بحث تحقیقی
در اینکه معجزه و خرق عادت کار خدا میباشد نه کار مخلوق، شکی نیست، زیرا آنکه قوانین طبیعی را ایجاد کرده میتواند آن را دگرگون سازد و علل را از علیت بیندازد و خرق عادت کند نه دیگری، و حقتعالی این کار را فقط برای شهادت به صدق انبیاء و تصدیق به سفارت ایشان نموده و اما برای دیگران ثابت نیست. صوفیه و همچنین عدهای از اهل سنت و همچنین شیعیان امامیه به آیات قصۀ اصحاب کهف استدلال کردهاند که برای اولیا و ائمه میتوان کراماتی قائل شد، آن وقت هر طائفه برای بزرگان خودشان هزاران کرامات و معجزات جعل کردهاند که اکثر آنها یقیناً کذب است، حتی برای کسانی که ادعای الوهیت کردهاند و یا میکنند امکان معجزه و کرامت قائل شدهاند. مثلاً برای فرعون و دجال خوارق عادات قائل شدهاند. و اما برای کسانی که ادعای ولایت و تقرب به خدا میکنند چه به دروغ و چه به راستی، آیا میتوان کراماتی قائل شد یا خیر؟ و ثانیاً کسانی که معجزات و یا بگو کراماتی برای بزرگان خود قائلند هر دسته تکذیب دستۀ دیگر میکنند مانند آنکه شیعه میگوید: کرامات بزرگان اهل سنت دروغ است! و برعکس اهل سنت میگویند: کرامات بزرگان شیعه دروغ است، و همچنین شیعیان میگویند: کرامات بزرگان صوفیه دروغ است! و یا کرامات بزرگان مسیحی و یا بودائی و یا فِرَقِ دیگر دروغ است! و آنان میگویند: کرامات بزرگان اهل اسلام دروغ است! ما باید به بینیم اگر دلیل عقلی و یا قرآنی بر اثبات کرامات داریم امکان آن را بپذیریم وإلا فلا. و تازه اگر امکان آن را پذیرفتیم وقوع آن ثابت نمیشود مگر کسی خود حسّا بیند. اما قصۀ اصحاب کهف دلالت بر کرامات اولیاء ندارد زیرا: اولاً: أولیاء دیگر را نمیتوان به ایشان قیاس کرد. و ثانیاً: پس از وقوع قصۀ اصحاب کهف و نقل قرآن، معلوم میشود آنان از اولیاء خدا بودند اما پس از وفاتشان، ولی کسانی که زنده بودند و یا در حال مدعی تقرب به خدا میباشند، همین ادعا دلیل بر خودخواهی و عدم تقرب ایشان است. و ثالثاً: در قصۀ اصحاب کهف کرامتی برای ایشان به طوری که فضل ایشان باشد ثابت نشده، بلکه خرق عادتی برای خدا اثبات شده و این مربوط به اصحاب کهف نیست.
به هرحال، کرامات بسیاری هر مذهبی برای بزرگان خود ذکر کردهاند که اکثراً مخالف عقل و راویان آنان خود بیتقوی و بیایمان بودهاند، مثلاً رسول خداصپس از آنکه در غار ثور از ترس مردم مخفی شد و بعد از سه روز با زحمت و رنج بسیاری به سوی مدینه مسافرت کرد، با آنکه پیغمبر بود طی الأرض نداشت، اما شیعه و صوفیه برای صدها نفر «طی الأرض» قائل شدهاند. علی÷طی الأرض کرد برای رفتن از مدینه به مدائن برای نماز برجنازۀ سلمان، حضرت جواد از مدینه به طوس طی الأرض کرد برای نماز به جنازۀ حضرت رضا÷. محمد اسلم طوسی طی الأرض کرد از نیسابور به مصر، و هکذا.... و یا اینکه به رسول خداصهزاران صدمه و توهین کردند و هیچ کس را شیر ندرید، اما در مجلسی به حضرت رضا÷توهین کردند فوری صورتِ شیرِ پرده، شیر حقیقی شد و توهینکننده را کشت و پاره پاره کرد، در صورتی که جزای توهین کشتن نیست. و یا خانۀ کعبه به استقبال فلان مرشد آمد در صورتی که خانۀ کعبه به استقبال رسول خداصنیامد! و به اضافه وجود کرامت و ایجاد کرامت و معجزه باعث غرور ولی خدا میشود و خود آن قطع طریقِ عبودیّت و ذلت در پیشگاه احدیت است، کسی که خود را اهل کرامت بداند خوشحال خواهد شد، و این خوشی او را از خدا دور میکند.
ثانیاً: اولیایی که پیغمبر نباشند از طرف خدا منصب خصوصی ندارند که خدا برای اثبات آن منصب برای ایشان خرق عادت کند.
ثالثاً: فرح به کرامت، فرح به غیر خدا و فرح به مخلوق است و فرح به مخلوق حجاب از حق و حقیقت است.
رابعاً: کسی که به واسطۀ عمل خود مستحق کرامت شود، برای عمل خود قیمتی قائل شده و نزد او عملش وقعی دارد و حال آنکه تمام اعمال و طاعات بندگان در مقابل جلال و کرم حقتعالی هیچ و بلکه قصور و تقصیر است، و به واسطۀ عمل، کسی بر خدا حقی پیدا نمیکند تا خدا به او کرامت عنایت کند و اصلاً نشانی قبول عمل این است که به نظر عامل نیاید و آن را فراموش کند و الاّ اگر عمل را مورد نظر قرار دهد و خیال کند کار مهمی کرده آن عمل قبول نخواهد شد.
خامساً: ذل و تواضع موجب تقرب عبد به خداست و اگر کرامتی از او به وجود آید موجب تکبر و بزرگ دانستن خودش گردد و این دلیل بر عدم ولایت است، چنانکه ابلیس و بلعم باعور و سایر علمای بنی اسرائیل و مذاهب دیگر به واسطۀ همین تکبر و خودخواهی، مذموم و مرجوم شدند که خدا در حق ابلیس فرموده: ﴿ٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِين﴾ [۱۱۳]، و در حق بلعم فرمود: ﴿فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ﴾ [۱۱۴]، و در حق علماء فرموده: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ﴾. [۱۱۵]
سادساً، ولیِّ خدا آیا خود میداند ولیِّ خداست یا خیر؟ اگر بداند که خدا او را دوست میدارد موجب تکبر او خواهد شد.
پس اولیاء خدا، خود را ولیِّ خدا نمیدانستند و نباید بدانند و لذا علی÷در دعای کمیل عرض میکند: «اللهم اجعلني من أولیائك»، و اگر خود را ولیِّ خدا میدانست این دعا را نمیکرد. و خود را مقصر و گنهکار میدانست به دلیل هزاران کلماتی که در دعاهای او وارد است، و خود ادعا نکرد که من ولیِّ خدا و یا منصوب و منصوص از طرف خدا و رسولم، ولی مدّعیان پیروی او را ولی خدا و منصوص از جانب خدا و رسول میدانند، و آیات و روایاتی را در این باره تأویل کردهاند، ولی باید دانست چون رسول خداصکه از وحی به او خبری میرسد علی÷را دوست خدا خوانده، ما او را از دوستان خدا میدانیم. به هرحال بسیار مشکل است باور کردن چیزهایی که دلیل محکمی از عقل و قرآن ندارد.
مدعیان کرامت اولیاء استدلال کردهاند به قصّۀ مریم و قصۀ: ﴿عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ﴾ [۱۱۶]آوردن عرش بلقیس، در حالی که اینها دلالت بر مقصد ایشان ندارد زیرا قصۀ مریم دلیل بر کرامت حضرت عیسی÷بوده و او پیامبر است، و غیر انبیاء که منصبی ندارند قیاس به انبیاء نشوند. و آوردن تخت بلقیس و ﴿الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ﴾ [۱۱۷]، محتمل است حضرت سلیمان باشد و او نیز پیامبر است، و یا کار فرشتهای بوده و اگر آصف برخیا هم باشد تازه او نیز پیغمبری بوده و مربوط به غیر انبیاء نیست، و مطلب را با قیاس نمیتوان ثابت کرد. ولیِّ خدا کسی است که خدا او را دوست بدارد نه اینکه او خدا را دوست داشته باشد، و محبت خدا امری است سرّی و کسی نباید از آن اطلاعی داشته باشد، حتی خود ولی، زیرا طاعات و معاصی موجب محبت و عداوت حق نمیشود، زیرا طاعات و معاصی حادث است و حادثات در ذات احدیث تأثیری ندارد [۱۱۸]و به اضافه طاعات و معاصی قابل محو و ابطال است، ممکن است عاصی روزی مطیع شود و توبه کند و مطیع روزی عاصی گردد، هرچیزی موقوف بر خاتمه است. پس کرامات اولیاء به طور کلی قابل تصدیق نیست!..
﴿نَّحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ نَبَأَهُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّهُمۡ فِتۡيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى ١٣ وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا ١٤ هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ لَّوۡلَا يَأۡتُونَ عَلَيۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَيِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا ١٥﴾[الکهف:۱۳-۱۵]
ترجمه: ما قصه و خبر آنان را مطابق واقع بر تو میخوانیم، به راستی که ایشان جوانانی بودند که به پروردگار خود ایمان آوردند و ما هدایت ایشان را افزودیم (۱۳) و دلهای ایشان را قوی نمودیم آنگاه که قیام کردند و گفتند: پروردگار و صاحب اختیار ما پروردگار آسمانها و زمین است هرگز غیر او را در حوائج نمیخوانیم (که اگر غیر او را در حوائج بخوانیم) محققا سخنی به خطا و دور از صواب گفتهایم(۱۴) اینان قوم مایند که غیر خدا را آلهه گرفتهاند چرا برای خود دلیل روشنی نمیآورند، پس کیست ظالمتر از آنکه بر خدا به دروغ افتراء بندد(۱۵).
نکات: ﴿وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى﴾، دلالت دارد که چون این جوانان ایمان به خدا آوردند، خدا ایمان و هدایتشان را زیاد نمود و هرکه ایمان به خدا آورد چنین است. و مقصود از جملۀ: ﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾، این است که صبر و یقین را به دل ایشان بستیم، کنایه از این است که دلشان را قوی گردانیدیم. و جملۀ: ﴿إِذۡ قَامُواْ...﴾دلالت دارد که در مقابل دقیانوس علناً قیام کردند و گفتند: ما دین تو را قبول نداریم و ما خدا پرستیم و در دعا غیرخدا را نمیخوانیم. از این جملات باید عبرت گیرند آن کسانی که در دعا غیرخدا را میخوانند به عنوان بزرگان دین و یا مقرّبین، و خود را مشرک میکنند. و جملۀ: ﴿لَّوۡلَا يَأۡتُونَ عَلَيۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَيِّنٖ﴾، دلالت دارد که تقلید باطل است و هرکس هرچه میکند باید دلیل داشته باشد.
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَيُهَيِّئۡ لَكُم مِّنۡ أَمۡرِكُم مِّرۡفَقٗا ١٦ ۞وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَهُمۡ فِي فَجۡوَةٖ مِّنۡهُۚ ذَٰلِكَ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِۗ مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيّٗا مُّرۡشِدٗا ١٧﴾
[الکهف:۱۶-۱۷]
ترجمه: و چون از ایشان و از آنچه غیرخدا میپرستیدند کناره گرفتید پس به سوی کهف جای گیرید تا پروردگارتان برای شما از رحمت خود بگستراند و برای شما در کارتان نفع و گشایشی آماده کند(۱۶) و خورشید را میبینی که چون طلوع کند از غارشان به جانب راست میل کند و چون غروب کند بگردد به جانب چپ آن و حال آنکه ایشان در جای فراخ از غارند، این از آیات إلهی است، خدا هرکه را هدایت کند اوست راه یابنده و آنکه را گمراه کند پس هرگز برای او یاور ارشاد کنندهای نمییابی(۱۷).
