سورۀ احزاب مدنی و دارای ۷۳ آیه میباشد
سورة الأحزاب (مدنية وهي ثلاث وسبعون آية)
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١ وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا ٢ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا ٣﴾[الأحزاب:۱-۳]
ترجمه: به نام خدای کامل الذات و الصفات رحمن رحیم. ای پیامبر، از خدا بترس و اطاعت کافران و منافقان مکن زیرا که خدا دانا و حکیم بوده است(۱) آنچه از پروردگارت به تو وحی میشود پیروی کن به راستی که خدا به اعمالی که میکنید آگاه است(۲) و به خدا توکل کن که خدا برای کارگذاری کافی است (۳).
نکات: این سوره را سورۀ احزاب نامیدهاند زیرا قصۀ جنگ احزاب در این سوره خواهد آمد و احزاب جمع حزب است که ابوسفیان تهییج کرده برای جنگ با اسلام و مسلمین. و آیۀ اول این سوره نازل شده دربارۀ ابوسفیان و عکرمه و أبی الأعور السلمی که پس از جنگ احد آمدند مدینه و پیشنهاد کردند که یا محمد تو خدایان ما را رها کن و آنها را شفعاء برای پرستندگانشان بگو و ما هم تو را و پروردگارت را رها میکنیم. این سخن بر رسول خداصسخت آمد و این آیه نازل شد [۳۳۱]که کافران و منافقان را اطاعت مکن زیرا عبدالله بن أبی نیز با کفار همراه بود و او از منافقان بود. ممقانی در کتاب مقباس الهدایه (ص: ۸۹) از حضرت صادق÷روایت کرده که آن حضرت گفت: «مَا أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ آيَةً فِي الْـمُنَافِقِينَ إِلَّا وَهِيَ فِيمَنْ يَنْتَحِلُ التَّشَيُّع» [۳۳۲]. یعنی: «خدای تعالی نازل ننموده آیهای را در حق منافقین مگر اینکه همان آیه دربارۀ کسانی است که تشیع را به خود بستهاند!»
﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦۚ وَمَا جَعَلَ أَزۡوَٰجَكُمُ ٱلَّٰٓـِٔي تُظَٰهِرُونَ مِنۡهُنَّ أُمَّهَٰتِكُمۡۚ وَمَا جَعَلَ أَدۡعِيَآءَكُمۡ أَبۡنَآءَكُمۡۚ ذَٰلِكُمۡ قَوۡلُكُم بِأَفۡوَٰهِكُمۡۖ وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ ٤ ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِۚ فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡۚ وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا ٥﴾[الأحزاب:۴-۵]
ترجمه: خدا برای هیچ مردی در اندرون وی دو دل ننهاده و زوجاتی را که ظهارشان میکنید مادرتان قرار نداده و پسرخواندههای شما را فرزندانتان قرار نداده است. این گفتار شما به زبانتان است و خدای درست میگوید و او به راه راست هدایت میکند(۴) پسرخواندهها را به نام پدرانشان بخوانید این به عدالت نزدیکتر است اگر پدرانشان را نمیشناسید پس برادران دینی شما و موالی شمایند و بر شما باکی نیست در آنچه به خطا مرتکب شدهاید ولیکن آنچه را دلهایتان عمدا بیاورد (مؤاخذه دارد) و خدا آمرزندۀ رحیم است(۵).
نکات: مقصود از ﴿مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦۚ﴾رد مدعیان است که ادعا میکردند در بدن أبی معمر جمیل بن معمر الفهری دو قلب است، و چون او مرد زیرکی بود و هرچه میشنید حفظ میداشت و خود بهدروغ مدعی بود که مرا دو قلب است و هر یک از آنها درکش بهتر از عقل محمد است، پس قریش او را ذو القلبین میگفتند، تا اینکه روز جنگ شد و این مرد در جنگ شرکت کرد، چون مشرکین شکست خورده فرار نمودند او نیز فرار کرد در حالی که یک نعلین او در پایش و یکی از نعلین او در دستش بود، أبو سفیان به او گفت: چه شده که یکی از دو نعل در پا و دیگری بدستت میباشد؟ أبومعمر گفت: متوجه نبودم و خیال کردم هر دو در پایم میباشد [۳۳۳]. و جملۀ: ﴿وَمَا جَعَلَ أَدۡعِيَآءَكُمۡ أَبۡنَآءَكُمۡ﴾رد سنّت جاهلیت است که فرزندخوانده را فرزند حقیقی میگرفتند چنانکه شرح آن در ذیل آیۀ ۳۶ تا ۳۸ همین سوره خواهد آمد. و جملۀ: ﴿وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ﴾اشاره به قانونی است برای عدم مؤاخذه و عدم عذاب الهی در موارد خطا [۳۳۴].
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِكُم مَّعۡرُوفٗاۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَسۡطُورٗا ٦﴾ [الأحزاب:۶]
ترجمه: این پیامبر سزاوارتر به مؤمنین است از خودشان و زوجات او مادران ایشانند و صاحبان رحم بعضی از ایشان سزاوارتر بر بعض دیگرند در کتاب خدا از مؤمنین و مهاجرین مگر اینکه نسبت به دوستان خود نیکی کنید که این در کتاب خدا به قلم رفته است(۶).
نکات: پیغمبر ﴿أَوۡلَىٰ﴾هست به مؤمنین یعنی امر و نهی او مقدّم بر امر و نهی خودشان است و اطاعت او از اطاعت دیگران مقدّم است و در حفظ نفس، جان او مقدّم است بر جان دیگران. ولی باید دانست که ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ﴾تعلیق حکم بر وصف نبوّت است و غیر نبی ولایت ندارد زیرا غیر نبی، نبی نیست، بنابراین ولایت و یا أولویّت امام و یا فقیه مدرک قرآنی ندارد. و به علاوه همسران پیغمبرصرا مادرِ مؤمنین خوانده در صورتی که همسران غیر پیغمبر چنین حکمی ندارند. و به اضافه أولویّت رسول موجب سلبِ ولایتِ مؤمنین بر خودشان نمیشود ولی ولایتِ دیگران موجب سلبِ ولایت مؤمنین بر خودشان است. و مقصود از ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ...﴾این است که توارث خویشاوندان نسخ نموده توارث به هجرت و أخوّت را. چون قبل از نزول این آیه توارث به هجرت وأخوت بوده است. و مقصود از جملۀ: ﴿إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ...﴾این است که اگر دربارۀ مؤمنین غیرِخویشاوند که دوست شمایند وصیّتی کنید اشکالی ندارد.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ مِيثَٰقَهُمۡ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٖ وَإِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۖ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا ٧ لِّيَسَۡٔلَ ٱلصَّٰدِقِينَ عَن صِدۡقِهِمۡۚ وَأَعَدَّ لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمٗا ٨﴾ [الأحزاب:۷-۸]
ترجمه: و چون پیمان پیامبران را از ایشان گرفتیم و از تو و از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی بن مریم و از ایشان پیمان محکمی گرفتیم(۷) تا اینکه خدا راستگویان را از صدقشان بپرسد و مهیا کرده برای کفار عذاب دردناکی(۸).
نکات: مقصود از پیمان، پیمان فطری و عقلی است و ممکن است پیمانی باشد که در کتب الهی وحی به انبیاء شده باشد و خدا با وحی خود از ایشان پیمان گرفته باشد که حقائق را برای مردم بیان کنند، و این امتحانی باشد برای انبیاء که آیا میرسانند یا خیر؟ و مقصود ﴿لِّيَسَۡٔلَ ٱلصَّٰدِقِينَ عَن صِدۡقِهِمۡ﴾همین است. و ممکن است بگوییم فرستادن سلطان سفیری را و قبول سفیر آن منصب را خود پیمانی است. و اگر از صدق صادقین سؤال شود که آیا برای خدا راست گفتید و قصدتان خالص بود یا خیر؟ در این صورت پس وای به حال دروغگویان و ریاکاران.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا ٩ إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠ ١٠ هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا ١١﴾[الأحزاب:۹-۱۱]
ترجمه: ای مؤمنین نعمت خدا را بر خودتان بیاد آرید آنگاه که سپاهی سوی شما آمد پس بادی و سپاهی که نمیدیدید بر ضد آنان فرستادیم و خدا به اعمالی که میکردید بینا بود(۹) آن دم که ازطرف بالایتان و ازطرف پائینتان سوی شما آمدند و آن دم که دیدگان خیره گشت و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهای گوناگون بردید(۱۰) در آن هنگام مؤمنان امتحان شدند و به تزلزلی سخت دچار گشتند(۱۱).
نکات: این آیات راجع به جنگ احزاب است و شرح آن این است [۳۳۵]که چند نفر از یهود از جمله سلام بن أبی الحقیق، حیی بن أخطب و جماعتی از بنی النضیر که رسول خداصایشان را از مدینه خارج کرده بود رفتند مکه بر قریش وارد شدند و ایشان را به جنگ رسول خداصدعوت کردند و گفتند: ما با شماییم تا محمدیان را مستأصل کنیم، قریش گفتند: شما اهل کتابید، آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ یهود گفتند: دین شما بهتر است و شما به حق سزاوارترید، پس خدا دربارۀ ایشان [۳۳۶]آیۀ ۲۳ آل عمران: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ كِتَٰبِ ٱللَّهِ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَ ٢٣﴾[۳۳۷]را نازل نمود، پس قریش خوشحال شدند و به عقائد خود اعتماد کردند و از دعوت یهود به نشاط آمده و با یهود پیمان بسته و اجماع کردند و عِدّه و عُدّه را فراهم کردند، سپس یهودیان نزد طائفۀ غطفان رفتند و آنان را نیز به جنگ محمد دعوت کردند و خبر دادند که قریش و ما با شما همکاری میکنیم و قریش با ما پیمان بستهاند، آنان نیز اجابت کردند پس قریش با قائد خود أبوسفیان، و غطفان با قائد خود عیینه بن حصین و همچنین طائفۀ فزاره، بنی مراد، أشجع، بنی اسد، أهل نجد، بنی سلیم با أبوالأعور السلمی و پیروان او همه به مدد قریش آمدند.
