شک در قرآن
آن نویسنده در صفحه ۳۸ میگوید: صحیح است که ما میدانیم که ابن مسعود یکی از صحابه رسول خدا ـ که خود را یکی از بزرگترین موثقان قرآن میداند ـ میگوید: آن نسخه قرآنی که عثمان بن عفان آن را تایید کرده، تحریف شده است و کامل نیست، و زید بن ثابت و یارانش را که قرآن را جمع کردند، متهم کرده به اینکه آنها آیاتی که امویها را مورد طعن قرار داده، کنار گذاشتهاند.
این اتهام بسیار احمقانه و بیپایه و اساس و غیر قابل قبولی است از جانب نویسنده، زیرا علی بن ابی طالب و بسیاری دیگر از یاران پیامبر اکرم جهنگام، شروع زیدبن ثابت به آن کار مهم، زنده بودهاند و از هیچیک از آنها، آن گمانزنیهای ابن مسعود شنیده نشده!!
و همچنین در ص ۴۸، عثمان بن عفانسرا متهم کرده که ۵۰۰ کلمه را که همه مصحفها همانند مصحف ابن مسعود آن را آوردهاند، حذف نموده است.
در صفحه ۸۳ میگوید: بعضی از اندیشمندان یونان و روم قدیم ـ همانند فیثاغورث و نوما بود پبلیوس ـ انکار کردهاند که نصوصی را بعد از خود واگذارند تا فکر دنباله روانشان را به زنجیر نکشند، آنها کمی بعد از مرگشان آنچه را که نوشته و توصیه کرده بودند، سوزاندند، تا فرصتی باشد برای هر نسلی و هر مکانی که بتوانند بنا به شرایط خویش نظریه را ارائه دهند.
و میگوید: پیامبر اسلام دستور جمع قرآن را صادر نکرد، به دلیل آنکه خلیفه مسلمانان ابوبکر هنگامی که، به حضرت عمر پیشنهاد جمع آن را داد کاملا متردد بود، و به عمر گفت او نمیتواند چیزی را که پیامبر انجام نداده آن را انجام دهد بخصوص که به آن توصیه هم نکرده، ولی فرض اساسی در دین ـ هر دینی ـ آن است که تعالیم وارده آن در نص مقدس، برای همه مردم و در همه زمانها و مکانها صلاحیت دارد.
و در صفحات ۱۳۱ تا ۱۳۳ میگوید: شیوهی غالب زمینداری در شبه جزیره در زمان جاهلیت و در زمان رسول خدا، همان منقول بود نه غیر منقول، و فرد بدوی میتوانست دارای خود را به هر جا که بخواهد ببرد و به دنبال آب و گیاه برای حیواناتش بگردد و همراه با این تجاوز علیه مسافر در صحرا یعنی سرقت شترش همراه با آب و غذا و سلامی که بر پشت داشت، در برابر قتل سارق بود و آنچه که مهم به نظر میرسید آن بود که شریعت و قوانین جزایی قاطع و مانعی وضع گردد که مردم را از ارتکاب این نوع جنایتها در این نوع جامعهها، باز دارد. اسلام وارد جوامع شد و شکلی از زمینداری را معرفی کرد که مهمتر از اموال منقوله بود. فردی با نزدیک به صد بار سلب اموال، جنایتش به عنوان مسئلهای مهم بدان توجه نمیشد، و عقوبت جنایت قتل در جامعه غیر از عقوبت سرقت در جامعه بدوی بود.
و بدون آنکه اختیار عقوبت دوم، خروج علیه اسلام و روح آن ـ بر عکس ـ تلقی شود. زیرا التزام به روح اسلام از ما میخواهد که عقوبت دوم را انتخاب نماییم. چون ـ در جامعه غیر بدوی ـ همان اهدافی که اسلام آن را در جامعه بدوی در سر میپروراند، تحقق پیدا کردند.