نکات: جملۀ: ﴿يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ﴾، دلالت دارد بر حسن هجرت و فرار از دارالکفر. و جملۀ: ﴿وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ﴾دلالت دارد که درب آن غار رو به شمال بوده که هر کس بر در غار باشد میبیند وقت طلوع؛ خورشید میتابد به طرف راست وارد شوندۀ به غار، و طرف عصر میتابد به طرف چپ. و کلمۀ: ﴿ذَٰلِكَ﴾اشاره است به حفظ آنان از فساد و تعفّن و وزیدن نسیم روح افزا بر ایشان. و جملۀ: ﴿وَهُمۡ فِي فَجۡوَةٖ مِّنۡهُ﴾، دلالت دارد که وسط غار جای گشادهای بوده است.
﴿وَتَحۡسَبُهُمۡ أَيۡقَاظٗا وَهُمۡ رُقُودٞۚ وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِۖ وَكَلۡبُهُم بَٰسِطٞ ذِرَاعَيۡهِ بِٱلۡوَصِيدِۚ لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَيۡهِمۡ لَوَلَّيۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا ١٨ وَكَذَٰلِكَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِيَتَسَآءَلُواْ بَيۡنَهُمۡۚ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ كَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۚ قَالُواْ رَبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثۡتُمۡ فَٱبۡعَثُوٓاْ أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمۡ هَٰذِهِۦٓ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ فَلۡيَنظُرۡ أَيُّهَآ أَزۡكَىٰ طَعَامٗا فَلۡيَأۡتِكُم بِرِزۡقٖ مِّنۡهُ وَلۡيَتَلَطَّفۡ وَلَا يُشۡعِرَنَّ بِكُمۡ أَحَدًا ١٩ إِنَّهُمۡ إِن يَظۡهَرُواْ عَلَيۡكُمۡ يَرۡجُمُوكُمۡ أَوۡ يُعِيدُوكُمۡ فِي مِلَّتِهِمۡ وَلَن تُفۡلِحُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا ٢٠﴾[الکهف:۱۸-۲۰]
ترجمه: و ایشان را بیدار میپنداری درحالی که خفتگانند و به جانب راست و جانب چپ میگردانیمشان و سگشان دو ساعدش را به آستانۀ آن غار گسترده، اگر بر آنان مطلع شوی البته از آنان برای فرار پشت میکنی و از دیدنشان دلت ازترس پر شود (۱۸) و بدینگونه ایشان را برانگیختیم تا بین خود از یکدیگر سؤال کنند، گویندهای از ایشان گفت: چه اندازه درنگ کردهاید؟ گفتند: درنگ کردهایم یک روز و یا بعضی از روز، گفتند: پروردگارتان داناتر است به آنچه درنگ کردهاید، پس یکی از خودتان را با این درهمتان به سوی شهر بفرستید تا که بنگرد کدام آنها طعامی پاکیزهتر است پس از آن برای شما خوراکی بیاورد و باید نرمی کند و شما را به احدی نیاگاهاند (آگاهی ندهد)(۱۹) زیرا ایشان اگر بر شما دست یابند سنگسارتان میکنند و یا شما را در کیش خودشان برمیگردانند آنگاه هرگز رستگار نخواهید شد(۲۰).
نکات: ﴿وَكَذَٰلِكَ﴾عطف است بر جملۀ: ﴿وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى﴾. و جملۀ: ﴿قَالُواْ رَبُّكُمۡ أَعۡلَمُ...﴾دلالت دارد که چند نفری از ایشان آثار تغییر و درازی مو و ناخن در خود دیدند و حس کردند که باید مدتی خفته باشند و لذا گفتند: خدا داناتر است به مقدار درنگ ما. و مقصود ایشان از ورق، ورق سیم و زر بوده است. جملۀ ﴿إِنَّهُمۡ إِن يَظۡهَرُواْ...﴾دلالت دارد که اگر کفّار بر مسلمین دست یابند یا نابود میکنند مسلمین را و یا برمیگردانند مسلمین را به ملت و دین خودشان و باعث عذاب ابدی خواهد شد.
﴿وَكَذَٰلِكَ أَعۡثَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ لِيَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ لَا رَيۡبَ فِيهَآ إِذۡ يَتَنَٰزَعُونَ بَيۡنَهُمۡ أَمۡرَهُمۡۖ فَقَالُواْ ٱبۡنُواْ عَلَيۡهِم بُنۡيَٰنٗاۖ رَّبُّهُمۡ أَعۡلَمُ بِهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِينَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا ٢١ سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ وَيَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِۖ وَيَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ كَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا ٢٢﴾ [الکهف:۲۱-۲۲]
ترجمه: و بدین گونه (مردم را) مطلع گردانیدیم بر ایشان تا بدانند که وعدۀ خدا حق است و اینکه در ساعت قیامت شکی نیست هنگامی که بین خودشان در امر ایشان نزاع میکردند، پس گفتند: بر ایشان ساختمانی بنا کنید، پروردگار ایشان داناتر است به ایشان، آنان که بر امر ایشان غالب شدند گفتند: البته بر بالای ایشان مسجدی میسازیم(۲۱) خواهند گفت: سه نفر بودند چهارمی ایشان سگشان، و میگویند: پنج نفر بودند ششم ایشان سگشان، سنگ انداختن به غیب، و میگویند: هفت نفر بودند و هشتم ایشان سگشان، بگو پروردگارم به شمارۀ ایشان داناتر است نمیداند ایشان را مگر کمی. پس دربارۀ ایشان جدال مکن مگر جدال ظاهری، و دربارۀ ایشان از احدی از اینان فتوی مخواه(۲۲).
نکات: در زمان بیدار شدن اصحاب کهف عدهای بودند که در حشر معاد جسمانی اختلاف داشتند، پادشاهی بود صالح و از خدا میخواست این مطلب را برای مردم روشن کند، خدا میفرماید: ﴿أَعۡثَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ﴾، پس خدا مردم را مطلع گردانید بر احوال کهف تا به حشر و معاد جسمانی یقین کنند. در ضمیرهای ﴿يَتَنَٰزَعُونَ بَيۡنَهُمۡ أَمۡرَهُمۡ﴾، اختلاف است که به کجا بر میگردد، ظاهر کلام این است که برمیگردد به مردمی که شک در حشر معاد جسمانی داشتند. و باز اختلاف است که نزاع ایشان در چه بوده؟ ممکن است بگوییم نزاعشان در همان روز حشر بوده و ممکن است به قرینۀ ﴿فَقَالُواْ﴾بگوییم که نزاعشان در امر اصحاب کهف بوده که خوابیدن مرّۀ ثانیِ ایشان خواب است یا مرگ؟ به هرحال عدهای که اهل هدایت بودند گفتند: جلوی غار را بنا کنیم و غار را ببندیم و گفتند ﴿رَّبُّهُمۡ أَعۡلَمُ بِهِمۡ﴾یعنی؛ پروردگارشان به امر ایشان آگاهتر است. ولی عدۀ دیگر که اکثریت داشتند گفتند: بر گورشان مسجد بسازیم.
باید دانست که در عدد اصحاب کهف اختلاف بوده: طایفهای از نصاری به نام یعقوبیه گفتهاند: که ایشان با سگشان چهار نفر بودند، عدۀ دیگر به نام طائفۀ نسطوریه گفتند: با سگشان شش نفر بودند، ولی مسلمین میگفتند: با سگشان هشت نفر بودند. از آیه استفاده میشود که قول أخیر صحیح است زیرا واو بر سر ﴿وَثَامِنُهُمۡ﴾آورده، ولی بر سر ﴿رَّابِعُهُمۡ﴾و ﴿سَادِسُهُمۡ﴾نیاورده و این واو حالیه است [۱۱۹]و دلالت بر تأکید و تحقق دارد. و دیگر اینکه دو قول اول را ﴿رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِ﴾دانسته یعنی؛ قول بیمدرک و بدون علم، ولی قول سوم را ﴿رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِ﴾ نخوانده. و چون حقتعالی تمام اقوال باطله و حقه را ذکر کرده، دو قول اول که ﴿رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِ﴾و باطل شد، قول سوم صحیح است [۱۲۰]. معلوم میشود چنانکه روایاتی نیز وارد شده که خود اصحاب کهف از وزراء و ندمای دقیانوس بودند سه نفر دست راست او مینشستند و سه نفر دست چپ او و با چوپانی که با ایشان همراه شد هفت نفر میشدند و چون عدد هفت در میان عرب دلالت بر کثرت دارد پس از آن «واو» میآورند، لذا اینجا واو آورده و فرموده: ﴿وَثَامِنُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ﴾. و خدا سگ ایشان را نیز برای مجاورت با ایشان از ایشان به حساب آورده و هشتم ایشان شمرده چنانکه شاعری گوید:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی مردم گرفت و مردم شد
و لا یخفی در جملۀ: ﴿مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞ﴾، اگر قلیل را که مستثنی است بدون ذکر مستثنی منه و حکم فاعل را دارد، فاعل قرار دادیم استفاده میشود عدد اصحاب کهف را مردم نمیدانند مگر کمی از ایشان و آن کم رسول خداصبود و چند نفر اصحاب او که از آن جناب شنیده و علم حاصل کردند، و اگر ﴿قَلِيلٞ﴾را فاعل قرار ندادیم بلکه فاعل ضمیر در یعلم باشد که به الله برگردد، معنی چنین میشود: خدا نمیداند ایشان را مگر کم، یعنی، در علم خدا عدد ایشان کم میباشد، یعنی هر یکی از اقوال، صحیح باشد در واقع عدد ایشان کم بوده زیرا بندگان صالح کم میباشند و در این صورت مناسب نصب قلیل میباشد یعنی قلیلا.
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا ٢٤ وَلَبِثُواْ فِي كَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِينَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا ٢٥ قُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثُواْۖ لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٦﴾ [الکهف:۲۳-۲۶]
ترجمه: و البته در هیچ چیز مگو که من آن را فردا بجا خواهم آورد(۲۳) مگر آنکه (بگویی: اگر)خدا بخواهد و پروردگارت را به یاد آور هرگاه نسیان کردی و بگو امید است که پروردگارم مرا به هدایت نزدیکتری هدایت نماید(۲۴) و در غارشان سیصد سال ماندند و نُه سال زیاد کردند(۲۵) بگو خدا داناتر است به آنچه ماندند، مخصوص اوست غیب آسمانها و زمین، او عجیب بینا و شنوایی است، نیست برای ایشان جز او سرپرستی و شریک نمیکند در حکم خود احدی را(۲۶).