چون رسول خداصمطلع شد به اشارۀ سلمان فارسی خندقی جلو مدینه حفر نمود، و این اولین جنگی بود که سلمان حضور یافت و در آن روز از قید بندگی آزاد شده بود، و رسول خداصدر حفر خندق هر چهل ذراع را به ده نفر از اصحاب واگذار میکرد، چون سلمان مرد نیرومندی بود مهاجرین گفتند: سلمان در شمارۀ ما است، و انصار گفتند: در شمارۀ ما باشد، رسول خداصفرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلُ البَیْتِ». به هرحال در حال حفر خندق مردم به سنگ سفید مدوّری رسیدند که کلنگهای ایشان نتوانست آن را از خاک درآورد، به رسول خداصخبر دادند و گفتند: خوب است راه را تغییر دهیم، پس رسول خداصوارد گود شد و کلنگ را گرفت و ضربتی به آن سنگ زد که برقی از آن جستن کرد، پس رسول خداصتکبیر گفت و سایر مسلمین نیز تکبیر گفتند، سپس ضربت دیگری زد که برق دیگری جستن کرد، سپس ضربت سومی زد که برق دیگری جستن کرد، سلمان عرض کرد: یا رسول الله، این برق نشانۀ چیست؟ رسول خداصفرمود: به ضربت اول خدا وعدۀ فتح به من داد، و به ضربت دوم فتح شام و به ضربت سوم فتح مشرق. مسلمین خرسند شدند و حمد خدا گفتند، در این حال سپاه احزاب نمایان گردید، مؤمنین گفتند: ﴿هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ﴾، ولی منافقین گفتند آیا تعجب نمیکنید این مرد وعدۀ باطل میدهد در حالیکه در یثرب است میگوید قصور حیره و مدائن کسری را میبیند و نوید فتح آنها را میدهد در حالی که خندق میکَنید و جرئت بیرون آمدن از خندق را ندارید، و در روایتی [۳۳۸]چون مشغول حفر بودند به تپۀ کوهی رسیدند که مانع کندن بود، به رسول خداصخبر دادند فرمود: آب بر آن بپاشید سپس خود حضرتش در حالی که از گرسنگی سنگ به شکم بسته بود آمد و کلنگ را گرفت و سه مرتبه بسم الله گفت و چنان کوبید که آن سنگ مانند ریگ سرازیر شد، جابر عرض کرد: اجازه میدهید به منزل بروم، حضرت او را اجازه داد، به منزل رفت و به زنش گفت: چه داری؟ گفت: یک صاع جو آرد و بزی، که جو را پخته و بز را ذبح کرده، و گفت اینها را مرتب گردان، سپس برگشت خدمت رسول خداصتا نزدیک افطار و عرض کرد نزد ما طعام مختصری است، شما با دو نفر از اصحاب تشریف بیاورید، رسول خداصفرمود: چه داری؟ گفت: صاع جوی و بزی، رسولخداصفرمود: ای مسلمین، همه بیائید منزل جابر! جابر گوید: من خجالت کشیدم به قدری که جزخدا کسی نمیداند، آمدم به عیالم گفتم: موجب رسوایی است، رسول خداصبا خلق کثیری میآید، زن گفت: آیا از تو سؤال کرده از مقدار طعام؟ گفتم: بلی، گفت: باکت نباشد خدا و رسول او داناتر است، پس گفتار زن غم مرا بر طرف کرد. به هرحال رسول خداصبا مسلمین وارد شدند و رسول خدا آبگوشت و نان را در ظرفها میریخت و به مردم میداد تا همه سیر شدند، ولی تنور و دیگ به پری خود باقی بود، سپس رسول خداصفرمود: خودتان بخورید و به دیگران هدیه دهید [۳۳۹]، و چون به حفر خندق مشغول شدند غبارخاک رسول خداصرا سفید کرده بود، درحالی که رسول خداصبا صدای بلند اشعار زیر را میخواند و اصحاب همراهی میکردند:
والله لولا الله ما اهتدینا
و لا تصدّقنا ولا صلّینا
فأنزلن سكینة علینا
و ثبّت الأقدام إن لاقینا
إن الاُلی قد بغوا علینا
إذا أرادوا فتنة أبینا
و همچنین رسول خداصهنگام حفر خندق میگفت:
اللّهمّ إنّ العیش عیش الآخرة
فاغفر للأنصار والمهاجرة
و اصحاب در جواب آن حضرت میگفتند:
نحن الّذین بایعوا محمّدا
علی الجهاد ما بقینا أبدا
[۳۴۰]
چون از حفر خندق فارغ شدند، قریش با همراهانش ده هزار نفر وارد شدند، و رسول خداصبا سه هزار نفر در مقابل آنان لشکرگاه کردند و زنان و اطفال را در بالای منازل جای دادند، پس دشمن خدا حیی بن أخطب که از یهود بنی النضیر بود رفت نزد رئیس بنی قریظه کعب بن أسد که با رسول خداصمعاهده بر ترک تعرض داشت، چون کعب صوت ابن أخطب را شنید درب حصار خود را بست و هرچه او اجازۀ ورود خواست، اجازه نداد و گفت: وای بر تو یا حیی، تو مرد بدقدمی هستی، من با محمد معاهده بستم و نمیشکنم زیرا چیزی از او جز وفاء و راستی ندیدهام، او گفت: وای بر تو درب را باز کن با تو تکلم کنم، گفت: نمیشود، گفت: میترسی از غذای تو تناول کنم، تا اینکه درب را باز کرد، حیی گفت: وای به تو، عزت روزگار را آوردهام قریش با تمام بزرگانش را نزد تو آوردهام با غطفان و سایرین، و با من عهد کردهاند نروند تا محمد را مستأصل کنند، کعب گفت: و الله ذلت روزگار را برایم آوردهای، رعد و برقی آوردهای که در آن چیزی نیست. مرا با محمد واگذار، زیرا من از او جز صدق و وفا ندیدهام. پس همواره حیی او را وسوسه کرد و گفت: اگر قریش و غطفان برگشتند و کار محمد را تمام نکردند من میآیم در نزد تو در حصار تو که هرچه بر سر تو آید بر سر من نیز بیاید، پس کعب عهدنامۀ خود را پاره کرد و از پیمان با محمد بیزاری جست، چون این خبر به رسول خداصرسید، سعد بن معاذ سیّد خزرج را با عبدالله بن رواحه فرستاد و فرمود بروید تحقیق کنید این خبر راست است یا خیر؟ اگر کعب با ماست به جهر و آشکار خبر دهید و اگرنه افشا نکنید، چون ایشان نزد یهود آمدند، دیدند ایشان در خباثتند، برگشتند و به کنایه رسول خداصرا خبر کردند، رسول خداصتکبیر گفت به عنوان بشارت مسلمین، ولی ابتلا بزرگ شد و خوف مسلمین را فرا گرفت و دشمن از بالا و پائین ایشان را احاطه کرد، تا مؤمنین به گمانهای بد مبتلا شدند، و بعضی از منافقین نفاق خود را ظاهر ساختند، پس رسول خداصدر مقابل مشرکین ۲۵ شب قیام کرد که بین ایشان تیرها رد و بدل میشد، تا اینکه چند سواره از قریش از جمله عمرو بن عبد ود، عکرمۀ بن أبی جهل، ضرار بن الخطاب، هبیرۀ بن أبی وهب و نوفل بن عبدالله در حالی که لباس حرب در بر داشتند بر اسبان خود سوار شده و جولان دادند تا از مکان تنگی از خندق جستن کردند و به طرف مدینه آمدند و عمرو بن عبد ود که شجاع قریش بود و در جنگ بدر نیز حاضر و زخمی شده بود و او را فارس یلیل میگفتند و با هزار سوار مقابل بود و در وادی یلیل بر هزار نفر فائق آمده بود، پس بنا کرد فریاد کردن و مبارز خواستن، علی÷برخاست در حالی که غرق در آهن بود و عرض کرد یا رسول الله اجازه! حضرت فرمود: او عمرو است بنشین، عمرو فریاد کرد: ألا رجل! و گفت: کجاست آن بهشتی که شهیدتان آرزو دارد؟ پس ثانیاً علی برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، من جواب او را میدهم، ثالثاً عمرو فریاد زد و این رجز بخواند:
و لقد بححت من النداء
بجمعكم هل من مبارز
و وقفت اذ جبن المشجع
موقف البطل المناجز
إن السماحة والشجا
عة فی الفتی خیر الغرائز
ج
علی÷برخاست و گفت: یا رسول الله، من حریف اویم، حضرت فرمود: او عمرو است! عرض کرد: و اگر چه عمرو باشد! رسول خداصعمامۀ سحاب را نه دور بر سر او بست، سپس فرمود: برو و بر او دعا کرد: «اَللَّهُمَّ احْفَظْهُ مِنْ بَینَ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ وَعَنْ یَمِینِهِ وَشِمَالِهِ وَمِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَمِن تَحْتِ قَدَمَیْهِ» [۳۴۱]. حضرت علی÷در مقابل عمرو آمد و جواب او داد:
لا تعجلن فقد أتا
ك مجیب صوتك غیر عاجز
ذو نیة وبصیرة
و الصدق منجی كل فائز
إني لأرجو أن أقیم علیك نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء یبقی ذکرها عند الحزائز
عمرو گفت: تو کیستی؟ گفت: من علی بن ابی طالب، عمرو گفت: غیر تو کسی که سن بیشتری داشته باشد نیست؟ زیرا من خوش ندارم خون تو ریخته شود، علی فرمود: لیکن من خوش دارم که خون تو ریخته شود، او غضب کرد و از اسبش پیاده و شمشیر خود را کشید مانند شعلۀ آتشی به طرف علی دوید، حضرت او را استقبال کرد، عمرو شمشیری حوالۀ او کرد که سپر حضرت را قطع کرد و به فرق مبارک و عمامۀ او رسید و سر حضرت را شکافت، حضرت نیز شمشیری بر دو پای او زد که بر قفا افتاد و غباری بین ایشان بر انگیخت، پس صدای علی÷را به تکبیر شنیدند حضرت فرمود: به خدا قسم علی او را کشت، چون سر عمرو را خدمت رسول خداصآورد؛ حضرت فرمود: «أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَلَوْ وُزِنَ الْيَوْمَ عَمَلُكَ- بِعَمَلِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ لَرَجَحَ عَمَلُكَ بِعَمَلِهِمْ- وَذَلِكَ أَنَّهُ لَمْ يَبْقَ بَيْتٌ مِنْ بُيُوتِ الْمُشْرِكِينَ إِلَّا وَقَدْ دَخَلَهُ وَهْنٌ بِقَتْلِ عَمْرٍو، وَلَمْ يَبْقَ بَيْتٌ مِنْ بُيُوتِ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا وَقَدْ دَخَلَهُ عِزٌّ بِقَتْلِ عَمْرٍو» [۳۴۲]. پس چون عمرو به قتل رسید رفقای او متفرق شدند و مسلمین ایشان را دنبال کردند و خواستند که از خندق بگذرند نوفل بن عبدالعزی را جوف خندق یافتند و او را سنگ باران کردند تا اینکه زبیر بن عوام او را کشت. مشرکین فرستادند که جثۀ عمرو را به ده هزار درهم بخرند، رسول خداصفرمود: ما قیمت مردهها را نمیخوریم بیایید آن را ببرید و چون علی سر عمرو را خدمت رسول خداصبرد ابوبکر و عمر برخاستند و پیشانی علی را بوسیدند. و در جنگ خندق تیری از حیان بن قیس آمد به سعد بن معاذ رسید و رگ اکحل او را برید، سعد دعا کرد: خدایا، حیات مرا باقی بدار تا چشم مرا از جهت بنی قریظه روشن گردانی! و در این حال نعیم بن مسعود اشجعی آمد خدمت رسول خداصو عرض کرد من مسلمان شدهام، اما کسی از قومم نمیداند، پس هر امری دارید بفرمایید حضرت فرمود: تو یک فرد بیش نیستی اگر نزد ما بمانی، اما هرچه میتوانی تفرقه بین کفار بیفکن که حرب خدعه است، پس نعیم رفت نزد بنی قریظه و گفت: من دوست شمایم و قسم به خدا شما و قریش و غطفان نسبت به محمد یکسان نیستید، زیرا شهر شهر شماست و اموال، اولاد و زنان شما اینجاست ولی قریش و غطفان در بلاد دورند اگر فرصتی دیدند با شمایند و اگر صلاح ندیدند میروند و شما را در چنگال محمد میگذارند و شما طاقت او را ندارید، پس شما وارد جنگ نشوید تا گروی از اشراف قریش و غطفان بگیرید و نگه دارید تا مبادا بروند و شما را تنها بگذارند، یهودیان گفتند: رأی خوبی زدی، سپس نعیم رفت نزد ابوسفیان و اشراف قریش و گفت شما که دوستی مرا با خودتان میدانید من برای شما نصیحتی آوردهام پس آن را کتمان کنید گفتند: بگو تو نزد ما متهم نیستی، گفت: آیا میدانید که بنی قریظه از کار خود پشیمان گشتهاند و نزد محمد فرستادهاند که ما برای رضایت تو چند نفر از اشراف قریش را به عنوان گرو میگیریم و نزد تو میفرستیم تا گردنشان را بزنی سپس با تو هستیم تا ایشان را از بلاد خود بیرون کنیم، پس اگر بنی قریظه کسی را به گرو خواستند یک نفر را نزدشان نفرستید و از ایشان حذر کنید و از آن طرف نزد غطفان رفت و گفت: من فردی از شما هستم و همان سخنان با قریش را با ایشان نیز گفت، پس چون صبح گردید روز شنبه بود در ماه شوال سال پنجم از هجرت، ابو سفیان، عکرمۀ بن أبی جهل را با چند نفر فرستاد نزد بنی قریظه و پیغام داد که ای یهود ما خسته شدیم چرا برای قتال با محمد بیرون نمیآیید؟ ایشان گفتند: امروز روز شنبه است که ما در آن کاری نمیکنیم و ما با شما قتال نخواهیم کرد تا چند نفر از مردان خود را به عنوان گرو بدهید که مبادا بروید و ما را در مقابل محمد بگذارید، ابو سفیان گفت: نعیم ما را برحذر داشت، پس به ایشان پیغام داد که ما یک نفرمرد نزد شما نخواهیم گذاشت، میخواهید مقاتله کنید و نمیخواهید نکنید، یهود گفتند: این است و الله آنچه نعیم به ما گفت، پس جواب دادند که ما مقاتله نمیکنیم. و خدا ایشان را مخذول گردانید و نفاق بین ایشان افکند و باد سرد تندی در شبهای زمستان سخت فرستاد تا قریش را فراری داد.
از حذیفه بن یمان روایت شده که أیام خندق ما را فشار، گرسنگی و خوف به قدری گرفته بود که جز خدا نمیداند و رسول خداصتا میتوانست در شب نماز میخواند، سپس فرمود: آیا مردی هست که برود خبر این قوم را بیاورد تا خدا او را رفیق من در بهشت قرار دهد. حذیفه گفت: یک نفر از ما جواب ندادند از ترس، فشار و گرسنگی، پس چون کسی جواب نداد رسول خداصمرا صدا زد من ناچار شدم جواب بگویم، گفتم: لبیک. فرمود: برو و خبر این قوم را بیاور و کاری نکن تا برگردی، گوید من رفتم میان قوم ناگاه دیدم باد و لشکر باد خیمههای ایشان را بهمزده و آتشهای ایشان را خاموش گردانیده و دیگهای ایشان را آرام نگذاشته ناگاه ابوسفیان از خیمهاش بیرون آمد و گفت: ای گروه قریش ببینید غیره در میان شما نباشد، حذیفه گوید: من مبادرت کردم و از طرف یمین و یسار خود جویا شدم؟ گفتند: ما فلانی هستیم، ابو سفیان بار خود را بست و گفت: ای گروه قریش اینجا جای ماندن نیست، اسب و شتر ما از بین رفت و بنی قریظه تخلف کردند و باد هم از تندی نمیافتد و چیزی برای ما نگذاشته، پس سوار مرکب خود شد درحالی که پای بند آن را باز نکرده بود، گفتم خوبست تیری به این دشمن خدا بزنم و او را بکشم و تیر را بر کمان گذاشتم و خواستم رها کنم متذکر قول رسول خداصشدم که فرمود: کاری نکن، پس تیر را بیرون آوردم و برگشتم که خبر دهم او را، حضرت مشغول نماز بود، من آمدم زیر قدم رسول خداص، عبای خود را بر من افکند تا اینکه نمازش تمام شد و او را خبر دادم. رسول خداصدر آن ایام دعایش این بود: «اللَّهُمَّ أَنْتَ مُنْزِلُ الْكِتَابِ سَرِيعُ الْحِسَابِ اهْزِمِ الْأَحْزَابَ اللَّهُمَّ اهْزِمْهُمْ وَزَلْزِلْهُمْ» [۳۴۳]و عرض میکرد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَأَعَزَّ جُنْدَهُ وَهَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ فَلاَ شَيءَ بَعْدَهُ» [۳۴۴].
