تابشی از قرآن - ترجمه و تفسیر قرآن کریم - جلد سوم

فهرست کتاب

حرکت کاروان شادی به سوی مصر

حرکت کاروان شادی به سوی مصر

خاندانِ یعقوب در حالیکه پدرشان بینا شده و یکی از ایشان به مقام و قدرتِ فوق‌العاده‌ای رسیده و امکانِ نجات از قحطی برای ایشان فراهم شده، همه خرّم، شادان و امیدوار به آیندۀ درخشان تو گویی جان تازه‌ای در کالبد افسردۀ ایشان دمیده، تمامِ نیروی خود را برای حرکت و رسیدنِ به مصر به کار انداختند و با علاقه و نشاطِ مخصوصی دوازده روز را به نه روز طی مسافت کردند.

کاروانی است لبریز از شادی و نشاط، با دلهای مملوّ از علاقۀ به یوسف÷. خصوصاً پدر پیری که سالها آرزوی وصالِ پسر داشته و معلوم است از نشاط در پوست خود نمی‌گنجد و دقیقه‌شماری می‌کند تا کی فرزندِ عزیزِ ارجمندِ خود را در آغوش گیرد.

و از آن طرف، حضرت یوسف÷که سالها به فراق والدین مبتلا بوده در حالت انتظار است که کی شود این هجران تبدیل به وصال گردد.

چون پیک خاندان اسرائیل به مصر رسید و خبر ورود ایشان را به مصر رسانید، یوسف÷که مشتاق برای تعظیم و احترام به پدر و مادری است که سی سال است آنان را ندیده تا بیرونِ شهر که مقرّ ریاست اوست به استقبال شتافت.

جملۀ: ﴿ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ...دلالت دارد که یوسف÷به استقبال آمده و ملاقات در خارج مصر بوده، و البتّه وزراء و رجال دولت مصر، لشکری و غیرلشکری از طبقات دیگر، به احترام عزیز مصر همه در موکب وی به استقبال شتافته‌اند.

مسلّم است وقتی که یعقوب÷و همراهان وی، دورنمای موکبِ یوسف÷را می‌بینند شور و هیجان شدیدی در هر دو طرف پدید می‌آید. یعقوبِ بلاکشیده که سالها با دلی امیدوار به انتظارِ وصال بوده و تلخیهای جدایی را متحمّل شده، اکنون نه با یک دل بلکه با صد دل اشتیاق دارد از میانِ موکب، یوسف عزیز خود را که سالها از دامنِ پدر و مادر جدا شده ببیند. البته قلم نمی‌تواند شرحِ وصال پس از هجران را بنگارد.

از جملۀ: ﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ، معلوم می‌شود که موکب یوسف سرِ راه در انتظار بوده، و حضرت یعقوب÷بر او وارد شده.

پدر و مادر یوسف در حالیکه از شوق وصال در سوز و گدازند با پای شوق نزد یوسف شتافتند، و فرزندِ عزیز را چون جان شیرین در آغوش کشیدند و موکبِ یوسفی همه آمادۀ پذیرائی مهمانان تازه واردند.

تا حضرت یوسف÷ پدر و مادر را دید ایشان را در آغوش کشید و ایشان را در نزد خود جای داد. و زبانِ حالِ پدر بزرگوار و یا مادرِ داغدیده این است که عزیزا جریانِ حوادث، ما را به جدائیِ تو مبتلا ساخت و دلِ ما را آب کرد و جانمان را سوخت. تو آن روز که کودکِ نورسته‌ای بودی از آغوشِ محبّت ما جدا و در مسیر حوادثِ تلخ واقع شدی و همواره آه و سوز و دعای ما بدرقۀ راه تو بوده است.

و در تاریخ است که تا پدرِ بزرگوار او را دید گفت: السلام علیك یا مُذهِب الأحزان [۱۸]. یوسفِ بزرگوار که در این حال غرقِ احساسات و در میانِ امواج هیجانات بود با کمال تواضع و خلوص پدر و مادر بزرگوارِ خود را در کنار مهر و محبّت و قدرت خود جای داد، و نوید امنیّت و آسایش به ایشان داد که از این به بعد دیگر از محنتِ فراق و تنگی و قحطی خلاص شده‌اید، و نگرانی نداشته باشید و محترمانه با کمال آسایش زندگی خواهید نمود. اینک حرکت کنید و به شهر وارد شوید.

