سورۀ حجر مکی و دارای ۹۹ آیه میباشد
سورة الحجر (مكية وهي تسع وتسعون آية)
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ وَقُرۡءَانٖ مُّبِينٖ ١ رُّبَمَا يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ كَانُواْ مُسۡلِمِينَ ٢ ذَرۡهُمۡ يَأۡكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلۡهِهِمُ ٱلۡأَمَلُۖ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ ٣ وَمَآ أَهۡلَكۡنَا مِن قَرۡيَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٞ مَّعۡلُومٞ ٤ مَّا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسۡتَٔۡخِرُونَ ٥﴾ [الحجر:۱-۵]
ترجمه: به نام خدای رحمن رحیم. الف. لام. راء. ایناست آیات این کتاب و قرآن روشن(۱) بسا آنان که کافر شدند آرزو کنند که کاش مسلمان بودند(۲) واگذار ایشان را تا بخورند و کامرانی کنند و آروز مشغولشان کند که به زودی خواهند دانست(۳) و ما هلاک نکردیم قریهای را مگر در حالی که برای آن نوشتهای بود معلوم(۴) هیچ امتی از اجل خود پیشی نگیرد و پس نماند(۵).
نکات: تنوین ﴿قُرۡءَانٖ﴾برای تنکیر و دلالت بر عظمت آن میکند. و جملۀ: ﴿رُّبَمَا يَوَدُّ...﴾دلالت دارد بر اینکه زمانی خواهد رسید که کفار آرزوی اسلام داشته باشند. از رسول خداصروایت شده که چون اهل آتش در دوزخ وارد شوند بسیاری از ایشان از اهل قبله و مسلمانند، آن وقت کفّار به مسلمین میگویند: مگر شما مسلمان نبودید؟ گویند: چرا، گویند: پس اسلام برای شما فایده نداد، زیرا شما با ما وارد آتشید! گویند: برای ما گناهانی است که به واسطۀ آنها گرفتار شدیم، پس خدای تعالی امر میفرماید: هرکس مسلمان است از دوزخ خارج شود، در آن هنگام کفار میگویند: «یالیتنا كنّا مسلمین» [۵۹]. و جملۀ: ﴿وَيُلۡهِهِمُ ٱلۡأَمَلُ﴾، دلالت دارد که آرزوهای دنیوی باعث هلاکت انسان میشود، چنانکه رسول خداصفرمود: «يَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَيَشِبُّ فِيهِ اثْنَتَانِ الْحِرْصُ وَطُولُ الْأَمَل» [۶۰]، و علی÷فرموده: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْـهَوَى وَطُولُ الْأَمَلِ لِأَنَّ اتِّبَاعَ الْـهَوَى يَصُدُّ عَنِ الْـحَقِّ وَطُولَ الْأَمَلِ يُنْسِي الْآخِرَةَ» [۶۱]. و مقصود از جملۀ: ﴿وَلَهَا كِتَابٞ مَّعۡلُومٞ﴾، این است که مهلت دادن خدا به کفار باعث غرور ایشان نگردد زیرا حقتعالی برای هر قومی اجل و سرنوشت معینی قرار داده و عذاب دنیا و مرگ در وقت معینی به ایشان میرسد.
﴿وَقَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِي نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ إِنَّكَ لَمَجۡنُونٞ ٦ لَّوۡ مَا تَأۡتِينَا بِٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٧ مَا نُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَمَا كَانُوٓاْ إِذٗا مُّنظَرِينَ ٨﴾ [الحجر:۶-۸]
ترجمه: و گفتند: ای کسی که این ذکر (یعنی قرآن) بر او نازل شده محققاً تو دیوانهای (۶) چرا برای ما فرشتگان را نمیآوری اگر تو از راستگویانی(۷) ما فرشتگان را نازل نمیکنیم مگر به حق و درآنهنگام ایشان مهلت داده نباشند(۸).
نکات: یکی از نامهای قرآن ذکر است زیرا قرآن سبب تذکّر به خدا و احکام الهی است، در اینجا نامیده شده سبب به نام مسبب. و مقصود از جملۀ: ﴿لَّوۡ مَا تَأۡتِينَا بِٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ﴾، این است که چرا فرشتگان را نمیآوری تا شهادت به صدق ادعای تو بدهند؟ جواب ایشان را خدا داده که اگر ملائکه بیایند باید به صورت مردی بیایند باز کفار تصدیق نخواهند کرد آن وقت لغو و باطل خواهد بود و حال آن که ما ملائکه را به حق نازل میکنیم نه به باطل. و ممکن است بگوییم درخواست کفار این بوده که چرا ملائکه برای انزال عذاب بر تو نازل نمیشوند؟ جواب ایشان این بوده که اگر ملائکه بیایند دیگر مهلتی برای شما نخواهد بود: ﴿وَمَا كَانُوٓاْ إِذٗا مُّنظَرِينَ﴾.
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر:۹]
ترجمه: به درستی که ما خودمان این قرآن را نازل کردیم و بیگمان که ما البته آن را نگهبانیم(۹).
نکات: جملۀ: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾، با قید چند تأکید دلالت دارد بر اینکه خدا حافظ قرآن است: اول، کلمۀ «إنّ» که از حروف مشبّهۀ بالفعل و دلالت بر تأکید دارد. دوم، لام ﴿لَهُۥ﴾، سوم لام ﴿لَحَٰفِظُونَ﴾. چهارم، تعبیر کردن این مطلب به جملۀ اسمیّه. پنجم، آوردن متکلّم مع الغیر و آوردن لفظ جمع حافظون که دلالت دارد بر اینکه ما که خداییم و دارای تمام و کمال قدرت و علم هستیم آن را حفظ میکنیم.
و این آیه دلیل محکمی است بر اینکه قرآن از زیاده و نقصان و از ورود باطل بر آن مصون است، و حقتعالی متکفل به حفظ آن شده تا آخر روزگار که امت اسلامی دسته دسته آن را حفظ کنند و هر عصر برای عصر دیگر نقل کنند تا حجت تمام باشد و نیز خدا قرآن را از کید کفار حفظ میکند و از کهنه شدن و اندراس آن را نگه میدارد و این آیه دلیل است بر اینکه آیۀ: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾جزء قرآن است و زیاده نشده.
