارد، همانطور که در قرآن هم آمده: ﴿فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِي مِن شِيعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِي مِنۡ عَدُوِّهِۦ﴾[القصص: ۱۵]. «فردی که از قبیله او بود علیه کسی که از دشمنانش بود از موسی کمک خواست». و همانطور که انسان در میدان کارزار، در چیزی که در توان و قدرت همرزمانش است از آنان استغاثه و استعانت میطلبد. ما استغاثه و استعانه را از مردگان و یا افرادی که از ما غائب هستند و نیز استغاثه را در مورد چیزهائی که در توان آنان نیست و فقط خدا قادر بر انجام آنها میباشد نادرست دانسته و آن را حرام میدانیم. مردم هم در روز قیامت از پیامبران‡میخواهند که دعا به درگاه خداوندی برند تا شاید مردم از عذاب آن روز بزرگ رهایی یابند و این امر، یعنی رفتن به نزد فردی صالح و پرهیزکار و از او خواستنِ اینکه بر ایمان به درگاه خداوندی دعا نماید، امریست جائز، همانطور که صحابهشدر زمان حیات مبارک رسول اللهصنیز همچنین کار میکردند اما بعد از فوت آن رسول اللهصهرگز بر سر قبر ایشان نرفته و از او استغاثه ننمودند و بر همین اساس سلف صالح دعا نمودن در جوار قبور و شفیع قراردادن صاحبان آنها را جائز ندانستهاند.
عبدالنبی: خوب حالا به داستان ابراهیم÷نگاهی بیاندازیم. وقتی که کفار او را به سمت انبوه آتش پرتاب نمودند، در هوا، جبرئیل بر ابراهیم÷ظاهر شد و از او پرسید که آیا نیاز و حاجتی دارد تا او آن را برآورده نماید. ابراهیم÷از جبرئیل هیچ درخواستی ننمود. پس اگر به اعتقاد شما، استغاثه از فرشتگان حرام است شرک محسوب میشود چرا جبرئیل÷بر ابراهیم ظاهر شد و به او آن پیشنهاد را داد؟
عبدالله: این حرف هم مثل همان حدیث اسامه است. از طرف دیگر این روایت چندان درست نیست و بر فرض صحّت این روایت، باید گفت جبرئیل÷بر ابراهیم÷ظاهر شد تا به او کمک کند، زیرا همانطور که قرآن میفرماید او ﴿شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥﴾[النجم: ۵]. است، و در این صورت اگر خدا به او اجازه دهد، در توان او بود که آتش ابراهیم و کوهها و دشتهای اطراف آن را در چشم بهم زدنى به هر سو که خواهد بیافکند و هیچ چیزی نمیتوانست مانع او در این کار شود. این حالت مثل وضعیتی است که در آن یک مرد ثروتمند به مردی فقیر و بیپناه برخورد میکند و به او پیشنهاد کمک و مساعدت میدهد. اما ابراهیم÷پیشنهاد جبرئیل÷را نپذیرفت تا فقط زیر بار منّت خالق رود و منتظر خواست و ارادۀ پروردگار خود شد. دوست من مطلب مهمی که باید اینجا مطرح شود اینست که شرک پیشینیان به چند جهت از شرک اهل زمان ما خفیفتر و سبکتر بود:
اول: آنان فقط در حالت رفاه و آسایش و قدرت و امنیت به خدا شرک میبستند و در موقع بلا و مصیبت ایمانشان را خالص و بدون شرک میکردند، تنها از خدا کمک خواسته و الههها و پیشوایان خود را از یاد میبردند. خداوند در این خصوص چنین میفرماید: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ ٦٥﴾[العنکبوت: ۶۵]. «هنگامی که سوار کشتی میشوند خالصانه و صادقانه خدای را به فریاد میخوانند. پس هنگامی که خدا آنان را نجات داد و سالم به خشکی رساند، باز ایشان شرک میورزند».
یا آنجا که میفرماید: ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوۡجٞ كَٱلظُّلَلِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ فَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞۚ وَمَا يَجۡحَدُ بَِٔايَٰتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٖ كَفُورٖ ٣٢﴾[لقمان: ۳۲]. «و هنگامى که (در سفر دریا) موجى همچون ابرها و کوهها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گیرد)، خدا را با اخلاص مىخوانند، اما وقتى آنها را به خشکى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پیش مىگیرند (و به ایمان خود وفادار مىمانند، در حالى که بعضى دیگر فراموش کرده راه کفر پیش مىگیرند)، ولى آیات ما را هیچ کس جز پیمانشکنان ناسپاس انکار نمىکنند»!.