از جملۀ: ﴿ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَبَوَيۡهِو جملۀ: ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِچند چیز استفاده می‌شود: یکی اینکه مادر آن حضرت تا آن وقت زنده بود، پس آنچه نوشته‌اند که یوسف در سفری که به عنوان بندگی او را خریدند و به طرف مصر حرکت کردند به قبر مادر رسید، و خود را از شتر انداخت بر سرِ قبرِ مادر و به گریه و زاری پرداخت، دروغ است.

و دیگر اینکه گویند که چون یعقوب وارد مصر شد، یوسف به استقبال وی آمد و خواست به احترام پدر پیاده شود، ولی جاه و جلال ریاست مانع شد و پیاده نشد و لذا جبرئیل آمد و نورِ نبوّت را از کفِ او بیرون برد! تمامش دروغ است زیرا آیه چنانکه شرح آن گذشت دلالت دارد که یوسف به حالت انتظار آماده بود و حضرت یعقوب÷بر او وارد شد و یوسف او را در آغوش گرفت و نزدِ خود جای داد، و پس از ورودِ به مصر هم والدین خود را با احترام کامل بالای تخت نشانید: ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ. آیا می‌توان گفت: یوسفی که خدا آن همه از او تعریف کرده و از محسنین است و از ذکر خدا غافل نیست و در تمام مدّت ریاستش آنی از عدالت روگردان نبوده، اکنون برای پدر خود کبر و غرور به خرج دهد؟! این به هیچ وجه باورکردنی نیست.

خاندان یعقوب، پس از ورودِ به مصر به سوی مرکز ریاست و کاخ خصوصی عزیز حرکت کردند و چون به مقصد رسیدند با راهنمایی مأمورین مرکبهای خاندان یعقوب را به محل معینی بردند، و آن خاندان را با کمال احترام وارد ساختند. در این‌موقع یوسفِ جوانمرد، با کمال تواضع، والدین خود را بر تخت ریاست خود نشانید.

پس از آنکه والدینِ خود را بالای تخت برد قرآن می‌گوید: ﴿وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗا. آیا ضمیر خَرّوا به برادران برمی‌گردد و یا به برادران و والدین یعنی به همه برمی‌گردد که در اینجا همه در مقابلِ یوسف به خاک افتادند و یا تا زانو خم شدند. درحالی‌که حضرتِ یوسف، تاج بر سر و لباس رسمی با عظمت در بردارد. آیا از جلالِ یوسف خیره شدند و یکباره برای تعظیم وی سجده کردند و شاید این ادب، معمول مصریان بوده که نوشته‌اند در برابر بزرگان‌خود تا زانو یا بیشتر خم می‌شدند. و یا خیر برای شکرخدا که یوسف را به این‌مقام رسانیده سجده کردند.

حضرتِ یوسف÷در اینجا برای شکرگذاری و یاد خدا و الطافِ او نطقی ایراد کرد و به پدر و برادران، احسانِ الهی را تذکّر داد و یادی از کودکی خود نمود و چند جمله بیان کرد:

۱- ﴿يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ. یاد خوابی کرد که در طفولیّت از توجّه پروردگار دیده بود و پدرش تعبیر کرده بود که خدا تو را به مقام عالی می‌رساند، و از تأویل احادیث به تو می‌آموزد، و نعمتش را بر تو و بر آل یعقوب تمام می‌کند. اکنون پس از چندین سال این خواب تعبیر شده و تحقّق پیدا کرده و خدا او را به مقام عالی رسانیده که پدر و مادر و برادرانِ وی، برای وی تعظیم کردند، و آلِ یعقوب به برکت او و در پناه او، از رنجِ قحطی و از زندگیِ بیابانی آسوده گشتند. حال که همه در این بزمِ پرشکوه غرق شادیند باید یاد خدا کنند. یوسف برای حقّشناسی و سپاسگزاری خدا را فراموش نکرده می‌گوید: ﴿قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّٗا. آن خواب را خدا تحقّق بخشید نه فکرِ من و نه قدرتِ من.

۲- یادی از ایّام زندان کرده و زمانِ زندان و زندانیان را فراموش ننموده، این لطف و عنایتِ پروردگار است که مظلومی را نوازش کرده و بندۀ بیچاره‌ای را از چنگال ظلم و ستم و استبداد نجات بخشیده و بی‌گناهی او را بر همه روشن و آبروی او را حفظ کرده و به یکی از مقاماتِ حسّاس رسانیده، ای پدر بزرگوار این خواستِ خداست که: ﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِيٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِي مِنَ ٱلسِّجۡنِ.