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي شِيَعِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٠ وَمَا يَأۡتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ ١١ كَذَٰلِكَ نَسۡلُكُهُۥ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ ١٢ لَا يُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَقَدۡ خَلَتۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَلَوۡ فَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَابٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَظَلُّواْ فِيهِ يَعۡرُجُونَ ١٤ لَقَالُوٓاْ إِنَّمَا سُكِّرَتۡ أَبۡصَٰرُنَا بَلۡ نَحۡنُ قَوۡمٞ مَّسۡحُورُونَ ١٥ وَلَقَدۡ جَعَلۡنَا فِي ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَزَيَّنَّٰهَا لِلنَّٰظِرِينَ ١٦ وَحَفِظۡنَٰهَا مِن كُلِّ شَيۡطَٰنٖ رَّجِيمٍ ١٧ إِلَّا مَنِ ٱسۡتَرَقَ ٱلسَّمۡعَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ مُّبِينٞ ١٨﴾ [الحجر:۱۰-۱۸]
ترجمه: و به تحقیق پیش از تو در میان فرقههای سابقین (پیامبرانی) فرستادیم (۱۰) و پیامبری برای ایشان نیامد مگر اینکه به او استهزاء میکردند(۱۱) بدین گونه آن را در دلهای گنهکاران در میآوریم(۱۲) به آن ایمان نمیآورند و به تحقیق روش پیشینیان (نیزچنین) گذشت(۱۳) و اگر بر ایشان دری از آسمان باز کنیم که همواره در آن بالا روند(۱۴) هرآینه بگویند که ما چشمبندی شده ایم بلکه ما گروهی سحر شدهایم(۱۵) و به تحقیق در آسمان برجهایی قرار دادهایم و آن را برای بینندگان زینت دادیم(۱۶) آن را از هرشیطان رانده شدهای حفظ کردیم(۱۷) مگر آنکه بدزدی گوش فرا دهد که شهابی آشکارا بدنبالش آید(۱۸).
نکات: این آیات برای تسلیت رسول خداصو دلداری او میباشد که اگر به تو استهزا میکنند به سایر انبیاء نیز استهزاء میکردند و ضمیر ﴿نَسۡلُكُهُۥ﴾بر میگردد به قرآن و ذکر، یعنی به واسطۀ فرستادن رسول، استهزاء، لجاجت و غوغا کردن کفار، دلهای مجرمین توجه میکند به قول طرفین و سخن خدا بر قلوب وارد میشود. و جملۀ: ﴿وَلَوۡ فَتَحۡنَا عَلَيۡهِم بَابٗا﴾دلالت دارد که اگر کفار ملکوت آسمانها را مشاهده کنند، و خود به کروات بالا رفت و آمد کنند باز ایمان نخواهند آورد و عقائد خرافی را از دست نمیدهند مانند زمان ما که مسیحیان به کروات بالا دست یافتهاند و باز هم از خرافات خود دست بردار نیستند. و مقصود از بروج در آسمان، همان ستارگانی است که به شکل برج دوازدهگانه به نظر میرسد. و جملۀ: ﴿إِلَّا مَنِ ٱسۡتَرَقَ ٱلسَّمۡعَ...﴾دلالت دارد که شیاطین بالا میرفتهاند و از وحی و یا خبرهایی از فرشتگان، چیزهایی درک میکردند که خدا آنان را با شهاب خود رانده است.
﴿وَٱلۡأَرۡضَ مَدَدۡنَٰهَا وَأَلۡقَيۡنَا فِيهَا رَوَٰسِيَ وَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيۡءٖ مَّوۡزُونٖ ١٩ وَجَعَلۡنَا لَكُمۡ فِيهَا مَعَٰيِشَ وَمَن لَّسۡتُمۡ لَهُۥ بِرَٰزِقِينَ ٢٠ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ ٢١ وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيَٰحَ لَوَٰقِحَ فَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَسۡقَيۡنَٰكُمُوهُ وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِينَ ٢٢ وَإِنَّا لَنَحۡنُ نُحۡيِۦ وَنُمِيتُ وَنَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ٢٣ وَلَقَدۡ عَلِمۡنَا ٱلۡمُسۡتَقۡدِمِينَ مِنكُمۡ وَلَقَدۡ عَلِمۡنَا ٱلۡمُسۡتَٔۡخِرِينَ ٢٤ وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحۡشُرُهُمۡۚ إِنَّهُۥ حَكِيمٌ عَلِيمٞ ٢٥﴾[الحجر:۱۹-۲۵]
ترجمه: و زمین را گشایش دادیم و کوههای ثابت را در آن انداختیم و در آن از هر چیزی وزن شده و مقدار معیّنِ سنجیده شده رویاندیم(۱۹) و در آن وسایل روزی را برای شما وبرای کسی که شما روزی او را نمیدهید قرار دادیم (۲۰) و چیزی نیست مگر اینکه نزد ما است خزینههای آن و آن را جز به اندازۀ معلومی نازل نمیکنیم(۲۱) و بادها را در حالی که آبستنند (و یا برای آبستن کردن) فرستادیم پس نازل کردیم از آسمان آب را پس شما را به آن سیراب نمودیم و شما خزینهداران آن نیستید(۲۲) و به درستی که ما زنده میکنیم و میمیرانیم و ماییم ارث برنده(۲۳) و به تحقیق دانستیم پیشروندگان از شما را و به تحقیق دانستیم پس ماندگان را(۲۴) و به درستی که پروردگارت او محشور میکند ایشان را به راستی که او حکیم داناست(۲۵).