نکات: در جملۀ: ﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي....﴾یکی از دو چیز باید تقدیر گرفت: «اوّل: إلا أن تقول إن شاء الله»، یعنی کلمۀ تقول را مقدر بگیریم و یا جملۀ: «أن یأذن لك»، که چنین میشود: «إلا أن یشاء الله أن یأذن لك». تقدیر اول با مورد نزولی که ذکر کردهاند مناسبتر است و مورد نزول این است که چون مشرکین از رسول خداصاز سه چیز سؤال کردند که یکی از آنها قصۀ اصحاب کهف بود، رسول خداصفرمود: فردا جواب میدهم و إن شاء الله را نگفت، خدا فرموده: مگو چیزی را فردا انجام میدهم مگر اینکه بگوئی إن شاء الله. جملۀ: ﴿مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ﴾، دلالت دارد که سرپرست تکوینی برای آنان جز خدا نبوده. وجملۀ: ﴿وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا﴾دلالت دارد که هیچ کس در صدور حکم با خدا شرکت ندارد نه رسولان الهی و نه غیر ایشان، پس آنچه عوام میگویند: السلام علیك یا شریك القرآن! کفر است.
﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا ٢٧ وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا ٢٨﴾ [الکهف:۲۷-۲۸]
ترجمه: و آنچه را به سوی تو وحی شده از کتاب پروردگارت بخوان و در آن تدبر کن، برای کلمات او تبدیلکننده نیست، و پناهی جز او هرگز نیابی(۲۷) و خود را نگهدار با آنان که به صبح و شام پروردگارشان را میخوانند و رضای او را میخواهند و دو چشمت را از ایشان مگردان که زینت زندگی دنیا بخواهی و اطاعت مکن از کسی که دل او را از یادمان غافل کردیم و او هوای خود را پیروی کرده و کار او زیاده روی است(۲۸).
نکات: قرائت أعم از تلاوت است، و تلاوت أخص، تلاوت مخصوص به قرائت کتاب خدا و تدبر در آن است. و جملۀ: ﴿لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ﴾، دلالت دارد که کسی نمیتواند کلمات قرآن را تغییر دهد و فرمانهای إلهی را تبدیل نماید. و جملۀ: ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا﴾، دلالت دارد که جز خدا پناهگاه و تکیهگاهی نیست. و جملۀ: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ...﴾تا آخر، راجع به قریش است که مجتمعاً به رسول خداصگفتند: اگر میخواهی ما به تو ایمان آوریم و نزد تو مراوده کنیم، این فقراء را از نزد خودت طرد کن، در این آیه جواب ایشان است که طرد ایشان روا نیست بلکه همواره باایشان ودر کنار ایشان باش و توجه به کلام قریش خطاست. و مقصود از جملۀ: ﴿أَغۡفَلۡنَا...﴾؛ «إنّا حَبَّبْنَا عَلَیهِمُ الدُّنیَا وَانْجَرَّ ذَلِكَ إلی غَفْلَتِهِم»، و یا: «تَرَكنَاهُم غَافِلاً»و «تَرَكنَاهُم فِي غَفلاَتِهم»میباشد.
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا ٢٩ إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا ٣٠ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُ يُحَلَّوۡنَ فِيهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَيَلۡبَسُونَ ثِيَابًا خُضۡرٗا مِّن سُندُسٖ وَإِسۡتَبۡرَقٖ مُّتَّكِِٔينَ فِيهَا عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِۚ نِعۡمَ ٱلثَّوَابُ وَحَسُنَتۡ مُرۡتَفَقٗا ٣١﴾[الکهف:۲۹-۳۱]
ترجمه: و بگو: این حق از پروردگار شماست، پس هرکس خواهد ایمان آورد و هرکس خواهد کافر شود، به راستی که برای ستمگران آتشی را مهیا کردهایم که سرا پردۀ آن به ایشان احاطه کرده و اگر فریادرسی بجویند فریادرسی میشوند به آبی مانند فلز گداخته که صورتها را بریان کند، بد است آن شراب و بد آرامگاهی است(۲۹) محققا کسانی که ایمان آورده و عملهای شایسته انجام دادهاند در واقع ما اجر کسیکه عمل نیک آورد ضایع نمیسازیم(۳۰) آنانند که برایشان بهشتهای همیشگی است که از زیرشان نهرها جاری است، در آنجا از دستبندهای طلا زیور شوند و از جامههای سبز سندس و استبرق میپوشند در حالی که بر تختها تکیه زدهاند خوب ثوابی است و خوب تکیهگاهی(۳۱).
نکات: جملۀ: ﴿فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن...﴾دلیل بر آزادی و اختیار است. و صیغههای ﴿فَلۡيُؤۡمِن﴾و ﴿فَلۡيَكۡفُر﴾برای تهدید است نه برای امر تخییری. و مقصود از ﴿سُندُسٖ﴾جامه، دیبای حریر و ابریشمی نازک است. و مقصود از ﴿إِسۡتَبۡرَق﴾، جامه، دیبای حریر و ابریشمی کلفت. و فرق بین اریکه و سریر عام و خاص است. زیرا اریکه که جمع آن ﴿ٱلۡأَرَآئِكِ﴾است، سریری را میگویند: که در حجلۀ داماد گذارند.
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلٗا رَّجُلَيۡنِ جَعَلۡنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيۡنِ مِنۡ أَعۡنَٰبٖ وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُمَا زَرۡعٗا ٣٢ كِلۡتَا ٱلۡجَنَّتَيۡنِ ءَاتَتۡ أُكُلَهَا وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَيۡٔٗاۚ وَفَجَّرۡنَا خِلَٰلَهُمَا نَهَرٗا ٣٣ وَكَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ فَقَالَ لِصَٰحِبِهِۦ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا ٣٤ وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا ٣٥ وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا ٣٦ قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰكَ رَجُلٗا ٣٧ لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٣٨ وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَكَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنكَ مَالٗا وَوَلَدٗا ٣٩ فَعَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يُؤۡتِيَنِ خَيۡرٗا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرۡسِلَ عَلَيۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَتُصۡبِحَ صَعِيدٗا زَلَقًا ٤٠ أَوۡ يُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا فَلَن تَسۡتَطِيعَ لَهُۥ طَلَبٗا ٤١ وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِۦ فَأَصۡبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُشۡرِكۡ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا ٤٢ وَلَمۡ تَكُن لَّهُۥ فِئَةٞ يَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا ٤٣ هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا ٤٤﴾
[الکهف:۳۲-۴۴]
ترجمه: و بزن برایشان مَثَل دو مردی که برای یکی از آنان دو باغی از انگور قرار دادیم و اطراف آن را به درخت خرما پوشاندیم و بین آن دو باغ را کشتزار قرار دادیم(۳۲) هر دو بوستان میوۀ خود را داده و چیزی از آن نکاستند و میان آن دو نهری روان نمودیم(۳۳) و برای او ثمری داشت پس به رفیق خود در حالی که با او پی در پی گفتگو میکرد گفت که: مرا از تو مال بیشتر و ازحیث نفرات عزیزترم (۳۴) و به بوستانش داخل شد در حالی که به خود ستم میکرد، گفت: گمان نمیبرم این هرگز تمام شود(۳۵) و گمان نمیکنم قیامت بر پا شود و اگر به سوی پروردگارم برگردانیده شوم البته جای بازگشت بهتر از این مییابم (۳۶) دوستش به او گفت درحالی که با او گفتگو میکرد: آیا به آن که تو را از خاک آفریده سپس از نطفه سپس تو را به صورت مردی معتدل نموده کافری (۳۷) لیکن من معتقدم که آن خدا است پروردگارم و احدی را شريک پروردگارم نمیکنم(۳۸) و چرا وقتی داخل بوستانت شدی نگفتی آنچه خدا خواسته (ماشاءالله) و نیست نیرویی مگربه خدا اگر مرا میبینی که از تو در مال و فرزند کمترم(۳۹) پس شاید پروردگارم مرا بهتر از بوستان تو بدهد و بر آن (باغ تو) صاعقهای از آسمان بفرستد که صباح زمینی ساده گردد(۴۰) و یا به صبح آب آن فرو رود که هرگز نتوانی آن را بجویی (۴۱) و (سرانجام عذاب) به میوۀ آن(باغش) احاطه شد که وقت صبح دو دست خود را میگردانید (و از تأسف به هم میمالید) بر آنچه در آن باغ خرج کرده بود در حالی که آن باغ بر داربستهایش فروافتاده بود و میگفت: ای کاش به پروردگارم احدی را شریک ننموده بودم(۴۲) و برای او گروهی نبود که یاریش کنند جز خدا. و خود نیز یاریدهندۀ خود نبود (۴۳) اینجاست که سرپرستی حقیقی برای خداست او خوب است برای دادن ثواب و پاداش و اوخوب است برای عاقبت بندگان(۴۴).
نکات: چون در آیات قبل کفار قریش را جواب داد در گفتۀ ایشان که میگفتند: فقرا را رها کن و وقتی برای ما معین کن و به ثروت خودشان نازیدند، حقتعالی در این آیات مثل دو رفیقی که یکی از ایشان فقیر و دیگری غنی بود به میان آورده برای بیاعتباری ثروت. جملۀ: ﴿أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ...﴾و جواب آن به جملۀ ﴿أَكَفَرۡتَ....﴾دلالت دارد که بالیدن به ثروت دنیا در حقیقت کفر است. و جملۀ: ﴿وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ﴾، دلالت دارد که توجه به مال و منال دنیا در حقیقت شرک به خداست. و جملۀ ﴿قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾، دلالت دارد که انسان هروقت توجهش به مال و منال و ثروت دنیا شد باید فوری متوجه خدا گردد و بگوید: ﴿مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّه﴾. و جملۀ: ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّ﴾دلیل است بر انحصار ولایت تکوینی به خدای دائمی.
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِيمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّيَٰحُۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا ٤٥ ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِينَةُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ أَمَلٗا ٤٦﴾ [الکهف:۴۵-۴۶]
ترجمه: و برای ایشان مَثل زندگی دنیا را بزن مانند آبی است که آن را از آسمان نازل کردیم پس به وسیلۀ آن روئیدنی زمین(چنان رشد و انبوه شد که) با هم درآمیخت، و (سرانجام) خشک و ریزه ریزه گردید که بادها آن را پراکنده کنند، و خدا بر هرچیزی توانا بوده است(۴۵) این مال و فرزندان زینت زندگانی دنیاست و آنچه از کارهای شایسته که باقی ماندنی است بهتر است نزد پروردگارت از جهت پاداش و بهتر است از جهت امیدواری(۴۶).
نکات: جملۀ: ﴿وَٱضۡرِبۡ...﴾مَثَل دیگری است برای پستی دنیا و بیاعتباری و بیثباتی آن، پس اغنیای مشرکین نباید به سبب آن بر فقراء تکبّر ورزند. چون بارانی ببارد گیاهان سبز و خرم شود ولی به زودی آن گیاهان خشک و خورد و پراکنده گردد مانند دنیا که تا جای خود را گرم کردهای گویدت خیز، و همچنین است مال و فرزند که سریع الزوال و الانقضاء میباشد. و نباید خردمند به آن دل ببندد و به آن افتخار کند. ولی آنچه برای خدا انجام داده از عمل صالح، آن ثوابش باقی و به آن امیدی هست. در اینکه باقیات صالحات چیست اقوال و روایاتی است: بعضی گفتهاند: تسبیحات اربعه مراد است، بعضی گفتهاند: پنج نماز فریضه است، بعضی گفتهاند: هر قول وعملی که صالح و برای خدا باشد. و هو الحق.