و امّا چرا حضرت یوسف÷نجات از چاه را یاد نکرد، برای اینکه به برادران گوشه‌ای نزند زیرا به ایشان فرموده بود: ﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَ.

۳- نجات از تفرقه و جداییِ کسان را یاد می‌کند که خدا نعمتِ بزرگی به خاندانِ ما عطا کرده و شما را از بیابانگردی به تمدّنِ شهری رسانیده که برای ترقّی و تکامل، همه گونه وسائل موجود است، از مسجد، مدرسه و سایر مواهب الهی برخوردار شوید: ﴿وَجَآءَ بِكُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ. خاندان ما اکنون می‌توانند زندگی آبرومندی نموده و در راه ترقّی و تکامل در حدودِ امکانات قدم بردارند.

۴- نجات از اختلاف کلمه و فتنۀ شیطانی که میانِ من و برادرانم فتنه کرد و صفا و اتّحادی که داشتیم از بین برد و به القاء حسد، برادرانم را وادار کرد که مرا دور کنند و مرا به عنوان زرخرید بفروشند و برای پدرِ دل‌شکسته‌ام چه حوادثِ تلخی به وجود آورد. اینک جدایی ما تبدیل به وصال شده و روابطِ من و برادرانم به صلح و یکرنگی برقرار شده و تیرگی و کدورتِ ما تبدیل به دوستی و علاقمندی شده است. ﴿مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بَيۡنِي وَبَيۡنَ إِخۡوَتِيٓ.

در اخبار است که در اینجا یعقوب÷از یوسف÷پرسید که برگوی برادران با تو چه کردند؟ یوسف سزاوار ندید که دردِ دلِ پدر را تجدید کند و برادران را خجالت دهد، گفت: ای پدر فعلاً وقت آن است به شکر اشتغال ورزیم نه به شکایت.

و بالاخره خدای لطیفِ حکیم و دانا دربارۀ ما هر چه مصلحت بوده بر اساس حکمت و علم انجام داده و نباید الطاف او را فراموش کرد.

و یکی از فتنه‌های نفسانی و شیطانی که خدا یوسف را حفظ کرد و نجات داد این است که چون یوسف دارای معرفت و محبّت الهی بود او را به عشق زلیخا مبتلا نکرد و از آلودگیِ عشق که یک بیماری شدید نفسانی است محفوظ داشت. یکی از آثارِ ایمان و محبّتِ خدا، این است که انسان عشقِ مفرط و محبّتِ جنون‌انگیز نسبت به موجودات عالم ماده پیدا نمی‌کند زیرا وقتی نور ایمان در دل انسان شدیداً نیرو گرفت نمی‌گذارد نمایشات و زیباییهای عالم مادّه انسان را فریب دهد و دیوانه‌وار دنبال آن بدود. این است که علی÷در صفات مؤمنین به خدا فرموده: «عَظُمَ الْـخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم» [۱۹].

و از امام صادق÷از عشق پرسیدند؟ فرمود: «قُلُوبٌ خَلَتْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ فَأَذَاقَهَا اللهُ حُبَّ غَيْرِه‏» [۲۰]: «دلهایی که از یاد خدا تهی شدند شیرینی محبّت دیگران در آن، اثر می‌بخشد.»

طبقِ بعضی از تواریخ، خاندانِ یعقوب، هفتاد و سه و یا هفتاد و پنج نفر به شمار می‌آمدند که حضرت یعقوب÷بزرگ ایشان بود و حضرت یوسف÷که صدر اعظم مصر بود با تحصیل اجازه از پادشاه مصر، سرزمین جوشن را که مرتع و چراگاه خوبی بود در اختیارِ ایشان گذاشت که در آنجا مسکن کنند، و گلّه‌های خود را به چرا ببرند و پدرِ بزرگوار خود را در کاخ مخصوص جای داد، و برادران به کارهای خود پرداختند. و معلوم نیست تا چه اندازه وارد کارهای دولتی شدند یا خیر؟

طولی نکشید که حضرت یعقوب÷پس از صد و چهل سال در بستر احتضار افتاد. حضرت یوسف÷به بالین او حاضر بود، و فرزندان خود افرائیم و منسی را نزد او حاضر کرد. و حضرت یعقوب ایشان را برکت داد.

