د) حکم آویزان نمودن نوشتهای از قرآن یا اذکار, جهت تبرک:
به این عمل «تمیمه» گویند. یعنی جهت دفع چشم زخم یا آفتی معمولا بر بدن مریض یا اطفال یا در و دیوار شیئ را آویزان میکنند. و ممکن است این شیء نوشتهای از قرآن یا اذکار یا غیر آن باشد.
اما حکم تمیمه بستگی به شیئی دارد که آویزان میکنند:
- اگر هر شیئی غیر از قرآن و اذکار شرعی بعنوان تمیمه آویزان کنند، حرام و بلکه شرک است. بدلیل حدیث عقبة بن عامر سکه گفت:«من علق تمیمة فقد اشرك» [۴۷]یعنی: «هرکس شیئی را (به قصد دفع ضرر یا جلب منفعت) آویزان کند براستی که شرک ورزیده است».
و چند حدیث دیگر در رابطه با شرک بودن تمائم به اثبات رسیدهاند. از جمله حدیث ابن مسعود [۴۸].
- اگر قرآن یا اذکار را به عنوان تمیمه آویزان شود، در این مورد علما اختلاف نظر دارند:
بعضی از علما آنرا جایز دانسته [۴۹]به شرط اینکه بعد از نزول بلا صورت گیرد [۵۰].
و برخی دیگر آنرا صحیح نمیدانند و به حدیث عقبة بن عامر استناد کرده و هرنوع تمیمه را شرک میدانند [۵۱]. و گفتهاند:ظاهر حدیث بر عموم دلالت دارد. یعنی هر نوع تمیمهای را شامل میگردد.
و علاوه بر این، برای عدم جواز آن به دو امر زیر احتجاج کردهاند:
اول: سد ذریعه [۵۲]. چنانکه حافظ حکمی /اظهار داشته، بخاطر شیوع فتنه و مصیبت در زمان ما، ترک آن اولویت دارد [۵۳].
دوم: مصون ماندن قرآن از اهانت، زیرا بسیاری اوقات شخصی که نوشتهای از آیات و اذکار بر خود آویزان کرده، به قصد قضای حاجت یا طهارت، حرمت آنها را ضایع میکند [۵۴].
با توجه به مطالب فوق، بنظر میرسد استفاده از تمائم صحیح نبوده و ترک آن به صواب نزدیکتر است [۵۵]والله اعلم.
[۴۷] مسند امام احمد ۴/۱۵۶. و هیثمی در مجمع الزوائد میگوید: راویان آن ثقه هستند. [۴۸] سنن ابوداود ۴/۲۱۲. [۴۹] این قول عبدالله بن عمرو بن العاص و روایتی از امام احمد است. (مصنف ابن ابی شیبه ۷/۳۹۶ و الآدب الشرعیة ابن مفلح ۲/۴۲۰) [۵۰] تفسیر قرطبی ۱۰/۳۱۹. البته بعضی شرط گذاشته اند که قبل از نزول بلا باشد. [۵۱] از جمله کسانیکه آنرا جایز تمی دانند: ابن مسعود و ابن عباس شو دستهای از تابعیین و امام احمد و بیشتر علماء حنبلی مذهب. ( منبع سابق) [۵۲] فتح المجید شیخ عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ ص ۹۳. [۵۳] نگاه کنید به: معارج الفبول ۱/۳۸۲. [۵۴] از کتاب «اعلام السنة المنشورة لاعتقاد الطائفة الناجیة المنصورة» حافظ حکمی ص ۱۳۵. [۵۵] التبرك انواعه و احکامه، ناصر بن عبدالرحمن بن محمد الجدیع ص ۲۳۹.