فصل اول: تدوین سنت نزد شیعیان
قبلاً در مورد سنت سخن به میان آوردیم و ثابت کردیم که تدوین آن در زمان پیامبر شروع شد، سپس مراحل گوناگونی طی کرد تا به قرن دوم هجری رسید که به عصر تدوین شهرت یافت.
تاریخ نگارش برخی از کتابهای سنت که در اختیار ما قرار دارند به قرن اول هجری بر میگردد، بسیاری از نوشتههایشان پس از طی مرحله استقرار و وضوح و آشکار ایدهها برای همفکرانشان، ظهور یافتند. که این نیز امری طبیعی محسوب میگردد، چرا که کتابها برای تایید و روشن سازی عقاید به نگارش در میآیند، پس باید پس از وجود عقاید پدید آیند.
بلکه میان ظهور عقاید و نوشتن کتب مرحلهی دیگری وجود دارد که عبارت است از: جعل اخبار، رد و بدل کردن و استناد به آنها، پیش از آنکه در کتابی مرتب و جمع گردند.
برای مثال در میان شیعیان میبینیم پس از مرگ هر امامی گروه تازهی پدید میآید، و هر گروهی اخباری را مستند خویش قرار میدهد که ایدههای آن مرحله را تایید و پشتیبانی نماید تا به آخرین امامی میرسد که باعث استقرار یافتن دیدگاهها میگردد، و هر دستهای تنها پس از مرگ امام اخباری را درباره او جعل و تقلب مینماید، زیرا او در واقع از غیبت بیاطلاع میباشد هرچند که به زعم پیروانش او از چنین دانشی برخوردار است. برای توضیح بیشتر این مطلب به یکی از کتابهای اهل تشیع اشاره و به نقل جملاتی از آن میپردازیم و آن نیز کتاب: (فرق الشیعه) نوشته: حسن بن موسی نوبختی و سعد بن عبدالله قمی است. این دو نفر در قرن سوم زیسته و تا آغاز قرن چهارم نیز در قید حیات ماندهاند. کتاب مزبور به توضیح پدید آمدن دستهها و انشعابات مختلف پس از مرگ امام جعفر صادق میپردازد، و از جمله میگوید:
بعد از آنکه ابو عبدالله بن محمد دیده از جهان فرو بست، شیعه به شش گروه متفاوت تقسیم شد. ابو عبدالله در ماه شوال سال ۱۴۸ هـ در سن شصت و پنج سالگی در گذشت. سال ۸۳ در مدینه متولد شده بود و در همان قبری که پدر و پدربزرگش در آن دفن شده بودند، به خاک سپرده شد، مدت امامتش حدود سی و چهار سال بود و مادرش ام فروة دختر قاسم بن محمد ابیبکر قحافه بود.
گروهی از آن شش گروه بر این باور بودند که: جعفربن محمد نمرده و نمیمیرد تا اینکه ظهور میکند و سرپرستی مردم را دوباره به عهده میگیرد، او همان قائم مهدی است. به زعم خود حدیثی از او نقل میکنند که: اگر سرم را دیدی که از بالای کوهی سقوط کرد باور نکنید من همواره یاور شما هستم. همچنین از او نقل میکنند که: هرگاه شخصی پیش شما آمد و ادعا کرد در ایام بیماری از من پرستاری کرده و پس از مرگ هم شستن، کفن کردن و به خاک سپردن مرا انجام داده است به او باور نکنید، زیرا من یاور شما و صاحب شمشیرم. این گروه (ناووسیه) نامگذاری شدهاند، چون رئیس آنان فردی به اسم پسر فلان ناووس از اهالی بصره بود.
گروهی دیگر معتقدند: بعد از جعفر پسرش اسماعیل بن جعفر امام است و مرگ او را در حیات پدرش انکار کردند و گفتند: پدرش چون از جان او ترسید مردم را گول زد به ظاهر مرده بود ولی او را از آنان مخفی کرد، و همچنین گمان برده بودند که: اسماعیل نمیمیرد تا زمین را به زیر سلطه خود میآورد و سرپرستی امور مردم را به عهده میگیرد، و او است قائم و پا برجا چون پدرشان وی را امام و مردم را پیرو او قرار داد و به ایشان خبر داد که: اسماعیل یاور آنان است و امام نیز جز حق چیزی را بر زبان نمیآورد، لذا وقتی خبر مرگش را به ظاهر اعلام کردند دریافتیم او راست میگوید، و اسماعیل پابرجا و در نگذشته است. این گروه (اسماعیلیهای خالص) نام دارند. مادر اسماعیل و عبدالله پسر جعفربن محمد، فاطمه دختر حسن بن علی بن ابی طالب و مادر فاطمه نیز اسماء دختر عقیل بن ابی طالب میباشد.
گروه سوم گمان بردند که: پس از فوت پدرش، از دنیا رفت جعفر ماموریت را به محمد پسر اسماعیل سپرد، حق هم جز این نبود چون امامت از حسین و حسین به بعد از برادر به برادر انتقال نمییابد و باید همیشه میان فرزندان ادامه داشته باشد. بنابراین عبدالله و موسی برادران اسماعیل حق امامت نداشتند همچنانکه محمدبن حنیفه همزمان با وجود علی بن حسین از حق امامت محروم بود. پیروان این دیدگاه (مبارکیها) نامیده میشوند چون بنیانگذار آن فردی به نام مبارک بردهی اسماعیل بن جعفر بود.
و اما (اسماعیلیهای غیر خالص) عبارتند از: خطابیها یعنی پیروان ابو الخطاب محمد بن ابی زینب اسدی اجدع.
گروهی از آنان به گروه محمد بن اسماعیل پیوستند و به مرگ اسماعیل بن جعفر در زمان پدرش اعتراف کردند. آنها همان افرادی بودند که در زمان ابو عبدالله جعفربن محمد بیرون رفتند و علیه عیسی بن موسی بن محمدبن عبدالله بن العباس شوریدند. عیسی فرماندار کوفه بود به او خبر رسید که آن دسته بیبند و باری به راه انداخته، معتقد به نبوت ابو الخطاباند و در مسجد کوفه گرد هم میآیند و به ستونها چسبیدهاند و مردم گمان میبرند که برای عبادت و اعتکاف به آنها چسبیدهاند.