﴿وَيَوۡمَ نُسَيِّرُ ٱلۡجِبَالَ وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ بَارِزَةٗ وَحَشَرۡنَٰهُمۡ فَلَمۡ نُغَادِرۡ مِنۡهُمۡ أَحَدٗا ٤٧ وَعُرِضُواْ عَلَىٰ رَبِّكَ صَفّٗا لَّقَدۡ جِئۡتُمُونَا كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةِۢۚ بَلۡ زَعَمۡتُمۡ أَلَّن نَّجۡعَلَ لَكُم مَّوۡعِدٗا ٤٨ وَوُضِعَ ٱلۡكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُشۡفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا ٤٩﴾ [الکهف:۴۷-۴۹]
ترجمه: و روزی که کوهها را سیر میدهیم و زمین را ظاهرمیبینی و ایشان را محشور کنیم و احدی از ایشان را وانگذاریم(۴۷) و صف کشیده بر پروردگارت عرضه شوند (و به ایشان گفته شود) به تحقیق آمدید نزد ما بدانگونه که اول بار شما را آفریدیم (یعنی برهنه و بدون مال و منال) بلکه گمان داشتید که برای شما وعده گاهی قرار نخواهیم داد(۴۸) و کتاب اعمال نهاده شود پس مجرمین را ببینی از آنچه در آن است ترسناکند و میگویند: ای وای بر ما این کتاب را چه باشد که کوچک و بزرگی را واگذار نکرده مگر آنکه آن را در شمار آورده، و آنچه را عمل کردند حاضر یابند و پروردگارت به احدی ستم نمیکند(۴۹).
نکات: ممکن است مقصود از جملۀ: ﴿نُسَيِّرُ ٱلۡجِبَالَ﴾، سیر به عدم باشد و یا به ذرات منتشره، چنانکه در سورۀ واقعه فرموده: ﴿وَبُسَّتِ ٱلۡجِبَالُ بَسّٗا ٥ فَكَانَتۡ هَبَآءٗ مُّنۢبَثّٗا﴾ [۱۲۱]. و مقصود از جملۀ: ﴿وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ بَارِزَةٗ﴾، این است که چیزی از عمارات، کاخها، کوهها و اشجار روی آن باقی نمیماند. و جملۀ: ﴿لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ...﴾دلالت دارد که گناهان بر دو قسم است؛ صغیره و کبیره، بعضی گفتهاند: کبیره آنست که عقابِ فاعلِ آن را از ثواب او زیادتر کند وصغیره آنست که عقاب او کمتر باشد. و بعضی گفتهاند که: طاعات منحصر است در دو قسم: اول تعظیم لأمر الله. دوم: شفقّت علی خلق الله. بنابراین هر چه منشأ آن گردد که جهل بالله قویتر باشد کبیره است و هرچه اضرار آن به غیر اقوی و اکثر باشد آن کبیره است. ولی اگر جهل به خدا ضعیفتر و اضرار به خلق کمتر باشد صغیره است. و البته اقوال دیگری نیز در اینجا هست. جملۀ: ﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗا﴾، دلالت بر تجسّم اعمال دارد. و رسول خداصفرمود: «یُحَاسِبُ النَّاسُ فِي القِیْامَةِ عَلَی ثَلَاثَةٌ: یَوسُفَ وَسُلَیمَانَ وَأَیُوبَ، یُقَالُ لِلمَمْلُوكِ: مَا شُغْلُكَ عَنِّي؟ فَیَقُول: جَعَلَتنِي عَبَداً. فَیَدْعُو یُوسُفَ وَیَقُول: كَانَ هَذَا عَبْدًا مِثْلُكَ، فَلِمَ یَمنَعُهُ ذَلِكَ عَنْ عِبَادَتِي. فَیُؤمَرَ بِهِ إِلَی النَّارِ، ثُمَّ یَدعُو بَالمُبتَلی فَإِذَا قَالَ شَغَلَتْنِي بِالبَلَاءِ دُعا أَیُوب، ثُمَّ یُؤتَی بِالمَلِكِ فَیَقُول شَغَلَتْنِي المُلْكُ فَیُدعْی بِسُلَیمَان. وَقَالَص: لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ وَعَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاهُ وَعَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَفِيمَا أَنْفَقَهُ وَعَنْ عِلْمِهِ کَیفَ عَمِلَ بِهِ» [۱۲۲].
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا ٥٠ ۞مَّآ أَشۡهَدتُّهُمۡ خَلۡقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَا خَلۡقَ أَنفُسِهِمۡ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّينَ عَضُدٗا ٥١ وَيَوۡمَ يَقُولُ نَادُواْ شُرَكَآءِيَ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُمۡ وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُم مَّوۡبِقٗا ٥٢ وَرَءَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٱلنَّارَ فَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمۡ يَجِدُواْ عَنۡهَا مَصۡرِفٗا ٥٣﴾ [الکهف:۵۰-۵۳]
ترجمه: و هنگامی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس که از جن بود، پس از امر پروردگارش فاسق شد (ونافرمانی کرد)، آیا او و فرزندان او را جز من دوستان خود میگیرید و حال آنکه ایشان برای شما دشمناند، برای ستمگران (شیطان به جای خداوند) چه بد مبادلهای است(۵۰) در خلقت آسمانها و زمین ایشان را گواه نگرفتیم و نه در آفرینش خودشان و من نگرفتم گمراهکنندگان را مددکار(۵۱) و روزی که خدا فرماید شریکانی را که برای من گمان میکردید ندا کنید، پس ندا کنند ایشان را و آنان برای ایشان جواب ندهند و میانشان جای هلاکت قرار دادیم(۵۲) و گنهکاران آتش را که دیدند خواهند دانست که در آن واقع خواهند شد و جای برگشتی از آن نیابند(۵۳).
نکات: سجده در این آیات به معنی نهایت تواضع است نه به معنی پیشانی بر زمین گذاشتن، زیرا ملائکه مانند آدم پیشانی ندارند. جملۀ: ﴿كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ﴾، دلالت دارد که ابلیس از صنف جن بوده نه از صنف ملک، پس آنچه در خطبۀ قاصعه ذکر شده که شیطان از نوع ملَک بوده و در مورد سجده بر آدم ملائکه را به دو نوع تقسیم کرده و آورده است که: «ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْـمُقَرَّبِين» [۱۲۳]، «لِيَمِيزَ الْـمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْـمُسْتَكْبِرِين» [۱۲۴]تا آنجا که میگوید: «كَلَّا مَا كَانَ اللهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْـجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً» [۱۲۵]، و مطالب دیگر ضد قرآنی که در این خطبه آمده، به نظر ما جعلی بوده و خطبۀ مزبور قطعا از علی÷نیست و به علاوه بر اینکه ملائکه عصیان نمیکنند. و البته در نهج البلاغه بهندرت مطالب ضد قرآنی دیگر نیز یافت میشود.
جملۀ: ﴿مَّآ أَشۡهَدتُّهُمۡ خَلۡقَ...﴾دلالت دارد که خدا ستمگران را در آفرینش گواه خود نگرفته، ولی باید دانست که حقتعالی احدی را گواه نگرفته عقلا و نقلا، چنانکه حضرت سجاد در دعای روز دوشنبه فرموده: «الْـحَمْدُ لله الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَدًا حِینَ فَطَرَ السَمَوَاتِ وَالأَرضَ»، ولی در کافی باب مولد النبیصحدیث ۵ از قول غُلات روایتی نقل کرده که خدا، محمد، علی و فاطمه را گواه گرفته است! ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّينَ عَضُدٗا﴾، دلالت دارد که در هیچ کاری نباید از گمراهکنندگان کمک گرفت.
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا ٥٤ وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّهُمۡ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِينَ أَوۡ يَأۡتِيَهُمُ ٱلۡعَذَابُ قُبُلٗا ٥٥ وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَۚ وَيُجَٰدِلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِيُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَايَٰتِي وَمَآ أُنذِرُواْ هُزُوٗا ٥٦﴾[الکهف:۵۴-۵۶]
ترجمه: و به تحقیق به بیانهای گوناگون در این قرآن برای مردم از هر مَثَلی بیان کردیم و جدل انسان و خصومت او از هر چیزی بیشتر است(۵۴) و مردم را از ایمان باز نداشت آنگاه که برای ایشان هدایت آمد و از طلب مغفرت از پروردگارشان جلوگیری نکرد مگر برای اینکه روش گذشتگان برای ایشان بیاید و یا عذاب روبرو ایشان را در یابد(۵۵) و پیامبران را نفرستادیم مگر اینکه بشارت دهند و بترسانند و آنان که کافرند به مخاصمۀ باطل پردازند تا به آن حق را از بین ببرند و آیات مرا با آنچه ترسانیده شدند به استهزاء گرفتند(۵۶).
نکات: فرق بین جملۀ ﴿بَيَّنَّا﴾و ﴿صَرَّفۡنَا﴾، این است که اول به معنای بیان کردن است، ولی صرف به معنی بیانات متغیّر و جور واجور است. جملۀ: ﴿إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِينَ﴾را چنین ترجمه کردهاند؛ که مانع از ایمان مردم نشد جز آمدن عذابی که عادتا برای گذشتگان بود انتظار داشتند، یعنی عذاب بیچارگی در دنیا که آن را استیصال گویند. ولی به نظر ما ایمان نیاوردن مردم برای اقتدا کردن به عادت و روش سابقین است که همیشه عادت و روش مردم این بوده اگر خیرخواه و مصلحی خواسته ایشان را نجات دهد و از شر دکانداران برهاند او را به استهزاء گیرند و اهمیت ندهند چنانکه با مؤلف همین کار را نموده و تهمتها زدند.
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِۦ فَأَعۡرَضَ عَنۡهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتۡ يَدَاهُۚ إِنَّا جَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۖ وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن يَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا ٥٧ وَرَبُّكَ ٱلۡغَفُورُ ذُو ٱلرَّحۡمَةِۖ لَوۡ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ ٱلۡعَذَابَۚ بَل لَّهُم مَّوۡعِدٞ لَّن يَجِدُواْ مِن دُونِهِۦ مَوۡئِلٗا ٥٨ وَتِلۡكَ ٱلۡقُرَىٰٓ أَهۡلَكۡنَٰهُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَعَلۡنَا لِمَهۡلِكِهِم مَّوۡعِدٗا ٥٩﴾ [الکهف:۵۷-۵۹]
ترجمه: و کیست ظالمتر از آنکه به آیات پروردگارش تذکر داده شود و او از آنها اعراض کند و آنچه به دو دست خود انجام داده فراموش کند؟ به راستی که ما بر دلهای اینان پوششی قرار دادیم که مبادا آن تذکّر را بفهمند و در گوشهای اینان سنگینی را، و اگر ایشان را به سوی هدایت بخوانی در این هنگام هرگز هدایت نیابند(۵۷) و پروردگار تو آمرزندۀ صاحب رحمت است، اگر ایشان را به آنچه انجام دادهاند مؤاخذه کند باید ایشان را به تعجیل عذاب کند بلکه برای ایشان وعده گاهی است که هرگز پناهی جز آن نیابند(۵۸) و آن قریهها را هلاک نمودیم چون ستم کردند و برای هلاک ایشان وعده گاهی قرار دادیم(۵۹).
نکات: جملۀ: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ...﴾شامل أمّت فعلی ما میباشد که به کلّی از آیات قرآن اعراض کردهاند حتی مقدسین ایشان و به واسطۀ اعراض و تعصب، روی دلهای ایشان پردهای قرار گرفته که نمیفهمند و گوش باطنشان سنگین است، آری تعصب به مذهب و احادیث باطلۀ مذهبی و تصنیفها و اشعار مذهبی در زمان ما مانع بزرگی برای فهم حقائق دین شده و به صریح این آیات ﴿وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن يَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا﴾. و اینکه خدا فرموده: ﴿جَعَلۡنَا﴾صحیح است زیرا خدا هر چیزی را علت چیزی قرار داده، چون أخذ به علت کردند خدا معلول را در پی آن میآورد، در اینجا چون مردم به تعصب مذهبی چنگ زدند معلول تعصب که پرده و پوششی برای فهم است به ارادۀ خدا ایجاد میشود.