اما مشرکان زمان ما در هر حال، در رفاه و آسایش یا در مصیبت و بلا، از غیر خدا نیز مدد میجویند و به او استعانت میکنند، مثلاً در هنگام بروز حادثه و مشکلی، نام پیامبران و صالحانی چون پیامبر اسلام ص، حسین÷و... را بر زبان میآورند.
دوم: مشرکان زمان رسول اللهصو قبل از ایشان، در کنار عبادت خداوند، فقط صالحان و مقربان درگاه چون پیامبران و فرشتگان و یا حداقل موجوداتی چون سنگ و چوب که هرگز در برابر خداوند دچار عصیان و گناهی نشدهاند را عبادت و پرستش میکردند اما مشرکان این زمان از خوب و بد، صالح و فاسق، استعانت و استغاثه میجویند ولو با چشم خود فسق و فجور آنان را ببینند. سوم: شرک پیشینیان فقط در الوهیت و عبودیت بود و هرگز غیر خدا را در ربوبیت شریک او قرار نمیدادند اما مشرکان این روزگار، شرک را تا آنجا رسانیدهاند که در ربوبیت هم برای خداوند شریک میتراشند، مثلاً طبیعت را عامل به دنیا آمدن یا مردن میدانند و امثال این تفکرات شرکآمیز بسیار است و هیچ کس دقّت و تأملی در اینگونه افکار نمیکند. تا از این نوع لغزشها ایمن و مصون بمانند. نکته مهم دیگری را که باید به تو بگویم اینست: پس سخن را با آنچه گذشت در مسأله عظیمی بپایان میرسانیم آنهم این است که هیچ اختلافی در اینکه توحید باید با گفتار و کردار قلب و زبان باشد، پس اگر در یکی از آنها اختلاف شود آن شخص توحید و مفهوم آن را بداند و به آن عمل نکند، کافر معاند و ستیزهجو است چون فرعون و ابلیس. در این رابطه لازم به ذکر است که مردمان بسیاری هستند که حقّ را میشناسند اما به دلائل گوناگونی چون جوّ حاکم بر جامعه و محیط آنان، کسب منافع و یا ترس از ضرر و زیان، به حق عمل نمیکنند، حال آنکه باید دانست غالب صنادید و رؤسای کفر و شرک، خود، حق را میشناسند اما به خاطر دست یازیدن به جیفه و متاع فناپذیر دنیا، از آن صرفنظر کرده و راه باطل را در پیش میگیرند و برای این عملکرد خود توجیهات متعددی نیز میآورند. قرآن در مورد این قبیل افراد میگوید: ﴿ٱشۡتَرَوۡاْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ ثَمَنٗا قَلِيلٗا فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٩﴾[التوبة: ۹]. «آنان آیات خدا را به بهای اندک فروختهاند و از راه خدا باز ماندهاند و دیگران را نیز از آن باز داشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند».
و هرکس ظاهراً به توحید عمل کند در حالیکه آن را درک نمیکند و معتقد به آن نیست او منافق است، و منافق از کافر بدتر و شرش بیشتر است، خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥﴾[النساء: ۱۴۵]. «منافقان در پایین ترین و نازلترین مراحل دوزخ قرار دارند، و هیچگونه یاوری برای آنها نخواهی یافت».
این مسأله ایست که متأسفانه در روزگار ما در میان مردم رواج دارد و از گفتار و رفتار آنان آشکار میشود. گروهی حق را میدانند اما قارونوار، از ترس اینکه مبادا متحمل زیان و ضرری شوند، بدان عمل نمیکنند. گروهی دیگر چون هامان و فرعون، به خاطر حفظ جاه و مقام خود از عمل به حقّ سرباز میزنند و گروهی نیز حقّ را انکار میکنند اما به خاطر در امان ماندن و یا دست یافتن به سود و منفعتی، به صورت صوری و ظاهری بدان عمل میکنند. حال دوست من، لازم میآید در دو آیه تأمل و دقّت بیشتری نمود. آیه اول اینست: ﴿لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ﴾[التوبة: ۶۶]. «عذرخواهی نکنید. شما پس از ایمان آوردن، کافر شدهاید». در این آیه، خداوند، تنی چند از صحابهای را که در جنگ تبوک با رسول اکرمصبه کارزار و میان آمده بود به خاطر بر زبان آوردن کلماتی کفرآمیز آنهم به قصد مزاح و خنده، تکفیر نموده است. حال باید دانست حکم آنانی که به جدّیت و از روی عمد و نیت کفر میگویند یا به خاطر سود و زیان متاع دنیا به کفر روی میآورند چیست؟ اینان همانهایی هستند که فریب شیطان را میخورند و به سخنان او عمل میکنند: ﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِ﴾[البقرة: ۲۶۸]. «شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستى مىدهد; و به فحشا (و زشتیها) امر مىکند». از بیم و هراسهایی که او در درونشان میافکند به خود میلرزند: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ﴾[آل عمران: ۱۷۵]. «این فقط شیطان است که پیروان خود را میترساند».