شاعر میگوید:
اگر انسان کریم و شریفی را مورد احترام قرار دهید، نتیجه خوب آن را خواهید گرفت، و اگر انسان پستی را مورد احترام قرار دهید، این کار خوب شما باعث سرکشی و غرور او میشود.
این به معنای آن است که از رفتار واحد در دو حالت متفاوت، احیانا دو نتیجهی متفاوت به دست میآید. هنگامی که معلمی ـ هر معلمی ـ کودکی را تعلیم میدهد مثلاً اینکه وسایل گوناگونی وجود دارد برای برخورد با کودکی که دارای طبیعت و سطحی جدا است، تا اینکه به نتیجهای واحد برسد و آن هم دانش و درسی خوب یاد گیرد.
و همچنین نسبت به صحابه که در مدینه نازل شد، از آنجا که زنان از جوانان ولگرد به تنگ آمده بودند و هرگاه که به تنهایی «دارالخلاء» میرفتند، در اوج ناراحتی قرار میگرفتند.
و خداوند به همین خاطر این آیه را نازل کرد ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩﴾[الأحزاب: ۵۹] تا اینکه جوانان پاک دامن از غیر جدا شوند.
و آنچه که دیدگاه من را تقویت میکند این است که احکام معین قرآنی، احکام آتی قرآنی آن را منع کرده، هنگامی که اوضاع مسلمانان با هجرت و پخش اسلام و فتح مکه، تغییر پیدا کرد.
و دیگر تغییراتی که در خلال چهار ده قرن پیش آمده، و این مستلزم منع بعضی از احکام شد.
اگر ما این را بپذیریم که روح اسلام یعنی مجموعه رهنمودهای اخلاقی، هرگز راهی برای اتهام اسلام به منافات آنها با خواهشها و تغییرهای تاریخای که بعد از قرن هفتم میلادی پیش آمده، باقی نمیماند.
و حکومتها و فقها دیگر نیازی به نفاق و مدارا و سفسطه ندارند و از تفسیر و تاویل تناقضآمیز مسایلی که پیش میآید نجات مییابند همانند لغو بردهداریای که اسلام آن را مباح دانسته و انتخاب حبس به جای قطع دستان در عقوبت سارق که اسلام بر قطع دستان آن صحه نهاده است.
و پایبندی به این جریان اندیشهها تا اندازهای به صفت کسانی در خواهند آمد که جدا از فرزندان مسلمان کامل و با فرهنگمان باشند، زیرا آنها معتقدند که دین و ارزشهای آن تنها برای سیاست است نه برای حل نیازهای زمانه، و اقناع آنها به اینکه دین و ارزشهای آن مانع پیشرفت نیست، بسیار ساده است و بلکه دین وسیلهای برای پیشرفت به شمار میآید.
موارد ذيل گونههايی از اقول نويسنده است:
۱- به گونهای مکارانه و زشت میخواهد در قرآن شک ایجاد کند.
ایشان در صفحه ۳۸ این گفتههای تحریف آمیز را به ابن مسعود نسبت میدهد، در حالی که اینها هرگز به ابن مسعود مربوط نیستند و هیچ مدرک و اساسی ندارند زیرا او نیز همانند دیگر یاران پیامبرسمیدانست که وحی بعد از نزولش مستقیماً بنا به دستور پیامبر چگونه نوشته میشد، و به معنی این آیهها کاملاً آگاه بود که میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹] و ﴿لَا تَبۡدِيلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ﴾[یونس: ۶۴] و فرموده خداوند: ﴿...وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ ٤١لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ ٤٢﴾[فصلت: ۴۱-۴۲] و ﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩﴾[القیامة: ۱۶-۱۹] ابن مسعود همانند دیگران خوب میداند که قرآن کریم بعد از پیامبر چگونه در سطور و صدور و در یک مصحف، جمع شد.