عیسی یکی از افرادش را همراه گروهی اسب سوار فرستاد تا ایشان را با خود ببرند پیش عیسی، ولی آنان که هفتاد نفر بودند سرباز زدند و جنگیدند. همه کشته شدند به جز یک نفر که زخمهایی برداشت و میان کشته شدگان افتاد. گمان بردند او نیز کشته شده است. وقتی هوا تاریک شد از میان کشتهها برخاست و فرار کرد. اسمش ابو سلمه سالم بن عکرم جمال مشهور به ابو خدیجه بود. میگویند: بعد از این ماجرا توبه کرد و بازگشت. او یکی از راویان حدیث بود، جنگ بیامانی را با چنگ، ساقه غلات و چاقوهایی که در دست هوادارانش بود علیه عیسی راه انداخت. ساقه را به جای تیرها در دست گرفته بودند. ابو الخطاب به ایشان گفته بود: با آنان بجنگید که ساقههای شما جای تیرها و شمشیرها را میگیرد. تیرها، شمشیرها و اسلحههای آنها آسیبی به شما نمیرساند و به بدنهایتان فرو نمیروند، ابو الخطاب سربازان را در گروههای ده نفری به خط مقدم میفرستاد هنگامی که قریب سی نفر کشته شدند، گفتند: ای سرور ما! نمیبینی آنان چه بر سر ما آوردند؟ و نمیبینی که ساقههای ما میشکند و تاثیری در آنها نمیگذارد؟ حال آنکه اسلحههای ایشان در ما اثر گذاشتند و افراد مرا از پای در آوردند؟
تاریخنویسان میگویند ابو الخطاب به آنان گفته: اگر خداوند آن را برای شما مناسب میبیند من چه گناهی دارم؟
راویان شیعه نقل میکنند که خطاب به هوادارانش گفت: ای قوم من! شما مورد امتحان و آزمایش قرار گرفتهاید و اجازه کشته شدن و شهادتان نیز صادر گشته است. پس در راه دین و تبارتان بجنگید، شهرتان را تسلیم نکنید که خوار و ذلیل میشوید هرچند از کشتن رهایی نمییابید، پس با شرافتمندی و سربلندی بمیرید و بردبار باشید که خداوند صابران را پاداش بزرگی میدهد و شما شکیبا و بردبارید. آنان هم جنگیدند تا آخرین نفرشان کشته شد، ابو الخطاب اسیر گشت و پیش عیسی برده شد. او هم فرمان قتلش را صادر نمود که در مدار الرزاق کنار رود فرات گردنش زده شد، لاشه خود و پیروانش برای مدتی به صلیب آویخته شده و بعداً سوخته شدند، سر رئیسشان نزد منصور خلیفه بغداد فرستاده شد او نیز دستور داد برای مدت سه روز بر سر در ورودی شهر بغداد آویزان گردد و سپس سوخته گردد.
وقتی این ماجرا رخ داد، برخی از یارانش گفتند: نه ابو الخطاب و نه هیچیک از یارانش کشته نشدهاند، ولی مردم مشکوک و دچار سرگردانی گشتهاند و گرنه ایشان به دستور جعفرابن محمد جنگیدهاند و بدون اینکه یک نفرشان هم مجروح گردد از درهای مسجد بیرون رفتهاند و هیچ کس ایشان را ندیده است. پس از آنان مردم شروع به کشتن یکدیگر کردند به گمان اینکه یاران ابو الخطاب را تار و مار میکنند.
تا هوا تاریک شد، وقتی بیدار شدند دیدند که همه کشتهها افراد خودشان است و هیچ کدام از هواداران ابو الخطاب نه کشته شدهاند و نه مجروح و آنها را نیز ندیدند. این گروه همانهایی هستند که اعتقادشان بر این بود: که جعفر بن محمد، ابو الخطاب را به پیامبری برگزیده، سپس او را بعد از اینکه امر از طرف ملائکه صادر شد، دگرگون کرد. ـ نفرین خدا بر کسی باد که چنین میگوید ـ آنگاه کوفهایهایی که چنین باوری داشتند پس از کشته شدن ابو الخطاب پیش محمدبن اسماعیل بن جعفر رفتند، قائل به امامت گشتند و بر آن اصرار و پافشاری نمودند.
بعد از محمد بن اسماعیل، افراط گرایان هریک به راهی رفته و پراکنده شدند، و در مورد ریاست گروهها و مذاهبشان به اختلاف و تفرقه گراییدند. تا جایی که عدهای از آنها قائل به ربوبیت و پروردگاری او شدند، و روحی که در کالبد آدم و پیامبران اولوالعزم بوده به کالبد او دمیده شده است.
گروهی دیگر معتقد بودند: روح جعفر به ابو الخطاب انتقال یافته، و پس از غیبت ابو الخطاب به محمدبن اسماعیل بن جعفر انتقال یافت. سپس به همین ترتیب امامت را به فرزندان محمدبن اسماعیل اختصاص دادند.
گروه دیگری به اسم (قرامطیها) از گروه مزبور (مبارکیها) جدا شدند، علت نامگذاریشان به این اسم هم این بود که یک نفر از اهالی انباط به نام (قرمطویه) ریاست آن را به عهده گرفته بود، در اصل معتقد به دیدگاه مبارکیها بودند بعداً به مخالفت با آنان برخاستند و گفتند پس از پیامبر تنها هفت نفر امام هستند: علی بن ابی طالب که امامی مرسل است، حسن، حسین، علی بن حسین، محمدبن علی، جعفربن محمد و محمدبن اسماعیل بن جعفر که امام قائم و مرسل است و گمان بردند رسالت پیامبر جاز همان روزی که در غدیر حضرت علی را به امامت منصوب کرد، پایان یافت و به علی انتقال داده شد. برای اثبات دیدگاه خویش به حدیثی از پیامبر استناد میکنند که آن را تاویل کردهاند، میفرماید: هرکه من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. به عقیده آنان این گفته نشانه خروج از پیامبری و واگذار کردن آن به علی بن ابی طالب به فرمان خدا و اینکه پیامبر بعد از آن ماموم و دنبالهرو علی به حساب میآید. وقتی علیساز دنیا رفت امامت به ترتیب به حسن، حسین، علی بن حسین، محمدبن علی و جعفربن محمد واگذار شد، ولی امامت جعفر در حیات خودش پایان یافت و به اسماعیل پسرش انتقال داده شد. سپس خدا در مورد امامت جعفر و اسماعیل تغییر نظر داد و به محمدبن اسماعیل واگذار کرد. برای اثبات آن به حدیثی از جعفربن محمد استناد میکنند که گفته: هیچ تغییر نظری را مانند تغییر نظر خدا در مورد اسماعیل ندیدهام. به گمان آنان محمدبن اسماعیل نمرده و در کشور روم پنهان گشته و اوست قائم مهدی. معنی قائم نزد آنان این است که او به پیامبری مبعوث گردید، و پیامبران اولوالعزم عبارتند از: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد جعلی و محمدبن اسماعیل. به دلیل اینکه آسمانها هفت تا هستند، زمینها هفتاند و اعضای بدن انسان نیز هفت عضو هستند: دو دست، دو پا، پشت، شکم و قلب. سر هم دارای هفت عضو است: دو چشم: دو گوش، دو سوراخ بینی و دهان که زبان در آن جای دارد چنانکه دل در سینه قرار دارد. ائمه هم چنان هستند؟! هفت نفراند و قلبشان محمدبن اسماعیل میباشد. درباره فسخ و تبدیل شریعت محمد جبه احادیثی از ابو عبدالله جعفربن محمد استناد میکنند که میگوید: اگر قائم ما برخاست قرآن مجید را میدانید و یا گفته: اسلام غریبانه، آغاز گردید و غریبانه هم باز میگردد پس خوشا به حال غریبان و اخباری دیگر در این زمینه و گمان بردهاند: خداوند بهشت آدم را برای محمدبن اسماعیل قرار داده، یعنی هر آنچه در دنیاست برای او مباح گردانیده شده است. آنجا که میفرماید: ﴿...وَكُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا...﴾[البقرة: ۳۵] «و از آن، هرچه و هرکجا که میخواهید خوش و آسوده بخورید». یعنی خطاب (کلا) برای محمدبن اسماعیل و پدرش است.