سلیمان بن صرد نقل کرده که چون أحزاب قریش پراکنده شدند، رسول خداصفرمود: الآن ما به جنگ ایشان میرویم و دیگر ایشان به جنگ ما نخواهند آمد [۳۴۵]و همچنین گردید و مسلمین به جنگ ایشان رفتند تا مکه فتح شد [۳۴۶].
حال آیاتی که در این غزوه آمده خواننده خود تطبیق کند.
﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢ وَإِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ يَٰٓأَهۡلَ يَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَيَسۡتَٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَمَا هِيَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارٗا ١٣ وَلَوۡ دُخِلَتۡ عَلَيۡهِم مِّنۡ أَقۡطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُواْ ٱلۡفِتۡنَةَ لَأٓتَوۡهَا وَمَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا يَسِيرٗا ١٤ وَلَقَدۡ كَانُواْ عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ لَا يُوَلُّونَ ٱلۡأَدۡبَٰرَۚ وَكَانَ عَهۡدُ ٱللَّهِ مَسُۡٔولٗا ١٥ قُل لَّن يَنفَعَكُمُ ٱلۡفِرَارُ إِن فَرَرۡتُم مِّنَ ٱلۡمَوۡتِ أَوِ ٱلۡقَتۡلِ وَإِذٗا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٦﴾[الأحزاب:۱۲-۱۶]
ترجمه: و آن دم که منافقان و کسانی که در دلهاشان مرضی بود میگفتند: خدا و رسول او جز فریب به ما وعده ندادند(۱۲) و آن دم که گروهی از آنان گفتند: ای اهل یثرب جای ماندن نیست برگردید و گروهی از ایشان از پیامبر اجازه میخواستند میگفتند: خانههای ما بینگهبان است در حالی که خانههاشان محفوظ بود. جزفرار قصدی نداشتند(۱۳) واگر ازاطراف شهر بر آنان درمیآمدند و به فتنه دعوتشان کرده بودند رو به فتنه میکردند و جز اندکی درنگ نمیکردند (۱۴) و به تحقیق پیش ازاین با خدا پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند و پیمان خدا بازخواست خواهد شد(۱۵) بگو اگر از مردن یا کشته شدن فرار کنید فرار سودتان ندهد در این صورت جز مدت کمی برخوردار نخواهید شد(۱۶).
نکات: مقصود از ﴿طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ﴾عبدالله بن أبی، اوس بن قبطی و پیروان ایشان بود که میگفتند: در لشگرگاه نمانید و بروید منزلتان و میخواستند از لشگرگاه خود را خارج سازند. و مقصود از ﴿فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ﴾که میگفتند خانههای ما خالی از مرد و ممکن است دزد وارد شود و یا دشمن بریزد و ایشان بنوحارثه و بنی سلمه بودند که خدا تکذیبشان کرده. و مقصود از جملۀ: ﴿عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ﴾همان پیمان «لیلةالعقبة»میباشد که عهد کرده بودند رسول خداصرا یاری کنند و از جان او مانند جان خود دفاع کنند.
﴿قُلۡ مَن ذَا ٱلَّذِي يَعۡصِمُكُم مِّنَ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَ بِكُمۡ سُوٓءًا أَوۡ أَرَادَ بِكُمۡ رَحۡمَةٗۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٧ ۞قَدۡ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلۡمُعَوِّقِينَ مِنكُمۡ وَٱلۡقَآئِلِينَ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ هَلُمَّ إِلَيۡنَاۖ وَلَا يَأۡتُونَ ٱلۡبَأۡسَ إِلَّا قَلِيلًا ١٨ أَشِحَّةً عَلَيۡكُمۡۖ فَإِذَا جَآءَ ٱلۡخَوۡفُ رَأَيۡتَهُمۡ يَنظُرُونَ إِلَيۡكَ تَدُورُ أَعۡيُنُهُمۡ كَٱلَّذِي يُغۡشَىٰ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِۖ فَإِذَا ذَهَبَ ٱلۡخَوۡفُ سَلَقُوكُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى ٱلۡخَيۡرِۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَمۡ يُؤۡمِنُواْ فَأَحۡبَطَ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ١٩﴾ [الأحزاب:۱۷-۱۹]
ترجمه: بگو چه کسی شما را در برابر خدا نگه میدارد اگر او محنتی برایتان خواهد و یا رحمتی برای شما اراده کند و برای خود جز خدا سرپرست و یاوری نمییابند(۱۷) خدا میشناسد کسانی از شما را که مردم را (از یاری پیامبر) باز میداشتند و نیز(میشناسد) آنان را که به برادرانشان میگفتند پیش ما بیایید و جز اندکی به کارزار نمیآمدند (۱۸) نسبت به شما تنگ نظرند و بخل میورزند و چون ترسی فرا رسد ایشان را میبینی که سوی تو مینگرند در حالی که دیدگانشان دور میزند مانند کسی که از مرگ بیهوش شده، پس چون ترس برطرف شود با زبانهای تیز بر شما تازند در حالی که بر نفع طلبی حریصند. آنان ایمان نیاورده و خدا اعمالشان را هدر کرده و این بر خدا آسان بوده است(۱۹).
نکات: مقصود از ﴿ٱلۡمُعَوِّقِينَ﴾عدهای از منافقین میباشند که مردم را از حضور در جهاد منصرف میکردند و میگفتند: محمد و اصحابش یک لقمه است برای ابوسفیان و سپاهیانش، و به ضعفای مسلمین میگفتند: شما محمد را رها کنید زیرا ما میترسیم همۀ شما هلاک شوید. وجملۀ: ﴿وَلَا يَأۡتُونَ ٱلۡبَأۡسَ إِلَّا قَلِيلًا﴾همان منافقینی بودند که برای جنگ حاضر نمیشدند مگر گاهی برای ریا و خودنمائی. اما چون غنیمتی از جنگ به دست میآمد آنان با زبانهای تیز وقت قسمت حاضر میشدند و میگفتند شما در أخذ غنیمت سزاوارتر از ما نیستید.
﴿يَحۡسَبُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ لَمۡ يَذۡهَبُواْۖ وَإِن يَأۡتِ ٱلۡأَحۡزَابُ يَوَدُّواْ لَوۡ أَنَّهُم بَادُونَ فِي ٱلۡأَعۡرَابِ يَسَۡٔلُونَ عَنۡ أَنۢبَآئِكُمۡۖ وَلَوۡ كَانُواْ فِيكُم مَّا قَٰتَلُوٓاْ إِلَّا قَلِيلٗا ٢٠ لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾[الأحزاب:۲۰-۲۱]
ترجمه: گمان میکردند که احزاب (لشکر ابوسفیان) نرفتهاند و اگر احزاب بیایند اینان دوست دارند که در میان اعراب بیابان باشند و از اخبارتان جویا شوند. و اگر میان شما باشند جز اندکی کارزار نکنند (۲۰) به تحقیق رسول خدا برای شما سرمشق و مقتدای نیکویی است، برای هرکس که امید به خدا و روز جزاء دارد و بسیار ذکر خدا کند(۲۱).
نکات: مقصود از ﴿يَحۡسَبُونَ...﴾این است که منافقین از بس دوست داشتند که مسلمین مغلوب و مقهور گردند باور نمیکردند که سپاه احزاب رفتهاند و میل داشتند ایشان برگردند. و جملۀ: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾دلیل است بر اینکه مسلمین باید به رسول خدا صاقتدا کنند، چگونه او در جنگها مقاومت میکرد و کسان خود را فدا میداد و به بدن متحمل جراحات میگردید و همچنین در کارهای دیگر. و این آیه دلیل است بر این که سنت و روش رسول خداصبرای مسلمین لازم الاتباع است. در مقدمۀ ۱۴ راجع به این موضوع توضیح دادهایم، مراجعه شود.
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣ لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ وَيُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ إِن شَآءَ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٢٤﴾ [الأحزاب:۲۲-۲۴]
ترجمه: و چون مؤمنین احزاب را دیدند، گفتند: همین است که خدا و رسول او به ما وعده دادند و خدا و رسول او راست گفتند و ایشان را جز ایمان و تسلیم زیاد نشد(۲۲) از جملۀ مؤمنان مردانی هستند که بر آنچه پیمان با خدا بستند وفا کردند، پس بعضی از ایشان تعهد خود بسر برده (و شهادت یافته) و بعضی از ایشان منتظرند و به هیچ وجه تغییری نیافتند(۲۳) باید خدا راستگویان را برای راستیشان پاداش دهد و منافقان را اگر بخواهد عذاب کند و یا بر آنان ببخشد زیرا خدا آمرزندۀ رحیم است(۲۴).
نکات: ﴿هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ﴾دلالت داد که رسول خداصبه اهل ایمان خبر ورود احزاب را داده بود و ممکن است هذا اشاره به امتحان، افتتان و شدتی که خدای تعالی برای مؤمنین مقدر کرده است، باشد. و مقصود از ﴿مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ﴾کسانی است که به پیمان و نذر خود وفا کردند و در راه خدا شهید شدند مانند شهدای بدر و احد، زیرا نحب به معنی نذر و عهد آمده است.
﴿وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيۡظِهِمۡ لَمۡ يَنَالُواْ خَيۡرٗاۚ وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزٗا ٢٥ وَأَنزَلَ ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن صَيَاصِيهِمۡ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ فَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ وَتَأۡسِرُونَ فَرِيقٗا ٢٦ وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَُٔوهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا ٢٧﴾[الأحزاب:۲۵-۲۷]
ترجمه: و خدا کافران را با خشمشان برگردانید در حالی که هیچ خیری نیافتند (به فتح و غنیمتی نرسیدند) و خدا کارزار مؤمنین را کفایت کرد و خدا نیرومند عزیز است(۲۵) و آن کسانی از اهل کتاب را که پشتیبانی احزاب کردند از قلعههاشان فرود آورد و هراس دردلشان افکند گروهی را میکشتید و گروهی را به اسارت میگرفتید (۲۶) و خدا زمین، خانهها و اموال ایشان و زمینی را که قدم به آن نگذاشته بودید به شما ارث داد و خدا بر هرچیزی توانا است(۲۷).
نکات: مقصود از کافران با خشم، همان مردم مشرک احزاب بودند که بدون فتح و ظفر برگشتند. و مقصود از جملۀ ﴿ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ﴾بنی قریظه بودند که با رسول خداصپیمان بسته بودند که علیه او به دشمن او کمک نکنند و یاری ندهند، ولی نقض عهد کردند و پس از جنگ احزاب گرفتار شدند و قصۀ ایشان این است که: چون مسلمین از اطراف خندق به طرف خانههاشان آمدند، رسول خداصزره خود را به زمین گذاشت و غسل کرد و در حالی که رسول خداصبخور میداد، جبرئیل آمد و گفت: سلاح جنگ باز کردی، اکنون آمادۀ مقابله با بنی قریظه باش. پس بلال از جانب رسول خداصمردم را ندا داد که حرکت کنند و نماز عصر در بنی قریظه خوانده شود، پس مسلمین به حصار ایشان پرداختند، پانزده یا بیست و پنچ روز قلعۀ بنی قریظه که عهد و پیمانها را نقض کرده بودند، در محاصرۀ مسلمین بود و هر روز با سنگ و تیر یکدیگر را جواب میدادند، تا خدا هراسی در دل یهودیان انداخت و از محاصره به تنگ آمدند و از قلاع خویش به زیر آمده و به حکم سعد بن معاذ در حق ایشان راضی شدند، سعد گفت: حکم من این است که مردان بنی قریظه را بکشید (و این حکم، حکم تورات ایشان نیز بود، پس در واقع حکم کتابشان بر ایشان حاکم و به اجراء در آمد) و زنان و کودکانشان را برده گیرید و اموالشان را قسمت کنید، پس مردان ایشان را کشتند و زنانشان اسیر شدند و پس از انجام امر بنی قریظه، زخم رگ اکحل سعد بن معاذ باز شد و به همان جراحت از جهان فانی درگذشت. رضوان الله علیه.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا ٣١﴾ [الأحزاب:۲۸-۳۱]
ترجمه: ای پیامبر، زنان خویش را بگو اگر زندگی این دنیا و زیور آن را خواهید پس بیایید برخوردارتان کنم و رهایتان کنم رها کردن خوبی(۲۸) و اگر خدا و رسول او و دار آخرت خواهید پس خدا برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی مهیا کرده است(۲۹) ای زنان پیامبر هرکه از شما کار زشت واضحی کند عذاب او دوبرابر افزون گردد و این برای خدا آسان است(۳۰) و هرکه از شما مطیع خدا و رسول او شود و عمل شایسته کند پاداش او را دو برابر دهیم و برای او روزی سخاوتمندانه مهیا کردهایم(۳۱).