و آنچه که آشکار و جزو ضروریات دین است همانا این میباشد که قرآن کریم به طور متواتر بدون کم و کاست و تحریف و به طور کلی به ما رسیده، و هرکه این را انکار کند حقیقتاً قرآن کریم را تکذیب کرده است. اما نویسنده، این دروغ را به ابن مسعود نسبت میدهد.
و بعد از ده صفحه میگوید، در مصحف عبدالله بن مسعود ۵۰۰ کلمه وجود دارد که در مصحف عثمان بن عفان یافت نمیشود. مصحف عثمان مصحفهایی است که امروز در دست مسلمانان قرار دارد.
و میافزاید: که ابن مسعود بسیار در هراس بود از اینکه خود کلمات رسول خدا را تغییر دهد.
اینگونه نویسنده برای رسیدن به هدفش تلاش میکند، بدون شک ابن مسعود نزد کل مسلمانان دارای مکانت ویژهای است، اگر ایشان این گونه با دقت در کلمات رسول خدا نگریسته باشد به طریق اولی راجع به قرآن کریم نیز این موضع را داشته.
و نویسنده که در وهلهی نخست به عنوان مدافع، خود را ظهور داد این به خاطر رسیدن به اهدافش بود! و میخواست اولاً تهمت کفر و ارتداد را در صورت ابراز شک در قرآن از خود دور گرداند و آن را به عهده صحابی بزرگوار بنهد و اگر هر مسلمانی روایات نویسنده را قبول کند مسلمان به حساب نمیآید، زیرا صحابی گرانقدر ابن مسعود اینطور نبوده، او میگوید: ما هرگز از ده آیه زیادتر یاد نمیگرفتیم زیرا آنچه را یاد میگرفتیم آن را میخواندیم و بدان عمل میکردیم، ما با هم هردو یعنی علم و عمل را یاد میگرفتیم.
۲- نویسنده از صفحه ۸۳ از رازهای درون خویش پرده بر میدارد و میگوید: نصوص و متون فکر و اندیشهی پیروان را قفل خواهد کرد به همین خاطر خوبتر آن است که اندیشمندان کتابهای خود را دفن کنند تا اینکه فرصتی برای همه نسلها در هر زمانی بشود تا بنا به شرایط زمان خویش نظریهپردازی کنند!
او نمیتواند صراحتاً بگوید لازم است قرآن کریم را دفن کرد، و یا سوزاند تا توسط آن نصها فکرمان قفل نگردد و برای خود متناسب با شرایط و وضعیت، قانون وضع نمائیم، وقتی که این بظاهر مسلمان نمیتواند به این مسئله تصریح کند، ترفندی را پیش میگیرد و با روش مکارانه خویش میخواهد آن را به کرسی بنشاند، و میگوید: پیامبر اسلام دستور جمع قرآن را صادر نفرمود... و این موضع اندیشمندان و یاران رسول خدا بوده است... پایبندی به قرآن علاوه بر سنت پیامبر، باعث میشود که ما نمیتوانیم آنچه را که مناسب نسل ما است انتخاب نمائیم، زیرا آن نصوص ما را به بند آوردهاند.
قبلاً ایشان گفت: قرآن کریم شریعتی محدود و غیر جهانی را آورد، و نمیتواند پا را فراتر از مکه و مدینه بگذارد. (قبلاً ذکر آن رفت) بعد از این صراحتاً به ترک احکام شرعیای که قرآن بر آنها نص نهاده، دعوت میکند و میخواهد برای رسیدن به اهداف خود تلاش نماید. در صفحه ۱۴۳ آورده:
این دیدگاهها را برای نشر آراستهام و کاملاً بدانها باور دارم و آن را برای تمام مسلمانان نوشتهام.
و یک قدم به جلو و یک قدم به عقب بر میگردد، کما اینکه تلاش میکند در آن واحدی خود را آشکار و پنهان کند و روی خود را در آن واحد هم نشان و نهان دهد.