و یا ﴿...وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ...﴾[البقرة: ۳۵] «و لیکن نزدیک این درخت نشوید» که خطاب در این آیه متوجه موسی بن جعفربن محمد و پسرش میباشد. عدهای از آنام ادعای امامت کردهاند و گمان میبرند محمدبن اسماعیل آخرین پیامبر است که خداوند در قرآن از او بحث کرده است و اینکه دنیا دارای دوازده جزیره میباشد و در هر جزیرهای حجت و دلیل منطقی وجود دارد، پس حجتها دوازده نفرند، هر حجتی داعیهای و هر داعیهای دستی دارد. مقصودشان از دست مردی است صاحب نشانهها و معجزهها که مانند معجزههای پیامبران میباشد. حجت را پدر، داعیه را مادر و دست را پسر مینامند، همانند مسیحیها که خدا را پدر، عیسی را پسر و مادر عیسی را روح القدس میخوانند. پس حجت بزرگتر و پدر پروردگار، داعیه مادر و دست پسر است. چه گمراهی سرسام آوری و چه زیان آشکاری! و معتقدند همه تکالیف و فرایضی که خدا و رسول به ما ابلاغ کردهاند، ضرب المثلهایی هستند که در باطن آنها معناهایی وجود دارند اساس عمل و باعث نجاتاند، چیزی که از آن نهی شده آن است که انجام دادن آنها مایه نابودی و بدبختی است و بخشی از حداقل عذابی است که خداوند گروهی را دچار آن میگرداند تا بدبخت شوند، زیرا حق را نشناخته و بدان عمل ننمودهاند.
سخنان گذشته مذهب عموم پیروان ابو الخطاب نیز هست. ولی با وجود آن مردم را با شمشیر، ریختن خون، تصاحب اموال، و گواهی کفر و شرک علیه آنان، مباح و جایز میدانند. همچنانکه گروه (بهیسیها) و (ازرقیها) از خوارج چنین دیدگاهی درباره اهل قبله داشتند، که در اثبات آن به این آیه استناد میکردند: ﴿...فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ...﴾[التوبة: ۵] «مشرکان را هرکجا بیابید بکشید» میگویند: کشتار آنها را باید مانند هدیهبردن و بزرگداشت شعایر الهی به حساب آورد. و این آیه را طبق نظر خود تاویل میکردند: ﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾[الحج: ۳۲] «و هرکس مراسم و برنامههای الهی را بزرگ دارد بیگمان بزرگداشت آنها نشانه پرهیزگاری دلهاست». و معتقد به اسیر کردن زنان و کشتن کودکان بودند که به این آیه استناد مینمودند: ﴿...لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦﴾[نوح: ۲۶] «هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار» و میگفتند باید کشتار کسانی که دیدگاه ایشان را درباره امامت ندارند و به ویژه آنانی که معتقد به امامت موسی بن جعفر و نوادگان اویند، شروع کرد، که این آیه را دستاویز خود قرار میدادند: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗۚ﴾[التوبة: ۱۲۳] «با کافرانی بجنگید که به شما نزدیکند و باید که از شما شدت و حدت ببینند» پس بایستی شروع به کشتار آنان و سپس سایر مردم نمایند. شمار آنان بسیار است ولی قوت و قدرت ندارند؛ همه آنها ساکن کوفه، یمن، کنارههای بحره، یمامه و دور و بر آن، عربهای زیادی نیز به آنان پیوستهاند که باعث تقویت و آشکار نمودن آنان شدهاند و شاید قریب صد هزار نفر باشند.
گروه چهارم از پیروان ابو عبدالله جعفربن محمد بر این باورند که: بعد از جعفر پسرش (محمد) امام است، مادر او که حمیده نام داشت کنیز بود، او و موسی و اسحاق هر سه پسر جعفر و از یک مادر زاییدهاند، در مورد امامت او حدیثی را که به گمان خود برخی از آنان خبر دادهاند که: روزی محمدبن جعفر در اوان کودکی پیش پدرش رفت، پدرش او را فرا خواند، در راه بر روافتاد، جعفر بلند شد و پیش او رفت و بوسهای زد، گرد و غبار را از سر و صورتش پاک کرد و روی سینهاش گذاشت و گفت: از پدرم شنیدهام که میگفت: هرگاه فرزندی را به دنیا آوردی که شبیه من بود اسم مرا بر او بگذار که او شبیه من و رسول خدا و پیرو سنت او است، لذا آنان امامت را به محمدبن جعفر و نوادگانش اختصاص دادند. این فرقه (سمیطیها) نام دارند، چون رئیس آنان فردی بود موسوم به (یحیی بن ابی سمیط) برخی میگویند: (شمیطیها) نام دارند، چون رئیس آنان، یحیی بن ابی شمیط بود.
گروه پنجم از آنان معتقد بودند: امامت بعد از جعفر از آنِ پسرش عبدالله بن جعفر افطح میباشد، چون او فرزند ارشد جعفر، پس از پدر جای او نشست و طبق وصیت پدرش ادعای امامت کرد، آنها برای اثبات گفته خود به حدیثی که از پدر و پدربزرگش روایت میکنند استناد مینمایند که آنان گفتهاند: امامت از آنِ فرزند ارشد امام است، بیشتر کسانی که قائل به امامت جعفر شده بودند از امامت عبدالله حمایت کردند، جز عده کمی که حق را تشخیص داده و عبدالله را درباره مسائلی از حلال، حرام، نماز، زکات، حج و... آزمودند و دریافتند که دارای دانش و آگاهی از مسائل دینی نیست. این فرقه به (فطیحها) شهرت یافتند، زیرا سر تا پای عبدالله (افطح) یعنی پهن و کوفته بودند، برخی میگویند چون رئیس آنان مردی از اهالی کوفه به نام عبدالله بن فطیح بود. عموم علما و فقهای شیعه از گروه مزبور دفاع و پشتیبانی کرده و تردیدی نداشتند که باید عبدالله بن جعفر و پسرش امام باشند.
وقتی که عبدالله در گذشت و پسری جا نگذاشت، درباره روایتهایی که از علی بن الحسین، محمدبن علی و جعفربن محمد مبنی بر اینکه بعد از حسن و حسین نباید دو برادر به امامت برسند و اینکه باید تا آخر دنیا در اولاد و نوادگان باقی بماند، به شک و سردرگمی افتادند و آنها را انکار کردند، لذا اکثر فطیحیها از اعتقاد به امامت عبدالله منصرف شدند و قائل به امامت موسی بن جعفر گشتند. البته قبلاً عدهای از پیروان عبدالله در زمان حیات او به خاطر اطلاع از روایاتی که از جعفر نقل میکردند از اعتقاد به امامت عبدالله برگشته بودند. روایاتی که عبدالله در آنها میگوید: امامت بعد از من برای موسی است، و اینکه به او اشاره کرده و درباره عبدالله چیزهایی گفته است که شایسته امام نمیباشد. عدهای روایت میکردند جعفر خطاب به موسی گفته: ای پسرم: برادر جای من مینشیند و ادعای امامت میکند با او درگیر مشو و هیچی مگو زیرا او نخستین کس از خاندان من است که به من پیوسته است.