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿مِن كُلِّ شَيۡءٖ مَّوۡزُونٖ﴾، این است که هر گیاهی، هر درختی و هر چیز معدنی که در هوا و در زمین و یا کوهستانها باشد، همه را خدا به اندازۀ معین متناسب و به قدر احتیاج رویانیده نه زیادتر و نه کمتر، آنطور که حکمت اقتضا کرد و همچنین علل و اسباب آنها را به حدّ معین و اندازۀ معین قرار داده، مثلاً تابش آفتاب و بارانیدن باران را به اندازهای قرار داد که معلول آنها را کافی باشد. و مراد از جملۀ: ﴿وَمَن لَّسۡتُمۡ لَهُۥ بِرَٰزِقِينَ﴾، اگر ﴿مَن﴾موصوله عطف به ضمیر کم باشد، این است که قرار دادیم برای شما و برای کسی که شما روزی او را نمیدهید، یعنی برای نوکر، کلفت و حیوانات شما، زمین را محل و وسایل زندگی آنان قرار دادیم، و اگر عطف به ﴿مَعَٰيِشَ﴾باشد، معنی چنین میشود: قرار دادیم برای شما وسائل زندگی و قرار دادیم برای شما نوکر، کلفت، خادم و حیوانات را که شما رازق آنان نیستید. و جملۀ: ﴿عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ﴾دلالت دارد که هر چیزی را خدا ایجاد از عدم میکند که مقصود خزائن قدرت باشد و به قدر و اندازۀ معلومی که حکمت اقتضا کند نازل میکند. و ﴿لَوَٰقِحَ﴾جمع لاقح به معنی؛ حامل و آبستن است که بادها ابر را جمع کنند تا از آن باران آید و اگر لاقح بمعنای؛ ملقح باشد که در لغت آمده به معنی آبستن کنندگان اشجار و نباتات میشود که تخم اشجار را تلقیح میکند از نر آنها به مادۀ آنها. و جملۀ: ﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ نُحۡيِۦ وَنُمِيتُ﴾دلالت دارد که زنده کردن و میرانیدن منحصر به ذات پروردگار است، به دلیل آوردن ضمیر فصل پس از ضمیر وصل. و مقصود از ﴿ٱلۡمُسۡتَقۡدِمِينَ﴾، ممکن است گذشتگان باشند و ﴿ٱلۡمُسۡتَٔۡخِرِينَ﴾آیندگان. و ممکن است گذشتگان از خود آنان و آیندگان از خود آنان باشد. و ممکن است پیشآهنگان در صفوف جنگ و متأخرین آنان باشد. و یا متقدمین در خیر وآنان که کند میباشند ویا متقدّمین در صف جماعت و متأخّرین آنان باشد و مقصود این باشد که ما حال و نیّت پیش رونده و به دنبال رونده را میدانیم یعنی نیّت آنکه در صف اول جماعت و یا صف دوم جماعت است میدانیم و ممکن است مراد و مرید باشد. و بلکه تمام این معانی مذکوره باشد.
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٢٦ وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ ٢٧ وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٢٨ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٢٩﴾[الحجر:۲۶-۲۹]
ترجمه: و هرآینه بتحقیق انسان را از گل خشک از لای سیاه بو گرفته آفریدیم (۲۶) و پری را پیش ازآن، از آتش سوزان آفریدیم(۲۷) و هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت: به درستی که من آفرینندهام بشری را از گل خشک از لای سیاه بو گرفته(۲۸) پس چون او را معتدل نمودم و از روحم در آن دمیدم بیفتید برای او سجدهکنان(۲۹).
نکات: ﴿ٱلۡإِنسَٰنَ﴾از اُنس مشتق است، و لذا فطرتاً مایل به انس با دیگر از افراد همجنس خود میباشد. جملۀ: ﴿مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ﴾، دلالت دارد که حقتعالی حضرت آدم را از گل و لای گندیدهای که مدتی مانده و صلصال گشته یعنی خشکیده خلق نموده، سپس در آن روح دمیده است. ﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ﴾، دلالت دارد که خلقت پریان و جن مدتها قبل از خلقت آدم بوده. و مقصود از کلمۀ: ﴿مِن رُّوحِي﴾، اثبات شرافت و اهمیت روح است که اضافه به یاء متکلم شده است و این اضافه، اضافۀ تشریفی است مانند اضافه در شهر الله و بیت الله.
﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ ٣٠ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰٓ أَن يَكُونَ مَعَ ٱلسَّٰجِدِينَ ٣١ قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ ٱلسَّٰجِدِينَ ٣٢ قَالَ لَمۡ أَكُن لِّأَسۡجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقۡتَهُۥ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ ٣٣ قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٞ ٣٤ وَإِنَّ عَلَيۡكَ ٱللَّعۡنَةَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٣٥ قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ٣٦ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ ٣٧ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ ٣٨﴾[الحجر:۳۰-۳۸]
ترجمه: پس از آن ملائکه همگی تمامشان سجده کردند(۳۰) مگر ابلیس که نخواست با سجدهکنان باشد(۳۱) خدا گفت: ای ابلیس چه شده ترا که با سجدهکنان نمیباشی؟(۳۲) گفت: من حاضر نبودم برای بشری که او را از گل خشک از لای گندیده آفریدهای سجده کنم(۳۳) خدا گفت: پس، از آن درجه بیرون رو زیرا تو رانده شدهای(۳۴) و به درستی که بر تو لعنت است تا روز جزاء(۳۵) گفت: پروردگارا پس مرا مهلت ده تا روزی که برانگیخته شوند(۳۶) خدا فرمود: محققا تو از مهلت دادهشدگانی(۳۷) تا روز وقت معلوم(۳۸).
نکات: بشر جسمی است که میتوان آن را لمس کرد و مباشرت نمود ولی شیطان موجودی است که از عنصر آتش خلق شده ولی لطیفتر از بشر است و لذا حاضر نشد برای آدم سجده کند زیرا او نظر به جسم تیره و تار بشر نمود و از روح او که از عالم قدس است بیخبر بود. شیطان مهلت خواست تا روز جزا و اگر خدا او را مهلت میداد تا روز جزا باید نمیمرد تا روز جزاء، ولیکن حقتعالی فرمود ترا مهلت دادم تا وقت معلوم، زیرا مکلف اگر بداند تا چه وقت زنده است صلاح او نیست و باعث طغیان و غرور او میشود ولیکن خدا انتهای زمان او را برای او معین نکرد تا همواره در ترس و اضطراب باشد. و مقصود از وقت معلوم، معلوم عند اللهیعنی معلوم عند المتكلّماست نه عند المخاطب.
﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٣٩ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ ٤٠ قَالَ هَٰذَا صِرَٰطٌ عَلَيَّ مُسۡتَقِيمٌ ٤١ إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ٤٢ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوۡعِدُهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٤٣ لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ لِّكُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌ ٤٤﴾ [الحجر:۳۹-۴۴]
ترجمه: گفت: پروردگارا، به سبب اینکه مرا گمراه کردی البته البته در زمین (گناه را) برایشان زینت دهم و البتّه همگی ایشان را گمراه کنم(۳۹) مگر بندگان خالص شدۀ تو از میان ایشان (۴۰) خدا فرمود: این راهی است مستقیم که بر عهدۀ من است بیان آن (۴۱) همانا نیست برای تو بر بندگانم تسلّطی مگر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند(۴۲) و به درستی که دوزخ وعدهگاه همۀ ایشان است(۴۳) برای آن هفت در است برای هر دری پارهای از ایشان قسمت شده(۴۴).
نکات: جملۀ: ﴿رَبِّ بِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي﴾، دلالت دارد که شیطان گمراهی خود را به خدا نسبت داده و میخواسته بگوید چون خدا مرا امر کرد به سجود آدم، وسایل گمراهی مرا فراهم نمود؟ جواب او این است که گمراهی تو از حسد و تکبّر خودت بود نه از امر به سجود، زیرا خدا ملائکه را نیز امر به سجود نمود، پس چرا این امر وسیلۀ گمراهی ایشان نشد. وجملۀ: ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾، دلالت دارد که شیطان خواسته دروغگو نشود و قول او دروغ نگردد، زیرا میدانسته که کید و مکر او در بندگان خالص اثر نکند. پس آنکه احتراز از دروغ ندارد از شیطان پستتر است. جملۀ: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ...﴾دلالت دارد که خدا شیطان را مسلط بر بنی آدم ننمود و بنی آدم به اختیار خود عصیان را انتخاب میکند. و اسم اشاره در جملۀ: ﴿هَٰذَا صِرَٰطٌ...﴾اشاره به کجاست؟ مورد اختلاف شده، محتمل است اشاره به اخلاص باشد که از مخلصین استفاده میشود، یعنی راه اخلاص، راه مستقیم به سوی من، و روندۀ آن بر من وارد شود. جملۀ: ﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ﴾، دلالت دارد بر اینکه جهنم هفت درب دارد و هر دری را به نام طبقهای خواندهاند، و هر دربی را بالای درب دیگر گفتهاند. از علی÷روایت شده که فرمود: «أَنَّ جَهَنَّمَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ أَطْبَاقٍ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ فَأَسْفَلُهَا جَهَنَّمُ وَفَوْقَهَا لَظَى وَفَوْقَهَا الْـحُطَمَةُ وَفَوْقَهَا سَقَرُ وَفَوْقَهَا الْـجَحِيمُ وَفَوْقَهَا السَّعِيرُ وَفَوْقَهَا الْـهَاوِيَة» [۶۲].
﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ ٤٥ ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِينَ ٤٦ وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧ لَا يَمَسُّهُمۡ فِيهَا نَصَبٞ وَمَا هُم مِّنۡهَا بِمُخۡرَجِينَ ٤٨ ۞نَبِّئۡ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٤٩ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ ٱلۡعَذَابُ ٱلۡأَلِيمُ ٥٠﴾[الحجر:۴۵-۵۰]
ترجمه: به درستی که پرهیزکاران در میان باغها و چشمههایند(۴۵) به سلامت وارد آن شوید در حال أمن(۴۶) و آنچه در سینههای ایشان از کینه بود کندهایم به حال برادرانه بر تختها برابر یکدیگرند(۴۷) در آنجا زحمت و رنجی به ایشان نمیرسد، و ایشان از آن خارج شدنی نیستند(۴۸) بندگانم را خبر ده که حقا منم آمرزندۀ رحیم(۴۹) و حقیقتاً عذابم همان عذاب دردناک است(۵۰).
نکات: ﴿جَنَّٰتٖ﴾جمع جنّۀ میباشد، پس چنانکه برای دوزخ هفت طبقه بود برای بهشت نیز هشت در و یا هشت طبقه و درجه میباشد. و همچنین ﴿عُيُونٍ﴾جمع عین است و چشمههای بهشت نیز متعدّد است. و جملۀ: ﴿وَنَزَعۡنَا...﴾و جملۀ: ﴿لَا يَمَسُّهُمۡ....﴾دلالت دارد که برای اهل بهشت نه عذاب روحی است و نه عذاب جسمی، زیرا اهل دنیا برای تحصیل مقامات آن مبتلا به رنج و عذابهای روحی و جسمی میباشند ولی برای اهل بهشت همه چیز فراهم است و احتیاج به گرفتاری و سختیها و درد و رنجها ندارند. و ذکر ﴿ٱلۡعَذَابُ ٱلۡأَلِيمُ﴾پس از ﴿ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾در آیات ۴۹و۵۰ برای آنست که بندگان به رحمت خدا مغرور نشوند و خیال نکنند که چون خدا رحیم است هر گناهی میتوانند بکنند خیر چنین نیست اگر ﴿ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾است، عذاب او هم ﴿ٱلۡعَذَابُ ٱلۡأَلِيمُ﴾است چنانکه در آیۀ دیگر فرموده: ﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩٨﴾ [۶۳][المائدة: ۹۸]. و در آیات قرآن وقتی ذکر بهشت میشود ذکر جهنم نیز به دنبال آن میآید.