و بعداً تلاش میکند که ایمان مسلمانان به اسلام مبنی بر اینکه خوبترین کتاب را برای همیشه و همه جا آورده، را نابود گرداند. میگوید: فرض اساسی در هر دینی این است که تعالیم و آموزههای مقدس دینیشان برای هر زمان میگنجد، و معلوم است که این فرض جز در اسلام غیر صحیح است. هر پیامبر رسالتی را برای قومی ویژه آورده اما پیامبر اسلام به سوی تمام بشریت فرستاده شده. نویسنده میان اسلام را با دیگر ادیان مساوی دانسته و تنها صلاحیت را در تمام ادیان فرض کرده.
۳- در صفحات اخیر آنچه را که میخواست بدان رسید و آن هم ترک عمل به قرآن بود ولی نمیخواست علناً خروج خود از اسلام را به کلی اعلان دارد و بلکه او (خود را) اصلاح گرای دینی میداند.
و بر نیرنگها و روشهای مکارانه خود پافشاری میکند و بحث از حد سرقت و اوامر قطعی الثبوت و قطعی الدلالة میراند، و امری که هیچ جایی برای اجتهاد مجتهد و تأویل تاویلکننده، باقی نمیگذارد. میبینیم که بحث از مسایل بدوی و اموال منقوله و غیر منقوله را به میان میآورد و جامعه مکه و مدینه را ترک مینماید، کما اینکه اسلام این حکم را برای سرقتها آورده و آن را مساوی با قتل در جامعه بدوی میداند. اما حکم خداوند در غیر آن، صلاحیت و متناسب نمیداند.
اگر این نویسنده خود را مسلمان قلمداد نمیکرد، او را با منهج قرآن کریم آشنا مینمودیم، و او را با قوانین و مبادی عام و کلیای که بنا به شرایط زمانی و مکانی تغییر مینماید، آشنا میساختیم. چون مباحث ثابت و متغیر همانند احکام میراث و بعضی از چیزهایی که مربوط به ازدواج و طلاق، حدود و قصاص... را از هم جدا میکنند.
دزدی در هر زمان و مکانی باشد، همان دزدی است و رسول خدا به خاطر چیزی که قیمتش به یک دینار نمیرسد، دستان سارق را به خاطر آن قطع کرده، و آن در حقیقت چیز مهمی نبوده بلکه آنچه مهم است همان دزدی میباشد، و زن مخزومی چیزی را کمتر از آن هم دزدیده بود و میخواست حکم خدا را ابطال گرداند و آنچه که عمومیت حکم پیامبر را میرساند، فرموده مشهور پیامبر است که گفت: قسم به خدا اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، محمد دستان وی را قطع خواهد کرد و بعداً دستور قطع دستان دزد مخزومی را صادر نمود.
اجرای حکم خداوند یعنی جلب مصلحت و دفع مفسدت از مردم. خداوند میفرماید: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤﴾[الملك: ۱۴] اگر حکم سرقت برای جامعهای مشخص و زمانی مشخص میبود، چرا با آن عمومیت و تاکید بیان میشد.
خداوند پیامبر را برای تمام بشریت فرستاد، و افق انتشار اسلام تا روز قیامت ادامه دارد، و شرایطی که این داخل آن خواهد شد را نیز، میدانست.
اگر این نویسنده، مسلمانی نبود، فرق میان حد و تعزیر را برای وی توضیح میدادیم، و اینکه چگونه آن حدها برای آن مجموعهی کم از جرمها وضع شده آن هم به خاطر حفظ ضروریاتی است که حیات ما بدان بستگی دارد، اما برای غیر از این جرمها، اسلام عقوبتهای تعزیری را قرار داده و اینها نیز عقوبتهاییاند که قرآن وضع و سنت آنها را تعیین کرده و گذشتگان ما نیز آنها را جدا کردهاند و این عقوبتها میتوانند بنا به شرایط زمانی و مکانی تغییر نمایند.