عبدالله بعد از پدرش صد و هفتاد روز زیست، پس از فوت او عده زیادی از اعتقاد به امامت او و موسی برگشتند. فرقه ششم معتقد بودند که: امام بعد از جعفر موسی است و امامت عبدالله را انکار کردند، و از اینکه او جای پدر نشسته و ادعای پیشوایی مینماید مجرمش شناختند. این همان اختلاف و تفرقی بود که پس از امام جعفر صادق به وقوع پیوست. در اینجا به یادداشتهای کتاب مزبور در مورد پراکندگی شیعه بعد از امام یازدهم (حسن عسکری) اشاره میکنم. نویسندگان درباره این اختلاف و پراکندگی میگویند: امام حسن در حالی از دنیا رفت که فرزندی جا نگذاشت برادرش جعفر و مادرش که کنیز و موسوم به عسفان بود و بعداً پدرش وی را حدیث نامگذاری کرد، اموال و دارایی حسن را تقسیم کردند. پیروانش پس از او به دستههای مختلفی انشعاب یافتند:
عدهای گفتند: حسن بن علی از دنیا نرفته، بلکه پنهان گشته و قائم او میباشد، درست نیست امامی که اولاد و جانشین آشکاری ندارد در گذرد، زیرا نباید دنیا خالی از امام باشد، امامت حسین علی ثابت است و روایت وارده در این باره هم دال بر این است که قائم دو غیبت دارد، این یکی از آنهاست، در آینده آشکار میگردد و سپس بار دیگر غائب میشود، و در این باره بعضی از عقاید معتقدان به امامت موسی بن جعفر را پذیرفتند. هرگاه به این فرقه گفته شود که: تفاوت میان شما و تایید کنندگان بر امامت موسی چیست؟ میگویند: آنان در اینکه بر امامت موسی پافشاری میورزیدند خطا کردهاند چون او فوت کرد و به جانشین خود (رضا) وصیت کرد، و چون او بیشتر از ده پسر جا گذاشت هر امامی چنانکه نیاکانش مردهاند او نیز میمیرد و جانشین آشکاری هم دارد. تنها امام قائم هدایت یافتهایی که پافشاری بر حیات او جایز است کسی که بدون جا گذاشتن جانشین بمیرد، لذا باید پیروانش بر او اصرار ورزند چون مرگ امام بدون جانشین درست نمیباشد. گروه دیگری گفتند: حسن بن علی که قائم مهدی او میباشد مرد و بعد از مرگش نیز زیست و برای آن به حدیثی که گروهی از معتقدان به امامت موسی بن جعفر از جعفربن محمد روایت میکردند استناد مینمایند و آن اینکه: علت نامگذاری (قائم) به قائم این است؛ بعد از مرگش بر میخیزد. حسن بن علی هم که گمانی در مرگش نیست بدون جانشین و نماینده از دنیا رفت، پس بدون شک او قائم و زنده پس از مرگ است. چون نباید دنیا بدون امام باشد، پس او غائب و پنهان است و دوباره ظاهر میگردد تا دنیا را چنانکه مملو از ظلم و ستم بود پر از عدالت و دادگری کند. و علت اینکه میگویند: او پس از مرگش زنده شده این است که به نظر آنان نباید دنیا خالی از امام باشد، به دلیل حدیثی که از علی روایت شده که ایشان در یکی از خطبههایش گفته است: بار الها! تو دنیا را از امام و حجت آشکار یا پنهان خالی نمیگذاری تا حجتها و دلایلت باطل نگردند. این گفته دلیل بر این است که او بعد از مرگش زنده شده و زیسته است.
میان این فرقه و فرقهی پیشین تفاوت چندانی وجود ندارد جز آنکه این فرقه مرگ حسن بن علی را تایید میکند، حال آنکه گروه قبل مرگ وی را انکار و معتقد به پنهان شدن و زنده ماندن او میباشند. اینها هم شبیه گروه معتقدان به امامت موسی بن جعفراند و هرگاه دلیل گفتههایشان را از آنان جویا شوی به تاویل و تفسیر روایات بر میگردند.
گروه دیگری معتقدند: حسن بن علی بدون جانشین در گذشت، بعد از او برادرش جعفر طبق وصیت حسن به امامت نائل آمد در صورتی که از آنان سوال شود که: حسن و جعفر در طول حیاتشان پیوسته علیه یکدیگر مبارزه و مخالفت کردهاند، و شما که از بد رفتاری حسن با جعفر و ماجرای تقسیم ارث هم با خبرید پس چگونه شد که حسن سفارش امامت را به جعفر کرد؟
در پاسخ میگویند: ایشان ظاهراً با هم مخالف بودند وگرنه در حقیقت از یکدیگر راضی و هیچ اختلافی میانشان وجود نداشت جعفر همواره فرمانبردار و گوش به فرمان او بوده، اگر ظاهراً چیز خلاف این وجود داشته به دستور حسن بوده و لذا جعفر جانشین و نماینده حسن محسوب میگردد. برخی از گفتههای فطیحیها را درباره عبدالله و موسی پذیرفتند و گمان کردند که موسی بن جعفر به سفارش برادرش عبدالله به امامت رسید، و پس از اینکه امامت عبدالله بن جعفر را انکار میکردند بدان اقرار نموده و امامت وی را بر خود واجب شمردند تا بدینوسیله مذهب خود را تایید و اصلاح سازند. رئیس و مسئولی که ایشان را بدان فرا میخواند مردی از اهل کوفه به نام علی طامی خزار بود، نامبرده میان فطیحیها معروف و از کسانی بود که امامت جعفر را تقویت و مردم را به آن متمایل میساخت. او الاهی دانی بسیار دلیل آور بود که خواهر فارس بن ماهویه قزوینی او را بر آن یاری میکرد، هرچند که خواهر فارس امامت حسن بن علی را انکار و معتقد بود امام علی امامت را به جعفر سفارش کرده است نه به حسن.
دستهای دیگر بر این باور بودند که: بعد از حسن جعفر امام است که امامت از پدرش به او رسیده نه از طرف محمد و نه از طرف امام حسین، اساساً محمد و حسن امام نبودند، چرا که محمد در زمان پدر وفات یافت و حسن هم بدون جانشین از دنیا رفت. و او به دروغ ادعای امامت میکرد. دلیل آن هم این است که امام بدون وصیت و وجود جانشین نمیمیرد، در حالیکه حسن بدون سفارش و جا گذاشتن جانشین از دنیا رفت، این هم درست نیست که حسن و جعفر هردو به امامت رسیده باشند زیرا از ابو عبدالله جعفربن محمد و دیگر نیاکانش روایت شده که پس از حسن و حسین نباید دو برادر به درجه امامت نائل آیند، پس به این نتیجه میرسیم که امامت حق جعفر و از طرف پدرش به او رسیده نه از جانب برادرش.