حضرت یعقوب÷در حال احتضار، در حضور تمام فرزندانش وصیّتِ مهمّی ایراد کرد که در قرآن مجید سورۀ بقره آیۀ ۱۳۲ و ۱۳۳ ذکر شده و به فرزندانش فرمود: پس از فوتِ من چه را خواهید پرستید؟ عرض کردند: خدایی که معبود تو و ملجأ تو و پدرانت اسحاق، اسماعیل و ابراهیم بوده. این وصیّت را نمود برای آنکه فرزندانش ملازمِ توحید و خداپرستی باشند و دیانتِ توحید را که وسیلۀ عزّت و سعادتِ آنها در دنیا و آخرت می‌باشد حفظ کنند. و چون حضرت یعقوب÷از دنیا رفت با تشریفاتِ کاملی جنازۀ او را به خاک سپردند. و خود حضرتِ یوسف÷صد و بیست سال، عمر کرد.

﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ ١٠١ [یوسف:۱۰۱]

ترجمه: پروردگارا تو پادشاهی به من عطا کردی و تعبیر و تأویلِ مشکلات را به من آموختی، ای ایجاد کنندۀ آسمانها و زمین تویی صاحب اختیارِ من در دنیا و آخرت، مرا مسلمان از دنیا ببر و به شایستگان ملحق فرما.(۱۰۱)

نکات: دل بیدارِ حضرت یوسف÷با همۀ ریاست و گرفتاری، به حکومت و مقام آلوده نشد و از یاد خدا غافل نگشت. در وقتی که در اوج قدرت است دلش از نور ایمان لبریز بود، و از لذّت مناجات با خدا دست نکشید. ولی مردم دنیاپرست به اندک ریاستی از خدا غافل می‌شوند و جلوه‌های فریبندۀ ریاست دلِ آنان را می‌لرزاند و به دنبال خود می‌کشد. ولی فرزند یعقوب، خود را ناچیز می‌شمرَد و عرض می‌کند: خدایا این ریاست و فرمانفرمایی و علمِ حلّ مشکلات را تو به من عنایت کردی و زمام اختیار من به دست قدرت توست و ولیِّ امر من در دنیا و آخرت تویی، و من که برای خود لیاقتی فکر نمی‌کنم و خود را شایسته نمی‌دانم خودت مرا در زمرۀ صالحین به شمار آور. و در ضمنِ کلام خود اشاره کرده که این مُلک و پادشاهی را که تو به من عنایت کردی در مقابلِ قدرت و ملک بی‌پایان تو هیچ است. و همچنین علمی که به من عنایت کردی قطره‌ای است در مقابلِ علم و حکمت بی‌انتهای تو. و دیگر اشاره کرد به اینکه این کاروان هستی و این دنیا با تمام آنچه در اوست در مقابل تسلیم به حقّ، چیزی نیست و همه فانی و بی‌ارزش است، و آنچه مطلوب و با ارزش است که از خدا می‌خواهد مسلمان‌بودن و مطیع خدا بودن است. که این تسلیم به حق باقی باشد تا وقتِ جان‌دادن و به بندگان صالحین ملحق‌شدن و آخرتِ ابدی و سعادتِ جاویدانی را در زیر سایۀ لطف الهی دریافتن: ﴿تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا.

این است مکتب حضرت یوسف÷که یکی از رسولانِ بزرگِ الهی است. ای کاش تمامِ ریاست مآبان و قدرتمندان دنیا به آن حضرت اقتدا کنند و رجالِ زمامدار در حال زمامداری از خدا وحقایق عالمِ آخرت، آنی غفلت نورزند، و گولِ زرق و برق دنیا را نخورند. خصوصاً قدرتمندان و رؤسایی که شرق و غرب جهان را از پلنگ صفتی خود به وحشت انداخته‌اند. و علم و قدرت که از سرمایه‌های بزرگ بشر است در راه فنا ساختن مصرف می‌شود [۲۱].

اگر فرمانفرمایان بشری در کملاتِ حضرت یوسف÷نظر می‌کردند و مطابق این آیه عمل می‌کردند، جهان را از جهل و ضعف و بی‌ایمانی نجات می‌دادند و از وحشت خلاص می‌کردند، چنانکه حضرت یوسف÷در زمانِ خود همین کار را کرد.

پس روشن شد که مکتب حضرت یوسف÷مکتب تقوی، طهارت و خیرخواهی برای بشریّت است، و خدا برای اینکه بشر را به هدایت و سعادت و خیرِخود راهنمایی کند، این قصّه و اخبار را به رسول خود وحی نموده است.

﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۖ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ١٠٢[یوسف:۱۰۲]

ترجمه: این داستان از اخبار غیبی است که به تو وحی کردیم، و تو نزدِ ایشان نبودی هنگامی که در کارِ خود اتّفاق کردند درحالیکه مکر می‌نمودند.(۱۰۲)

نکات: این داستان شیرین، پرفایده، شورانگیز و عبرت‌خیزِ حضرت یوسف و خاندانش از جهات متعدّد اهمّیّت دارد و مورد توجّه می‌باشد و لذا خدا با کلمۀ ﴿ذَٰلِكَکه اشاره به چیز با عظمت ودلالت بر عظمت می‌کند آورده است:

۱- بهترین سندِ تاریخی و اوضاعِ مصر و بنی‌اسرائیل است.

۲- تقوی و طهارت یوسف÷برای همۀ جوانان سرمشق، و کید و مکرِ برادران و زلیخا و دیگران و به نتیجه نرسیدنِ مکر، و به هدف نرسیدنِ آنان، بهترین درسِ عبرت است برای مردم دنیا خصوصاً فرمانفرمایان.

۳- از نظر ادبیّات، فصاحت و شورانگیزی سرمقالۀ شعراء و نویسندگان است.

۴- از نظر اعجاز راهنمای طالبینِ هدایت است، که خدا فرموده این یک خبر غیبی است، و این اعجاز و دلیلِ راستی و درستی محمدصاست زیرا نه او و نه مردمِ دنیا از این سرگذشت با این همه تفصیلی که در قرآن آمده اطّلاعی نداشتند و تصوّر نمی‌شود کسی بدون وحی بتواند چنین تاریخی را مو به مو طبق واقع بیان کند.

حال اگر کسی اشکال کند که بگوید همین قصۀ یوسف در تورات ذکر شده و محمّد صیا افراد دیگری از تورات گرفته‌اند، پس خبر غیبی نشد چگونه اینجا فرموده است: از اخبار غیبی؟ جواب این است که:

اولاً: نکات و مطالبی که در این قصّه در قرآن بیان شده بسیاری از آن در تورات نیست خصوصاً مطالب مفیده که هدفِ قرآن می‌باشد در تورات نیست. هر‌کس صدق گفتار ما را بخواهد به کتاب جمالِ انسانیّت آقای صالحی مراجعه کند که آنجا توضیح داده مطالبی که در قصّۀ یوسف می‌باشد و در تورات نبوده.

ثانیاً: شما به تورات مراجعه کنید، این قصّه که در تورات آمده مخلوط است به بسیاری از اوهام و نسبتهای زشت به حضرت یوسف÷و مطالب برخلافِ عقل و واقع. در حالیکه قرآن یک کلمه اوهام و خرافات در این قصّه نیاورده. قصه‌های قرآن، اکثر، اخبارِ غیبی است مانند قصۀ نوح که حق‌تعالی در سورۀ هود آیۀ ۴۹ فرموده:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا

«این قصه‌ها از اخبار غیبی است که آن را به تو وحی می‌کنیم، و پیش از اینکه به تو وحی شود نه تو آنها را می‌دانستی و نه قومت».

پس رسول خداصو قومِ او این اخبار را طبق واقع نمی‌دانستند و اگر تورات و اهلِ آن از این قصص چیزی بدانند ولی پیغمبرِ اسلامصو قومِ او که مردمِ بی‌سوادی بودند چیزی نمی‌دانستند.

ثالثاً: می‌توان گفت این اخبار نسبت به پیغمبر اسلامصو قومِ او، اخبار غیبی است نه نسبت به دیگران، زیرا محمدصسواد نداشت و کسی هم که او را از تورات و انجیل آگهی دهد نبود و تازه اگر کسی هم بود قصّه‌های مخلوط به اوهامی که در تورات و انجیل است به او یاد می‌داد، من باب نمونه می‌گوییم: در تورات باب ۳۷ سفر پیدایش می‌گوید یوسف هفده ساله با برادرانش چوپانی می‌کرد. در حالیکه قرآن می‌گوید: او در حال کودکی از برادران جدا شده است. در توراة می‌گوید: حضرت یعقوب خودش به اصرار یوسف را به صحرا نزدِ برادران فرستاد، ولی قرآن می‌گوید: خیر برادران با مکر او را بردند و... و....