﴿وَنَبِّئۡهُمۡ عَن ضَيۡفِ إِبۡرَٰهِيمَ ٥١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ إِنَّا مِنكُمۡ وَجِلُونَ ٥٢ قَالُواْ لَا تَوۡجَلۡ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ ٥٣ قَالَ أَبَشَّرۡتُمُونِي عَلَىٰٓ أَن مَّسَّنِيَ ٱلۡكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ ٥٤ قَالُواْ بَشَّرۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ فَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡقَٰنِطِينَ ٥٥ قَالَ وَمَن يَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَةِ رَبِّهِۦٓ إِلَّا ٱلضَّآلُّونَ ٥٦ قَالَ فَمَا خَطۡبُكُمۡ أَيُّهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٧ قَالُوٓاْ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمٖ مُّجۡرِمِينَ ٥٨ إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٥٩ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَآ إِنَّهَا لَمِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ٦٠﴾[الحجر:۵۱-۶۰]
ترجمه: و ایشان را از میهمانان ابراهیم خبر ده(۵۱) هنگامی که بر او وارد شدند پس سلام گفتند، گفت: بدرستی که ما از شما ترسناکیم(۵۲) گفتند: نترس به تحقیق ما تو را به پسر دانایی بشارت میدهیم(۵۳) گفت: آیا مرا بشارت میدهید با اینکه پیری مرا عارض گشته پس به چه چیز بشارت میدهید(۵۴) گفتند: تو را طبق واقع بشارت دادیم پس از ناامیدان مباش(۵۵) گفت: و کیست که ناامید گردد از رحمت پروردگارش جز گمراهان(۵۶) گفت: پس چیست مقصود شما ای فرستادگان(۵۷) گفتند که: ما به سوی قوم گنهکاران فرستاده شدیم (۵۸) مگر پیروان لوط که ما تمامشان را نجات دهندهایم(۵۹) جز زن او را که او را از ماندگان با کفّار مقدر نمودیم(۶۰).
نکات: ﴿ضَيۡفِ﴾، مصدر و اسم جنس است، اطلاق بر جمیع میشود. و جملۀ: ﴿إِنَّا مِنكُمۡ وَجِلُونَ﴾دلالت دارد که حضرت ابراهیم÷ملائکه را که بر او وارد شدند و آنها را پذیرایی و استقبال نموده بود نمیشناخت، پس رسولان الهی همه چیز را ندانند. و حضرت ابراهیم از ملائکۀ میهمان ترسید زیرا آنان دست به طعام ابراهیم دراز نکردند و میهمانی که طعام میل نکند میخواهد نمکگیر نشود و لابد خیال سوئی در حق میزبان نموده است. و مقصود از ﴿بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ﴾، حضرت اسحاق است.
﴿فَلَمَّا جَآءَ ءَالَ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٦١ قَالَ إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ ٦٢ قَالُواْ بَلۡ جِئۡنَٰكَ بِمَا كَانُواْ فِيهِ يَمۡتَرُونَ ٦٣ وَأَتَيۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ٦٤ فَأَسۡرِ بِأَهۡلِكَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّيۡلِ وَٱتَّبِعۡ أَدۡبَٰرَهُمۡ وَلَا يَلۡتَفِتۡ مِنكُمۡ أَحَدٞ وَٱمۡضُواْ حَيۡثُ تُؤۡمَرُونَ ٦٥ وَقَضَيۡنَآ إِلَيۡهِ ذَٰلِكَ ٱلۡأَمۡرَ أَنَّ دَابِرَ هَٰٓؤُلَآءِ مَقۡطُوعٞ مُّصۡبِحِينَ ٦٦ وَجَآءَ أَهۡلُ ٱلۡمَدِينَةِ يَسۡتَبۡشِرُونَ ٦٧ قَالَ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ ضَيۡفِي فَلَا تَفۡضَحُونِ ٦٨ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ ٦٩ قَالُوٓاْ أَوَ لَمۡ نَنۡهَكَ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٠ قَالَ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِيٓ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ ٧١ لَعَمۡرُكَ إِنَّهُمۡ لَفِي سَكۡرَتِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ٧٢﴾[الحجر:۶۱-۷۲]
ترجمه: پس چون فرستادگان به آل لوط رسیدند(۶۱) لوط گفت: به درستی که شما گروهی ناشناختهاید(۶۲) گفتند: بلکه آنچه را که در آن شک میداشتند (یعنی عذاب را) آوردهایم(۶۳) و برای تو حق را (یعنی عذاب را) آوردیم و همانا ما راستگویانیم(۶۴) پس اهل خود را سَیر بده و بیرون بَر در پارههایی از شب و قفای ایشان برو و احدی از شما توجّهی به عقب نیفکند و بروید به جایی که امر شدهاید(۶۵) و وحی کردیم به سوی او این امر را که دنبالۀ این قوم بریده شده در حالی که به صبح وارد شوند (۶۶) و اهل شهر آمدند در حالی که شادی میکردند (۶۷) گفت: به درستی که ایشان میهمانان منند مرا رسوا مسازید (۶۸) و از خدا بترسید و مرا خوار مکنید(۶۹) گفتند: آیا ترا نهی از حمایت اهل جهان نکردیم(۷۰) گفت: اینان دختران منند اگر شما قصدی دارید(۷۱) به جان تو که ایشان در مستی خود حیرانند(۷۲).
نکات: حضرت لوط به فرشتگان گفت: ﴿إِنَّكُمۡ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ﴾زیرا چنین هیئتی را ندیده بود به آن مؤدّبی. هر چه دیده بود بیادب و بیایمان و لذا تعجب میکرد. و مقصود از جملۀ ﴿بِمَا كَانُواْ فِيهِ يَمۡتَرُونَ﴾عذاب الهی بود، چون حضرت لوط÷مردم را از عذاب خدا میترسانید و در صورت بقاء در کفر، به ایشان وعدۀ عذاب میداد و ایشان در این وعده شک داشتند. و جملۀ: ﴿لَعَمۡرُكَ....﴾قسم است، خدا به هرچیز میتواند قسم بخورد ولی بندگان باید فقط به او قسم بخورند، و کاف خطاب ﴿لَعَمۡرُكَ....﴾اگر این خطاب، خطاب به محمد باشد، دلیل میشود که حقتعالی محمد را گرامی داشته که به جان او قسم خورده است. و اگر خطاب ﴿لَعَمۡرُكَ....﴾به حضرت لوط باشد این جمله قول فرشتگان است. و بنابراین مقصود از جملۀ: ﴿إِنَّهُمۡ لَفِي سَكۡرَتِهِمۡ يَعۡمَهُونَ﴾، قوم حضرت لوط است که در سکرت کفر بودند، و بنابر اول ممکن است ضمیر ﴿إِنَّهُمۡ﴾برگردد به مشرکین مکه.
﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّيۡحَةُ مُشۡرِقِينَ ٧٣ فَجَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ حِجَارَةٗ مِّن سِجِّيلٍ ٧٤ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡمُتَوَسِّمِينَ ٧٥ وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٖ مُّقِيمٍ ٧٦ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٧٧﴾ [الحجر:۷۳-۷۷]
ترجمه: پس آن صیحه ایشان را گرفت در حالی که داخل روز میشدند(۷۳) پس بالای آن را زیر آن قرار دادیم و بر ایشان سنگهایی از سنگ گل باراندیم (۷۴) به درستی که در این(سرگذشت)، هرآینه نشانههایی است برای اهل فراست(۷۵) و به درستی که آن بلاد هرآینه برسرراهی است که همواره مورد رفت و آمد است(۷۶) به راستی که در این نشانهای برای مؤمنین است(۷۷).
نکات: بلاد حضرت لوط را سدوم گویند که صدای صیحۀ بزرگی را شنیدند و از ترس هلاک شدند. و مقصود از جملۀ: ﴿لَبِسَبِيلٖ مُّقِيمٍ﴾، این است که بلاد مخروبۀ ایشان سر راه حجاز به سوی شام است که همواره مردم رفت و آمد دارند و باید از آنها عبرت گیرند. البته مؤمنین را نشانۀ عبرت و بیداری است، ولی کفار چنین قضایا را حمل به تصادف کرده و یا از اتصالات و قرانات کواکب میدانند.
﴿وَإِن كَانَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَيۡكَةِ لَظَٰلِمِينَ ٧٨ فَٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٖ مُّبِينٖ ٧٩ وَلَقَدۡ كَذَّبَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡحِجۡرِ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٨٠ وَءَاتَيۡنَٰهُمۡ ءَايَٰتِنَا فَكَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِينَ ٨١ وَكَانُواْ يَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتًا ءَامِنِينَ ٨٢ فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّيۡحَةُ مُصۡبِحِينَ ٨٣ فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٨٤ وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلسَّاعَةَ لَأٓتِيَةٞۖ فَٱصۡفَحِ ٱلصَّفۡحَ ٱلۡجَمِيلَ ٨٥ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ ٱلۡخَلَّٰقُ ٱلۡعَلِيمُ ٨٦﴾ [الحجر:۷۸-۸۶]
ترجمه: و به درستی که مردم اهل أیکه ستمکار بودند(۷۸) پس، از ایشان انتقام کشیدیم و به درستی که آن دو هر آینه برسرراهی است روشن(۷۹) و بتحقیق مردمان اهل حجر فرستادگان را تکذیب کردند(۸۰) و آیات خود را برای ایشان آوردیم پس اعراض از آنها میکردند(۸۱) و از کوهها خانههایی میتراشیدند در حالی که ایمن بودند(۸۲) پس آن صیحه ایشان را گرفت در حالی که صبح میکردند(۸۳) پس کفایت از ایشان نکرد آنچه را که کسب میکردند (۸۴) و آسمانها، زمین و آنچه را بین آنهاست نیافریدیم مگر بحق و بیگمان ساعت قیامت آمدنی است پس(دربرابر آزار مردم) گذشت کن گذشتن نیکی (۸۵) به درستی که پروردگارت همان آفرینندۀ داناست(۸۶).
نکات: أیکه در لغت فرس به معنی؛ بیشه است و بیشه جایی است شبیه جنگل که درخت زیاد داشته باشد، و أیکه، محلی بوده نزدیک مَدیَن که حضرت شعیب به هر دو جا مأمور بوده. و جملۀ: ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٖ مُّبِينٖ﴾، دلالت دارد بر اینکه امام گفته میشود به راهی که مسافر را به مقصد راهنمایی میکند. و شهر أیکه و سدوم بر سر چنین راهی بودهاند و مقصود از ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡحِجۡرِ﴾قوم صالح پیامبر میباشد که ایشان را قوم ثمود میگفتند و حِجر نام آن وادی بوده که ایشان مسکن داشتهاند. و کلمۀ ﴿ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾دلالت دارد که ایشان را غیر از صالح پیغمبرهای متعددی بوده و همه را تکذیب کردند. و جملۀ: ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۗ﴾، دلالت دارد بر اینکه خدا مردم را بیهوده نیافریده، و بیهوده هلاک نکرده بلکه طبق حکمت، ایشان را برای عبادت ورسیدن به کمال و اختیار آفریده و هدف خلقت تکامل بشر است و رسیدن به درجات أخروی.
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي وَٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِيمَ ٨٧ لَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨ وَقُلۡ إِنِّيٓ أَنَا ٱلنَّذِيرُ ٱلۡمُبِينُ ٨٩ كَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَى ٱلۡمُقۡتَسِمِينَ ٩٠ ٱلَّذِينَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِينَ ٩١﴾ [الحجر:۸۷-۹۱]
ترجمه: و به یقین و بدون شک هفت آیه از دوتاییها و قرآن کریم را به تو دادیم(۸۷) البتّه چشمانت را به سوی آنچه بهرهمند گردانیدهایم به آن اصناف کفار را مگشای و بر ایشان اندوه مخور و برای مؤمنین تواضع کن و بالت را بینداز و فرود آور(۸۸) و بگو که من خودم ترسانندۀ آشکارم(۸۹) (و ما بر مخالفان عذاب فرستیم) چنانکه (عذاب را) برآنان که قسمت کردند (ویا قسم خوردند) نازل نمودیم(۹۰) آنانکه قرآن را پاره پاره و جزء جزء قرار دادند(۹۱).