و سخن نویسنده که میگوید: «گاهاً مجازاتی در جامعهای مشاهده میشود که جدا از مجازات جامعهی بدوی است» روشن میکند که این حکم از آن خدا نیست و بلکه این جامعه است که برای خود قانون وضع مینماید و این فقط حکم جامعه بدوی است و حکمی الهی برای همه مردم در همه زمانها و مکانها نمیباشد. نویسنده میخواهد که به مسلمانان بفهماند که این اسلام است و ایشان میافزاید بدون آنکه بتواند مجازات دوم را که خارج از اسلام و روح آن است، اختیار کند، و بر عکس بلکه پایبندی به روح اسلام از ما میخواهد مجازات دوم را انتخاب کنیم.
اگر نویسنده خود را مسلمان میداند، ما از او میپرسیم: قواعد و قوانین اسلام چیست؟
و بنا به چه اساسی شما مجازات دوم را انتخاب میکنید؟ و چه کسی آن را اختیار مینماید؟
و چرا خداوند سرقت را حد به شمار آورده و آن را جزو مجازات تعزیری قرار نداده؟ وقتی خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٣٨﴾[المائدة: ۳۸].
و اگر یکی بگوید: خیر، ما آن را قطع نمیکنیم، چگونه مسلمان متعهد به فرامین الهی محسوب میشود؟ و اگر در سرقت این درست باشد، آیا در دیگر حکمها جائز نیست؟ اگر احکام خدا اجرا نشوند پس چه فرقی میان ما و کافران وجود دارد؟
۴- سخن وی درباره صحابه، آنچه را که مد نظر داشت مورد تاکید قرار میدهد، و آن هم عمل نکردن به قرآن است و سبب نزول آیه ۵۹ سوره احزاب را ذکر مینماید و مثل اینکه نمیداند «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب» یعنی در احکام عموم الفاظ مد نظر است نه سبب نزول، فرق نمیکند که این فرد جاهل باشد یا متجاهل زیرا میخواهد عمل به قرآن را لغو کند و میگوید: حکم سرقت، در غیر جامعه بدوی قابل اجرا نیست.
و حجاب نیز در زمان محدودی در غیراز جامعه مدنی کاربرد ندارد و فرضیهای که قبلاً بدان اشاره کرد یعنی صلاحیت دین برای همه زمانها و مکانها، را از یاد برده در اینجا بر بطلان آن فرضیه تاکید میورزد.
و نویسنده ـ به آیه کریمهای که بحث چادر و روبند میکند، اشاره نکرده ﴿...وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّۖ...﴾.
گمان میکنم که ایشان تفسیر آن را خواندهاند و به عکسالعمل صحابهها نیز آگاه است، یعنی پاسخ فوری آنها به فرموده خداوند ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶] صحابههای زن بهترین نسلی بودند که بشریت آن را به خود دیده، آنها روبند را به هنگامی که این امر الهی نازل شد، پوشیدند، و سر و صورت خود را از بالا تا پایین حجاب کردند پیامبر جآنها را از پوشیدن نقاب در احرام منع نمود.
ابو داود در فضل «المحرمة تغطى وجهها» از ام المومنین روایت میکند.
(گروهی از سواران از کنار ما گذشتند و ما با پیامبر در احرام بودیم «وقتی که کنار ما حرکت کردند ما صورت خود را پوشاندیم»).
دستور به صحابه واضح و صریح است و زنان صحابه فوراً بعد از نزول امر آن را اجرا نمودند و امت اسلام در گذر ۱۴ قرن بر آن اتفاق نظر دارند و تنها اختلاف در موراد عفو شده آن است ﴿...وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ...﴾میدان اختلاف تنها در این استثناء است نه در تمام حجاب.