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا ٦٠ فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ سَرَبٗا ٦١ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا ٦٢ قَالَ أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥۚ وَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا ٦٣ قَالَ ذَٰلِكَ مَا كُنَّا نَبۡغِۚ فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا ٦٤﴾[الکهف:۶۰-۶۴]
ترجمه: و هنگامی که موسی به جوان خود گفت: راه را رها نکنم تا به محل جمع دو دریا برسم و یا مقدار زیادی بروم(۶۰) پس چون به محل جمع دو دریا رسیدند ماهی خود را فراموش کردند پس او راه خود را در دریا گرفت و فرو رفت رفتنی(۶۱) پس چون از آنجا گشتند به جوان خود گفت: بیاور صبحانۀ ما را که بتحقیق از این سفر خود به رنج رسیدیم(۶۲) گفت: آیا دیدی هنگامی که به آن سنگ جای گرفتیم پس من ماهی را فراموش کردم و مرا از یادآوری آن فراموشی نداد مگر شیطان و ماهی راه خود را در دریا به طور عجیب گرفت و رفت (۶۳) موسی گفت: این است آنچه را ما میطلبیم پس جستجوکنان بر ردّ پاهای خود برگشتند (۶۴).
نکات: این قصه، قصۀ سومی است که خدا برای تنبیه کفاری که بر فقرای مسلمین فخریه میکردند آورده که بدانند حضرت موسی با آن مقام، تکبّر نکرد و برای تواضع رفت به دنبال فهم حقائق از خضر. و دیگر اینکه چون یهود به کفاری که گفته بودند اگر محمد شما را خبر بدهد از این قصۀ اصحاب کهف، پیامبر خواهد بود و اگر نداند پیغمبر نیست، خدا در اینجا در جواب ایشان بیان کرده که رسول خداصلازم نیست به هر چیزی عالم باشد چنانکه موسی به همه چیز عالم نبود و برای تعلّم مأمور شد نزد خضر برود. به هرحال سبب مأموریت موسی را مختلف نقل کردهاند و بعضی گفتهاند: چون الواح توراة بر او نازل شد و خدا با او تکلم کرد، به خود گفت: داناتر از من کیست؟ خطاب رسید بندۀ خدایی که آن بنده ساکن جزائر دریا در مجمع البحرین است. و در روایتی چون به حضرت موسی علم داده شد گمان کرد کسی مانند او نیست و لذا در حالی که کنار دریا بود جبرئیل بود آمد و گفت: ای موسی بنگر به این مرغ صغیر که با منقار خود از آب دریا بر میدارد و بالا میرود، پس بدان تو و دانش تو کمتر از این قطره است که این مرغ از دریا برداشته، در جنب معلومات الهی. اگر چه این روایت اشکالی دارد زیرا دریا محدود است و علم و معلومات إلهی محدود نیست. و در روایت دیگر حضرت موسی از خدا سؤال کرد کدامیک از بندگانت محبوبتر است به سوی تو؟ خطاب رسید: آنکه به یاد من باشد و مرا فراموش نکند. عرض کرد کدام بندهات در قضاوت بهتر است؟ خطاب رسید: آنکه طبق واقع حکم کند نه به میل خودش، عرض کرد کدام بنده داناتر است؟ خطاب رسید: آنکه علم را میجوید تا به علم خود اضافه کند شاید به سخنی برسد که او را به هدایتی دلالت و یا از ضلالتی برهاند، عرض کرد اگر در بندگانت داناتر از من هست مرا به او دلالت کن، خطاب رسید: خضر! عرض کرد: کجا بیابم او را؟ خطاب رسید: بر ساحل دریا نزد سنگی. عرض کرد: چگونه آن را دریابم؟ خطاب رسید: در میان ظرفی یک عدد ماهی نگهدار و همراه خود ببر، هرکجا آن ماهی جستن کرد و به دریا رفت همانجا آن مرد را خواهی یافت. و لذا حضرت موسی با شاگردش یوشع بن نون ظرفی را که در آن ماهی بود برداشتند و به طرف مجمع البحرین که دریای روم با دریای فارس ملاقات میکند حرکت کردند و به شاگردش گفت: مواظب باش هرجا ماهی جستن کرد به دریا، مرا خبر کن، اتفاقا به آنجا رسیدند و ماهی حرکت کرد و رفت به دریا، ولی یوشع فراموش کرد موسی را خبر کند تا مقداری راه رفته و خسته شدند، پس از آن نشستند برای خوردن غذا. معلوم شد ماهی به دریا رفته، یوشع گفت: همانجایی که سنگی بود در لب دریا، ماهی جستن کرد، پس از آن برگشتند تا به همانجا رسیدند و خضر را ملاقات کردند و دید مردی خود را به جامهای پیچیده بر او سلام کرد و خود را معرفی نمود [۱۲۶].
﴿فَوَجَدَا عَبۡدٗا مِّنۡ عِبَادِنَآ ءَاتَيۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا ٦٥ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰ هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا ٦٦ قَالَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا ٦٧ وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا ٦٨ قَالَ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا ٦٩ قَالَ فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِي فَلَا تَسَۡٔلۡنِي عَن شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَكَ مِنۡهُ ذِكۡرٗا ٧٠﴾[الکهف:۶۵-۷۰]
ترجمه: پس بندهای از بندگان ما را یافتند که ما از جانب خود رحمتی به او داده و او را از نزد خود دانشی آموخته بودیم(۶۵) موسی به او گفت: آیا از تو پیروی کنم بر اینکه بیاموزی مرا هدایتی از آنچه آموختهای(۶۶) او گفت: محققا تو نخواهی توانست با من صبر نمایی(۶۷) و چگونه صبر میکنی بر آنچه به آن آگاه نیستی(۶۸) او گفت: اگر خدا خواسته باشد مرا صابر خواهی یافت و تو را در کاری نافرمانی نکنم(۶۹) او گفت: پس اگر پیروی من نمودی چیزی از من سؤال مکن تا خود از آن برای تو بیانی کنم(۷۰).
نکات: جملۀ: ﴿عَبۡدٗا مِّنۡ عِبَادِنَآ﴾، دلالت دارد که آن شخصی که حضرت موسی او را یافت از بندگان و یا فرشتگان مطیع و مقرب إلهی بوده و جملات: ﴿رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾و ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ...﴾، ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾، دلالت دارد که آن شخص سفیر إلهی و پیغمبر و یا ملَکی بوده. و باید دانست که میان مردم از علمِ وحی به علم لدنّی تعبیر میشود، میگویند: فلان کس علم لدنّی دارد و این شهرت از جملۀ: ﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا﴾به وجود آمده، چون خدا فرموده ﴿مِن لَّدُنَّا﴾. به هرحال وحی مخصوص انبیاء و ملائکه است و علوم أئمه و سایر علماء را نمیتوان علم لدنّی نامید.
بدان که از برای تعلیم و تعلّم آداب و شرایطی است که اکثر بلکه تمام آن را حضرت موسی رعایت کرده و آن معلّم که ملَک و یا حضرت خضر و یا هرکس بوده او نیز مراعات نموده. ما در اینجا به بعضی از آدابی که در آیه اشاره شده اشاره میکنیم:
۱- متعلّم باید خود را تابع میل و ارادۀ معلّم قرار دهد چنانکه حضرت موسی گفته: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ...﴾
۲- متعلّم باید در امور تعلیمی از استاد اجازه دریافت کند چنانکه حضرت گفته: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ...﴾
۳- متعلّم باید به نادانی خود اقرار داشته باشد چنانکه حضرت موسی گفته: ﴿أَن تُعَلِّمَنِ...﴾
۴- متعلم باید استاد خود را دانا بداند و به علم او اقرار و نزد او محرز باشد به دلیل ﴿أَن تُعَلِّمَنِ...﴾
۵- متعلّم باید متواضع باشد و درخواست مقداری از علم معلّم کند نه تمام آن را چنانکه موسی میگوید: ﴿مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾، و مِن در اینجا برای تبعیض است یعنی بعضی از آنچه دانا شدهای و مانند فقیر درخواست کند.
۶- متعلّم باید آن علمی را که میخواهد فرا گیرد نافع و موجب رشد بداند چنانکه موسی÷میگوید: ﴿مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾.
۷- متعلّم و معلّم باید هر دو بدانند که همانطوری که خدا به معلم علمی بدون منت داده، معلم باید منت نگذارد چنانکه فرموده: ﴿مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾.
۸- معلم بداند که شکر نعمت خدا بر علم همین است که بر متعلّمین یاد دهد به دلیل ﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾.
۹- متعلّم بداند که «مَنْ عَلَّمَنِي حَرْفًا فَقْدَ صَیَّرنِي عَبْدَاً»، همانطوری که معلّم بندۀ خداست و متعلّم از خدا، او نیز متعلّم از معلّم شده و در این جهت شباهت دارند به دلیل ﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾.
۱۰- متعلّم باید تسلیم معلّم باشد و در مقام نزاع و اعتراض نباشد به دلیل: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ....﴾ و متابعت او از معلم مطلق باشد نه مقید چنانکه ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ﴾اطلاق دارد.
۱۱- متعلّم هر قدر عالم باشد و هرقدر وجاهت و ریاست و قدرت داشته باشد باز در مقابل معلّم باید خود را جاهل و حقیر بشمرد چنانکه حضرت موسی با داشتن مقام نبوّت و ریاست باز خود را جاهل و کوچک نشان داد و گفت: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ﴾.
۱۲- اگر متعلّم أعلم باشد از معلّم خود در آنچه معلّم نمیداند یعنی در علومی که معلّمِ او واجد نیست باز باید در علمی که متعلّم جاهل است خود را بزرگ نشمرد و کوچک بداند.
۱۳- متعلّم باید اوّل خود را خادم قرار دهد سپس متعلّم، به دلیل ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ﴾که بعد از این جمله گفته: ﴿عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ﴾.
۱۴- متعلّم باید مقصد او از تعلّم فقط علم باشد نه مال و جاه: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ﴾، و نگفت: «عَلَی أَن تُعْطِیَنِ مَالاً أَوْ جَاهاً».
۱۵- متعلّم باید برای گرفتن علم صبر و حوصله داشته باشد به دلیل ﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا﴾.
۱۶- باید نافرمانی معلّم نکند در امور تعلیمی بدلیل: ﴿وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا﴾.
۱۷- باید بگذارد معلّم برای او بیان کند بدون سؤال، و سؤال پی در پی نکند به دلیل: ﴿فَلَا
تَسَۡٔلۡنِي عَن شَيۡءٍ﴾.
و البتّه آداب دیگری نیز برای متعلّم و معلّم هست که در ترجمۀ آیات بعدی خواهد آمد.