اگر کسی گوید: بنابراین، اینکه خبرهای غیبی به محمّد وحی شده، پس محمدصدانای غیب است، پس چگونه در آیات دیگر می‌گوید: محمدصغیب نمی‌داند؟

جواب این است که بعضی از اخبار غیب از طرف خدا به محمّدصوحی شده صحیح است، ولی کسی که خبر غیبی را به او گفتند، او اگر به آن اخبار ایمان آوَرَد و بپذیرد او مؤمن به این اخبار غیب است نه عالمِ به غیب. زیرا نمی‌توان گفت به هرکس خبری از غیب گفتند: او عالم به غیب می‌شود و لذا اخباری که از غیب به محمّدصخبر داده شده او همه را به امّت خود خبر داده و امّتِ او نیز به آن اخبار علم دارند، در حالیکه امت او عالِمِ به غیب نیستند بلکه مؤمن به همان اخبار غیبی می‌باشند. پس محمّدصو علماء و صالحین امّتش همه مؤمن به اخبار غیب هستند نه عالم به غیب. اینان عالم و مؤمن به اخبارند نه عالم به خود غیب. خبرِ غیب غیر از خود غیب است. خدا عالم به غیب است و دیگران عالم به اخبار غیب. یعنی همان اخباری را که خدا بیان کرده می‌دانند نه غیر آن.

﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ ١٠٣ وَمَا تَسۡ‍َٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٤ وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ ١٠٥[یوسف:۱۰۳-۱۰۵]

ترجمه: و بیشتر مردم اگرچه تو حرص به ایمانشان داشته باشی مؤمن نیستند(۱۰۳) و تو از ایشان در برابر رسالت مزدی نمی‌خواهی، نیست این قرآن مگر تذکری برای جهانیان(۱۰۴) و چه بسیار از نشانه‌های هدایت در آسمانها و زمین که بر آنها می‌گذرند در حالیکه از آنها روگردانند.(۱۰۵)

نکات: چون سورۀ یوسف با آن هدایت، فصاحت و دارای اخبار غیبی نازل شد، رسول خداصانتظار داشت که مشرکین با نزول این سوره ایمان آورند ولی باز هم ایمان نیاوردند. با اینکه این سوره دلیل بر صدق نبوت محمدصمی‌باشد. و لذا آن حضرت از لجاجت کفّار افسرده می‌شد، زیرا آیاتی که در دل سنگ اثر دارد در دل ایشان اثر نمی‌کرد.

خدا برای رفعِ افسردگی و رفعِ حرصِ رسولِ خود به ایمانِ ایشان فرموده کسانی که عمری به جهالت و به بطالت گذرانیده‌اند و چشم، گوش و دلشان از سخن حق اعراض دارد، معجزه در مزاجشان اثری ندارد، اگرچه تو سعی داری ایشان هدایت و ارشاد شوند ولی خیر سعی و حرص تو اثری ندارد. تو وظیفۀ خود را انجام بده و دیگر کاری نداشته باش، زیرا این همه آیات توحید در مناظر آسمان و زمین موجود است که همه می‌بینند، ندای توحید از همۀ موجودات بلند است ولی از مردم نادان چه سود که عبرت نمی‌گیرند.

﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦ أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِيَهُمۡ غَٰشِيَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِيَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ ١٠٧[یوسف:۱۰۶-۱۰۷]

ترجمه: و بیشتر اینان به خدا ایمان نمی‌آورند مگر اینکه در همان حالِ ایمان مشرک‌اند(۱۰۶) آیا ایمن هستند از اینکه یک عذاب فروگیرنده ایشان را فراگیرد و یا ساعت قیامت به ناگاه درآید در حالیکه ایشان متوجّه نباشند.(۱۰۷)

نکات: در آیات سابقه بیان کرد که مردم گمراه ایمان نمی‌آورند. فعلاً در این آیه بیان می‌کند که آنان که ایمان می‌آورند و نامشان مؤمن است اکثرشان مشرک‌اند زیرا توحید واقعی را نیافته‌اند و به درجات توحید آشنا نیستند و به خیال خود نام مسلمانی روی خود گذاشته‌اند. زیرا توحید بر چهار قسم است: توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی و توحید عبادی.

و این مردم بعضی در تمام این چهار قسم شک دارند و یا منکرند. و بعضی به توحید ذاتی اقرار دارند ولی به سه قسم دیگر اعتراف ندارند. و بعضی دو قسم آن را فهمیده و قبول دارند، ولی دو قسم دیگرش را نمی‌دانند و یا منکرند. و بعضی سه قسم آنرا قبول کرده در قسم چهارم اشکال دارند.