با این همه نویسنده میخواهد در آن شک ایجاد نماید و در حاشیه صفحه ۱۳۱ میگوید: مفسرین راجع به آیات حجاب اختلاف دارند، اینکه آیا آنها خاص زنان پیامبر است یا تمام زنان مسلمان؟
نمیدانم که این امر را از کجا آورده، و آیا چشمانش کور بوده که آیات راجع به حجاب را بخواند آنجا که به طور عموم میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ...﴾آری، ﴿...فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾.
و همچنین میگوید: علی ای حال، هریک از سکینه دختر حسین بن علی و عایشه دختر طلحه بن عبدالله، بدون حجاب بودهاند» با کمال بیشرمی این گونه به دختران پاکدامن و با عفت مسلمانان تهمت ناروا میزند!
آیا اگر مسلمان واقعی میبود و خبر نادرستی را همانند این میخواند، به جای اینکه آن را رد کند، میآمد و آن را مورد تاکید قرار میداد و به مفسران نخست حمله میکرد؟ او میگوید: آنها بودند که حجاب را بر شما زنان مسلمان فرض میکردند زیرا این مسئله خاص زنان پیامبر و دخترانش بود، و بار دیگر مثل اینکه او کور بوده و این قسمت از آیه را نخواند. ﴿وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ـ و زنان مؤمنان ـ!
اگر این فرد، از این ناراحت است که زن مسلمان پایبند به حجابی میباشد که ـ بنا به تهمت وی ـ مفسران آن را واجب گردانیدهاند و این وحی الهی نیست، پس چه کسی آن را خواسته تا غم آن را بخورد؟
جواب این سوال را در آغاز سخنش از موضوع حجاب، میبینیم.
در صفحه ۱۲۴ میگوید: غرب آزادی زن یعنی آزادی جنسی (!) و سیاسی و استقلال اقتصادی به بار آورد و آن هم نتیجه قرنهای طولانی و دراز پیشرفت و زد و خردها بوده، اما در جامعه اسلامی، همان فکر اصیل و بنیادین هیچ نتیجهای در بر نداشته...
و مثالی را برای آزادی زن در جامعه عربیای که بدان بدون همنوعی و تداوم و بدون فکر اصیل و بنیادین، بدان رسیده آورده است و این آزادی بسیار دور است از روح تمدن غرب، مسلمانان میدانند که اسلام مجموعه قوانینی را برای زن وضع کرده که در بر گیرنده حق استقلال اقتصادی و برخورداری از مناصب سیاسی زن میباشد. چیزهایی که غرب هنوز هم بدان دست نیافتهاند. اما آزادی جنسیای که نویسنده غربگرا و بلکه اربابان آنها، آن را قبول کردهاند، اسلام آن را نپذیرفته.
اسلام برای زنا مجازات رجم قرار داده، اما وقتی که مردم قوانین الهی را ترک کرده و برای خود قوانین وضع مینمایند، و زنا را در ذات خویش جنایت به حساب نمیآوردند فرد متاهل، هرگاه که گناه را مرتکب شد مادامیکه با رضایت طرفین باشد، هیچگونه مجازاتی نخواهد داشت. اما اگر به رضایت طرفین نبود و درخواست مجازات آن را کرد نهایتاً دو سال زندان میشود. اما فرد غیر متاهل، اگر زنایی کرد این در حقیقت حقوق کسی را پایمال نکرده و جرمی را مرتکب نشده و بلکه این از آزادی جنسی برخوردار است!!
این گونه، مردم متناسب با عصر خویش، مسایل را انتخاب میکنند و اینها ممکن نیست با نام اسلام صورت گیرد، مگر وقتی که متنها و اسناد دینی را بسوزانند و یا آنها را دفن کنند تا اینکه کسانی همچون (این دانشمند و مصلح اسلامی!!) به بند نیایند.
آنها دارند جاهلیت را با نام روح اسلام، اعاده میکنند، و بلکه حتی فسق و فجور جاهلان قدیم نسبت به عربها و مسلمانان کنونی بمراتب بسیار کمتر از این بود.