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَكِبَا فِي ٱلسَّفِينَةِ خَرَقَهَاۖ قَالَ أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَيًۡٔا إِمۡرٗا ٧١ قَالَ أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا ٧٢ قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا ٧٣ فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِيَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَكِيَّةَۢ بِغَيۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡٔٗا نُّكۡرٗا ٧٤ ۞قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا ٧٥ قَالَ إِن سَأَلۡتُكَ عَن شَيۡءِۢ بَعۡدَهَا فَلَا تُصَٰحِبۡنِيۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا ٧٦﴾
[الکهف:۷۱-۷۶]
ترجمه: پس روانه شدند تا اینکه سوار در کشتی شدند، او آن را شکافی داد (سوراخ کرد) موسی گفت: آیا آن را شکافتی تا اهل آن را غرق کنی، به راستی که چیز عجیبی آوردی(۷۱) گفت: آیا نگفتم که تو هرگز با من صبر نمیتوانی کرد (۷۲) موسی گفت: مرا به نسیانم مؤاخذه مکن و کارم را بر من سخت مگیر (۷۳) پس روانه شدند تا آنکه غلامی را ملاقات کردند پس او را به قتل رسانید، موسی گفت: آیا نفس بیگناهی را بدون اینکه کسی را کشته باشد کشتی محققاً چیز منکری را آوردی(۷۴) گفت: آیا برای تو نگفتم که بیگمان تو با من صبر نکنی (۷۵) موسی گفت: پس از این اگر از چیزی از تو پرسیدم دیگر با من همراه مباش محققا از جانب من معذور خواهی بود(۷۶).
نکات: از این آیات استفاده میشود که خضر÷و یا ملَک، مأموریّت به باطن امور داشته ولی حضرت موسی مأمور به احکام ظاهری بوده است. به هرحال چون حضرت موسی با حضرت خضر و یا ملَک همراه شدند، ملَک سه کار و یا سه مأموریّت را انجام داده و در این سه کار مراعات الأهمّ فالأهمّ را نموده:
اول: کار او این بود که کشتی را سوراخ کرد زیرا در واقع یا باید کشتی را سالم بگذارد در این صورت سلطان غاصبی بود که کشتیهای سالم را تصاحب میکرد و این کشتی را که از یک عده مساکین بود نیز تصاحب میکرد و این کاری بود که خضر را مسؤولیّتی نبود، ولی مهمتر این بود که کشتی را سوراخ کند تا آن مساکین به کسب خود ادامه دهند و سلطان غاصب آن را تصرف نکند و این مهمتر بود فلذا این امر أهم را انجام داد.
دوم: کار او این بود که غلامی را که نزدیک تکلیف و یا مکلف بود به قتل رسانید زیرا آن غلام اگر زنده میماند خود و والدین خود را به طغیان و کفر میکشانید و درواقع اگر کشته میشد والدین او به کفر و طغیان کشانده نمیشدند و خود آن غلام مبتلا به کفر و طغیان نشده از دنیا میرفت، و این کار اهم بود نسبت به حیات او زیرا أقل ضرر را بود. اگر کسی اشکال کند که قتل غلام قصاص قبل از جنایت است و به اضافه باید خضر هرغلامی را که عاقبت به شر است بکشد، در حالی که این کار منافات با تکالیف اختیاریه دارد؟ جواب این است که؛ آن عبد معلوم نیست خضر باشد و چنانکه گفتیم ملّکی بوده مانند عزرائیل که هزاران طفل را بعد از بلوغ و یا قبل از بلوغ قبض روح میکند و نباید به او اعتراض کرد زیرا به امر عزیز حکیم این کار را انجام میدهد ﴿لَا يُسَۡٔلُ عَمَّا يَفۡعَل﴾[الإنبیاء: ۲۳].
و امّا کار سوم را در ترجمۀ آیات بعد ذکر خواهیم نمود. اما نکات تعلیم و تعلم و آدابی که در این آیات اشاره شده است:
۱۸- متعلّم باید مطیع معلم باشد مادامی که عصیان خدا به وجود نیاید اما اگر معلم خواست مرتکب گناهی شود متعلم باید اعتراض کند، چون در اینجا ملک ویا حضرت خضر مرتکب کارهایی شدکه به ظاهر عصیان خدا بود، لذا حضرت موسی÷اعتراض کرد، پس آنچه صوفیه میگویند: مرید نباید به مرشد اعتراض کند! صحیح نیست. بلکه مرید اگر عصیانی از مرشد دید باید شرعا، هم ایراد کند و هم از ارادت او دست بر دارد.
۱۹- متعلّم باید در اموری که وجه شرعی آن را نمیداند و در ظاهر خلاف شرع است، از معلم پرسش کند، چنانکه حضرت موسی÷به طور استفهام انکاری گفت: ﴿أَخَرَقۡتَهَا...﴾و یا ﴿أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا....﴾و هکذا.
۲۰- معلم باید نسبت به متعلم سختگیر نباشد و لذا حضرت موسی÷گفت: ﴿وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا﴾.
۲۱- معلم باید دارای عفو و بخشش باشد و به نسیان و امثال آن متعلم را مؤاخذه نکند چنانکه حضرت موسی÷گفت: ﴿لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ﴾.
۲۲- متعلم باید در موردی که برخلاف اوامر معلم عمل کرده باشد معلم را معذور بدارد چنانکه حضرت موسی میگوید: ﴿قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا﴾.
البته سایر آداب تعلیم و تعلم در آیات بعد خواهد آمد.
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَيَآ أَهۡلَ قَرۡيَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا فَأَبَوۡاْ أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥۖ قَالَ لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَيۡهِ أَجۡرٗا ٧٧ قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا ٧٨﴾[الکهف:۷۷-۷۸]
ترجمه: پس روانه شدند تا وارد به اهل قریهای شدند از اهل آن طعام خواستند، ایشان از مهماننوازی آنان خودداری کردند، پس دیواری را در آن یافتند که مشرف به انهدام بود، عالم آن را برپا داشت و محکم نمود، موسی گفت: اگر میخواستی بر این کار اجری میگرفتی(۷۷) عالم گفت: این است باعث جدائی بین من و بین تو به زودی تو را خبر میدهم به حقیقت آنچه بر آن صبر نتوانستی(۷۸).
نکات: حضرت موسی÷با آن عالم وارد شدند به شهر انطاکیّه و یا شهر دیگری که خدا آن را در اینجا قریه نامیده برای انجام ندادن وظیفۀ مهمان نوازی، ولی در آیات بعد در جملۀ: ﴿لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ...﴾آن را شهر نامیده، معلوم میشود مهمان نوازی نکردن و خودداری از اطعام به واردین کار زشتی میباشد که اینجا حقتعالی متذکّر شده، و لذا در حکایات آمده که اهل آن شهر چون از نزول این آیات مطلع شدند برای دفع رسوایی خود وکلایی با مقداری از بارهای پارچههای نفیس و طلا و جواهر نزد رسول خداصفرستادند که این آیات را از قرآن حذف کند، رسول خداصنپذیرفت و فرمود: ﴿لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِ﴾. سپس تقاضا کردند که کلمۀ: ﴿أَبَوۡاْ﴾را أتوا کند و باء را تبدیل به تاء نماید برای دفع ملامت از آن شهر. رسول خداصفرمود: کذب داخل در کلام خدا امکان ندارد، زیرا منافات با ألوهیّت او دارد [۱۲۷]. به هرحال چون مرتبۀ سوم حضرت موسی÷به کار عالم ایراد کرد که ما گرسنه بودیم خوب بود تو برای تعمیر این دیوار مزدی میگرفتی و صرف طعام ما مینمودی، عالم گفت: بنا نبود بدون اذن پرسش کنی و لذا سزاوار است از هم جدا شویم ولی حقیقت کارهایم را برای تو بیان میکنم:
﴿أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا ٧٩ وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَيۡنِ فَخَشِينَآ أَن يُرۡهِقَهُمَا طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗا ٨٠ فَأَرَدۡنَآ أَن يُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيۡرٗا مِّنۡهُ زَكَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا ٨١ وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسۡتَخۡرِجَا كَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَۚ وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِيۚ ذَٰلِكَ تَأۡوِيلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرٗا ٨٢﴾ [الکهف:۷۹-۸۲]
ترجمه: اما آن کشتی، از آنِ چند نفر مسکین بود که در دریا کار میکردند، پس من خواستم آن را معیوب کنم چون در پیش راه ایشان شاهی بود که هر کشتی را به غصب میگرفت (خواستم معیوب شود که شاه در آن طمع نکند) (۷۹) و اما آن غلام، پدر و مادر او دارای ایمان بودند پس ترسیدیم که آن دو را به طغیان و کفر وارد کند(۸۰) پس خواستیم که پروردگارشان برای ایشان تبدیل کند به فرزندی بهتر از او از جهت پاکی و از جهت نزدیکی به رحم (۸۱) و اما آن دیوار از مال دو بچۀ یتیمی بود در آن شهر و زیر آن گنجی از آنان بود و پدرشان مرد شایستهای بود، پس پروردگار تو خواست آن دو یتیم به نیروی خود برسند و گنج خود را بیرون برند برای رحمتی از پروردگارت و آن را از رأی خود بجا نیاوردم، اینست حقیقت آنچه بر آن صبر نتوانستی(۸۲).
نکات: در این آیات باقی آداب معلم و متعلم بیان شده:
۲۳- معلم باید تا بین او و شاگردش چیزی حاصل نشده که به تلخی و شر برسد از او جدا شود چنانکه عالم فرمود: ﴿هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَ﴾.
۲۴- معلم باید مضایقه از تعلیم حقائق نکند و حقائق مفیده را برای متعلم بیان کند چنانکه عالم میگوید: ﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ...﴾.
۲۵- معلم باید متعلم را در اشکال و شبهه نگذارد خصوصا در امور دینی اگر در شبهه افتاده زودتر شبهۀ او را رفع کند چنانکه عالم گفت: ﴿سَأُنَبِّئُكَ﴾و به زودی شبهۀ او را دفع کرد.
۲۶- معلم باید مراعات قوۀ فکریّۀ متعلم را بکند و طوری بیان کند که او توانایی درک را داشته باشد چنانکه عالم با بیان امّا و امّا برای موسی بیان میکند.
۲۷- عالم باید چیزی را که متعلم تاب و طاقت آن را ندارد اظهار نکند چنانکه اگر عالم در مورد کشتی میگفت: «أَرَادَ رَبُّكَ أَن یُعِیبَهَا»، موسی نمیپذیرفت و لذا ﴿فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا﴾گفت. و ارادۀ عیب را به خود نسبت داد نه به خدا، اگر چه به امر خدا این کار را کرده بود و به ارادۀ خدا بود.
۲۸- عالم باید به تدریج حقائق غیرقابل قبول را به متعلم بیاموزد نه یک مرتبه که متعلم فرار کند و لذا در این آیات کارهایی که به حسب ظاهر بد بود آن عالم به خود نسبت داد و کمکم ارادۀ خدا را به میان آورد: کار اول را که مستقلا به خود نسبت داد و گفت: ﴿فَأَرَدتُّ﴾پس از آنکه متعلم فهمید کار اول مصلحتی داشته، در کار دوم ارادۀ خدا را به ارادۀ خود ضمیمه نمود و گفت: ﴿فَأَرَدۡنَآ﴾، و چون متعلم فهمید این دو کار مصلحت داشته، کار سوم را مستقلا به ارادۀ خدا نسبت داد. اما اگر از اول میگفت: ﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ﴾، متعلّم باور نمیکرد و به بدبینی میافزود.
۲۹- عالم باید طوری مطالب را بیان نکند که باعث بدبینی متعلم نسبت به حقتعالی گردد چنانکه عالم همین کار را کرد.
۳۰- عالم باید مصالح تکالیف و مصالح تکوین را به متعلم گوشزد کند تا بر ایمان او بیفزاید.