عدهای دیگر میگفتند: محمدبن علی که در زمان حیات پدرش فوت کرد امام است و گمان میبردند حسن و جعفر ادعای چیزی میکردند که شایسته آنان نبود و پدرشان سفارش امامت را به آنان نکرده بود. اساساً نه چنین چیزی از پدرشان روایت شده و یا بدان تصریح کرده باشد، و نه جعفر و محمد در مقامیاند که مورد اعتماد باشند. به خصوص جعفر که دارای اخلاق زشت و ناپسندی بوده که زیبنده پیشوای دادگری نمیباشد. حسن هم که بدون جا گذاشتن نماینده در گذشت در حالیکه نباید امام بدون جانشین بمیرد. سپس جعفر را هم در حیات حسن و هم پس از در گذشت او دیدیم که آشکارا اهل گناه و نافرمانی بود که چنین فردی شایسته گواهی دادن بر یک درهم هم نیست چه رسد به جانشینی پیامبر جزیرا خداوند که شهادت گناهکار گستاخ و بیپروا را نپذیرفته چطور امامت وی را با این همه اهمیت و نیاز به آن، میپذیرد؟
و از آنجا که امامت معیار پایبندی به دین و خشنودی خدا است پس چگونه امامت فاسق و بزهکار جایز میباشد. در حالیکه اظهار فسق و فجور از روی «تقیه» درست نیست، این که سزاوار مقام خدا نمیباشد و نباید به او نسبت داد. پس نتیجه این است که وقتیکه امامت شایسته جعفر و امثال او و انسان بدون قائم مقام نبود، ناگزیر امامت از آنِ برادرش ابو جعفر محمدبن علی است، چون جز نیکی و پاکدامنی از او سر زنده، صاحب جانشینی قائم و معروف و پدرش هم صراحتاً او را جانشین خود قرار داده است. پس باید یا معتقد به امامت بود و یا به بیاعتباری آن قائل شد که این دومی جایز نیست.
فرقهای دیگری معتقدند که: حسن بن علی پسری به نام محمد داشت که او را امام قرار داد و چنانکه دیگران گمان میبرند او بدون جانشین از دنیا نرفت. چطور امکان دارد کسی که امامت و نمایندگیش ثابت است. امور او در آن چارچوب جریان یافته و نزد مردم هم مشهور و معروف باشد ولی بدون قائم مقام از دنیا برود؟ و اما حقیقت این است که وی دارای فرزندی است که چند سال پیش از مرگ او به دنیا آمد. همچنین انان بر امامت آن فرزند، مرگ حسن و اینکه اسم فرزندش محمد است تاکید ورزند و گمان میبرند که پدرش فرمان پنهان گشتن وی را به خاطر ترس از جانشین صادر کرده. پس او به دلیل احتیاط و ترس از عمویش جعفر و دیگر دشمنان پنهان شده، او است امام پا برجا (قائم)، در زمان حیات پدرش شناخته شده بود و بالاخره پدرش به جز او جانشین و فرزند دیگری نداشته است.
گروه دیگری میگفتند: هشت ماه پس از مرگ حسن فرزندش به دنیا آمد، و کسانی که ادعای به دنیا آمدن او در زمان پدرش میکنند دروغگو و یاوهسرا هستند، چون اگر چنین چیزی بود نمیترسید چنانکه دیگران نترسیدند ولی واقعیت این است که او بدون فرزند در گذشت و این چیزی است که نباید در آن به مجادله پرداخت و امر معقول و شناخته شدهای را انکار گرده در گذشته ریسمان امامت نزد حاکم و محکوم معلوم و ثابت بود و به خاطر همان بود که از تقسیم دارایش امتناع ورزیده شده راجع به جایز شمردن و معتبر دانستن دیدگاه خویش به روایتی از ابوالحسن رضا استناد میورزند که او گفته: شما به واسطه جنینی که در شکم مادرش است و شیرخوار خواهد شد، مورد امتحان و آزمایش قرار میگیرید. که این همان جنین است.
فرقه دیگری عقیده دارند: حسن اصلاً دارای فرزند نبود، چون ما در این باره بحث و بررسی کردیم و از راههای مختلف تحقیق کردیم ولی پسری را برایش نیافتیم و اگر درست باشد در مورد حسن بن علی چنین اعتقادی داشته باشیم که او دارای فرزند پنهانی است، درباره هر مردی دیگری که بدون فرزند از دنیا رفته هم درست میباشد، و درباره پیامبر هم جایز است گفت او پسری را جا گذاشت که پیامبر و جانشین ایشان میباشد و گروه فطیحیها هم میتوانند ادعا کنند که عبدالله بن جعفر بن محمد پسری را در مقام امامت جا گذاشت و ابوالحسن نیز جز ابو جعفر دارای سه پسر دیگر بود که یکی از آنان امام بود.
زیرا وارد شدن روایت راجع به وفات حسن بدون جانشین، مانند وارد شدن حدیث راجع به این موضوع است که پیامبر جپسری را از پشت خود جا گذاشت یا عبدالله بن جعفر بدون پسر بود و یا امام رضا دارای چهار پسر نبود میباشد. پس ناگزیر این مسأله منتفی است ولی پیوند امامت همچنان باقی میماند زیرا درست نیست امام بدون جانشین باشد که دنیا فاقد حجت مطلق و امام باشد. کسانی که معتقد به وجود فرزند برای حسن هستند به خبری که از جعفر روایت شده استناد میکنند که: امام قائم محل و ولادت خدا را از مردم پنهان میکند و میگویند: امری را بر ما انکار میکنید و خود نیز چنین گفتید چون معتقدید: رشته امامت همواره پا برجاست اگر شما در یافتن فرزند کوشش کردید و نیافتید و لذا آن را رد نمودید، ما نیز در راستای شناخت ریسمان پیوسته که تصحیح آن شدیدتر از جستو جوی شما است، نهایت سعی و تلاش خود را به کار گرفتیم ولی نیافتیم، لذا ادعای ما درباره وجود فرزند راستگویانهتر از شما میباشد، زیرا از نظر عقل و عرف جایز است مردی دارای پسر مخفی و پنهانی باشد، بعد از آن شناخته گردد و نسبت به پدرش صحت یابد. ولی در مقابل، مخالفان میگویند: ادعای شما چیز مردود و ناپسندی است که عقل هر عاقلی و عرف و عادت هم آن را نمیپذیرند، علاوه بر آن روایات صحیحی از پیشوایان درستکار مبنی بر اینکه ریسمان بیشتر از نه ماه باقی نمیماند، وجود دارد، حال آنکه از ریسمان مورد نظر شما سالها گذشت. بنابراین شما برای دیدگاه خود شاهد و سند معتبری در دست ندارید.