آنان را کاری با لطف و فضل بیمنتهای خداوندشان نیست: ﴿وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗا﴾[البقرة: ۲۶۸]. «ولى خداوند وعده «آمرزش» و «فزونى» به شما مىدهد». آن کوردلان را از خشم و انتقام پروردگارشان باکی به دلهای سیاهشان نیست: ﴿فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ﴾[آل عمران: ۱۷۵]. «پس از آنان مترسید و از من بترسید». حال خوب بیاندیشیم با این اوصاف و احوال، آیا باید آنان را اولیا و دوستان خدا خواند، یا دوستان و پیروان شیطان لعین؟
آیه دومی که باید در آن تدبّر و تأمّل بیشتر نمود اینست: ﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡكُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَيۡهِمۡ غَضَبٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١٠٦﴾[النحل: ۱۰۶]. «کسانى که بعد از ایمان کافر شوند -بجز آنها که تحت فشار واقع شدهاند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است- آرى، آنها که سینه خود را براى پذیرش کفر گشودهاند، غضب خدا بر آنهاست؛ و عذاب عظیمى در انتظارشان!».
بنابراین آیه تنها کفرى که صاحب آن مجبور به گفتن آنست کفر نمیداند، اما بر زبان آوردن آن در شرائط ترس، طمع، مدارا با مردم، عشق به وطن و قوم و خویش، حبّ مال و مقام و یا ارتکاب آن از روی مزاح، کفر محسوب میشود. آیه این را بیان میدارد که انسان در مورد گفتار خود مورد اجبار و فشار قرار میگیرد و قلب و اعتقاداتش مصون از این اجبار هستند بنابراین تنها مورد مستثنایی که بر زبان آوردن کفر، کفر محسوب نمیشود همان حالت اجبار و فشار است اما دیگر وضعیتهایی که ذکر شد، از این مورد جدا هستند زیرا هم گفتار و هم پندار فرد در اختیار خود اوست. همچنین قرآن در این زمینه باز میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٠٧﴾[النحل: ۱۰۷]. «این به خاطر آن است که زندگى دنیا (و پست را) بر آخرت ترجیح دادند، و خداوند افراد بىایمان (لجوج) را هدایت نمىکند». این آیه به صراحت بیان میکند عذاب و عقاب خداوند به خاطر باور و اعتقاد، جهل، نفرت داشتن از دین و یا دوست داشتن کفر، انسان را در بر نمیگیرد، بلکه آنچه که انسان را به سوی خشم و انتقام خدا میکشاند میل او به دنیا و متاع آن است. امری که انسان ضعیف النفس را وادار میکند آن را بر دین و حق ترجیح دهد. حال دوست از تو میپرسم آیا دیگر وقت آن نشده که به درگاه پروردگارت رو آورده و از کردار و پندار گذشته خود بازگردی؟ زیرا این مسألهای که ما در مورد آن بحث نمودیم مسألهایست بسیار مهم و سرنوشت ساز که به تعقل و تأمّل زیادی نیاز دارد.
عبدالنبی: توبه میکنم و از خداوند استغفار مینمایم، ایمان میآورم که غیر از خداوند هیچ معبودى که لیاقت پرستش و عبودیت داشته باشد وجود ندارد و شهادت میدهم که محمّدصپیامبر و پیام آور است. از هر آنچه که غیر خداست و آن را عبادت و اطاعت میکردم خود را مبرّا کرده و از درگاه خداوند بخشایش و عفو او را خواستارم و از از میخواهم مرا مشمول لطف و رحمت خویش قرار دهد. از او میخواهم که مرا بر شاهراه توحید و باور راستین، ثابت قدم نماید و مرا از پندارهای ناصواب پیشین مصون دارد. از این پس من نام خود را به (عبدالرحمن) تغییر میدهم. دوست من! از خداوند منان میخواهم به خاطر این نصایح و ارشادات صادقانه و دوستانهای که بر من عرضه داشتی به تو اجر و پاداشی نکو عطا فرماید که مرا از آن افکار و پندارهای باطل و مهلک نجات دادی. دوست من به عنوان آخرین درخواست از تو میخواهم چند مورد از اموری را که باید از آن پرهیز نمود تا دینمان حنیف و راستین بماند، فهرستوار برایم بازگو.