رسول خدا راست گفته که فرمود: دو چیز را در میان شما جا گذاشتهام، اگر بدان تمسک جوئید هرگز گمراه نخواهید شد آن دو؛ قرآن و سنتاند.
هیچ جای تعجب نیست که کسی منادی آزادی جنسی باشد، بلکه آنچه عجیب و غریب میباشد آن است که میبینیم کسانی این را جزو مبانی دینی و اسلامی خود به شمار میآورند و میخواهند با این، جامعه ما را رو به پیشرفت ببرند و عجیبتر از آن نیز اینکه اینها خود را مسلمان میدانند.
پس نظر شما درباره این فرد که بدان اندیشمند اسلامی میگویند چیست؟
به نظر من مراد از این آیه این است که آن اندیشمندی است برای نابودی اسلام و جنگ با آن و افساد جامعه اسلامی.
۵- واضح است که نسخ جز با دستور الهی صورت نمیپذیرد، و بعد از وحی نسخی وجود ندارد.
نویسنده بعد از سخن از سوالات و یا دفن نصوص دینی، نسخ آن را مطرح میکند، که نتیجه آن دو یکی است و آن هم عمل نکردن به قرآن میباشد، مادامیکه نسخ تنها وظیفه خدا نباشد، ایشان میخواهد این گمراهی را با این تلاشها تزیین نماید، آنجا که میگوید «اگر این را بپذیرم که روح اسلام یعنی مجموعه قواعد و قوانین اخلاقی، آنگاه هیچ مجالی برای متهم کردن اسلام به اینکه با خواستهای عصری و تغییرات تاریخیای که بعد از قرن هفتم میلادی پیش آمده، باقی نمیماند».
این بدین معنا است که نصوص قرآن دیگر بعد از این قرن صلاحیت خود را از دست داده و لازم است ما آنچه را که او روح اسلام معرفی میکند، جای او قرار دهیم و آنگاه در برابر حکم شرعی خدا مانند بریدن دست دزد ـ که نص خدا بر آن است ـ به زندان انداختن دزد را جایگزین نمائیم.
و بر ما پوشیده نیست آنچه را که بعضی بزرگان دین درباره صلاحیت دین برای هر زمان و مکانی، و حدودات الهی و اثر تطبیق کردن آن در جامعه و همچنین درباره حقایق اسلام و رد اباطیل و شبههایی که دشمنان اسلام آن را مطرح کردهاند، به نگارش در آوردهاند.
اما این نویسنده راه و روش مسلمانان را در بر نگرفته، بلکه اقوال و گفتههای دشمنان را تکرار میکند و بلکه خرابتر از آنها نیز میگوید.
و برای نمونه به نظرات وی درباره (عبد) و اشارهی اخیر ان درباره استنباط احکام اسلام از نصوص، دقت کنید.
او نمیخواهد اسلامی را که خداوند به عنوان دین برای ما قرار داده، را بپذیریم، بلکه اسلام عصریای را میخواهد که مثلاً آزادی جنسی و آزادی برهنگی ـ نه پاکدامنی و حجاب ـ حلال میگرداند رد این فرد، حقیقتاً به درازا میانجامد و بسیار زیاد در این باره نوشته شده، اما آنچه را که میخواستم در اینجا بیان دارم، همان موضع وی در برابر قرآن بود.
بعد از این لازم است که ما بپرسیم! آیا او مسلمان است؟ یا اینکه او غمگین آن است که خداوند بزرگ قرآن و دینش را محفوظ نگه داشته؟ و اینکه در راستای مصلحت چه کسی گام بر میدارد؟ و چگونه در مجلههایی که در اقطار اسلامی پخش میشوند اینها و امثال آنها چاپ میشوند و آن را مفکر اسلامی قلمداد میکنند؟!