نکات: مقصود از کلمۀ: ﴿سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي﴾، ظاهراً سورۀ حمد است که هفت آیه است از دوتائیها، زیرا در نماز دو مرتبه خوانده میشود، و آیات آن عبارتست از ثناء مکرر و درخواست مکرر، نصف آن ثناء و نصف آن دعاء و کلمات آن غالباً مکرّر شده دو مرتبه دو مرتبه. در این صورت مِن از ﴿مِّنَ ٱلۡمَثَانِي﴾برای بیان است. و بعضی گفته: ﴿ٱلۡمَثَانِي﴾سور قرآن است که مواعظ و قصص آن مکرر شده از سورههای طوال و یا سورههای حوامیم و بنابراین من از ﴿مِّنَ ٱلۡمَثَانِي﴾، برای تبعیض میگردد و عطف ﴿ٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِيمَ﴾ بر ﴿سَبۡعٗا﴾عطف عام بر خاص میشود. و مقصود از ﴿ٱلۡمُقۡتَسِمِينَ﴾ظاهراً عدهای از مشرکین بودند که راههای مکه را بین خود تقسیم کرده بودند و میآمدند سر راه مردم و سفارش میکردند که با محمد سخن مگوئید و به سخن او مغرور نشوید، و ایشان شانزده و یا چهل نفر بودند. و مقصود از جملۀ: ﴿ٱلَّذِينَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِينَ﴾، آنان که قرآن را تقسیم کرده جزء جزء نموده بودند ومیگفتند جزئی از آن سحر وجزء دیگر شعر وجزء دیگر اساطیر و جزء دیگر افترا میباشد. و شاید آیه اشارهای نیزباشد به اینکه نباید قرآن را جزء جزء وپاره پاره یعنی مثلاً ۱۲۰ پاره نمود. وبعضی گفتهاند مقصود از ﴿ٱلۡمُقۡتَسِمِينَ﴾آنانی بودند که قسم خورده بودند که شبانه بریزند و حضرت صالح را به قتل برسانند که خدا ایشان را عذاب نمود و فرشتگان ایشان را با تیرهای عذاب، عذاب نمودند. ولی این قول در اینجا موافق با آیات نیست.
﴿فَوَرَبِّكَ لَنَسَۡٔلَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٩٢ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٩٣ فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٩٤ إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ ٩٥ ٱلَّذِينَ يَجۡعَلُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۚ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ ٩٦ وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدۡرُكَ بِمَا يَقُولُونَ ٩٧ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِينَ ٩٨ وَٱعۡبُدۡ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأۡتِيَكَ ٱلۡيَقِينُ ٩٩﴾[الحجر:۹۲-۹۹]
ترجمه: پس قسم به پروردگارت که البته البته تمام ایشان را بازپرسی خواهیم نمود(۹۲) از آنچه میکردند(۹۳) پس آشکار کن آنچه را مأموری و اعراض کن از مشرکین (بیاعتنایی کن و جواب ایشان را مده)(۹۴) بدرستی که ما تو را کفایت کردیم از شر استهزاءکنندگان را(۹۵) آنان که با خدا إله (من یلجأ إلیه فی الحوائج) دیگری را قرار میدهند پس به زودی خواهند دانست(۹۶) و مسلم و محقق است که ما میدانیم سینۀ تو تنگ میشود به واسطۀ آنچه میگویند(۹۷) پس با حمد پروردگارت تسبیح او نما و از سجدهکنندگان باش(۹۸) و پروردگارت را عبادت و بندگی کن تا مرگ تو بیاید(۹۹).
نکات: جملۀ: ﴿لَنَسَۡٔلَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾، دلالت دارد که خدا از همه بازپرسی خواهد کرد ولی در سورۀ الرحمن آیۀ ۳۹ فرموده: ﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُسَۡٔلُ عَن ذَنۢبِهِۦٓ إِنسٞ وَلَا جَآنّٞ﴾ [۶۴]که دلالت دارد از گناهان جن و انس سؤال و بازپرسی به عنوان استفهام نمیشود ولی به عنوان تقریع، تعیین کیفر و ثواب خواهد شد. و مقصود از ﴿ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ﴾، کسانی بودند که رسول خداصرا استهزاء میکردند و تحقیر مینمودند و به مردم میگفتند: نزد او نروید او دیوانه است و ایشان عدۀ زیادی بودند که در باطل خود تعصب میورزیدند و معروفین از ایشان عبارتند از: عاص بن وائل، ولید بن مغیره، أبو زمعه أسود بن المطلب، أسود بن عبد یغوث، حارث بن قیس و حارث بن طلاطله [۶۵]، و اینان تماماً از اغنیاء و متولیان بتها بودند و خدا اینان را هلاک نمود. روایت شده که روزی رسول خداصدر مسجد الحرام نشسته بود و پنج نفر از همین مستهزئین آمدند و سخنانی ناروا گفتند و به طواف مشغول شدند، جبرئیل گفت: یا رسول الله، من مأمورم شر ایشان را کفایت کنم پس اشاره کرد به ساق پای ولید بن مغیره و به کف پای عاص بن وائل و به دماغ حارث بن قیس و به صورت اسود بن عبد یغوث و به چشم اسود بن مطلب. و این پنج تن به همان اشارت مبتلا شده و هریک به همان عضو او دردی رسیده و موجب هلاک او شد، و از جمله ولید از روی تکبّر جامه بر زمین میکشید چون به دکان تیر تراشی رسید و پیکانی به دامن او آویخت و وی از روی تکبر نظر نکرد که آن تیر را از جامه باز کند و لذا ساق وی را مجروح کرد و رگ شریان او را برید و به همین به دوزخ رفت. و امّا عاص، خاری به کف پای او خلید و پای او ورم کرد و سبب مرگ او شد. و امّا حارث از بینی او چرک روان شد تا جان داد. و امّا أسود بن عبدیغوث، مرض استسقاء گرفت و سر و صورت او ورم کرد و صورت بر زمین زد تا هلاک شد و گویند در زیر درختی سر او بر آن درخت خورد و خاری از درخت بر روی او نشست و همان وسیلۀ هلاک او شد. و اما أسود بن مطلب نابینا گردید و از غضب سر خود را بر زمین زد تا جانش بدر آمد [۶۶]. نویسنده گوید: زمان ما هرکس بخواهد حقی را بیان کند و آیات قرآن را به مردم برساند یک عده روضهخوان، عالم نما، واعظ و مقدسان دکاندار متعصّب که مجموعاً از قرآن بدور و از حق کورند، او را استهزاء کرده و تهمتها میزنند و بهر نحوه او را میکوبند مانند مستهزئین زمان رسول خداص. و خود اینجانب کتبی خطی نوشته بودم که منحصر به نسخۀ واحده بود و مکرر از اطاقم سرقت کرده و تهمتهای زیادی به من زدهاند. و مقصود از یقین دراینجا، موت است که سبب یقین میشود، چون کسی که مرد یقین به عالم دیگر و غیب عالم مینماید، پس اینجا اطلاق مسبّب بر سبب شده است. علی÷فرمود: «مَا رَأَيْتُ يَقِينًا أَشْبَهَ بِالشَّكِ مِنْ المَوْتِ» [۶۷].
