پژوهشی پیرامون اصول و فروع شیعه دوازده امامی- جلد سوم

فهرست کتاب

دروغ صالحان و خدعه محدثین:

دروغ صالحان و خدعه محدثین:

دکتر سباعی، سخنی از آن خاورشناس یهودی را نقل و بعداً آن را رد می‌کند و می‌گوید:

آنچه را که آن خاورشناس یعنی جولد تسهیر از گفته وکیع راجع به زیادبن عبدالله مبنی بر اینکه ایشان با وجود شخصیت بزرگی که داشتند، در حدیث دروغ می‌گفتند، نقل می‌کند، این یکی از تحریفات آن خاورشناس خبیث است.

اما اصل عبارتی که در تاریخ الکبیر اثر امام بخاری آمده این است: ابن عقبه سدوسی از وکیع نقل می‌کند که زیادبن عبدالله بزرگتر از آن است که دروغ بگوید، شما می‌بینید که وکیع به طور مطلق نه تنها در حدیث، دروغ را از زیادبن عبدالله نفی می‌کند بلکه در همه موارد این حقیقت زشت را از او نفی می‌نماید.

ولی آن خاورشناس یهودی آن تحریف را کرده و می‌گوید: وکیع گفته: زیاد با وجود بزرگی‌ای که داشت در روایت حدیث دروغ می‌گفت. اینگونه است امانت آن خاورشناس!! این گفته دکتر سباعی بود.

اما حسین احمد امین می‌گوید: وکیع راجع به زیادبن عبدالله گفته، ایشان با وجود مکانت جایگاه والایی که دارند، در حدیث دروغ گفته‌اند.

حسین این را به آن یهودی نسبت داده، تا مبادا گفته شود که ایشان پی به تحریف و گمراهی آن نبرده، بلکه آن را چنان ذکر می‌کند که تنها او پی به آن حقیقت برده.

پس امانت و هدف آن خاورشناس یهودی و حسین چقدر بزرگ و مهم است!!

دکتر سباعی، آنچه را که آن خاورشناس یهودی از یزیدبن هارون نقل کرده، ذکر می‌نماید: محدثان کوفه در دوران وی جز یکی از آنها همه اهل فریب و جعل بوده‌اند. بعد از این شیخ سباعی به بیان مراد از اصطلاح تدلیس نزد محدثان و موارد مقبول و مردود بودن آن، می‌پردازد.

سخن درباره تدلیس به تفصیل در کتاب‌های مصطلح الحدیث آمده، افرادی که تدلیس می‌کردند معروف‌اند، و در کتاب‌های جرح و تعدیل به ذکر آنها پرداخته شده.

آن به اصطلاح اندیشمند مسلمان!! (حسین بن احمد امین) در مکر و فریب سر و گردنی از آن یهودی کینه توز حیله گر بالازده، او خود را چنان نشان می‌دهد گویا اینکه نسبت به مفهوم تدلیس ناآشنا است و سخنی را بر آنچه که از آقایش آن خاورشناس یهودی خوانده، افزوده که بنابه زعم خویش همه احادیث صحیح را از بین خواهد برد.

می‌گوید: «اسنادی که وظیفه‌اش دادن متانت و صداقت به اقوال و روایات، بسیار ساده و سطحی است، و هر جاعلی می‌تواند حدیثی را جعل کند و سلسله‌ای طلائی از اسناد را برای آن بیاورد و در آن رعایت اتصال بین حدیث و کاتب حدیث نماید یا اینکه حتی آن را رعایت نکند»! (ص ۱۵).

نویسنده می‌خواهد اسنادی که مسلمانان با آن برتری خود را نسبت به تمام بشریت حفظ کرده‌اند را از این ببرد و آن سخن‌ جاهلانه را بر زبان می‌راند.

(مثلاً) آن سلسله طلائی که امام مالک از نافع و او هم از ابن عمر روایت کرده. این سلسله طلائی نمی‌شود جز اینکه کسی از امام مالک مرد متصف به عدالت، زهد و تقوی و پرهیزگاری و علم، با فهم و ادراک درست از وی شنیده باشد و عادتاً نیز هر کسی که آن را شنیده، امام مالک آن در کتاب خود مشخص کرده یا آن را برای شاگردانش یا مجموعه‌ای از مسلمانان خوانده.

و اگر دروغ پردازی همانگونه که آن به اصطلاح اندیشمند اسلامی می‌گوید!! بگوید: امام مالک به من گفت: این حدیث به خاطر وجود آن جاعل غیر قابل قبول است و جزو احادیث موضوع به شمار می‌آید زیرا حدیث بر پایین‌ترین مرتبه از دیدگاه راویان و سند، حمل می‌شود، اگر ما حدیثی را که دارای سندی متصل باشد بیابیم، و همه راویان آن جز یکی از آنها در بالاترین مرتبه، ثقه و عدالت، و ضبط باشند، آن فرد جاعل به شمار می‌آید؛ زیرا در آن نهایت دقت به خرج داده می‌شود و به همین خاطر علمای حدیث حکم به موضوع بودن آن می‌کنند، و درست نیست بدان استناد کرد و آن را جز برای تحذیر نوشت.