دستهای دیگر معتقد بودند: بنابر اخبار یقینی و گواهان بسیاری از دوست و دشمن، حسن بن علی مانند نیاکانش دیده از جهان فرو بست. این چیزی است که جای تردید و گمان نیست و به وسیله چنین اسبابی به این نتیجه رسیدیم که امام دارای فرزند نبوده است. پس مادام که هم وفات و هم بدون جانشین امام برای ما ثابت شد این نیز ثابت میشود که: بعد از حسن عبدالرحمن ابن علی امامت وجود ندارد و امامت پایان یافته تلقی میگردد و آن هم از لحاظ عقل، قیاس و عرف جایز است، همچنانکه جایز است بعد از محمد پیامبری پایان یابد و پیغمبری وجود نداشته باشد در حالیکه نبوت و رسالت مهمتر بوده، مردم بدان نیازمندتر و بیشتر باعث پایان یافتن معذرتها میباشد، زیرا همراه دلیل آشکار و نشانههای درخشنده است، ولی با وجود این پایان یافت، پس میشود امامت نیز پایان یابد. آنان خبری را که از امام صادق روایت شده دستاویز خویش قرار دادهاند که: دنیا از شخصیتی مورد اعتماد و حجت خالی نمیباشد، مگر اینکه خداوند خشم خود را بر مردم به سبب گناهانشان فرو ریزد و مدتی حجت را از آنان برگیرد. این از نظر ما همان وقت است و خدا هم هرچه را بخواهد انجام میدهد، این گفته ما نیز باعث باطل گردانیدن امامت نمیگردد. از یک زاویه دیگری نیز میتوان بدان نگریست و تحلیل کرد: چنانکه درست است قبل از پیامبر جمیان او و عیسی نه پیامبری و نه وکیلی وجود داشته باشد، این امر در مورد امامت هم صادق است. چرا که اخباری وجود دارد مبنی بر اینکه میان پیامبران مدت زمانهای سیصد یا دویست سالهای بدون وجود پیامبر و جانشین وجود داشته است. امام صادق در این باره میگوید: «فتره» زمانی است که نه پیامبری و نه پیشوایی وجود ندارد، دنیای امروز بدون امام است، مگر اینکه خداوند بخواهد یک نفر از خاندان پیامبر را بر انگیزد که زمین را پس از مرگش زنده سازد، همچنانکه پیامبر را به دنبال انقطاع مدت زمانی از گذشت پیامبران، بر انگیخت، آنچه را از دین پیامبران پیش از خود پوسیده بود، تجدید کرد، وجود و برانگیخته شدن امام نیز چنان است و حجت همواره بر ما باقی خواهد ماند تا اینکه امام قائم مبعوث میگردد که نشانههای ظهور آن عبارتند از: امر و نهی گذشته، اطلاعات و معلوماتی که از طرف ایشان به ما رسیده، تمسک جستن به گذشته و اقرار و اعتراف به مرگ امام قبلی همچنانکه امر و نهی عیسی، دانشهای رسیده از طرف او و نمایندههایش، تمسک ورزیدن به اعتراف به نبوت و مرگش و اقرار به جانشینهایی که ظهور یافتند، پیش از برانگیخته شدن پیامبرجحجت بر مردم بودند. این گروه، برخاستن قائم و بیرون آمدن مهدی را لازم نمیدانند و در آن مورد به برخی معانی «بداء» معتقدند.
فرقهای دیگر اعتقاد دارند: محمدبن علی که در زمان حیات پدرش فوت کرد، بنا به سفارش پدر و تصریح به نامش امام است، و درست هم نیست امامی که امامتش ثابت و به تایید رسیده، به غیر امام سفارش کند، وقتی که محمد در بستر مرگ بود برایش درست نبود وصیت کند یا امامی را تعیین نماید و یا به پدرش سفارش نماید، زیرا امامت پدرش از طرف پدربزرگش ثابت و به او رسیده بود و این هم جایز نیست که همواره پدر به امر و نهی بپردازد و یا کسی را شریک و همراه او سازد. پس امامت او بعد از درگذشت پدر ثابت و قطعی شده است و مادام میبایست وصیت میکرد، به خدمتکار پدرش که نفیس، نام داشت و از نظر او معتبر و امین بود، وصیت کرد، کتابها و سفارشنامه را نزد نامبرده گذاشت و به او دستور داد که هرگاه حادثه مرگ برایش پیش آمد، امانتها را به برادرش جعفر تحویل دهد. چنانکه حسین بن علی بن ابی طالب نیز وقتی که به کوفه رفت کتاب، وصیت، سلاح و... را نزد ام سلمه همسر پیامبر جبه امانت سپارد و به او فرمان داد که هرگاه علی بن الحسین بچه کم سن و سال به مدینه برگشت تحویلش دهد، هنگامیکه علی از شام به مدینه بازگشت، ام سلمه همه امانتها را تسلیم او کرد. این همان جایگاه امانتی است که طبق سفارش «نفیس» از طرف محمد به جعفر رسید، چونکه نفیس وقتی احساس خطر کرد چون ساکنان خانه ماجرا را فهمیده بودند به او رشک برده و بدبختیها و مشکلات را سر راهش ایجاد نمودند، و از اینکه امامت و وصیت باطل و بیاعتبار گردد، جعفر را فرا خواند و به او سفارش کرد و تمام آنچه را برادرش محمد نزد او گذاشته بود تحویلش داد. به همین دلیل بود که جعفر ادعا کرد امامت از جانب برادرش به او رسیده نه از طرف پدرش. این گروه «نفیسیها» نام دارند. گروهی از نفیسیها که امامت حسن بن علی را انکار میکردند گفتند: پدرش به او سفارش نکرده بود و وصیتش را به پسرش محمد تغییر نداده بود چون این امر نزد آنان نادرست است. لذا معتقد به امامت جعفر از این طریق گشتند و بر آن به نزاع و کشمکش پرداختند. این فرقه علیه حسن بن علی دروغ بافی عجیبی کرده، حسن و هرکه را قائل به امامت وی بود تکفیر نموده در امامت جعفر افراط نمودند، ادعا کردند او هم امام قائم است، و او را از علی ابن ابی طالب، حسن، حسین و همه افراد امت برتر میدانستند، و دلیل میآوردند که: چون قائم بعد از پیامبر ممتازترین و برترین مردم است. «نفیس» مزبور شب هنگام دستگیر شد و به حوض پر از آب خانه انداخته شد و در آن غرق گشت. این فرقه «نفیسیهای ناب» نام دارند.
عدهای دیگر از آنان: زمانی که درباره موضوع امامت از آنان سوال شد که آیا جعفر امام است یا شخص دیگری؟ پاسخ دادند: ما نمیدانیم چه بگوییم، آیا جعفر فرزند حسن است یا فرزند برادرانش و اصلاً نمیدانیم حسن فرزند داشته یا نه؟ و آیا امامت از آنِ جعفر میباشد یا محمد غیر از اینکه ما معتقدیم: حسن بن علی امامی بود که فرمانبرداری از او واجب و ضروری بود، در گذشت ایشان ثابت است، نباید دنیا خالی از حجت باشد و ما در زمینه اعتقاد ورزیدن به امامت فردی پس از او توقف میکنیم زیرا برایمان ثابت شده او دارای جانشین بوده است، ولی چنانکه مامور شدهایم تا ظهور امام بعدی به امام نخست تمسک میورزیم. ما امامت و مرگ ابو محمد را انکار نمیکنیم و نمیگوییم بعد از مرگش باز گشته است و امامت هیچ کس را مورد تاکید و یقین قرار نمیدهیم تا خدا امر را بر ما واضح و آشکار گرداند. این گروه به هیچ وجه امامت هیچیک از فرزندان جعفربن علی را نمیپذیرند و همچنین امامت هیچ کس را بدون وصیت پدرش قبول ندارند که جعفر فاقد سفارش آشکار و پنهان بوده هر امامی که پیروانش در مورد امامت او و اینکه چه کسی به او وصیت کرده و جانشین قرار داده، دچار اختلاف شدند، امامتش باطل و بیاعتبار شمرده میشود، پیروان جعفر چنیناند، برخی معتقدند امامت او از طریق سفارش پدرش بوده و برخی نیز میگویند از جانب برادرش محمد در زمان حیات پدر و یا بعد از فوت او بوده است.
فرقهای دیگر که: «امامیها» نام دارند میگویند: سخنان و دیدگاههای هیچیک از گروههای گذشته درست نیست حقیقت این است که خداوند فرزند حسن بن علی بن محمدبن علی الرضا را به عنوان حجت در زمین قرار داده، امر خدا هم حتمی و غیر قابل رد است. او نمایندهی پدر، سرپرست امور پس از او، هدایتگر امت و هدایت یافته بر اساس روش و سنتهای گذشته میباشد.