به هرحال هر کس این چهار قسم در او کامل نباشد و در یکی از این چهار توحید اشکال و یا شک داشته باشد موحّد واقعی نیست و در واقع مشرک است.

مشرکین مکه توحید ذاتی و صفاتی را قبول داشتند ولی در توحید افعالی و عبادی لنگ بودند.

یکی از دلائل توحید که در آیۀ ۱۰۷ ذکر شده این است که انسان در محیط زندگی خود بسیار ناتوان و عاجز است و به تمام ناملایمات و بلاها و گرفتاریها احاطه ندارد آیا جز خدا کسی که احاطه به تمام آنها داشته باشد و جلو همه را بگیرد و هر آنی بشر را از تمام بدبختیها حفظ کند و درهای بدبختی و بلاها را به روی او ببندد آیا جز خدا کسی قادر به نگهداری او می‌باشد که در برابر حوادث از او دفاع کند؟ البتّه نیست. پس باید ایمن نباشد و به خدا پناه ببرد.

﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٠٨[یوسف:۱۰۸]

ترجمه: بگو: این، طریقه و راه من است که من و هرکس پیرو من است از روی بصیرت و بینش عقلی به سوی خدا دعوت می‌کنیم، و خدا منزّه است و من از مشرکین نیستم.(۱۰۸)

نکات: در این آیه دو خصوصیت برای دین اسلام و روش مسلمین ذکر کرده که ایضاً دلیل بر حقانیت آن است:

اول: اینکه دعوت اسلام دعوت به سوی خدا است نه به سوی غیر او زیرا غیر خدا تمام مخلوق خدا هستند و از خود چیزی نداشته و ندارند.

دوم: این دعوت روی پایۀ عقل و بینایی عقلی است و توجه به خدا و دین باید از روی بصیرت عقلی باشد و گرنه به هر صدایی نباید گوش داد و به دنبال هر کس، نفهمیده نباید رفت و تقلید در دین باطل است.

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٠٩ [یوسف:۱۰۹]

ترجمه: و پیش از تو نفرستادیم جز مردانی از اهل قریه‌ها که به ایشان وحی فرستادیم، پس آیا در زمین سیر نکردند تا نظر کنند و ببینند چگونه بوده سرانجام آنانکه پیش از ایشان بودند، و بدون شک سرای دیگر برای آنان که تقوی پیشه کردند بهتر است، آیا عقل خود را به کار نمی‌اندازند.(۱۰۹)

نکات: همیشه منکرین نبوت توقع داشتند که فرستادۀ خدا مانند خودشان نباشد بلکه مجرّد از صفات بشری و متّصف به صفات ملکی باشد و بلکه رسول خدا با خود خدا تناسبی داشته باشد، چون خدا مجرّد و لامکان است، رسول او نیز تقریبا چنین باشد. و لذا حق‌تعالی قول ایشان رد کرده. مثلاً عده‌ای می‌گویند: چون ما لیاقت نداریم که مخلوقِ خدا باشیم پس عقل مجرد و یا نور نبوت را خلق کرده و آن عقل و یا نور ما را خلق کرده است. و این سخنان را حق‌تعالی در قرآن رد کرده و فرموده: ما هیچ پیغمبری نفرستادیم مگر اینکه بشری بوده مانند سایر افراد بشر، فقط چند صفت باید داشته باشد:

اول: اینکه مرد باشد نه زن. البتّه زنان برگزیده و مقرّبِ خدا زیاد بوده‌اند، حتی زنانی که با الهام و وحی الهی و، عالم غیب مربوط و مورد لطف پروردگار بوده‌اند. مانند حضرات مریم، ساره و آسیه. ولی سِمَت سفارت و رسالت نداشته‌اند.

دوم: رسولان الهی باید مانند سایر افراد بشر از هر جهت بوده و امتیازی برای خود قایل نشوند.

سوم: باید مورد وحی باشند و حقایق دینی را از خداوند به واسطۀ ملک و یا بدون واسطه بگیرند.