[۵۹] «ای کاش مسلمان بودیم.» این حدیث را مفسرانی چون طبری در جامع البیان (۱۷/۶۱) و بغوی در معالـم التنزیل (۴/۳۶۸) و ثعلبی نیشاپوری در الکشف والبیان (۵/۳۳۱) و فخر رازی در تفسیر الکبیر (۱۹/۱۵۴) نقل کردهاند. و دیگر مفسرین این حدیث را از آنها روایت کردهاند. و ابن أبی عاصم در السنة (۱/۴۰۵-۴۰۶) و حاکم در الـمستدرک (۲/۴۴۲) آنرا روایت کرده و میگوید: این روایت صحیح است و شیخین آنرا تخریج نکردهاند. و ذهبی در التلخیص با وی موافقت کرده است. هیثمی در مجمع الزوائد (۷/۴۵) میگوید: «طبرانی آنرا روایت کرده است و در میان راویان آن خالد بن نافع اشعری وجود دارد که أبوداود در مورد وی میگوید: متروک است.» [۶۰] «آدمیزاد پیر میشود و دو چیز همراه وی پیر میشود: حرص و آرزوی طولانی.» أحمد آنرا در الـمسند (۳/۱۱۵، ۱۱۹، ۱۶۹) با الفاظی شبیه به این روایت کرده و عبارت آن چنین است: «يَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وتبقى منه اثنتان: الْحِرْصُ والأَمَلُ»: «آدمیزاد پیر میشود و دو چیز همراه وی باقی میماند: حرص و آرزو.» و مسلم در صحیحش (کتاب الزکاة/باب کراهة الحرص على الدنیا، ش: ۱۰۴۷) و ترمذی و ابن ماجه با الفاظی نزدیک به این روایت کردهاند: «يَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَتَشِبُّ مِنْهُ اثْنَتَانِ: الْحِرْصُ عَلَى الْمَالِ وَالْحِرْصُ عَلَى الْعُمُرِ»: «آدمیزاد پیر میشود و دو خصلت همراه وی پیر میشوند: حرص بر مال و عمر.» [۶۱] «بیش از هرچیزی در مورد دو خصلت بر شما میترسم: پیروی از هوا و هوس و آرزوهای طولانی؛ پیروی از هوی و هوس انسان را از حق بازمیدارد و آرزوی طولانی آخرت را از یاد انسان میبرد.» نهج البلاغة، بخش خطبههای أمیر الـمؤمنین ÷(ص: ۸۳ – ۸۴)؛ و کلَینِی، الکافی (۸/۵۸) [۶۲] «جهنم هفت در دارد که بر روی یکدیگر قرار دارند؛ پایینترین آنها جهنم است و بالاتر از آن لظی و به همین ترتیب حطمه و سقر و جحیم و سعیر و هاویه بر روی یکدیگر قرار دارد». مجلسی، بحارالأنوار (۸/۲۴۵-۲۴۶). و در مصادر اهل سنت: ثعلبی نیشاپوری، الكشف والبيان (۵/۳۴۲)؛ قرطبی، الجامع لأحكام القرآن (۱۰/۳۰) و... و نگا: طبری، جامع البيان (۱۷/۱۰۶- ۱۰۷). و همچون این روایت از ابن عباس و ابن جريج و ضحاك نیز روایت شده است. [۶۳] «بدانید که خدا شدیدالعقاب و اینکه خدا آمرزنده رحیم است.» [۶۴] «آن روز از گناهش سؤال نشود نه از انسان و نه از جان.» [الرحمن: ۳۹]. [۶۵] در برخی از منابع به جای «الحارث بن الطلاطلة»، «الحارث بن الغیطلة» آمده است. بلاذری در کتابش «أنساب الأشراف» در شرح حال «مالک بن الطلاطلة» میگوید: «کلبی میگوید: شنیدم که کسی میگوید: وی حارث بن طلاطلة میباشد. و این چیزی نیست. و آنها در مورد ابن الغیطلة و ابن الطلاطلة دچار اشتباه شدند و هریک را دیگری معرفی کردهاند.» و معنای سخن وی این است که اسم درست ابن الطلاطله مالک است نه حارث. [۶۶] مانند این لفظ و سیاق را در هیچ مرجعی نیافتم. اما در مراجع مختلف با الفاظ نزدیک به این آمده است. به عنوان مثال نگا: بحار الأنوار (۱۸/۴۸- ۴۹) و بنگر به تفسیر این آیه در تفسیر علی بن ابراهیم قمی و تفسیر عیاشی و... و در مصادر اهل سنت: سیرة ابن هشام (۱/۴۱۰) و تفسیر طبری (۱۷/۱۵۴- ۱۵۷) و تفسیر قرطبی (۱۰/۶۲). [۶۷] «هیچ یقینی را شبیهتر و نزدیکتر به شک، از مرگ ندیدهام.»