امامت از حسن و حسین به بعد نباید میان دو برادر باشد، و این امر همچنان میان فرزندان حسن بن علی تا پایان امر و نهی خدا و برداشتن تکالیف از بندگانش باقی میماند، اگر در دنیا دو مرد وجود داشته باشند یکی از آنها حجت است و اگر هم یکی بمیرد دیگری حجت است تا زمانیکه امر و دستورات خدا جاری و باقی باشد. درست نیست امامت به نواده گان کسی که پیشوایی او ثابت نشده مانند کسیکه در حیات پدرش فوت کرده، انتقال یابد و همچنین جایز نیست به فرزند یا نماینده او اعم از برادر و دیگران، داده شود چون اگر چنین چیزی درست باشد، مذهب «مبارکیها» و «قرامطیها» نیز در مورد امامت محمدبن اسماعیل بعد از در گذشت جعفربن محمد، جایز میباشد. اینکه بیان داشتیم همان دیدگاه منقول از پیشوایان راستین است که میان این عده از شیعه امامیه قابل رد و تردید نمیباشد، زیرا اخبار وارده در این زمینه صحیح،اسباب آن قوی، سندش خوب و راویان آن معتبر و موثقاند.
جایز نیست دنیا خالی از حجت و امام باشد به گونهای که حتی یک ساعت بدون امام بماند دنیا و مافیها فرو میروند و دیدگاههای هیچ کدام از این دستهجات جایز نیست. بنابراین ما معتقد به امامت حسن علی و مرگ او هستیم و اعتراف میکنیم او دارای جانشینی از پشت خود بود که امام بعد از او میباشد، تا زمانی که خدا اجازه ظهور او میدهد و امر را آشکار مینماید، همانگونه که امر پسینیان و نیاکانش آشکار گشت. زیرا صاحب امر خدا است هرچه را اراده کند اعم از آشکار شدن، پنهان ماندن، سخن گفتن و ساکت ماندن تحقق میبخشد.
چنانکه پیامبرش را در حین نبوت دستور داد برای مدت چند سال رسالتش را مخفی، و سکوت و پنهان کردن از مخالفانش را ادامه دهد در حالی که پنهان نگه داشتن نبوت مهمتر و مشهورتر از امامت میباشد.
و در وقتی که خداوند مقدر کرده بود شروع به اجرای فرمان خدا و ابلاغ آن به قوم و خویشان خود و آنگاه به دیگران و اقامه معجزهها و دلایل آشکار و درخشنده کرد. پس از آنکه قریش و سایر مردم او و رهروانش را تکذیب و مورد اذیت و آزار قرار دادند، به اصحاب دستور داد به حبشه کوچ نمایند، خودش تا فوت ابوطالب در مدینه ماند ولی پس از فوت او که جان خود و پیروانش در معرض تهدید قرار گرفت، خدا به او فرمان داد به مدینه هجرت نماید و تا مدت چند روز در غاری خود را از دشمن پنهان کند مبادا به دست دشمن بیفتد او نیز چند روز در غار ماند تا خدا دستور بیرون رفتن را صادر فرمود و همان گونه که امیرالمؤمنین اظهار میدارد: خدایا تو دنیا را از امامی آشکار یا پنهان خالی نمیگذاری تا حجت و دلایلت باطل نگردند. ما چنان امر شده ایم و اخبار وارده از گذشتهگان نیز آن را تأیید میکنند، و بندگان هم حق دارند درباره امور مربوط به خدا تحقیق کرده و از نتایج چیزیکه بدان آگاهی ندارند، دنباله روی نمایند و یا درخواست کشف آن را بکنند، چون خدا از آنان مخفی کرده و به پیامبرش میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ...﴾[الإسراء: ۳۶] «از چیزی دنباله روی مکن که از آن ناآگاهی» لذا برای مومن نشاید درخواست کشف چیزی بکند که خدا پنهان کرده، و درست نیست از نام یا مکان فرد پنهان بپرسد، چون او مشمول رضایت خدا قرار گرفته و زیر نظر او پنهان گشته و چون چنین درخواستی باعث نافرمانی خدا و منجر به ریختن خون امام، و پیروان او و بیحرمتی روا داشتن نسبت به مقام امامت میگردد.
خدا به لطف خود مرا از چنین معصیتی پناه دهد. چه در پنهان کردن و بیاطلاعی از آن، جلوگیری از ریختن خون، سلامت ایمان و سر سپردن به فرمان خدا و پیشوایان وجود دارد. خدا به لطف و کرم خود ما و همه مومنان را موفق و سربلند نگه دارد. برای هیچیک از مسلمانان جایز نیست بر اساس نظر، عقل و استدلال خود امام را انتخاب نماید.
چگونه چنین چیزی جایز است حال آنکه خداوند پیامبران و مومنان را از آن برحذر میدارد، آنجا که میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ﴾[الأحزاب: ۳۶] «هیچ مرد و زن مومنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری از خود در آن ندارند» و یا میفرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ مَا كَانَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٨﴾[القصص: ۶۸] «پروردگار تو هرچه را بخواهد میآفریند و هرکس را بخواهد برمیگزیند و مردمان حق انتخاب و اختیار ندارند». بلکه انتخاب امامان و پیشوایان و برگزیدنشان تنها به عهده خداوند میباشد، اوست که ایشان را انتخاب و هرگاه بخواهد پنهان یا آشکارشان میگرداند، زیرا خداوند به برنامهریزی درباره مخلوقاتش داناتر و به مصلحت و نفع ایشان آگاهتر است، امام نیز به امور خود، دنیا و امور مربوط به خدا داناتر از ما میباشد. ابوعبدالله صادق که حال و وضعش آشکار، مکانش معروف، اصل و تبارش انکار نمیگردد و آوازه و اعتبارش مشهور خاص و عام است میگوید: هرکه مرا به نامی بخواند، نفرین خدا بر او باد. هرگاه یکی از پیروانش او را در راه میدید روی بر میتافت و از روی تقیه بر او سلام نمیکرد، ابوعبدالله که بعداً آن مرد را میدید او را بر کاری که انجام داده بود پاس میداشت و تایید میکرد، ولی کسی که او را میشناخت، سلام میکرد و سخن ناخوشایند با او میگفت، نکوهش میکرد. همچنین اخباری از ابو ابراهیم موسی بن جعفر مبنی بر جلوگیری از نام بردن او روایت شده است. ابوالحسن رضا میگفت: اگر میدانستم مردم از من چه میخواهند خود را با انجام کارهایی که اعتبار دینی ام را زیر سوال میبرند همچون: بازی با کبوتر، خروس و امثال آنها، از بین میبردم، تمام اینها به خاطر نهایت مخفی ماندن از دید دشمنان و لزوم به کارگیری «تقیه» بوده است. پس در زمان ما چطور میشود تقیه را ترک کرد با وجود این همه جست و جو، ستم فرمانروا و حداقل حمایت از حقوق امثال آنان؟ و با وجود اذیت و آزاری که از جانب (صالح بن وصیف)، به امام رسیده؟ که خود و افراد خانوادهاش را زندانی، دستور قتلش را صادر و پیروانش را دنبال میکرد. و کسانی را که سر گذشت، نام و ولایتشان نامعلوم بود آشکار میکرد و نام میبرد.