نکات: چون رسول خداصزاهد و قانع بود ولی زنان او میل داشتند که مقداری در زندگی خود خوشتر باشند، و به اضافه برخی بر برخ دیگر غیرت میورزیدند و توقعات زیادتری داشتند، پس رسولخداصاز همه إعراض کرد و ایلا نمود، در حالی که نُه عدد زن داشت و در حدیثی آمده که روزی رسول خداصبا حفصه نشسته بودند و بین ایشان نزاعی رخ داد، حضرت فرمود: آیا میل داری مردی بین ما قضاوت کند؟ حفصه گفت: بلی، پس رسول خداصعمر را احضار فرمود برای قضاوت، پس عمر به حفصه گفت: بگو، حفصه گفت: یا رسول الله شما بگویید، ولی جز حق نگویید، عمر دست خود را بلند کرد که او را بزند رسول خداصفرمود خودداری کن، عمر به حفصه گفت: ای دشمن خدا، رسول خداصجز حق نمیگوید، و اگر برای احترام مجلس رسول خداصنبود دست از تو بر نمیداشتم تا بمیری، پس رسول خداصبرخاست و رفت میان غرفهای و یک ماه از زنان خود فاصله گرفت تا اینکه آیۀ فوق و آیات بعد نازل گردید [۳۴۷]. و جملۀ: ﴿يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ﴾و هم جملۀ ﴿نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ﴾، دلالت دارد بر اینکه ثواب، عقاب بستگان و کسان رسول خداصبا دیگران فرق دارد، بستگان رسول خداصباید آبروی رسول خداصرا حفظ کنند و لذا زید بن علی بن الحسین÷فرمود: «إِنِّي لأَرْجُو لِلمُحْسِنِ مِنَّا أَجْرَین وَأَخَافُ عَلَی الـمُسِئ مِنَّا أَنْ یُضاعَفَ لَهُ العَذَابُ ضِعْفَینِ كَمَا وُعِدَ أَزْوَاجُ النَّبِي ص» [۳۴۸]. و نیز روایت شده که مردی به علی بن الحسین ÷عرض کرد: شما اهل بیت مغفور لکم میباشید! حضرت غضب نمود از این سخن، و فرمود: «نَحْنُ أَحْرَى أَنْ يَجْرِيَ فِينَا مَا أَجْرَى اللهُ فِي أَزْوَاجِ النَّبِيِّ صمِنْ أَنْ نَكُونَ كَمَا تَقُولُ إِنَّا نَرَى لِـمُحْسِنِنَا ضِعْفَيْنِ مِنَ الْأَجْرِ وَلِـمُسِيئِنَا ضِعْفَيْن مِنَ العَذَابِ» [۳۴۹]، سپس آن حضرت این آیات را قرائت نمود [۳۵۰]، ولی آنچه از این آیات بر میآید آنست که این حکم فقط شامل زنان پیامبر است.
﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾[الأحزاب:۳۲-۳۴]
ترجمه: ای زنان پیامبر شما اگر پرهیزگاری کنید مانند هیچ یک از زنان دیگر نیستید؛ پس در گفتارخود نرمی نکنید تا کسی که مرضی در دل دارد طمع آورد و گفتاری پسندیده گویید(۳۲) و در خانههای خود برقرار باشید و جلوهگری جاهلیت پیشین را پیش مگیرید و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و خدا و رسول او را اطاعت کنید همانا خدا میخواهد ناپاکی را از شما اهل این خانه ببرد و شما را کاملا پاکیزه گرداند(۳۳) و به یاد آرید آیات خدا و حکمتی که در خانههای شما خوانده میشود زیرا خدا دقیق و آگاه است(و لطف دارد و کار دانست)(۳۴).
نکات: این آیات نیز راجع به زوجات رسول خداصنازل شده و یک سیاق است و مخاطبین آیات ایشانند. جملۀ: ﴿إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّ﴾دلالت دارد که به واسطۀ تقوی امتیاز شما از دیگران حاصل میشود نه به واسطۀ زوجیت رسول خداص، تفوق شما بر زنان دیگر به واسطۀ تقوی است نه به واسطۀ نسبت!
بدان که مخاطب در این آیات جمع مؤنث است مگر در جملۀ ﴿لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾که مذکر آمده برای تغلیب، یعنی؛ خدای تعالی برای اینکه رسولخداصرا نیز مخاطب قرار دهد و او را نیز مکلف گرداند به دفع رجس، لذا او را غلبه داده و به او و زنانش خطاب جمع مذکر نموده است، چنانکه اگر کسی بر مجلسی که یک مرد و چند زن در آن باشد بخواهد سلام کند طبق عرف عرب؛ سلام علیکم میگوید، و مؤید مطلب آیۀ فوق در آیۀ ۷۳ سورۀ هود نیز آمده است که خدا خطاب به ساره عیال ابراهیم فرموده: ﴿أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِيدٞ مَّجِيدٞ﴾[۳۵۱]، که در این آیه خطاب جمع مذکر آمده برای وجود و سرپرستی ابراهیم بر ساره و برای وجود ابراهیم در آن خطاب. خطاب در این آیات نیز به ملاحظۀ وجود رسول خداصدر میان زوجاتش جمع مذکر آمده است.
میان اهل سنت و تشیع اختلافی حاصل شده که آیۀ ۳۳ راجع به کیست؟ آیا مخاطب در این آیه رسول خداصبا زوجاتش میباشد و یا رسول خداصبا دختر، داماد و فرزندان دامادش یعنی؛ علی و فاطمه و حسنین ‡میباشد؟ به نظر ما این اختلاف از تعصبات ایجاد شده و باید گفت: این آیه راجع به تمام زوجات و کسانی است که خانوادۀ رسول خداصرا تشکیل میدادند و پاکی ایشان مطلوب بوده و آبروی رسول خداصمیباشد، چه داماد و فرزندانش باشد و چه زنانش که اصل خطاب به ایشان است زیرا آلودگی هر یک از ایشان برای رسول خداصو نسبت به او زیبنده نیست و پاکیزگی هریک از ایشان برای نسبت به رسول خداصمطلوب و مرغوب است، اضافه بر تکلیفی که هریک برای خود دارند.
بعضی از دانشمندان گفتهاند: این آیه دلالت بر عصمت اهل بیت رسول دارد، ولی باید گفت: ابداً دلالت ندارد زیرا ارادۀ حقتعالی که میفرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ﴾، یا ارادۀ تکوینی است و یا ارادۀ تشریعی، چون قرآن کتاب قانون و تشریعی است باید ارادۀ مذکور تشریعی باشد و نمیتوانیم ارادۀ تکوینی بدانیم مگر آنکه قرینهای باشد، ارادۀ در این آیه که خدا فرموده ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ...﴾تا جملۀ ﴿وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا﴾، مانند ارادهای است که در آیۀ ۶ سورۀ مائده میباشد، پس از جملۀ ﴿فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ﴾[۳۵۲]تا آخر فرموده: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ﴾[۳۵۳]که مخاطب تمام اهل ایمان است، و از تمام اهل ایمان ارادۀ طهارت نموده و ارادۀ طهارت در این آیه قانونی و تشریعی است یعنی؛ خدا از تمام مؤمنین خواسته که پاک و پاکیزه باشند و به اختیار خودشان و بدست خودشان خود را پاکیزه و پاک کنند نه به ارادۀ تکوینی. به هرحال اگر مقصود از اراده در آیهای که مربوط به اهل بیت رسول است تکوینی بود، باید در آیه، از امور تکوینی ذکری به میان میآمد چنانکه در آیاتی که کلمۀ اراده آمده و مقصود از آن ارادۀ تکوینی است، در آن آیات از امور تکوینی سخن به میان آمده است، درحالی که در این آیات امور تکلیفی و تشریعی بیان گردیده مانند آنکه میفرماید: ﴿وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾و یا ﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِ﴾، و البته این تکالیف بر سایر اهل ایمان نیز واجب است چنانکه در آیه وضو و آیات مانند آن خدا از تمام اهل ایمان طهارت و ادای تکالیف را خواسته است و خود امامیه در زیارتی که برای حضرت حسین ساختهاند میگویند: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَآتَيْتَ الزَّكَاة». و به علاوه از جملۀ ﴿لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ﴾«تا رجس را از شما ببرد» استفاده میشود که در اهل بیت رجسی بوده که خدا میخواهد آن را ببرد و معصوم نبودند!
دلیل دیگر آن که ارادۀ تکوینی موجب جبر است همان طوری که خدا اراده کرده درخت انجیر، انجیر دهد و درخت انار، انار دهد و این اراده تخلّف ندارد یعنی ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾[۳۵۴]. پس فرق بین ارادۀ تکوینی و ارادۀ تشریعی این است که در ارادۀ تکوینی مراد حق واقع میشود و تخلف ندارد و به ارادۀ بندگان موقوف نیست، ولی ارادۀ تشریعی و قانونیِ حق، موکول شده به اختیار بندگان، و ممکن است مراد حقتعالی از اراده تخلف کند یعنی خدا از تمام مردم ارادۀ ایمان کرده ولی به اختیار خود مردم: و مردم ارادۀ حق را انجام ندادند و ایمان نیاوردهاند، همچنین طهارت، خدا از همۀ مردم طهارت خواسته ولی بسیاری از افراد این خواست خدا را اطاعت نکردند!
حال میگوییم خدا از تمام مردم پاکی را خواسته ولی در این آیۀ سورۀ احزاب به خصوصه از اهل بیت رسول، پاکی و پاکیزگی را خواسته است، به اعتبار اینکه اهل بیت رسول بستگی به رسول دارند و آبروی ایشان آبروی رسول خداصاست و خدا توقعی که از ایشان دارد و تکلیفی که از ایشان میخواهد مؤکدتر و ذکر آن لازمتر بوده و لذا در این آیه تذکر داده، اما ارادۀ حق تکوینی نیست که ایشان به خواست خدا مجبور باشند، یعنی طهارت ایشان ذاتی و تکوینی و به ارادۀ حق باشد نه بارادۀ خودشان، اگر چنین باشد که طهارت ذاتی و به جبر الهی باشد، برای ایشان فضیلتی نیست، هر شجر و حجری از خطاء معصوم است و گناه نمیکند، بلکه طهارت خانوادۀ رسول که خدا از ایشان خواسته، قانونی و شرعی و به تحصیل خود ایشان است، این تکلیفی است برای ایشان به خصوص، همانطور که داماد و فرزندان رسول باید به اختیار خودشان پاک و پاکیزه باشند، زنان او نیز مکلفند و باید خود را پاک و پاکیزه کنند، چه از آلودگیهای ظاهری و چه باطنی، و نمیتوان گفت: مثلا أم سلمه و یا حفصه مکلف به طهارت نیستند. پس خدا قانوناً و تشریعاً از هر زنی از زنان رسول و از سایر بستگان و اولادشان طهارت خواسته با تأکید ﴿تَطۡهِيرٗا﴾که مصدر مؤکد است برای ﴿وَيُطَهِّرَكُمۡ﴾.
پس نزاعی که بین نویسندگان ایجاد شده که مقصود از کلمۀ ﴿أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ﴾کیست؟ یکی گفته فلان است، دیگری گفته بهمان است، این نزاعها از تعصبات بوجود آمده، و باید گفت: تمام خانواده و کسان رسول خداصمکلفند به تحصیل طهارت، هرکس خود را پاک و پاکیزه کرده مقام بیشتری آن هم نزد خدا دارد و هرکس خود را آلوده نموده مقام پایینتری دارد و نباید این آیات الهی را بهانهای برای نزاع قرار داد و روایاتی هم که وارد شده هرکدام موافق با قرآن باشد باید پذیرفت.