چهارم: اینکه از اهل بیابان نبودند بلکه اهل قریه و شهرستان و میان اجتماع بودند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيۡ‍َٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ١١٠ [یوسف:۱۱۰]

ترجمه: تا وقتی که پیغمبران مأیوس شدند و گمان کردند که (وعده‌های نصرت الهی) به ایشان دروغ گفته شده، آنگاه بود که یاری ما آمد پس هرکه را خواستیم نجات دادیم و غضب ما از قوم مجرمین رد نمی‌شود.(۱۱۰)

نکات: در این آیه برای دلداری مؤمنین که امیدشان بریده نشود یک مطلب کلّی تاریخی می‌فرماید: رشتۀ حق و حقیقت باریک می‌شود ولی پاره نمی‌شود، یعنی مخالفین حق به مخالفت خود همیشه ادامه داده و گاهی هم پیروز می‌شوند و رسولان الهی چنان در فشار افتاده‌اند که امیدشان از پیروزی و هدایت قوم قطع شده. و بلکه گمان کردند که وعده‌های نصرتِ خدا، در دنیا نیست بلکه مربوط به قیامت است. ولی در آخرین لحظات، نصرت الهی رسیده و مردم سرکش مغلوب شده‌اند و چه بسیاری از آنان هلاک شده‌اند مانند قوم نوح، هود، صالح، شعیب و امثال ایشان.

در زمان پیغمبر اسلام، نسبت به رسول اسلام و اصحابش حوادث یأس‌آور رخ می‌داد، شیوخ قبایلِ عربِ مشرکین و یهود، مسلمین را تا سر حد اضمحلال و نابودی تعقیب می‌کردند که خود را از خطر اسلام به خیال خود آسوده نمایند ولی طولی نکشید نصرت خدا رسید و اسلام قوی شد.

﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ١١١[یوسف:۱۱۱]

ترجمه: به راستی که در داستانهای ایشان برای خردمندان عبرتی است، حدیث دروغین نبوده ولیکن تصدیق کتب پیش از او و تفصیل هرچیزی و هدایت و رحمت است برای قوم با ایمان.(۱۱۱)

نکات: تاریخ‌ها و داستان‌هایی که میان مردم معمول است، چند قسم است:

۱- تاریخهای افسانه‌ای که هر ملّتی نسبت به سابقۀ خود، بزرگان خودبافته و بلکه چیزهای خارق‌العاه‌ای به آن ضمیمه کرده ماند تاریخهایی که اکثر شعراء به نظم در آورده‌اند و یا «زینة المجالس ومعجزات مجعولة».

۲- تاریخ و داستانهای رُمّانی که یک موضوعی را از خیالات به هم ترکیب کند، و داستان ساختگی نگارش کند که مقصدی از نشر آن داشته باشد.

۳- تاریخهای عمومی که متن حوادث گذشته در آن ذکر شده ولی بدون فلسفه.

۴- تاریخهای فلسفی و یا فلسفه‌های تاریخی که اهمّ تواریخِ این قسم قرآن مجید است که جامع فنون و علوم بشری است، در ضمن قصّه‌ها و داستانها اشاره به فلسفۀ آنها نموده و نتایج معنوی در آن ذکر شده.

داستانهای قرآن تمامش حقیقت‌گویی است و ساختگی و خرافات و دروغ در آن نیست.

قرآن مجید برای ذکر داستانهای خود چند هدف دارد:

۱- پند و عبرت برای ارباب بصیرت و خردمندان که آن را آئینه قرار دهند و نیک، بد و زشت و زیبای مطالب را به طور کامل درک نمایند.

۲- گواه صادقی برای پیغمبرصو اسلام.

۳- تسلیتی برای رسول خداصو سایر مرّیان بشری شدن.

۴- مایۀ راهنمایی و هدایت و راه و روش ترقّی و تکمیل را نشان‌دادن.

۵- با راه و روش بزرگان دین و پیغمبرانصآشنا‌شدن، و ارتباط و انس با تعلیمات ایشان گرفتن و به ایشان اقتداکردن و به سعادت نائل شدن.

و مقصود از ﴿وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖچیزهایی که مربوط به دین است می‌باشد. در اینجا ترجمۀ سورۀ یوسف تمام شد به تاریخ دوشنبه ۲۴ شعبان المعظم ۱۳۸۶ قمری.

مؤلف. ا. ع. ب.

[۱۸] سلام بر تو ای ازبین برنده‌ی اندوه‌ها و نگرانی‌ها. [۱۹] «خالق نزدشان بزرگ و باعظمت است و به این دلیل دیگران در چشم آنان کوچک و ناچیزند.» [۲۰] ابن بابویه قمی، الأمالی (الـمجلس: ۹۵، ص: ۶۶۸) و همچنین در: علل الشرائع (۱/۱۴۰) [۲۱] به نظر می‌رسد به امریکا و مدیریت شیطانی آن اشاره دارد که با نیروی نظامی نابودکننده و سلاح‌های جدید ویرانگرش سعی در تسلط بر تمام جهان دارد.