عبدالله: ایرادی ندارد به تو خواهم گفت. دوست من خوب به حرفهایم گوش کن.
* از این پرهیز کن که در دام متشابهات و امور اختلاف برانگیزی که در قرآن و سنت وجود دارند بیافتی و در این نوع مسائل از فتنه انگیزانی که به قول خودشان قصد و نیتی جز تأویل آنها ندارند تبعیت نکن؛ زیرا متشابهات را کسى جز خدا دانش و حکمت و تأویل آنها نمیداند. نسبت به این امور باید بمانند مؤمنانی که ایمانی راسخ و خلل ناپذیر دارند رفتار نمود و اعلان کرد: ﴿ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾[آلعمران: ۷]. حال به چند حدیث پیامبر اکرمصکه با این مسأله در ارتباط گوش کن: «دَعْ مَا يَرِيبُكَ إِلَى مَا لا يَرِيبُكَ»[أحمد والترمذی]، در آنچه که دچار شک و تردیدی خود را دور نگه دار و به آنچه که به آن یقین داری بپرداز. «فَمَنِ اتَّقَى الشُّبُهَاتِ اسْتَبْرَأَ لِدِينِهِ وَعِرْضِهِ، وَمَنْ وَقَعَ فِي الشُّبُهَاتِ وَقَعَ فِي الْحَرَامِ»[متفق علیه]، «هر کس خود را از شبهات دین حفظ کند ایمان و آبرویش را حفظ نموده و هر کس گرفتار شبهات دین گردد به محرّمات مبتلا میشود». «وَالإثْمُ مَا حَاكَ فِي صَدْرِكَ وَكَرِهْتَ أَنْ يَطَّلِعَ عَلَيْهِ النَّاسُ» [مسلم]. «گناه آنست که در دلت وارد شده و بیم آن داری که مردم بدان راز آگاه شوند»، «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَاسْتَفْتِ نَفْسَكَ ـ ثَلاثَ مَرَّاتٍ ـ الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ وَالإثْمُ مَا حَاكَ فِي النَّفْسِ وَتَرَدَّدَ فِي الصَّدْرِ وَإِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَأَفْتَوْكَ».«از قلب و نفست سؤال کن: زیرا نیکی آنست که نفست بدان آرامش یابد و بدان شاد گردد و گناه آنست که در درون انسان جای گیرد و انسان از بازگو کردن آن برای مردم هراس دارد».
* از تبعیت و دنبالهروی هوی و هوس پرهیز کن. قرآن در مورد چنین افرادی میگوید: ﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾[الفرقان: ۴۳]. «هیچ دیدهای کسی را که هوا و هوس خود را به خدائی گرفته است».
* از تعصب داشتن نسبت به انسانها و افکاری که پیشینیان ما بر آن پندارها بودهاند باید پرهیز نمود؛ زیرا این تعصب مانع رسیدن فرد به حقیقت میشود. حقیقت، گمشدهی مؤمنان است که هر جا آن را یافتند، آنان را به آن شایستهتر است تا دیگران: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ ١٧٠﴾[البقرة: ۱۷۰]. «و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم. آیا اگر پدرانشان چیزی نفهمیده باشند و راه نبرده باشند»، باز هم کورکورانه از ایشان تقلید میکنید؟.
* از اینکه خود را مانند کفار نمایی بپرهیز که آن سرآغاز همه بلایاست: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»[أبو داود]. «هر کس خود را بمانند قومی نماید چون آنان شده است».
* بر غیر خداوند توکل و اعتماد نکن: ﴿وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓ﴾[الطلاق: ۳]. «هر کسی بر خداوند توکل کند خداوند او را بسنده است».
* از مخلوقی که تو را به معصیت خالق میخواند اطاعت نکن: «لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الخَالِقْ».
* از سوءظن نسبت به پروردگار بپرهیز: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي»[متفق علیه]. «من [خداوند متعال] نسبت به بندهام همچنانم که او نسبت به من میاندیشد».
* از هر نوع حلقه و نخی که برای دفع بلا یا رفع آن بر دست میبندند پرهیز کن.
* از دعاها و نوشتجات و یا ابزارهایی که برای دفع نظر بکار میبندند بپرهیز. «مَنْ تَعَلَّقَ شَيْئًا وُكِلَ إِلَيْهِ»[أحمد والترمذی]. «هر کس چیزی را [برای دفع بلا و نظر] به خود آویزد، [از حفاظت خدا محروم و] بدان چیز محول گردد».