به اضافه برای اینکه دانسته شود أئمۀ اهل بیت ‡نیز از گناه مصون نمیباشند پارهای از کلمات ایشان را میآوریم: حضرت علی بن الحسین÷در دعای ۳۲ صحیفۀ سجادیه فرموده: «كَثُرَ عَلَيَّ مَا أَبُوءُ بِهِ مِنْ مَعْصِيَتِكَ»، یعنی: «بسیار است معصیت تو بر من که اقرار میکنم.» و فرموده: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَمَرْتَنِي فَتَرَكْتُ وَنَهَيْتَنِي فَرَكِبْتُ»یعنی: «خدایا تو مرا امر نمودی پس سر باز زدم و نهی نمودی، پس بجا آوردم.» و فرموده: «كَبَائِرَ ذُنُوبٍ اجْتَرَحْتُهَا»یعنی: «گناهان عظیمی که مرتکب شدم.» و در دعای رمضان از خدا خواسته که: «تُطَهِّرَنَا بِهِ مِنَ الذُّنَوب»، و در دعاهای ۱۱ و ۱۲ و ۱۶ و ۲۰ و ۴۵ از صحیفه فرموده:
وَاجْعَلْ خِتَامَ مَا تُحْصِي عَلَيْنَا كَتَبَةُ أَعْمَالِنَا تَوْبَةً مَقْبُولَةً لَا تُوقِفُنَا بَعْدَهَا عَلَى ذَنْبٍ اجْتَرَحْنَاهُ، وَلَا مَعْصِيَةٍ اقْتَرَفْنَاهَا. وَلَا تَكْشِفْ عَنَّا سِتْرًا سَتَرْتَهُ عَلَى رُؤوسِ الْأَشْهَادِ، يَوْمَ تَبْلُو أَخْبَارَ عِبَادِكَ». «لَيْسَ لِحَاجَتِي مَطْلَبٌ سِوَاكَ، وَلَا لِذَنْبِي غَافِرٌ غَيْرُكَ...». «وَخَلِّصْنِي مِنَ الْـحَسَدِ، وَاحْصُرْنِي عَنِ الذُّنُوبِ...» «وَهَذَا ظَهْرِي قَدْ أَثْقَلَتْهُ الْـخَطَايَا، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَخَفِّفْ عَنْهُ بِمَنِّكَ..». «وَلَيْسَ عِنْدِي مَا يُوجِبُ لِي مَغْفِرَتَكَ، وَلَا فِي عَمَلِي مَا أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَكَ.. ». «وَاغْفِرْ لَنَا مَا خَفِيَ مِنْ ذُنُوبِنَا وَمَا عَلَنَ».و حضرت امیر÷در بعضی از دعاهای خود فرموده: «وَاغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَاسْتُرْ عَلَيَّ عُيُوبِي». «أَتَمَنَّى عَلَيْكَ الْعَظَائِمَ، فَوَاسَوْأَتَاهْ وَقُبْحَ صَنِيعَاهْ! أَيَّةُ جُرْأَةٍ تَجَرَّأْتُ وَأَيُّ تَغْرِيرٍ غَرَّرْتُ نَفْسِي. وَاغْفِرْ بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ كَبَائِرَ ذُنُوبِي». «وَلَا تَفْضَحْنِي بِمَا جَنَيْتُهُ عَلَى نَفْسِي». «أَتُوبُ إِلَيْكَ مِنْ كُلِّ خَطِيئَةٍ ارْتَكَبْتُهَا وَمِنْ كُلِّ ذَنْبٍ عَمِلْتُهُ وَلِكُلِّ فَاحِشَةٍ سَبَقَتْ مِنِّي». «وَأَعْطِنِي فِي مَجْلِسِي هَذَا مَغْفِرَةَ مَا مَضَى مِنْ ذُنُوبِي». «اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ عَنْ ذَنْبِي وَتَجَاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي وَصَفْحَكَ عَنْ عَظِيْمِ جُرْمِي فِيْمَا كَانَ مِنْ خَطَئِي وَعَمْدِي». «اللَّهُمَّ ذُنُوبِي وَإنْ كانت فظيعةً، لَا أَعِدُكَ اسْتِمْرَارَ التَّوْبَةِ لِمَا أَعْلَمُهُ مِنْ ضَعْفِي». «وَأَنْ تَغْفِرَ لِي جَمِيعَ مَا أَحْصَيْتَ مِنْ مَظَالِـمِ الْعِبَادِ قَبْلِي فَإِنَّ لِعِبَادِكَ عَلَيَّ حُقُوقًا وَأَنَا مُرْتَهَنٌ بِهَا تَغْفِرُهَا لِي كَيْفَ شِئْتَ، وَأَنَّى شِئْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ». «إِلَهِي إِنْ لَمْ تَنَلْنَا يَدُ إِحْسَانِكَ يَوْمَ الْوُرُودِ اخْتَلَطْنَا فِي الْـجَزَاءِ بِذَوِي الْـجُحُود..... مُوَقَّرَةً مِنْ ثِقْلِ الْأَوْزَارِ ظُهُورُنَا...».
و صدها کلمات دیگر حضرت امیر و سایر ائمه‡ در دعاها و نهج البلاغه و جاهای دیگر که هرکس بخواهد باید خود مراجعه کند و ببیند و بداند.
به هرحال ائمه‡چنین اظهار کردهاند تا مردم در حق آنان غلو ننمایند، و هیچ پیغمبر و امامی ادعای عصمت نکرده و دلیلی بر آن در کتاب خدا و سنت رسول نیست.
﴿ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا ٣٥﴾[الأحزاب:۳۵]
ترجمه: محققا مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان با ایمان و زنان با ایمان و مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان صبور و زنان صبور و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان صدقه ده و زنان صدقه ده و مردان روزهگیر و زنان روزه گیر و مردان حافظ فروج و زنان حافظه و مردان بسیار ذکرگوی و زنان ذکرگوی را، خدا برایشان آمرزش و پاداش بزرگی آماده کرده است(۳۵).
نکات: این آیه نیز راجع به زنان رسول خداصو سایر زنان مؤمنات است. در خبر آمده که چون اسماء بنت عمیس با شوهرش جعفر بن ابی طالب از مهاجرت حبشه آمدند مدینه، اسماء نزد زنان رسول خداصآمد و گفت: در حق ما زنان چیزی از قرآن نازل نشده؟ گفتند: نه، لذا به رسولخداصگفت: یا رسول الله، ما زنان در ناامیدی و زیانیم، رسول خداصفرمود: برای چه؟ گفت: برای اینکه زنان ذکر خیری ندارند چنانکه مردان دارند، پس آیۀ ۳۵ این سوره نازل شد [۳۵۵]که زنان مسلمه و مؤمنه با مردان مسلم و مؤمن در یک ردیفند و هر یک دارای پاداش بزرگی هستند. ﴿وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ﴾کسانی هستند که درحال خفتن، نشستن و قیام، خدا را فراموش نکنند، امام صادق÷فرمود: هرکس تسبیح حضرت زهرا را بگوید از ﴿وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾شمرده میشود که شب را به این ذکر بیتوته کند و به نظر ما عمومیّت دارد.
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦ وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧ مَّا كَانَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ مِنۡ حَرَجٖ فِيمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۥۖ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا ٣٨﴾[الأحزاب:۳۶-۳۸]
ترجمه: و برای هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه روا نباشد که چون خدا و رسول او امری را حکم کنند ایشان برای خودشان اختیار أمری کنند و آنکه خدا و رسول او را عصیان کند به تحقیق به ضلالت افتاده ضلالتی آشکارا(۳۶) و آن دم که میگفتی به آن که خدا نعمتش داده و تو نیز نعمتش دادی که جفت خویش را برای خودت نگهدار و از خدا بترس و تو در ضمیر خود پنهان میداشتی آنچه را که خدا آن را آشکار کند و تو از مردم میترسیدی و حال آنکه خدا سزاوار است که از او بترسی، پس چون زید حاجت خود را از آن زن بر آورد، آن زن را جفت تواش کردیم، تا بر مؤمنین حرجی نباشد دربارۀ زنان پسرخواندههاشان وقتی که آنان حاجتشان را نسبت به آن زنان بر آورده باشند، و فرمان خدا انجام شدنی است(۳۷) بر پیامبر باکی نیست در آنچه خدا برای او مقرر کرده، آئین خدا دربارۀ کسانی که از پیش گذشتهاند چنین بوده و فرمان خدا همواره به اندازۀ معینی است (۳۸).
نکات: این آیات نازل شده دربارۀ زینب بنت جحش دختر عمۀ رسول خداصامیمه بنت عبدالمطلب، و شوهرش زید بن حارثه. و قضیۀ ایشان چنین است که: چون جنگی بین بنی کلاب و طائفۀ دیگری از عرب واقع شد و بنی کلاب مغلوب شدند، پس زید بن حارثۀ کلبی را که جوانی بود به اسیری گرفتند و در بازار عکاظ فروختند، رسول خداصاز پول خدیجه او را خریداری کرد و چون دعوت خود را به رسالت ظاهر کرد، حضرت خدیجه و زید ایمان آوردند. رسول خداصبه خدیجه فرمود: زید را به من ببخش، حضرت خدیجه اطاعت کرد و او را بخشید، پس حارثه که از بزرگان بنی کلاب بود با جماعتی خدمت حضرت ابوطالب آمدند و از رسول خداصخواهش کردند که فرزند او را به او برگرداند به عتق و یا به بیع. رسول خداصفرمود: زید حر است هرجا که میخواهد برود، او را آزاد کرد، حارثه به او گفت: ملحق به قومت شو، گفت: من از رسول خداصجدا نمیشوم، پس آنچه پدر او جدیت و ملاطفت کرد مفید نشد، پدر او گفت: من از تو بیزارم، زید گفت: میل خودت میباشد، پس حارثه گفت: ای گروه قریش شاهد باشید که من از زید بیزارم و او فرزند من نیست، در این وقت رسول خداصفرمود: ای گروه قریش زید فرزند من و من پدر او میباشم، پس به رسم عرب زید را پسر محمد میخواندند. پس زید با رسول خداصبود تا هجرت کرد به مدینه، و رسولخداصاو را بسیار دوست میداشت، و زید را به همین جهت زید الحب میخواندند، پس زینب بنت جحش دختر عمۀ رسول خدا امیمه بنت عبدالمطلب که صاحب جمال بود و مردانی از قریش و دیگران از سران عرب او را خواستگاری کردند، او خواهر خود را فرستاد نزد رسول خداصبرای مشورت در امر تزویج، رسول خداصاشاره به زید کرد، چون این خبر به زینب و برادرش عبدالله رسید، راضی نشدند و گفتند: باید تأمّلی کرد زیرا نسب ما رفیع و زید غلام آزاد شده است، و سزاوار همسری زینب را ندارد، و لذا آیۀ ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ...﴾نازل گردید، پس از نزول آیه زینب گفت: من راضی شدم و اختیار من به دست شماست و عبدالله نیز راضی شد، پس حضرت با اینکه عمه زادۀ خود را مکرر دیده بود به زید تزویج کرد و از مال خود ده دینار و شصت درهم و خمار و ملحفهای و جامهای و پنجاه مد طعام به عنوان صداق فرستاد، پس مدتی با هم بودند لیکن زینب ترفع مینمود، تا آنکه نزاعی بین ایشان رخ داد، زید آمد نزد رسول خداصو اذن خواست که او را طلاق گوید، حضرت فرمود: از وی تهمتی یافتی، گفت: نه و الله ولیکن بر من ترفع میکند جهت شرافت نسب و مزید حسنی که دارد، حضرت فرمود: ﴿أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ﴾، زوجۀ خود را نگاهدار، به هرحال زید او را طلاق داد، و خدا رسول خود را امر کرد که زینب را زوجۀ خود قرار ده برای اینکه سنت جاهلیت از بین برود زیرا در جاهلیت تزویج زوجۀ پسرخوانده بر شخص حرام بود، رسول خداصاز سخن مردم احتراز داشت و نمیخواست مردم بگویند: او زوجۀ فرزندخود را تزویج کرده، و لذا خدا او را عتاب کرده که این امر را مخفی مکن و از خدا بترس نه از مردم، زیرا ما زینب را به تو تزویج کردیم و حرجی بر تو نیست، ﴿مَّا كَانَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ مِنۡ حَرَجٖ فِيمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۥ﴾، پس آنچه نصاری گفتهاند که رسول خداصعاشق زینب شد و به زید گفت: او را طلاق دهد مخالف قرآن و مخالف تاریخ است. به اضافه رسول خداصصدها مرتبه زینب را دیده بود اگر او را میخواست قبلا به زید تزویج نمینمود.
نکتۀ دیگر آنکه در آیۀ ۳۶ عصیان خدا و رسول را موجب ضلالت شمرده نه عصیان اولیا و ائمّه و دانشمندان دیگر را که عصیان اینان موجب ضلالت نیست. معلوم میشود که اولیاء و ائمه «واجب الإطاعة»نبودهاند، و خود آنان نیز خود را واجب الاطاعه ندانسته بلکه خود را از عصیان مصون نمیدانند چنانکه حضرت سجاد در صحیفۀ سجادیه دعای ۳۴ میفرماید: «كَمْ نَهْيٍ لَكَ قَدْ أَتَيْنَاهُ، وَأَمْرٍ قَدْ وَقَفْتَنَا عَلَيْهِ فَتَعَدَّيْنَاهُ، وَسَيِّئَةٍ اكْتَسَبْنَاهَا، وَخَطِيئَةٍ ارْتَكَبْنَاهَا».و در دعای دهم فرموده: «اللَّهُمَّ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ شَمِتَ بِنَا إِذْ شَايَعْنَاهُ عَلَى مَعْصِيَتِكَ»، و در دعای ۵۲ فرموده: «شَهَوَاتِي حَرَمَتْنِي»یعنی: «شهواتم مرا بیبهره ساخته.» و در دعای ۴۱ فرموده: «لَا تُعْلِنْ عَلَى عُيُونِ الْـمَلَإِ خَبَرِي»، «أَخْفِ عَنْهُمْ مَا يَكونُ نَشْرُهُ عَلَيَّ عَاراً»، و در دعای ۲۵ و ۱۶ فرموده: «وَأَعِذْنِي وَذُرِّيَّتِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ،.... سَلَّطْتَهُ مِنَّا عَلَى مَا لَمْ تُسَلِّطْنَا عَلَيْهِ مِنْهُ». وَ«مَنْ أَبْعَدُ غَوْرًا فِي الْبَاطِلِ، وَأَشَدُّ إِقْدَامًا عَلَى السُّوءِ مِنِّي حِينَ أَقِفُ بَيْنَ دَعْوَتِكَ وَدَعْوَةِ الشَّيْطَانِ فَأَتَّبِعُ دَعْوَتَه». یعنی: «...... هنگامی که بین دعوت تو و دعوت شیطان بایستم دعوت شیطان را میپذیرم.» و حضرت امیر÷در صحیفۀ علویه در بعضی از دعاهای خود میفرماید: «أَسْتَغْفِرُكَ لِلنِّعَمِ الَّتِي مَنَنْتَ بِهَا عَلَيَّ فَتَقَویتُ بِهَا عَلَی مَعَاصِیِك، لِكُلِّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَلِكُلِّ مَعْصِيَةٍ ارْتَكَبْتُهَا [۳۵۶] إِلَهِي أَفْحَمَتْنِي ذُنُوبِي وَقُطِعَتْ مَقَالَتِي فَلَا حُجَّةَ لِي وَلَا عُذْرَ [۳۵۷] فَأَنَا الْـمُقِرُّ بِجُرْمِي، «فَأَنَا الْـهَالِكُ إِنْ لَمْ تُعِنْ عَلَيْنَا بِتَخْفِيفِ الْأَثْقَال [۳۵۸]. خَلِّصْنِي مِنْ النَّارِ وَإِنْ اِسْتَوْجَبْتَهَا» [۳۵۹]. و بسیاری از کلمات ائمه ‡که بر آنچه گفتیم دلالت دارد، و چون ذکر آن موجب تطویل است، از نوشتن آن معذوریم. و عجیب است در زمان ما که شب و روز در شناخت و عصمت ائمه بحث میکنند و به کلی مردم را از دین و حقائق آن دور کردهاند.
﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا ٣٩ مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٤٠﴾ [الأحزاب:۳۹-۴۰]
ترجمه: آن کسان که پیغامهای خدا را میرسانند و از او میترسند و از کسی جز خدا نمیترسند و خدا برای حسابگری کافی است(۳۹) محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولیکن رسول خداست و ختم نموده پیامبران را و خدا به هر چیزی دانا بوده است(۴۰).
نکات: ﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا﴾دلالت دارد که فقط خدا برای رسیدگی به حساب کافی است، و علی بن الحسین÷در دعای پنجاهم صحیفۀ سجادیه فرموده: «وَكَفَى بِكَ جَازِياً وَكَفَى بِكَ حَسِيباً»، یعنی: «فقط کافی است تو جزا دهنده و حسابگر باشی.» پس آنچه در زیارتنامهها جعل کردهاند که حساب خلق با امامان است نباید پذیرفت زیرا بر خلاف کتاب خدا میباشد!
کلمۀ ﴿وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾بفتحتاء و میم قرائت میشود، در اینصورت ممکن است فعل ماضی از باب مفاعله باشد یعنی محمد ختم نموده انبیاء را یعنی؛ آخرین پیامبر است، و اما اگر خاتَم اسم باشد یعنی پیامبری به محمّد ختم شده است. و خاتم را به معنی انگشتر نیز گفتهاند که همانطوری که مهرانگشتر را به آخر نامه میزنند برای اعتبار آنچه جلو آن نوشته شده، و آنچه بعد از مهر نوشته میشود بیاعتبار است، همانطور مهر نبوت نیز چنین است که پس از محمدصاگر کسی مدعی نبوت شود، بیاعتبار است، به اضافه بر این اخبار متواتره وارد شده که رسول خداصفرموده: «لاَ نَبِيَّ بَعْدِي وَإِنِّي خَاتِمُ (خَاتَمُ) النَّبِيِّينَ».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ ذِكۡرٗا كَثِيرٗا ٤١ وَسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا ٤٢ هُوَ ٱلَّذِي يُصَلِّي عَلَيۡكُمۡ وَمَلَٰٓئِكَتُهُۥ لِيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۚ وَكَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَحِيمٗا ٤٣ تَحِيَّتُهُمۡ يَوۡمَ يَلۡقَوۡنَهُۥ سَلَٰمٞۚ وَأَعَدَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَرِيمٗا ٤٤﴾[الأحزاب:۴۱-۴۴]
ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا را یاد کنید یاد کردن بسیاری(۴۱) و بامداد و پسین (صبح و شام) او را تسبیح کنید(۴۲) اوست که با فرشتگان خود برشما صلوات میفرستد تاشمارا ازتاریکیها بهسوی نور بیرون برد وخدا نسبت به مؤمنین رحیم است(۴۳) روزی که او را مقالات کنند درودشان سلام است و خدا برای ایشان پاداش ارجمند آماده کرده است(۴۴).
نکات: در اینکه ﴿ذِكۡرٗا كَثِيرٗا﴾چه باشد به اختلاف بیان شده. محتمل است مقصود دوام ذکر وی در زبان و یا در دل باشد که انسان خالق خود را هیچ گاه فراموش نکند و در حدیثی آمده که گفتن تسبیحات أربعۀ میباشد در هرحال. و در حدیثی گفتن آن سی مرتبه میباشد، و در حدیث دیگر تسبیحات حضرت زهرا÷ذکر کثیر است، ابن عباس روایت کرده که جبرئیل به رسول خداصگفت: بگو: «سُبْحانَ الله، والحَمْدُ لِلَّهِ، ولا إله إلاَّ اللهُ واللهُ أكْبَرُ، ولا حَوْلَ ولا قُوَّةَ إلاَّ باللَّهِ، عددَ ما عَلِمَ وزِنَةَ ما عَلِمَ وملءَ ما عَلِمَ»، و هرکس این را بگوید از ﴿وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾نوشته میشود. و مقصود از ﴿بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا﴾نماز صبح و نماز عصر و یا نماز عشاء است که اطلاق تسبیح بر آنها اطلاق الجزء علی الکل است. مقصود از صلوات خدا مغفرت و رحمت است و مقصود از صلوات فرشتگان دعای ایشان است. از این آیه معلوم میشود صلوات فرستادن بر مؤمنین جایز است چنانکه صلوات بر آل محمد نیز مقصود پاکان امت میباشد. و جملۀ ﴿تَحِيَّتُهُمۡ...﴾جایز است اضافۀ مصدر به فاعل باشد و جایز است اضافۀ مصدر به مفعول باشد ﴿وَلِكُلّٖ وِجۡهَةٌ﴾.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَضۡلٗا كَبِيرٗا ٤٧ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَدَعۡ أَذَىٰهُمۡ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا ٤٨﴾[الأحزاب:۴۵-۴۸]
ترجمه: ای پیامبر ما تو را گواه و بشارت آور و بیم رسان فرستادیم(۴۵) و دعوت کنندۀ به سوی خدا به اذن او و چراغی روشنایی دهنده (فرستادیم)(۴۶) و مؤمنان را بشارت بده به اینکه از جانب خدا فضل و کرم بزرگی دارند(۴۷) و کافران و منافقان را اطاعت مکن وآزارشان را رها کن و بر خدا توکل نما و خدا کارگزار کافی است(۴۸).
نکات: ﴿شَٰهِدٗا﴾یعنی «شاهدا على أمتك»در آنچه در زمان حیات بجا میآورند به قرینۀ آیات دیگر. اگر کسی به جملۀ ﴿وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ﴾استدلال کند که دعوت رسول خداصبه اذن خدا بود، پس دعوت دیگران نیز باید به اذن خدا باشد و حال آنکه دعوت کنندگان به توحید و مبلغان اسلامی از طرف خدا إذنی ندارند؟ جواب این است که اذن فردا فرد لازم نیست، بلکه اذن عموم کافی است و خدا اذن داده به طور عموم در سورۀ آل عمران آیۀ ۱۰۳ فرموده:
﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ﴾[۳۶۰] [آل عمران: ۱۰۳].
و مقصود از ﴿دَعۡ أَذَىٰهُمۡ﴾اعراض میباشد، از آزار ایشان اعراض کن و اعتنا نکن که خدا کفایت شر ایشان میکند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَكَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمۡ عَلَيۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ تَعۡتَدُّونَهَاۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٤٩ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ لِكَيۡلَا يَكُونَ عَلَيۡكَ حَرَجٞۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٠﴾[الأحزاب:۴۹-۵۰]
ترجمه: ای مؤمنین چون زنان مؤمنه را نکاح کردید سپس قبل از آنکه مباشرت کنید طلاقشان دادید برای شما عدهای بر عهدۀ آنها نیست که آن را بسر آرید، پس برخوردارشان کنید و رهاشان سازید رها کردن خوبی(۴۹) ای پیامبر، ما همسرانت را که مهرشان دادهای و آنکه مملوک تو است که خدا غنیمت تو نموده و دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران دائیت و دختران خالههایت که با تو مهاجرت کردهاند بر تو حلال کردهایم و(همچنین) زن مؤمنهای اگر خود را به پیامبر ببخشد اگر پیامبر خواست او را نکاح کند در حالی که اینحکم خاص تو است نه مؤمنین دیگر، به تحقیق ما داناییم که بر ایشان دربارۀ همسرانشان و ملک یمینشان چه مقرر کردهایم تا اینکه بر تو تکلفی نباشد و خدا آمرزندۀ رحیم است(۵۰).
نکات: طلاق قبل از مس یعنی قبل از دخول و مباشرت، اگر صداق معین شده باشد باید زوج نصف آن را بدهد و اگر معین نشده باشد، چیزی به عنوان بهره که قرآن نام آن را متعه گذاشته، بدهد. و مقصود از جملۀ ﴿إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا...﴾این است که اگر زنی خود را بر پیامبر میبخشید بدون عقد ازدواج و بدون ذکر صداق برای رسول خداصجایز بود آن را بپذیرد و یا هم بستر شود، ولی برای کسان دیگر جایز نیست، و لذا خدا فرموده: ﴿خَالِصَةٗ لَّكَ﴾، و این از خصائص النبی میباشد.
﴿تُرۡجِي مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُٔۡوِيٓ إِلَيۡكَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَيۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكَۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡيُنُهُنَّ وَلَا يَحۡزَنَّ وَيَرۡضَيۡنَ بِمَآ ءَاتَيۡتَهُنَّ كُلُّهُنَّۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمٗا ٥١ لَّا يَحِلُّ لَكَ ٱلنِّسَآءُ مِنۢ بَعۡدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكَ حُسۡنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ رَّقِيبٗا ٥٢﴾
[الأحزاب:۵۱-۵۲]
ترجمه: هریک از زنان خود را که خواهی در نوبت مؤخّر کنی و هرکه را خواهی نزد خود آری و از آنها که کناره کردی هرکه را خواهی بطلبی، باکی بر تو نیست، این نزدیکتراست به آن که چشمانشان روشن شود و غم نخورند و از رفتاری که با همۀ ایشان میکنی خشنود باشند و خدا میداند که در دلهای شما چیست و خدا دانای بردبار است(۵۱) بعداز این هیچ زنی برای تو حلال نیست و نه رواست که آنان را به همسرانی دیگر تبدیل کنی و اگرچه جمالشان تو را به عجب آورد مگر آنکه را مالک شوی و خدا بر هرچیزی مراقب است(۵۲).
نکات: باز یکی از خصائص النبی این است که نوبت هریک از زنانش را که میخواست میتوانست مقدم بدارد یعنی نوبت هریک را به دیگری بدهد. و مقصود از ﴿لَّا يَحِلُّ لَكَ ٱلنِّسَآءُ...﴾تا آخر.. این است که پس از زنانی که داری زن دیگری را حق نداری به ازدواج خود درآوری و اگرچه دارای جمال فوق العادهای باشد که تو را به شگفتی وادارد و این آیات نازل شد هنگامی که خدا زنان رسول خداصرا مخیّر کرده بین این که با او بمانند با این شروط و یا اینکه رها شوند، و آنان مصاحبت رسول خداصرا قبول کردند با همین مقرراتی که نازل شده است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ إِلَّآ أَن يُؤۡذَنَ لَكُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيۡرَ نَٰظِرِينَ إِنَىٰهُ وَلَٰكِنۡ إِذَا دُعِيتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَٔۡنِسِينَ لِحَدِيثٍۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ يُؤۡذِي ٱلنَّبِيَّ فَيَسۡتَحۡيِۦ مِنكُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا يَسۡتَحۡيِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ وَإِذَا سَأَلۡتُمُوهُنَّ مَتَٰعٗا فَسَۡٔلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٖۚ ذَٰلِكُمۡ أَطۡهَرُ لِقُلُوبِكُمۡ وَقُلُوبِهِنَّۚ وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنكِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِكُمۡ كَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمًا ٥٣ إِن تُبۡدُواْ شَيًۡٔا أَوۡ تُخۡفُوهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا ٥٤﴾ [الأحزاب:۵۳-۵۴]
ترجمه: ای مؤمنین به خانههای پیامبر داخل نشوید مگر آنکه شما را به غذایی بخوانند اما منتظر پخته شدن آن نباشید ولیکن چون دعوت شدید داخل شوید و چون غذا خوردید پراکنده شوید و به گفتگو سرگرم مشوید که این رفتار پیغمبر را آزار میدهد و از شما شرم میدارد و خدا از بیان حق شرم نمیدارد و اگر از زنان رسول متاعی خواستید از پس پرده از ایشان بخواهید این برای دلهای شما و دلهای ایشان پاکیزهتر است و حق ندارید پیغمبر را آزار کنید و نشاید که پس از وی هرگز زنان وی را به نکاح آرید که این نزد خدا کار بزرگی است(۵۳) اگر چیزی را آشکار کنید و یا نهان دارید پس محققا خدا به هرچیزی داناست(۵۴).
نکات: در صدر اسلام مسلمین میآمدند در خانۀ رسول خداصمینشستند و وقت آن جناب را میگرفتند وبه سخنان بیفائده و قصههای بیهوده میپرداختند، و گاهی با زنان رسول خداصگفتگو میکردند و رسول خداصحیا میکرد از منع ایشان، لذا خدا این آیات را نازل نمود تا مردم به وظیفۀ خود آشنا شوند و رسول خداصرا نیازارند و اگر به طعامی دعوت شدند، پس از صرف غذا ننشینند و پراکنده شوند و اگر از زنان رسول خداصدر خواستی دارند از پشت پرده درخواست نمایند، و چون طلحه بن عبیدالله گفته بود اگر رسول خداصاز دنیا برود و من زنده بمانم زن او را به نکاح آورم، رسول خداصاز این سخن آزرده شد، و تحریم نکاح ازدواج رسول در این آیات نازل گردید [۳۶۱]. چون این آیات نازل شد خویشان زنان رسول در آیۀ بعد استثناء گردیدند که خدمت زنان رسول بدون حجاب رفت و آمد کنند.