و اگر آن سند غیر متصل و خالی از افراد جاعل باشد، حدیث باز هم صحیح به شمار نمی‌آید، چه رسد به آنکه جاعلی در آن بوده باشد!؟

شاید این برای بیان موضوع آن نویسنده در برابر سنت پیامبر و شرکت در آن دسیس‌ای باشد که توسط آن خاورشناس یهودی، برنامه‌ریزی شده بود، و اینکه او آن را بدون علم و آگاهی از اسلام به نمایش گذارده.

رابعاً: موضع‌گیری ایشان در برابر عقاید مسلمانان معلوم و روشن است، اما بحث از موضع این نویسنده در برابر عقیده ما چون که خود را به ما نسبت می‌دهد مسأله‌ای بسیار غریب است.

ولی ما چه بگوییم در حالی که تاریخ اسلام از دست کسانی که خود را بدان نسبت داده‌اند سخت ناراحت است کسانی که از داخل اسلام سعی داشتند تیشه به ریشه آن زنند!

و در حقیقت خطر این‌ها بسیار بیشتر از خط کسانی است که صراحتاً علیه دین قد علم کرده‌اند، و از اینجا است که فرموده‌ی خداوند را درک می‌کنیم که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا ١٤٥[النساء: ۱۴۵] و آنچه که گذشت موضع‌گیری آنها را در برابر عقیده‌ی مسلمانان به قرآن و سنت و شریعت کامل و واگیر اسلام توضیح داد.

از جمله عقاید اساسی در اسلام ایمان به قضاء و قدر است، ولی ایشان در این مساله به عقیده‌ای غیر از آنچه دیدگاه اسلامی است به این مسأله نگاه می‌کند. ایمان به قضاء و قدر را این (به اصطلاح مصلح دینی!) آنگونه که عقیده‌ی اسلامی است نمی‌بیند، در عقیده اسلامی سرچشمه ایمان در قلب است در صورتیکه در پیش این آقایان ایمان اثری از آثار سوء طبیعت بادیه‌نشین و سوء حکم در غیر آنهاست.

و معنی این آن است که تا وقتی انسان در جوی غیر صحرانشینی و دهاتی و در زیر سایه‌ی حکمی غیر مستبدانه می‌زید نیازی به ایمان به قضاء الهی نمی‌بیند و نزد وی مفهومی ندارد.

و شاید با این کار خویش به عدم ایمان به قضاء و قدر بزرگان غربی خویش بخواهد مهر صحت بزند و نمی‌دانیم با ذکر آیه ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ...که همه بندگان خدا آن را تکرار می‌کنند، چه کسانی را مورد تمسخر قرار می‌دهد.

آیا ایمان به خواست الهی مانع برنامه‌ریزی است؟ یا آیا برنامه‌ریزی مانع خواست الهی است؟ و جا دارد سوال دیگری نیز مطرح کنیم! که آیا کسی که به فرموده‌ی خدا استهزاء می‌کند مسلمان محسوب می‌شود، در حالیکه ایمان به خواست و مشیت الهی و به قضاء و قدر خدا نداشته باشد.

بت‌پرست بودن مسلمانان!!..

اسلام دین توحید و یگانه‌پرستی می‌باشد، و این حقیقتی است که هر مسلمانی و هر کسی که اطلاعی صحیح بر اسلام داشته باشد می‌داند

ولی دانشمند به اصطلاح مسلمان ما نظریه دیگری راجع به این مساله دارد!!

بنگر به قول ایشان در صفحه ۸۴ از کتابش:

و تخصیص مفهوم «رب» سخت‌ترین چیزی است که ادیان بر دین اسلام تحمیل کرده‌اند:

تحلیل عبادت در عالم قدیم، بدون بت و یا شکل و شمایل امکان‌پذیر نمی‌باشد و خداوند نزد پیشینیان چیزی محسوس و مجسم همانند بت، ستاره، ملائکه و یا پدیده‌ای طبیعی بوده است.

پس برای جایگزین‌کردن مفهوم جدید اله در أذهان عمومی به قرن‌های طولانی نیاز داریم و همچنین احساس به اینکه فاصله عمیقی میان آنها و خداوندگانشان است، در حالی که تصور می‌کردند آن اله از پدر آنها و یا شاهرگ گردنشان به آنها نزدیکتر است به همین خاطر برای پر کردن این فاصله نیاز به بت در میان آنها نشأت گرفت و این نیاز درونی بعضی از مردان بود تا همگی از دین دست بردارند و قدرت خویش را از دست بدهند، و به سرعت این مجسمه‌ها به بت و احترام از اولیاء به پرستش پادشاهان و خداهای دروغین تبدیل شد.