از جملۀ: ﴿فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾، استفاده میشود که مسکین به کسی میگویند که کسب و کار و سرمایهای دارد ولی وافی به مخارج او نیست. و فقیر کسی است که حال او بدتر باشد. و از جملۀ: ﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ﴾استفاده میشود که غلام به تکلیف رسیده بود و کارهای برخلافی انجام داده که خدا خواسته او را تبدیل کند، روایت شده که از آن والدین پس از آن غلام دختری به وجود آمد که از او پیغمبر و پیغمبرانی متولّد شد که باعث هدایت مردم بسیاری شد. و از جملۀ: ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾استفاده میشود که خدا به برکت والد صالح، فرزند او را مشمول عنایت خود قرار میدهد، و به برکت آن مرد صالح آنجا را مدینه نامیده و گنج اولاد او را محفوظ داشته تا فرزندان او به رشد خود برسند. روایت شده بین آن دو غلام و آن والد صالح هفت واسطه بود. معلوم میشود که آن مرد صلاح جدِّ ایشان بوده و به جد اطلاق «أب» نیز میشود. در روایتی آمده که آن گنج لوحی بوده که در آن جملاتی مکتوب بوده که مجازا بر آنها اطلاق گنج شده، و کلمات این است: «عَجِبْتُ لِمَنْ يُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ كَيْفَ يَحْزَنُ»، «عَجَباً لِـمَنْ أَيْقَنَ بِالرِّزْقِ كَيْفَ يَتْعَبُ»، «عَجَباً لِـمَنْ أَيْقَنَ بِالْـمَوْتِ كَيْفَ يَفْرَحُ»، «عَجَباً لِمَنْ يُؤْمِنُ بِالْحِسَابِ كَيْفَ يَغْفُلُ». و از جملۀ: ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾معلوم میشود که آن عالم، به وحی این کارها را میکرده و پیغمبر و یا ملک بوده است.
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَن ذِي ٱلۡقَرۡنَيۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَيۡكُم مِّنۡهُ ذِكۡرًا ٨٣ إِنَّا مَكَّنَّا لَهُۥ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَءَاتَيۡنَٰهُ مِن كُلِّ شَيۡءٖ سَبَبٗا ٨٤ فَأَتۡبَعَ سَبَبًا ٨٥ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَغۡرِبَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَغۡرُبُ فِي عَيۡنٍ حَمِئَةٖ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوۡمٗاۖ قُلۡنَا يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِيهِمۡ حُسۡنٗا ٨٦ قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَيُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّكۡرٗا ٨٧ وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰۖ وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا يُسۡرٗا ٨٨﴾[الکهف:۸۳-۸۸]
ترجمه: و تو را از ذوالقرنین سؤال میکنند بگو: ذکری از او بر شما تلاوت خواهم کرد(۸۳) محققاً ما او را در زمین تمکّن دادیم و از هرچیزی به او وسیلهای دادیم (۸۴) پس او وسیلهای را(برای سفر) دنبال کرد(۸۵) تا آنکه چون به محل غروب خورشید رسید یافت آن را که در چشمۀ گل آلود غروب میکرد و نزد آن قومی را یافت، گفتیم: ای ذوالقرنین یا اینکه عذاب میکنی و یا اینکه دربارۀ ایشان راه و روش نیک درپیش میگیری(۸۶) ذوالقرنین گفت: اما آنکه ستم کند پس به زودی او را عذاب میکنیم سپس به سوی پروردگارش رد شود پس او را به عذاب شدیدی عذاب کند(۸۷) و اما آنکه ایمان آورد و عمل شایسته کند پس برای اوست جزای نیک و برای او فرمان آسان خود را صادر خواهیم کرد(۸۸).
نکات: در این که ذوالقرنین که بوده و چرا او را ذوالقرنین گفتهاند؟ محل اختلاف است، مشرکین به تحریک یهود یکی از موارد سؤالشان قصۀ ذوالقرنین بوده که از رسول خداصپرسیدند. از این آیات استفاده میشود که او تمکّنی داشته و سلطنت او به شرق و غرب رسیده و وسایلی برای هرگونه ترقّی و تحرّکی برای او فراهم آمده و نیز از این آیات خصوصاً از جملۀ: ﴿يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ...﴾معلوم میشود مخاطب إلهی و پیغمبر او بوده و مورد وحی بوده. و جملۀ ﴿فَأَتۡبَعَ سَبَبًا﴾که خدا در مدح او فرموده دلالت دارد که هرکس خصوصاً سلاطین دینی باید در تهیۀ اسباب کوتاهی نکنند و اسباب ترقی و تعالی امت را فراهم کرده و آن را دنبال کنند. و امّا چرا ذوالقرنین به او گفتهاند. ممکن است برای اینکه دو قرن سلطنت کرده و یا اینکه بالای تاج خود دو شاخ نصب کرده بوده و یا غیر اینها. و اشکالی به جملۀ: ﴿وَجَدَهَا تَغۡرُبُ فِي عَيۡنٍ حَمِئَةٖ﴾کردهاند که خورشید در چشمۀ گل آلود غروب نمیکند، جواب این است که خدا نفرموده در چشمه غروب میکند بلکه فرموده: ذوالقرنین چنین یافت و یا چنین دید. و البتّه کسی که کنار دریا است میبیند خورشید از دریا طلوع و به دریا غروب میکند و خصوصا فرموده نزد آن چشمه و یا نزد غروب خورشید قومی را دید.
﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا ٨٩ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَطۡلِعَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَطۡلُعُ عَلَىٰ قَوۡمٖ لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرٗا ٩٠ كَذَٰلِكَۖ وَقَدۡ أَحَطۡنَا بِمَا لَدَيۡهِ خُبۡرٗا ٩١ ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا ٩٢ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ بَيۡنَ ٱلسَّدَّيۡنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوۡمٗا لَّا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ قَوۡلٗا ٩٣ قَالُواْ يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ إِنَّ يَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَهَلۡ نَجۡعَلُ لَكَ خَرۡجًا عَلَىٰٓ أَن تَجۡعَلَ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَهُمۡ سَدّٗا ٩٤ قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيۡرٞ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجۡعَلۡ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُمۡ رَدۡمًا ٩٥ ءَاتُونِي زُبَرَ ٱلۡحَدِيدِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا سَاوَىٰ بَيۡنَ ٱلصَّدَفَيۡنِ قَالَ ٱنفُخُواْۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَعَلَهُۥ نَارٗا قَالَ ءَاتُونِيٓ أُفۡرِغۡ عَلَيۡهِ قِطۡرٗا ٩٦ فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن يَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا ٩٧ قَالَ هَٰذَا رَحۡمَةٞ مِّن رَّبِّيۖ فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّي جَعَلَهُۥ دَكَّآءَۖ وَكَانَ وَعۡدُ رَبِّي حَقّٗا ٩٨﴾[الکهف:۸۹-۹۸]
ترجمه: سپس در پی سببی افتاد (۸۹) تا چون رسید به محل طلوع خورشید دید خورشید طلوع بر قومی میکند که برای ایشان دربرابر خورشید ساتری قرار نداده بودیم(۹۰) بدین گونه بود و به تحقیق ما محیط و آگاه بودیم به آنچه نزد او بود (۹۱) سپس به دنبال سببی رفت (۹۲) تا رسید میان دو سد، نزد آن دو سد قومی را دید که نزدیک نبود سخنی را بفهمند (یعنی به سختی میفهمیدند)(۹۳) گفتند: ای ذو القرنین، حقیقتا یأجوج و مأجوج در زمین فساد کنندگانند پس آیا برای تو خراجی قرار دهیم بر اینکه بین ما و بین ایشان سدی قرار دهی(۹۴) گفت: آنچه پروردگارم مرا در آن تمکن داده بهتر است پس مرا به نیرو مدد کنید که بین شما و بین ایشان سدی قرار دهم(۹۵) نزد من پارههای آهن را بیاورید تا آنکه (آنها را میان دو کوه قرارداد و)بین دو برآمدگی کوه را مساوی کرد، گفت: (آتش) بدمید تا آنکه آن(آهن) را آتش نمود، گفت: برایم مس گداخته بیاورید تا بر آن بریزم(۹۶) پس (درنتیجه یأجوج و مأجوج) نتوانستند که از آن بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند(۹۷) گفت: این رحمتی است از پروردگارم که چون وعدۀ پروردگارم آید آن را ریز ریز مساوی زمین کند و وعدۀ پروردگارم حق بوده است(۹۸).
نکات: چنانکه در فرهنگ قرآن آقای صدر بلاغی توضیح داده شده مقصود از ذوالقرنین شخص کوروش میباشد و اوست که سدی بنا کرده در سرزمین میان دریای خزر و دریای سیاه در آن سلسله کوههای قفقاز که خود دیواری بوده طبیعی میان شمال و جنوب و فقط یک راه که بنام تنگۀ داریال نامیده شده، در همانجا در نزدیکی تفلیس [۱۲۸]تاکنون دیوار آهنین موجود است، و قوم یاکوک و ماگوگ وحشیهائی بودهاند که از این راه هجوم به آسیا میکردند و به طرف غرب و جنوب هجوم میآوردند، و از بقیۀ همان قوم لشکر مغول و چنگیزخان بوده. و کوروش بوده که غرب و شرق را گرفته و سپس به طرف شمال حمله برده و آن سد را ساخته است. ولی بعضی از مفسرین گفتهاند: ذوالقرنین لقب اسکندر مقدونی [۱۲۹]میباشد. به هرحال این خبر قرآنی از معجزات قرآن است که به محمد امیصنازل شده است.
﴿وَتَرَكۡنَا بَعۡضَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ يَمُوجُ فِي بَعۡضٖۖ وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَجَمَعۡنَٰهُمۡ جَمۡعٗا ٩٩ وَعَرَضۡنَا جَهَنَّمَ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡكَٰفِرِينَ عَرۡضًا ١٠٠ ٱلَّذِينَ كَانَتۡ أَعۡيُنُهُمۡ فِي غِطَآءٍ عَن ذِكۡرِي وَكَانُواْ لَا يَسۡتَطِيعُونَ سَمۡعًا ١٠١﴾[الکهف:۹۹-۱۰۱]
ترجمه: و واگذاشتیم در آنروز بعضی از ایشان در بعضی دیگر موج زنند و در صـور دمیده شـود پس ایشان را به خوبی جمع کنیم(۹۹) و در آن روز دوزخ را بر کافران عرضه کنیم(۱۰۰) آنان که چشمانشان از یاد من در پرده بوده (و حقائق را نمیدیدند) و چنین بوده که توانائی شنیدن نداشتند(۱۰۱).
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿وَتَرَكۡنَا...﴾این است که در روز بستن سد جمعیت یاگوگ و ماکوک را رها کردیم بجوشند میان خودشان، ولی روزی که نفخ صور شود همه را جمع و احضار خواهیم کرد و دوزخ را به ایشان عرضه خواهیم کرد، و همۀ آنانی که اعراض کردند و چشم خود را باز نکرده و از شنیدن سخن حق گوششان سنگین بوده و حق پوشی کرده، کافر و سزاوار دوزخند.
﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن يَتَّخِذُواْ عِبَادِي مِن دُونِيٓ أَوۡلِيَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡكَٰفِرِينَ نُزُلٗا ١٠٢ قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا ١٠٥ ذَٰلِكَ جَزَآؤُهُمۡ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُواْ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَايَٰتِي وَرُسُلِي هُزُوًا ١٠٦﴾ [الکهف:۱۰۲-۱۰۶]
ترجمه: آیا آنان که حق را پوشانیده گمان کردند که بندگان مرا که غیر منند سرپرستانی بگیرند به حالشان نافع است، محققا ما دوزخ را برای کافران آماده ساختیم(۱۰۲) بگو آیا شما را خبر دهم به آنانکه زیان اعمالشان زیادتر است (۱۰۳) آنان که سعیشان درزندگی دنیا گم شده وغرق گردیده و حال آنکه ایشان میپندارند که کار خوبی میکنند(۱۰۴) ایشان آنانند که به آیات پروردگارشان و به ملاقات او کافر شدند، پس اعمالشان هدر گردیده، پس روز قیامت برای ایشان وزنی برپا نمیکنیم(۱۰۵) این جهنّم جزای ایشان است به سبب آنکه کافر شدند و آیات و رسولان مرا به استهزاء گرفتند (۱۰۶).
نکات: این آیات در مذمّت و کفر کسانی است که غیرخدا را برای خود سرپرست و همه کاره و ولی میدانند و آنان که بندگان خدا را به نام اولیا برای خودشان قاضی الحاجات و ارباب قرار دادهاند. تعجّب این است که زمان ما با بودن چنین آیاتی درقرآن، مراجع روحانی ملّت ما به کلّی ازاین آیات بیخبرند، چنانکه یکی از این مراجع فتوی داد که؛ امامان شیعه، اولیاء تکوینی و منشأ ادارۀ همۀ جهان و افراد انسان هستند و ملت نادان این فتوی را از او پذیرفتند و در حقیقت تماما به کفر وارد شدند و در عین حال خود را مسلمان و تابع قرآن میدانند! و معنی نُزُل آن چیزی است که برای مهمان مقدمه میآورند که در عرف آن را ما حضر گویند تا پس از رفع خستگی پذیرایی بهتری از او بنمایند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا ١٠٧ خَٰلِدِينَ فِيهَا لَا يَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا ١٠٨ قُل لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا ١٠٩ قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا ١١٠﴾
[الکهف:۱۰۷-۱۱۰]
ترجمه: به راستی آنان که ایمان آورده و عملهای شایسته انجام دادند باغهای فردوس برای ایشان ماحضری بوده است(۱۰۷) در آنها جاوید بمانند و تحولی از آن نجویند(۱۰۸) بگو اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکبی باشد حتما دریا تمام شود پیش از آنکه کلمات پروردگارم تمام بشود و اگر چه بمانند آن مدد آوریم(۱۰۹) بگو همانا من بشری مانند شمایم به سوی من وحی میشود که فقط إله شما یک إله است، پس آنکه امیدوار ملاقات پروردگارش باشد باید عمل کند عملی شایسته و به بندگی پروردگارش احدی را شریک ننماید(۱۱۰).
نکات: کلمۀ ﴿نُزُلًا﴾دلالت دارد که باغهای فردوس ماحضری است و پس از آن الطاف و عنایاتی است برای مؤمنین علی قدر درجاتهم، و کلمۀ: ﴿حِوَلٗا﴾که به معنی تحول و انتقال است دلالت دارد که فردوس و عنایات إلهی بعد از آن انتهای درجۀ کمال است برای مؤمنین که پس از آن دیگر درجۀ بالاتری نیست تا مؤمن انتقال به آن را بجوید. و مقصود از کلمات پروردگار، مخلوقات و مقدرات و فرمانهای او میباشد. و جملۀ: ﴿بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾دلالت دارد که از هر جهت پیغمبر مانند سایر افراد بشر است مگر آنچه در آیات الهی استثناء باشد و آنچه استثنا شده جز وحی چیز دیگری نیست، پس آنچه اهل غلو دربارۀ او و اولاد او گفته و جعل کردهاند بیاساس است. و جملۀ: ﴿وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾، دلالت دارد که باید در عبادت کسی را شریک خدا قرار نداد حتی پیغمبر و امام را و چون دعا عبادت است پس غیرخدا را خواندن در دعا موجب شرک است. و باز تعجب است که امت اسلام آیات به این روشنی را نفهمیده و غیرخدا را میخوانند، و دعاهایی جعل کردهاند و میگویند ما در دعا اولیاء خدا را به عنوان واسطه و وسیله میخوانیم، جواب این است که این مدعای شما مدرکی از وحی و از ما أنزل الله ندارد «وَقُلْتُمْ مَا لَمْ یُنَزِّلْ اللهُ عَلَیهِ سُلْطَانًا»، و امری به خواندن وسیله و واسطه در دعا در شرع اسلام نداریم.
[۱۱۳] «تکبر نموده و از کافران گردید.» [ص: ۷۴]. [۱۱۴] «مثل او مانند مثل سگ است.» [الأعراف: ۱۷۶]. [۱۱۵] «و آنانکه به ایشان کتاب داده شده، اختلاف نکردند مگر پس از دانستن، و اختلافشان برای ستم بین خودشان بود.» [آلعمران: ۱۹]. [۱۱۶] «نزد وی دانشی از کتاب بود گفت: من آن را میآورم.» [النمل:۴۰]. [۱۱۷] «آنکه نزد وی دانشی از کتاب بود.» [النمل: ۴۰]. [۱۱۸] سخن مولف در این زمینه نیاز به توضیح دارد. و من بر این باورم که منظور وی این بوده که: محبت خداوند یا دشمنی او با بنده از اعمال کنونی و حادث وی پیشی گرفته است. چراکه خداوند –با علم شامل و کامل خود- پیشتر و قبل از آفرینش بنده از فرمانبرداری یا نافرمانیهای بنده مطلع بوده است. و تردیدی نیست که سبب این محبت یا عداوت، اعمال بنده از فرمانبرداری و نافرمانی وی میباشد. و یقینا مولف /از این مساله آگاه بوده است؛ چگونه چنین نباشد درحالیکه دهها آیه بر آن دلالت میکنند از جمله اینکه میفرماید: ﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ یحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾[البقرة: ۱۹۵] «و نیکی کنید؛ همانا الله نیکوکاران را دوست میدارد.» ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾[البقرة: ۲۲۲] «الله توبه کنندگان را دوست میدارد و (نیز) پاکان را دوست میدارد.» ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[آل عمران: ۷۶] «بیگمان الله پرهیزگاران را دوست دارد.» ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[آل عمران: ۱۴۶] «و الله شکیبایان را دوست دارد.» ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾[البقرة: ۲۷۶] «و الله هیچ (انسان) ناسپاس گنهکاری را دوست نمیدارد.» ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾[آل عمران: ۳۲] «قطعاً الله کافران را دوست نمیدارد.» ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[آلعمران: ۱۴۰] «و الله ستمکاران را دوست نمیدارد.» و آیات در این زمینه بسیارند. [۱۱۹] منظور از واو حالیه: واوی است که بر جمله وارد شده و بیانگر حالت آن میباشد چنانکه در این جملات مشهود است: «جاءنی رجل ومعه آخر»: «مردی نزد من آمد درحالیکه کسی همراه او بود.» و «مررت بزید وفی یده سیف»: «نزد زید رفتم درحالیکه شمشیری در دست داشت.» و از این قبیل است کلام الهی که میفرماید: ﴿وَمَآ أَهۡلَكۡنَا مِن قَرۡيَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٞ مَّعۡلُومٞ٤﴾[الحجر: ۴] «و ما (اهل) هیچ دیار (و شهر)ی را هلاک نکردیم مگر اینکه (مهلت و) اجلی معین (و معلوم) داشت.» [۱۲۰] مولف در بیان این موارد و ترجیح اینکه آنها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگشان بود از تفسیر الکبیر فخر رازی (۲۱/۱۰۵-۱۰۶) به اختصار و تصرف استفاده کرده است. [۱۲۱] « و کوهها (درهم کوبیده و) متلاشی شود پس چون غبار پراکنده گردد.» [الواقعة: ۵-۶]. [۱۲۲] «مردم در روز قیامت در مقایسه با سه نفر مورد محاسبه قرار میگیرند: یوسف و سلیمان و ایوب؛ به برده گفته میشود: چه چیزی تو را از من به خود مشغول کرد؟ میگوید: مرا بردهای قرار داده بودی؛ پس (خداوند متعال) یوسف را فراخوانده و میگوید: این بردهای چون تو بود. پس چرا بردگی او را از عبادت من بازنداشت. پس دستور داده میشود تا به آتش انداخته شود. سپس کسی را که به بیماری مبتلا بوده فرامیخوانند و چون میگوید: مرا به مصیبت دچار نمودی؛ ایوب فراخوانده میشود. سپس پادشاه را میآورند و میگوید: پادشاهی مرا به خود مشغول کرد. پس سلیمان را فرامیخوانند. و رسول خدا صفرمودند: بنده در روز قیامت گامی بر نمیدارد تا اینکه در مورد چهار چیز مورد باز خواست قرار گیرد: از عمرش که آنرا چگونه سپری کرده، از جوانیش که در چه راهی صرف کرده، از ثروتش که از چه راهی به دست آورده و در چه راهی مصرف نموده و از علمش که چه قدر به آن عمل کرده است.» ترمذی در السنن (۲۴۱۷) با الفاظی نزدیک به این و تقدیم و تأخیر در جملات آنرا روایت کرده است. و میگوید: این حدیث حَسَن صحیح است. و مانند آنرا ابن أبى شیبة در الـمصنف (۷/۱۲۵)، (۳۴۶۹۴)؛ و دارمی در السنن (۵۳۷)؛ و بیهقی در شعب الإیمان (۲/۲۸۶)، (۱۷۸۵)؛ و أبویعلى در مسندش (۱۳/۴۲۸)، (۷۴۳۴) و... روایت کردهاند. [۱۲۳] سپس فرشتگام مقرب را از این مسأله آگاه نمود. [۱۲۴] تا اینکه متواضعان و مستکبران آنها را از هم جدا کند. [۱۲۵] هرگز خداوند بشری را با امری که به وسیله آن فرشتهای را از بهشت بیرون نمود، به آن وارد نمیکند. [۱۲۶] نگا: تفسیر طبری و کشاف زمخشـری و تفسیر الکشف والبیان ثعلبی نیشاپوری و تفسیر الکبیر فخر رازی و تفسیر ابن کثیر و تفسیر الدر الـمنثور سیوطی و ... مفسران مذکور این قصه را در تفسیر آیات قصه موسی و خضر در سوره کهف نقل کردهاند. [۱۲۷] بنگر به اصل این حکایت در: مفاتیح الغیب، فخر رازی (۲۱/۱۵۷) به اختصار و تصـرف. این داستان عجیب است و به نظر میرسد بدور از واقعیت باشد بلکه قطعا باطل است. [۱۲۸] آن شهر «تبیلیسی» پایتخت گرجستان امروزی و بزرگترین شهرهای آن میباشد. [۱۲۹] تعدادی از مفسران بر این باورند که محال است ذوالقرنین اسکندر مقدونی بوده باشد چراکه اسکندر بتپرستی مشرک و پادشاهی ظالم و فاسق بود از این جهت امکان ندارد خداوند متعال وی را در کتابش مورد ستایش قرار داده باشد. بلکه ذوالقرنین کوروش است چنانکه بعضی از محققین بر این باورند. رک: کتاب «کورش یا ذو القرنین» نوشته «أبوالکلام آزاد». البته اینکه کورش، ذوالقرنین باشد هم جای تردید است چراکه روایاتی بر این مبنا که او هم بت پرست بوده موجود است. در این مورد فریدون اسلام نیا تحقیق دارد با عنوان ذوالقرنین که در آن از نظر تاریخی اثبات میکند هم اسکندر مقدونی و هم کورش بت پرست بودند.