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡهِنَّ فِيٓ ءَابَآئِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآئِهِنَّ وَلَآ إِخۡوَٰنِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآءِ إِخۡوَٰنِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآءِ أَخَوَٰتِهِنَّ وَلَا نِسَآئِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّۗ وَٱتَّقِينَ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدًا ٥٥ إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا ٥٦﴾ [الأحزاب:۵۵-۵۶]
ترجمه: بر زنان رسول باکی نیست در مورد پدرانشان و نه پسرانشان و نه برادرانشان و نه برادرزادههاشان و نه خواهرزادگانشان و نه زنان همجنس خودشان و نه مملوکشان. و از خدا بترسید که خدا بر هرچیزی گواه است(۵۵) به تحقیق خدا و فرشتگان او صلوات میفرستند بر این پیغمبر، ای کسانی که ایمان آوردهاید، صلوات بفرستید بر او و تسلیم او باشید تسلیم کاملی(۵۶).
نکات: صلوات خدا مغفرت و رحمت است، و صلوات ملائکه دعا در حق ایشان است، و همچنین صلوات مؤمنین دعا و طلب رحمت است برای رسول خداص. و جملۀ: ﴿وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا﴾را ممکن است به معنی؛ تسلیم بگیریم چنانکه ذکر شد. و ممکن است به معنی أمر به سلام بگیریم یعنی؛ سلام کنید بر پیامبر سلام واضح و رسائی، و أما صلوات و سلام بر او به چه کیفیتی باید باشد به سنت رجوع میشود. و بدانکه امر ﴿صَلُّواْ﴾در این آیه دلالت بر وجوب دارد، و وجوب صلوات دائمی است یا موقت، آیا یک مرتبه در عمر واجب است و یا مکرر، آیا وقتی که نام رسول خداصبرده میشود واجب است و یا وقت دیگر؟ تفصیل این را در احکام القرآن (مسئلۀ ۱۱۶۳) نوشتهایم مراجعه شود.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمۡ عَذَابٗا مُّهِينٗا ٥٧ وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ٥٨﴾[الأحزاب:۵۷-۵۸]
ترجمه: محققاً کسانی که خدا و رسول او را آزار کنند خدا در دنیا و آخرت لعنتشان کرده و عذاب خفت انگیزی برای ایشان مهیا نموده است(۵۷) و کسانی که مردان مؤمن و زنان مؤمنه را با نسبت دادن اعمالی که نکردهاند آزار نمایند پس حقا تهمت و گناه آشکاری به گردن گرفتهاند(۵۸).
نکات: اذیت خدا آزار رسول و یا آزار یکی از بندگان با ایمان او ممکن است باشد چنانکه در حدیث آمده که خدا فرموده «مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِـمُحَارَبَتِي» [۳۶۲]و در روایت دیگر آمده: «مَنْ أَعَانَ عَلى مُؤْمِنٍ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ، لَقِيَ اللهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ: آيِسٌ مِنْ رَحْمَتِي» [۳۶۳]. و ممکن است بگوییم اذیت خدا تشبیه او به مخلوق و یا قول به تعطیل او و یا صفات نقص بر او روا داشتن است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩ ۞لَّئِن لَّمۡ يَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ لَنُغۡرِيَنَّكَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلٗا ٦٠ مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا ٦١ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٦٢﴾[الأحزاب:۵-۶۲]
ترجمه: ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مؤمنین بگو سرپوشهایشان را به خود بپیچند و بخود بگیرند این مناسبتتر و نزدیکتر به شناخت ایشان است که اذیت نشوند و خدا آمرزندۀ رحیم است(۵۹) اگر منافقان و کسانی که در قلوبشان مرضی است و بیهوده گویان مدینه خودداری نکنند البته تو را بر ایشان مسلط کنیم آنگاه مجاور و همسایگان تو در این شهر نباشند مگر اندکی (۶۰) مورد لعن و طردند، هرجا یافت شوند گرفته شده و باخواری کشته شوند (۶۱) روش خدا دربارۀ کسانی که از پیش بودهاند چنین بوده و برای روش خدا تغییری نخواهی یافت(۶۲).
نکات: چون فساق و فجار مدینه سر راه زنان میایستادند و برای ربودن زنان بیبند و بار غیرعفیفه چشمک میزدند و غالبا مورد طمع ایشان کنیزان بودند، خدای تعالی برای زنان احرار و عفاف دستوری داده که روپوش خود را بر خود بپیچند و خود را از نشان دادن به غیر حفظ کنند تا به عفت، عصمت و حجاب شناخته گردند و کسی متعرض ایشان نگردد.
﴿يَسَۡٔلُكَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا ٦٣ إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا ٦٤ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ٦٥﴾ [الأحزاب:۶۳-۶۵]
ترجمه: مردم از ساعت قیامت از تو میپرسند، بگو علم آنها تنها نزد خداست و تو چه میدانی شاید آن ساعت نزدیک باشد(۶۳) محققاً خدا کافران را لعن کرده و برای ایشان آتشی سوزان آماده کرده است(۶۴) که همیشه در آن بمانند و دوست و یاوری نیابند(۶۵).
نکات: این آیات دلیل است بر اینکه رسول خداصاز وقت قیامت مطلع نبوده و غیب وقوع آن را نمیداند، پس اخبار مجعوله که میگوید کسانی علم «بِمَا كَانَ وَمَا يَكُون»دارند کذب محض است.
﴿يَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠ ٦٦ وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ ٦٧ رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَيۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا كَبِيرٗا ٦٨﴾ [الأحزاب:۶۶-۶۸]
ترجمه: روزی که چهرههاشان در آتش گردانیده شود میگویند ای کاش ما خدا را اطاعت کرده و این پیامبر را فرمان برده بودیم(۶۶) و گویند پروردگارا، ما آقایان خود و بزرگان خودمان را اطاعت کردیم و آنان ما را از راه گمراه کردند (۶۷) پروردگارا از این عذاب دو برابرشان ده و لعنشان کن لعن بزرگی(۶۸).
نکات: از رسول خداصروایت شده که فرمود: «لَا یُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَی یَكُونَ هَوَاهُ تبِعًا لِما جِئْتُ بِهِ» [۳۶۴]، یعنی: «هیچ یک از شما حقیقتاً ایمان نیاورده تا آنکه میل خود را تابع آنچه من آوردهام قرار دهد.» و این آیات دلالت صریح دارد بر حرمت تقلید از بزرگان و عدم جواز اطاعت از دستورات ایشان، بلکه فقط خدا و رسول او را باید اطاعت کرد، زیرا اگر اطاعت بزرگان موجب نجات باشد، هر فرقهای از بزرگانشان اطاعت میکنند و باید همه اهل نجات باشند دیگر حق و باطل معنایی ندارد. و نیز از رسول خداصروایت شده که فرمود: «إِنَّمَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي الْأَئِمَّةَ الْمُضِلِّين» [۳۶۵]، یعنی: «همانا من از پیشوایان گمراهکننده بر امتم میترسم.»
عدهای از مغرضین و دکانداران میگویند تقلید جایز است و مقابل نص قرآن فتوی میدهند و اجتهاد مقابل نص میکنند، و این صحیح نیست، و دلیلی که میآورند این است در کارها باید به متخصص آن رجوع کرد و متخصص در امور دین مجتهدین هستند و این دلیل صحیح نیست زیرا هرفرقهای چه کافر و چه مسلمان میتوانند برای تقلید خود از بزرگانشان همین دلیل را بیاورند و عمل خود را صحیح بدانند.
ثانیاً: در علوم کفایی باید به متخصص رجوع شود مثلاً یک نفر طبیب برای محلی کافی است و همه به او رجوع میکنند اما علم دین واجب عینی است نه کفایی و امر دین مانند سایر امور نیست که به متخصص رجوع شود بلکه هر مسلمانی واجب است در دین خود بصیر باشد. رسول خداصمیفرماید: طلب علم بر هر مسلمانی واجب است[۳۶۶]و هر مسلمانی خود باید عالم به اصول و فروع اسلام باشد نه رجوع به دیگری کند.
ثالثاً: تخصص در جایی ثابت میشود که آثار تخصص مکشوف و ظاهر شود، مثلا کسی که خود را دکتر در طب و متخصص در آن میداند از معالجات او و بر طرف شدن مرض ممکن است فهمیده شود که او متخصص است و یا کسی که او مهندس ساختمان است از ساختن چند ساختمان تخصص او معلوم میشود و تخصص او در این دنیا معلوم میگردد و روشن میشود، اما کسی که ادعای اجتهاد مانند مجتهدین این مرز و بوم دارد و قرآن را غیر قابل فهم میداند برعکس آن دکتر و مهندس که تخصصشان در دنیا معلوم میگشت، میگوید: تخصص من در آخرت معلوم میشود! و میگوید: اثر صحت و بطلان فتوای من در قیامت دانسته میشود، پس تخصص او در دنیا معلوم نمیشود و آثاری ندارد، پس از کجا مقلد تخصص او را بفهمد، فتاوی مجتهد که چون فوت کند باطل گردد آن فتاوی حکم خدا نیست زیرا حکم خدا باطل نمیشود. به هرحال باید به مردم فهماند تقلید مدرکی در شرع ندارد.
رابعاً: از صدر اسلام تا زمان ما روز بروز اسلام خرابتر، احکام او ضایعتر و پیروانش ذلیلتر شدهاند و این مدعیان تخصص احکامی ضد قرآن و شعائر من درآوردی به نام مذهب که در اسلام نبوده آوردهاند و یا به سکوت تصویب نمودهاند و خرافات و موهومات به دین افزودهاند. معلوم میشود متصدیان امور دینی متخصص نبودهاند بلکه مخرب بودهاند و حتی میبینیم این مدعیان تخصص فرسنگها از دین بدورند و به وسیلۀ تقلید دکانهای خرافات را حفظ میکنند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَكَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِيهٗا ٦٩ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدٗا ٧٠ يُصۡلِحۡ لَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۗ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا ٧١﴾ [الأحزاب:۶۹-۷۱]
ترجمه: ای کسانی که ایمان دارید نباشید مانند کسانی که موسی را آزار کردند و خدا او را از آنچه گفتند تبرئه کرد و نزد خدا آبرومند بود (۶۹) ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا بترسید و سخن صواب و استوار بگویید(۷۰) تا خدا اعمالتان را به صلاح آورد و گناهان شما را بیامرزد، و هرکس اطاعت خدا و رسول او کند بهرهمند شده به بهرۀ بزرگی(۷۱).
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿لَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ...﴾این است که محمد را اذیت نکنید چنانکه قوم موسی، موسی را اذیت کردند. اذیت قوم موسی این بوده که گاهی تهمت سحر و جادو و گاهی تهمت زنا و گاهی تهمت مرض برص و گاهی تهمت قتل هارون را به او زدند، ولی خدا بیعیبی او و دروغهای مخالفین او را ظاهر ساخت. و جملات ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ...﴾و ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ﴾دلالت بر اهمیت تقوی و اطاعت خدا و رسول او دارد، حضرت علی بن الحسین÷در دعای ۲۱ صحیفۀ سجادیه فرموده: «لَا أَبْلُغُ رِضَاكَ وَلَا أَنَالُ مَا عِنْدَكَ إِلَّا بِطَاعَتِكَ وَبِفَضْلِ رَحْمَتِكَ»، یعنی: «خشنودی تو را نمیرسم و آنچه نزد توست در نمییابم مگر با اطاعت از تو و با افزایش رحمتت.»
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ لِّيُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ وَٱلۡمُشۡرِكَٰتِ وَيَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمَۢا ٧٣﴾
[الأحزاب:۷۲-۷۳]
ترجمه: به تحقیق ما این امانت را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس، از حمل آن خودداری کردند و از آن هراسیدند و انسان آن را برداشت به راستی که او ستمگر و نادان است(۷۲) برای اینکه خدا مردان منافق و زنان منافقه و مردان مشرک و زنان مشرکه را عذاب کند و بر مؤمنین و مؤمنات ببخشد و خدا آمرزنده و رحیم بوده است(۷۳).
نکات: چون در آیات سابق سخن از اطاعت خدا و رسول شده در این آیه برای اهمیت این تکلیف فرموده ما این تکلیف را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم از تحمل آن خودداری کردند، و این عرضه، عرضۀ تکوینی است، یعنی چون اختیاری از خود نداشتند و تکلیف فرع اختیار است پس تکوینا متحمّل تکلیف نیستند. و إباء از تکلیف إباء تکوینی است. اگر کسی بگوید به چه دلیل مقصود از امانت تکلیف است؟ گوییم علاوه بر آیات قبل که سخن از اطاعت خدا و رسول است از آیۀ بعد نیز که فرموده ﴿لِّيُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ...﴾که لام آن برای غایت و یا تعلیل است یعنی علت عرض امانت امتحان و رسیدن منافق است به عذاب و رسیدن مؤمن است به ثواب، پس این جمله نیز قرینه است که مراد از امانت تکلیف است. و بعضی گفتهاند: مراد از امانت، امامت و یا ولایت و یا امانتداری است! و بعضی گفتهاند عقل است، ولی هیچ کدام از آن معانی تناسب با آیۀ بعد ندارد.