* نباید به سنگها، درختان و بناها و ساختمانها تبرّک جست.
* از فال بد زدن و بدیمن دانستن چیزها بپرهیز: «الطِّيَرَةُ شِرْكٌ، الطِّيَرَةُ شِرْكٌ، ثَلاثًا».[أحمد وأبوداود]. «فال بد زدن شرک است، فال بد زدن شرک است، فال بد زدن شرک است».
* کار ساحران و اخترشناسانی را که ادعا میکنند به غیب آگاه و در روزنامهها بُرجهای سال را چاپ میکنند و تبلیغ میکنند که از طریق این برجها، سعادت و شقاوت انسانها را میدانید باور نکنید که اعتقاد به این کار شرک است.
* از نسبت دادن بارش باران به ستارگان فصلها پرهیز کن و آن را فقط فقط به خدا نسبت ده که در غیر اینصورت دچار شرک شدهای.
* از سوگند خوردن به غیر خدا بپرهیز که آن شرک است: «مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ أَوْ أَشْرَكَ» [أحمد وأبو داود]. «هر کس به غیر خدا سوگند خورد کافر یا مشرک شده است». ماند سوگند خوردن به محمدص، یا به امانت، یا به ناموس، یا به ذمت، یا به زندگی.
* از دشنام دادن به روزگار، باد، خورشید، سرما یا گرما بپرهیز که آن در واقع دشنام دادن به خالق آنهاست.
* هرگاه دچار بلا و مصیبتی شده از بکار بردن کلمه (اگر) پرهیز کن که آن راه را به روی وسوسههای شیطان باز میکند. در عوض این را بگو: این امر، تقدیر خدا بود. او هر آنچه خواهد انجام دهد.
* بر سر مزار و قبر پیامبران‡و صالحان، مسجد بنا نکن زیرا که نمازخواندن در چنین مساجدی روا نیست در صحیحین از عائشهلروایت شده که پیامبر اکرمصدر حال احتضار فرمودند: «لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ يُحَذِّرُ مَا صَنَعُوا».«خداوند، یهودیان و مسیحیان را لعنت کند که بر قبور پیامرانشان مسجد ساختند». عائشهلفرموده است: اگر این سخن رسول اللهصنمیبود صحابهشبر مزار ایشان بنا و ساختمان میساختند و قبر ایشان را برجسته میکردند، [متفق علیه]. نیز در حدیثی دیگر پیامبرصچنین فرمودند: «إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوْا يَتْخِذُوِنَ قُبُوْرَ أَنْبيَائِهِمْ وَصَالِحِيْهِمْ مَسَاجِدْ، فَلا تَتَّخِذُوْا القُبُوْرِ مَسَاجِدْ فِإِنِّيْ أَنْهَاكُمْ عَنْ ذَلِكْ»[أبوعوانة]. «پیروان ادیان قبل از شما، بر قبر و مزار پیامبران و نیکانشان مسجد بنا میکردند، اما شما اینکار نکنید که من شما را از این کار نهی مینمایم».
* احادیثی را که از رسول اللهصدر مورد تأیید توسل به ایشان و صالحان روایت شده باور مکن که آن احادیث را دیگران وضع کرده و به دروغ به پیامبر نسبت دادهاند. از این میان میتوان به احادیث ذیل اشاره نمود: «توسلوا بجاهي، فإن جاهي عند الله عظيم». «به جاه و منزلت من توسل جویید که منزلت من نزد خدا بسیار والاست». «إذا أعيتكم الأمور فعليكم بأهل القبور». «هرگاه مشکلات بر شما فائق آمدند به دیدار اهل قبور بشتابید». «إن الله يوكل ملكاً على قبر كل ولي يقضي حوائج الناس».«خداوند بر مزار هر کدام از اولیاء فرشته را مسؤول برآورده کردن نیازهای مردم کرده است». «لو أحسن أحدكم ظنه بحجر نفعه». «هرکس نسبت به سنگى هم حسن ظنّ داشته باشد آن سنگ به او نفع میرساند».
* از بر پا کردن مراسماتی چون میلاد پیامبرص، شب معراج، شب نیمه شعبان و امثال آن پرهیز کن زیرا این امور نو و جدیدند و دلیل شرعی از طرف پیامبرصبر آنان قرار ندارد وقتی صحابهشکه بیشتر از ما به رسول اللهصعشق میورزیدند و فراتر از ما بر اعمال نیک و خیر حریص بودند، بدین اعمال نمیپرداختند، بیشک اگر در این اعمال خیر بود، آنان بر ما سبقت میجستند.