اخبار زیادی وارد شده که: قائم؛ ولادت، نام، محل زیست و آوازه، و قیام خود را بر مردم مخفی میکند و کسی چیزی درباره او نمیداند جز این که تا ظاهر نشود قیام نمیکند و مردم میدانند او امام پسر امام، وصی پسر وصی و پیش از آن که برخیزد مورد اقتداء قرار میگیرد. با وجود آن باید افراد مورد اعتبار خود و پدرش امر وی را بدانند، زیرا سفارش از یک امام به امام پس از خود صحیح و ثابت نمیگردد جز در حضور حداقل دو نفر شاهد عادل از میان برگزیدگان و دوستان زبده، مگر اینکه امام پیشین دارای یک فرزند باشد که در آن صورت بنا به روایتی از ابو جعفر محمدبن الرضا از اشاره کردن او بینیاز میباشد. با وجود خبر مزبور امام رضا از اشاره، سفارش کردن و شاهد گرفتن دست بر نداشت، زیرا لازم بود و پیروی از روش پیامبر و پیشوایان بعد از او به حساب میآید، و امیرالمومنین و امام حسن نیز با امام بعد از خود چنین کردند هرچند که از سفارش پیامبر خدا بهرهمند بودند مبنی بر اینکه: امامت تا وقتیکه امور الهی جریان دارد در اولاد حسن بن محمد باقی میماند و به برادر، عمو، عموزاده و فرزندی که پدرش در حیات پدربزرگش فوت کرده باشد انتقال نمییابد، از اولاد پشت نمیگذرد، و امکان ندارد امامی بمیرد مگر اینکه دارای فرزند پشت و او نیز دارای فرزند باشد. این است طریقه امامت و راه و روش آشکار و لازمی که شیعههای امامیه تا کنون نیز بر آن اجماع کردهاند.
عدهی دیگری: معتقد به دیدگاههای «فطیحیها» بودند و فقیهانی اهل ورع و تقوی همچون عبدالله بن بکیربن اعین و امثال او گمان میبردند: حسن بن علی وفات یافته و او طبق وصیت پدر جانشین پس از او بود، و جعفربن علی امام بعد از او بود چنانکه موسی بن جعفر امام بعد از عبدالله بن جعفر است. به دلیل خبری که روایت شده: امامت حق فرزند بزرگتر امام است و خبری که از امام جعفر صادق گزارش شده که: امامت پس از حسن و حسین به دو برادر نمیرسد و آن وقتی است که امام گذشته دارای جانشینی از پشت خود باشد که در آن صورت از فرزند به برادرش نمیرسد و همواره در اولاد او باقی میماند، و امام اگر بدون فرزند از دنیا رفت ناگزیر به برادرش انتقال مییابد، زیرا معنی حدیث از نظر آنان چنین میباشد، و همچنان در این حدیث که میگوید: جنازه امام را بایستی امام دیگری بشوید، چنین برداشتی دارند و معتقدند جنازه جعفربن محمد را امام موسی غسل کرد و ادعا میکنند عبدالله او را بدان امر نمود چون او امام پس از عبدالله بود لذا جایز است او را بشوید، اخبار راجع به غسل جنازه امام از طرف امامی دیگر نزد آنان صحیح و جائز میباشد این گروه «فطحیهای ناب» هستند که امامت دو برادر را جایز میدانند مشروط به اینکه برادر بزرگتر بدون فرزند باشد از منظر آنان بنا به این تاویل و اخبار و روایتهای گذشته جعفربن علی امام است. از توضیحات مفصل گذشته به نتایج زیر دست مییابیم:
۱- «ناوسیها» از وقتی که بر امام صادق پافشاری کرده و او را امام قائم هدایت یافته تلقی کردند، شروع به جعل اخباری دال بر عقیده خویش نمودند ولی پیش از مرگ او نتوانستند اقدام به آن بکنند.
۲- «اسماعیلیهای ناب» هم نسبت به اسماعیل بن جعفر چنین اقدامی کردند.
۳- «مبارکیها» امامت و پیشوایی را حق محمدبن اسماعیل بن جعفر دانستند. تاریخ، انشعاب آنان را به گروههای پراکنده گزارش میکند. از جمله آنان «قرامطیها» هستند که گمان بردند محمدبن اسماعیل آخرین پیامبر است و محارم الهی را مباح میپنداشتند!! و با وجود این کفر صریح و آشکار، احادیثی را برای تایید مذهب خویش میآوردند.
۴- گروه چهارم که معتقد به امامت محمدبن جعفر و نسل او بودند اخباری را مبنی بر تایید دیدگاه خود جعل کردند ولی نتوانستند اخباری که نام امامان بعد از محمد را در بر گیرد جعل نمایند.
۵- گروه پنجم نیز اخباری را در رابطه با امامت عبدالله بن جعفر دست و پا کردند ولی آنان هم نتوانستند اخباری که به نام پیشوایان پس از عبدالله اشاره کند، جعل کنند. وقتی عبدالله در گذشت و پسری جا نگذاشت اختلاف و نزاع مزبور در گرفت و احادیث مورد استناد قبلی را انکار و به جعل روایتهای تازهی سازگار با عقیده جدید پرداختند. برای مثال به روایت زیر توجه کنید:
جعفر به موسی گفت: ای پسرم! برادرت یعنی ـ عبدالله ـ جای من مینشیند و ادعای امامت بعد از من میکند با او درگیری نکن و حرف نزن چون او نخستین فرد خاندانم خواهد بود که به من میپیوندد.
این روایت که برای موسی بن جعفر مورد استناد قرار گرفت پیش از در گذشت عبدالله جعل نشد زیرا جعل کنندگان این گروه از اهل تشیع نمیدانستند کدامیک قبل از دیگری از دنیا میرود.
۶- گروه ششم که قائل به امامت موسی بن جعفر بعد از پدرش میباشند، پس از فوت جعفر به پنج گروه متفاوت تقسیم شدند. امید است توضیحات گذشته هدف از بیان مطالب مزبور را بر آورده ساخته باشد.
شیعه دوازده امامی که در صدد بیان آنها بوده و هستیم، از یکی از گروههای پنجگانه سابق انشعاب یافت، همه آن پنج گروه هم یکی از فرقههای ششگانهی پیشین بود و هریک از پنج گروه مذکور نیز به گروههای متعددی پراکنده گشتند. هرگاه پژوهشمان را ادامه دهیم میبینیم پیروان حسن عسکری ـ امام یازدهم نزد دوازده امامیها ـ بعد از درگذشت حسن به حدود بیست گروه انشعاب پذیرفتند که هر فرقهای اخباری را در راستای تایید و تقویت عقیده جدیدشان جعل کردند که ابداع آنها پیش از مرگ امام امکانپذیر نبود.
ملاحظه کردیم تمام فرقهها ـ به جز فرقهای همراه گروه امامیها ـ تاکید ورزیدند که امام حسن عسکری بدون فرزند از دنیا رفت. معنی این سخن آن است که شیعه دوازده امامی تنها بعد از فوت حسن عسکری به جعل و ابداع اخبار مربوط به دوازده امام پرداختند، یعنی در نیمه دوم قرن سوم هجری و بعد از آغاز مرحلهی نوشتن.
واقعیت خارجی نیز گفتههای مرا اثبات میکند، چرا که نخستین کتاب (الکافی) از کتب چهارگانه معتبر آنان در قرن چهارم هجری سر بر آورد، سپس سایر کتابها ظاهر گشتند.