[۳۳۱] واحدی، أسباب النزول (ص: ۴۰۷) بدون سند. و بغوی، معالـم التنزیل (۶/۳۱۲) و قرطبی، الجامع لأحکام القرآن (۱۴/۱۱۴) با صیغه تمریض. و نگا: معانی القرآن، فراء (۲/۳۳۴) [۳۳۲] مجلسی در بحار الأنوار (۶۵/۱۶۷)؛ به نقل از کشی در رجال از خالد بن حماد از حسن بن طلحة به صورت مرفوع از محمد بن إسماعیل از علی بن زید شامی که میگوید: أبوالحسن (امام رضا)- ÷- گفت که أبوعبدالله- ÷- گفته است: «ما أنزل الله سبحانه وتعالى آیةً فی الـمنافقین إلا وهی فیمن ینتحل التشیع». ومعناى اینکه میگوید: (ینتحل التشیع) یعنی کسی که به دروغ و بهتان خود را به آن نسبت میدهد؛ این واژه گرفته شده از النِّحلة میباشد؛ ابن منظور در لسان العرب میگوید: «والنِّحْلةُ: الدَّعْوَى. وانْتَحَل فلانٌ شِعْر فلانٍ، أَو قالَ فلانٍ، إذا ادّعاه أَنه قائلُه. وتَنَحَّلَه: ادَّعاه وهو لغيره». مقصود از منافقان کسانی هستند که خود را در بین تشیع جا دادهاند درحالیکه از آنها نیستند بلکه برای رسیدن به اهداف خود اظهار تشیع میکنند. [۳۳۳] واحدی در أسباب النزول (ص: ۴۰۷-۴۰۸) بدون سند؛ و نگا: بغوی، معالـم التنزیل (۶/۳۱۶) و أبوحیان اندلسی، البحر الـمحیط (۷/۲۱۱)؛ و ابن الجوزی، زاد الـمسیر (۶ /۳۴۹) و ... [۳۳۴] چنانکه در حدیثی از ابن عباس و ابوذر و ابن عمر روایت شده که رسول خدا صفرمودند: «إِنَّ اللهَ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِي [وفي روايةٍ: وَضَعَ عَنْ أُمَّتِي، وفي روايةٍ: رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي] الْخَطَأَ وَالنِّسْيَانَ وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»: «همانا خداوند خطا و فراموشی و چیزی را که امت من بر آن مجبور میشوند بخشیده است». ابن ماجه در السنن (۲۰۴۳) و البانی آنرا صحیح دانسته است. و بیهقی در السنن الکبرى (۱۱۷۸۷) و حاکم در المستدرک (۲۸۰۱)، و میگوید: این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است؛ و ذهبی در التلخیص میگوید: بر شرط بخاری و مسلم؛ و طبرانی در المعجم الکبیر از طریق ثوبان. [۳۳۵] بیشتر مطالبی که مولف در مورد غزوه احزاب ذکر نموده برگرفته از تفسیر مجمع البیان طبرسی (۴/۳۴۰ – ۳۴۵) میباشد. که بیشتر مطالب آن نیز با آنچه در تفسیر معالـم التنزیل بغوی (۶/۳۲۲-۳۳۱) آمده است، موافق و مطابق میباشد. [۳۳۶] مولف چنین ذکر کرده است اما صحیح آن است که در کتابهای سیرت و تاریخ و تمام تفاسیر ذکر شده است و آن اینکه آیهای که در مورد یهود در این امر نازل شد آیه ۵۱ سوره نساء بود: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾[النساء: ۵۱] «آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب (آسمانی) به آنان داده شدند، به جبت (= بت و سحر) و طاغوت (= معبودان باطل) ایمان میآورند و درباره کسانیکه کفر ورزیدهاند میگویند: «اینان از کسانیکه ایمان آوردهاند، هدایت یافتهترند»؟!». به عنوان مثال نگا: تفاسیر جامع البیان طبری (۲۰/۲۱۸)؛ و مجمع البیان طبرسی (۴/۳۴۰ – ۳۴۵)؛ و معالـم التنزیل بغوی (۶/۳۲۲). [۳۳۷] «آیا کسانی را که بهرهای از کتاب داده شدهاند ندیدی که به کتاب خدا دعوت میشوند تا حکم کند بین ایشان، ولی گروهی از آنان رو میگردانند و اعراض دارند». [آلعمران: ۲۳]. [۳۳۸] حدیث جابر را با این الفاظ: بیهقی در «دلائل النُّبُوَّة»: ۳/۴۲۳- ۴۲۴ روایت کرده است. و اصل روایت را بخاری و مسلم و دیگر ائمه حدیث روایت کردهاند. [۳۳۹] بیهقی، «دلائل النُّبُوَّة»: ۳/۴۲۳- ۴۲۴. [۳۴۰] بخاری در صحیحش (۲۶۷۹) و مسلم در صحیحش (۱۸۰۵). [۳۴۱] «پروردگارا، او را از پیش و پس و راست و چپ و بالا و پایین حفاظت کن.» [۳۴۲] «خوشحال باش ای علی، اگر امروز عمل تو وزن شود – در برابر عمل امت محمد، عمل تو ترجیح مییابد- و این از آن جهت است که با کشته شدن عمرو بن عبدود، هیچ خانهای از خانههای مشرکین نبود مگر اینکه سستی و رخوت در میان آنها رسوخ کرد و هیچ خانهای از خانههای مسلمان نبود مگر اینکه با کشته شدن عمرو عزت و سربلندی در آن وارد شد». مولف داستان نبرد علی÷با عمرو بن عبدود را از این دو منبع ذکر نموده است: طبرسی، مجمع البیان (۴/۳۴۲ – ۳۴۳)؛ و مجلسی، بحار الأنوار (۲۰/۲۱۶) [۳۴۳] «پروردگارا تو نازل کنندهی کتاب هستی و حسابرسی تو سریع است احزاب را در هم شکن و آنان را به لزره درآور.» مجلسی، بحار الأنوار (۲۰/ ۲۰۹)؛ و در مصادر اهل سنت: با این لفظ نسائی در السنن الکبرى (۸۶۳۲). اما بخاری و مسلم و أبوداود و... با این لفظ روایت کردهاند: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ وَمُجْرِىَ السَّحَابِ وَهَازِمَ الأَحْزَابِ، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنَا عَلَيْهِمْ»: «ای خداوند فرو فرستنده کتاب و جریان دهنده ابرها و هزیمت دهنده احزاب و گروهها، احزاب را شکست بده و ما را بر آنها یاری فرما.» [۳۴۴] «نیست معبود برحقی جز الله یکتا؛ وعدهاش را وفا نمود و بندهاش را یاری نمود و سربازانش را عزت بخشید و احزاب را به تنهایی شکست داد پس بعد از او، هيچ چيزي وجود ندارد.» مجلسی، بحار الأنوار (۲۰/۲۰۹)؛ و در مصادر اهل سنت: با این لفظ بخاری در صحيحش (۳۸۸۸) و مسلم در صحيحش (۲۷۲۴) و نسائی در السنن الكبرى (۱۱۴۰۰) و... [۳۴۵] صحیح بخاری (۳۸۸۴) و مسند أحمد (۶/۳۹۴) [۳۴۶] مجلسی، بحار الأنوار (۲۰/۲۰۹) [۳۴۷] مجلسی، بحار الأنوار (۲۲/۱۷۳-۱۷۴)؛ به نقل از کتاب أسباب النزول واحدی نیشاپوری. [۳۴۸] «امیدوارم برای نیکوکاران ما دو پاداش باشد و میترسم بر گنهکار ما دو برابر عذاب باشد چنانکه همسران پیامبر چنین وعده داده شدند.» [۳۴۹] «ما به حکمی که خداوند متعال در مورد همسران پیامبر بیان نموده، سزاوارتریم؛ ما برای نیکوکارمان دو پاداش امیدواریم و برای گنهکارمان دو برابر عذاب معتقدیم.» [۳۵۰] مجلسی، بحار الأنوار (۲۲/۱۷۵). [۳۵۱] «گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب میکنی؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خانواده، بدرستی که او ستودة بزرگوار است.» [هود: ۷۳]. [۳۵۲] «صورتهای خود را بشوئید.» [المائدة:۶]. [۳۵۳] «میخواهد شما را پاک کند و نعمتش را بر شما تمام کند.» [المائدة: ۶]. [۳۵۴] «همانا أمر و فرمان اوست که چون چیزی را خواسته باشد آن را گوید باش پس میباشد.» [یس: ۸۲]. [۳۵۵] بغوی، معالـم التنزیل (۶/ ۳۵۲)؛ واحدی، أسباب النزول (ص: ۴۱۳) و ابن الجوزی، زاد الـمسیر (۶/۳۸۴). [۳۵۶] مجلسی، بحار الأنوار (۸۴/۳۲۵). مَا كَانَ أَمِيرُ الْـمُؤْمِنِينَ÷يَقُولُ فِي سَحَرِ كُلِّ لَيْلَةٍ بِعَقِبِ رَكْعَتَيِ الْفَجْرِ، به نقل از کتاب «جُنَّةُ الْأَمَانِ». [۳۵۷] مجلسی، بحار الأنوار (۹۱/۱۰۰)؛ مُنَاجَاةُ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْـمُؤْمِنِينَ÷، به نقل از کتاب بلد الأمین. [۳۵۸] مجلسی، بحار الأنوار (۹۱/۱۰۱). مُنَاجَاةُ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْـمُؤْمِنِينَ÷،به نقل از کتاب بلد الأمین. [۳۵۹] همان. [۳۶۰] «و باید از شما باشند مردمی که به سوی خیر دعوت کنند.» [۳۶۱] آنچه در این مورد به طلحه بن عبیدالله سنسبت داده شده، از وی ثابت نیست. بلکه تمام روایاتی که در این امر وارد شده ضعیف یا موضوع، جعلی و ساختگی است. و علما این مساله را شدیدا انکار نمودند. ابن عطیه در (المحرر الوجیز: ۴/۳۹۶) میگوید: «و نزد من این امر از طلحه صحیح نیست؛ خداوند او را از این امر معصوم داشته است.» و قرطبی در (الجامع لأحکام القرآن: ۱۴/۲۲۹) میگوید: «شیخ ما امام ابوالعباس میگوید: این قول از برخی فضلای صحابه حکایت شده است و دور است از آنان چنین امری؛ بلکه در نقل آن دروغ گفتهاند و بلکه چنین قولی شایسته منافقان جاهل میباشد.» [مُصحح] [۳۶۲] «هرکس به دوست من اهانت کند، درحقیقت خود را برای جنگ با من آماده کرده است.» کلینی، الکافی (۲/۳۵۱) [۳۶۳]«هرکس با نصف کلمهای دیگری را علیه مومنی یاری کند، روز قیامت در حالی خداوند متعال را ملاقات میکند که در بین دو چشم او نوشته است: نا امید از رحمت الله». ابن ماجه، السنن (۲۶۲۰)، و البانی در ضعیف الجامع الصغیر وَزیادته (۵۴۴۶) آنرا ضعیف دانسته است. [۳۶۴] ابن حجر عسقلانی در فتح الباری میگوید: «حدیث ابوهریره «لا یؤمن أحدکم حتى یکون هواه تبعا لما جئت به»: «هیچیک از شما مومن نخواهد بود تا اینکه خواهشات وی پیرو پیامی باشد که من آوردهام». حسن بن سفیان و... آنرا تخریج کردهاند و رجال آن ثقات هستند. و نووی در پایان اربعین آنرا صحیح دانسته است». میگویم: ابن أبى عاصم (ت ۲۸۷ هـ) در المسند (۱/۱۲، ش: ۱۵) و حکیم ترمذی (ت نحو ۳۲۰هـ) در نوادر الأصول (۴/۱۶۴) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (۴/۳۶۸) روایت کرده است. و دیلمی در مسند الفردوس از عبد الله بن عمرو (۷۷۹۱)، و ابوالنصر سجزی (ت ۴۴۴هـ) در الإبانة، و میگوید: این روایت حسن غریب است. [۳۶۵] مجلسی، بحار الأنوار (۲۸/۳۲)؛ به نقل از مسند ثوبان. و در مصادر اهل سنت: مسلم در صحیحش و ابوداود و ترمذی و نسائی در السنن و أحمد در المسند. و این بخشی از حدیث طولانی میباشد. [۳۶۶] کلینی، الکافی، باب فرض العلم (۱/۳۰). و در مصادر اهل سنت: ابن ماجه در السنن (۲۲۴) بوصیری (۱/۳۰) میگوید: إسناد این روایت ضعیف است. و بیهقی در شعب الإیمان (۲/۲۵۶، ش: ۱۶۷۲) از انس به صورت مرفوع. و همچنین: طبرانی در الـمعجم الأوسط (۸/۲۷۲ ش: ۸۶۱۱) و خطیب بغدادی در تاریخ از حسین بن علی و از علی؛ و طبرانی در المعجم الکبیر از ابن مسعود؛ و البانی در «صحیح الجامع الصغیر وزیادته»، ش: (۳۹۱۳) آنرا صحیح دانسته است.