این متن کلمات این اندیشمند به اصطلاح مسلمان می‌باشد! و در این حرف او فکر کن (پس برای جایگزین کردن مفهوم جدید اله در اذهان عمومی به قرن‌های متمادی نیاز داریم) که می‌خواهد با این جمله این را برساند که اصحاب و تابعین از بهترین بت‌پرستان بوده‌اند.

این در حالی است که خداوند برای آن مسلمانان گواهی می‌دهد ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ...[آل عمران: ۱۱۰] شما به خاطر امر به معروف و نهی از منکر و ایمان به خداند متعال از بهترین مردمان کره خاکی می‌باشید.

نویسنده می‌گوید: این مشخص است که آنها نیازی شدید و درونی به بت‌پرستی داشته‌اند و برای نجات از این مهلکه و رو کردن به خدای یکتا به قرن‌های متمادی نیازمند بوده‌اند.

و نمی‌خواهد با این اتهاماتی که به سلف صالح و بزرگان دین ما نسبت می‌دهد خلف و پیروان آنها را تبرئه از بت‌پرستی کند و بگوید که بت‌پرستی بعد از مدتی طولانی به اتمام رسید بلکه به افترائی دیگر پناه می‌برد تا جهت راضی کردن رؤسای خویش به آنچه برای خود ترسیم کرده یا رؤساء برای او ترسیم کرده‌اند برسد، پس در مورد مسلمانان شهرهای فتح شده توسط مسلمانان حرف را به میان می‌آورد و جزیه را همانند دشمانان دین به تصویر می‌کشد و می‌گوید: تازه مسلمانان با همان معتقدات خویش وارد اسلام شدند و مسلمانان فتح کننده را فریب دادند، بلکه اصلاً در دین نیز تاثیر پیدا کردند و دسته‌ای از فقهاء آنها را بر وثنیت و ویران کردن پایه‌های اساسی اسلام تاکید کردند.

و این نویسنده جرأت عجیبی راجع به افتراء و جعل‌سازی علیه احیاء و اموات به صورت مساوی دارد برای نمونه‌ به چرندیات ایشان در صفحه‌ی ۹۸ نگاه کن: و بعد از تمام این‌ها می‌گوییم که دسته‌ای از مردم در مصر علیا هفت دفعه طواف قبر شیخ قناوی در قنا (و این طوافی است که بسیاری از مردم به محض رسیدن به آنجا آن را بجا می‌آورند) را با فرضیه حج بیت‌الحرام مساوی می‌دانند، و همچنین اگر گفتیم عده‌ای از فقهاء این طواف را برای کسانی که نفقه رفتن به حج را ندارند تایید کرده‌اند. و بعد از این اسطوره بودن آن شیخ را به اثبات رساندیم و گفتیم که این قبر بر آثار پرستشگاه خداوندهای مصریان قدیم تاسیس شده این نتیجه را می‌گیریم که مردم بتی خالص که به دوران فراعنه بر می‌گردد مکان رکنی از ارکان اسلام قرار داده‌اند، و با این مشخص می‌شود که شکست خورده‌های سرزمین‌های جنگی در فریب دادن فاتحین به پیروزی عجیبی رسیده‌اند.

و این سخن ایشان در مورد چیزی است که هنوز هم موجود است! و سوال ما در اینجا این است:

آن بسیار مردمی که هفت بار قبر را طواف می‌کنند کجا هستند؟

و چه مسلمانی این طواف را با حج مساوی دانسته؟ و آن فقهائی که این کار را تایید کرده‌اند و بتی را به جای رکنی از ارکان اسلام قرار داده‌اند چه نام دارند؟ بلکه اصلاً نام یکی از آنها چیست؟

و چه خواننده‌ای می‌تواند بی‌شرمی و گستاخی این نویسنده در دروغ و افتراء بستن را درک کند، و اما به آنچه نفس خبیث او را نمایان می‌کند نگاه کن؛ آنجا که می‌گوید (عده‌ای از فقهاء این طواف را برای کسانی که نفقه‌ی رفتن به حج را ندارند تأیید کردند)

و این مشهور است که حج تنها بر کسی که توانایی دارد واجب است ﴿...وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ...[آل عمران: ۹۷] پس برای آن دسته از فقهاء تبیین حکم خداوند کافی بود. و از زیر زبان این نویسنده هدفی که دارد مشخص می‌شود که اسلام در هیچ زمانی پا برجا نبود و اعراب بعد از اسلام نیز بر وثنیت خویش ماندگار بودند.

و مردم شهرهایی که مسلمانان آن را فتح کردند مسلمانان را با در آغوش گرفتن اسلام ظاهری فریب دادند و بر بت‌پرستی خویش پابرجا ماندند، و برای تایید حرف خویش به توده مردم مصر و دسته‌ای از فقهای آنجا که هنوز هم بر همان وثنیت فرعونی ماندگار هستند استناد می‌کند.

خلاصه اینکه نویسنده این‌گونه ارباب و رؤسای خویش را راضی، و خدا و پیامبر و مومنین را خشمگین می‌کند.