مکّه پایگاه تبلیغات پیامبرج
باری، نویسنده ۲۳ سال پس از آنکه سخن خود را درباره اهل مکه و مدینه بپایان میبرد، مینویسد:
«با وجود اینها اسلام در مکّه نشو و نما نیافت و سیزده سال دعوت مستمرّ حضرت محمّد و نزول آیات معجزهآسای سورههای مکّی نتوانست توفیق ببار آورد به طوری که غالباً حدس زده میشود عدّۀ اسلام آورندگان در آنجا بیش از صد نفر نبود. جهاد واقعی و مستمرّ و شبانهروزی حضرت محمّد در طی سیزده سال نتوانست عناد و لجاج قریش را در هم شکند و گروندگان به اسلام جز عدّه انگشت شماری چون: ابوبکر، عمر، عثمان، حمزه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن أبی وقّاص و غیر هم غالباً از قشرهای پائین و از طبقه بیبضاعت بودند که در نظر جامعۀ حجازی ارزش و اعتباری نداشتند. ورقه بن نوفل که خود رسماً مسلمان نشده بود ولی پیوسته محمّد را تأیید میکرد به پیغمبر توصیه کرده بود: ابوبکر را به اسلام دعوت کند و چون مرد محترمی است ایمان او تاثیری در رونق اسلام خواهد داشت همینطور هم شد یعنی در نتیجۀ اسلام او عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف و طلحه بن عبیدالله و سعد بن أبی وقّاص و زبیر بن العوام نیز مسلمان شدند» [۱۲۶].
حقّاً جای شگفتی است! سیرهنویس جدید تقریباً در هر مسئلهای که وارد میشود از لغزش و خطا مصون نمیماند! و من این موضوع را ناشی از آن میدانم که در نوشتن سیرت رسول خداجداشتن حسن نیّت و صفای سریرت شرط اساسی است و گرنه توفیق درک حقایق، رفیق نخواهد شد و قلم و زبان گرفتار اشتباهات فراوان میشود! و بهر صورت، آنچه که میگوید: «اسلام در مکّه نشو و نما نیافت و سیزده سال دعوت مستمرّ حضرت محمد و نزول آیات معجزهآسای سورههای مکّی توفیق ببار نیاورد»! خود نشانه بیتوفیق بودن در فهم تاریخ اسلام است! بویژه که نویسنده، این کج فهمی را در صفحه ۳۱۶ از کتابش دوباره بدین صورت تأکید! میکند: «در سیزده سال دعوت مستمرّ، محمّد نتوانست بیش از یکصد نفر یا تعدادی در این حدود پیرو پیدا کند و خود این امر ما را به یک نتیجه عجیب و غیر مترقّب میرساند و آن اینست که: نه صحّت دعوت محمّد، نه روش زاهدانه او، نه فصاحت گفتار، نه ترسانیدن از آخرت و نه تعالیم اخلاقی و انسانی او هیچکدام نتوانسته است قضیّه را حلّ و به انتشار اسلام بطور مؤثّر و شایستهای کمک کند»!.
حقیقت این است که پیامبر اکرمجهنگامی که در مکّه میزیست، خانۀ کعبه را بویژه در وقت ازدحام مردم، بمنزله «پایگاه تبلیغاتی» خود قرار داده بود و چون قبائل گوناگون عرب از نواحی پراکنده به زیارت کعبه میآمدند پیامبر اکرمجفرصت را مغتنم میشمرد و آنها را به توحید و اسلام فرا میخواند. حلبی در سیره خود آورده است: «عَن جابِرِ بنِ عَبدِاللهسقال: انَ النَّبِیُّجیَعرُضُ نَفسَهُ عَلَی النّاسِ فِي المَوقِفِ و یَقُولُ: أَلا رَجُلً یَعرُضُ عَلیَّ قَومَهُ، فَإنَّ قُرَیشاً قَد مَنَعُونی أَن أُبَلِّغَ کَلامَ رَبّی وعَن بَعضِهِم: رَأَیتُ رَسولَ اللهِجقَبلَ أَن یُهاجِرَ إِلَی المَدینَةِ یَطوفُ عَلَی النّاسِ فِی مَنازِلِهِم أَی بِمِنی یَقُولُ: یا أَیُّهَا النّاسُ إنَّ اللهَ یَأمُرُکُم أَن تَعبُدُوهُ وَ لا تُشرِکُوا به شَیئاً ....» [۱۲٧].
یعنی: «از جابر بن عبدالله انصاری رسیده که گفت پیامبرجدر موقف حج، خود را بمردم معرّفی میکرد و میگفت آیا مردی نیست که قوم خویش را با من آشنا کند؟ قریش مرا از آنکه سخن خداوندم را بدیگران برسانم باز داشتهاند. و از برخی یاران پیامبر رسیده که گفت: رسول خداجرا پیش از هجرت به مدینه دیدم که درمیان مردم میگشت و به منازل ایشان در (منی) سر میزد و میگفت: هان! ای مردم، خداوند شما را فرمان داده که او را بندگی کنید و هیچ چیز را شریک وی مگیرید ...».
در اثر این تبلیغات، گروهی از قبائل عرب به اسلام گرویدند، بویژه مردم مدینه که اکثر ایشان مسلمان شدند و بقول طبری: «فَلَم تَبقَ دارٌ مِن دُوِر الأَنصارِ إلاّ وفیها ذِکرٌ مِن رَسولِ اللهِ» [۱۲۸]یعنی: «هیچ خانهای از خانههای انصار نماند مگر آنکه در آنجا از رسول خداجسخن میرفت». به طوری که پیامبر اکرمجچون به مدینه هجرت کرد شهر مزبور کاملاً آماده استقبال از آن حضرت بود. و در تمام کتب تاریخ و سیره از پیمانهایی که نمایندگان مدینه با پیامبر خداجمیبستند و سپس به شهر خود باز میگشتند و به تبلیغ اسلام مشغول میشدند، با عنوان: «بَیعَةُ العَقَبَة» یاد کردهاند (به سیرة ابن هشام، القسم الأوّل، صفحه ۴۳۱ و تاریخ طبری، الجزء الثّانی، صفحه ۳۵۵ و طبقات ابن سعد، القسم الأوّل، صفحه ۱۴٧ و دیگر کتب سیره و تاریخ نگاه کنید).
عجب آنکه سیرهنویستازه نیز خود در فصل دیگر از کتابش به این ماجری اعتراف نموده و ضمن صفحه ۱۳۰ مینویسد:
«در حجّ سال ۶۲۰ شش نفر از یثربیان با محمّد ملاقات کرده و به سخنان او گوش داده بودند. در حجّ سال ۶۲۱ یک عدّه ۱۲ نفری با وی ملاقات کردند و دیدند حرفهائی که محمّد میزند خوب است ... آن دوازده نفر با وی بیعت کردند و در مراجعه به یثربت مسلمان شدنِ خود و فکر همپیمانی با محمّد را با کسان خویش در میان نهادند و گوئی این تدبیر و سیاست مورد پسند و قبول عدّۀ بیشتری قرار گرفت و. از همین روی سال بعد (۶۲۲) یک عدّه هفتاد و پنج نفری (٧۳ مرد و ۲ زن) در مکانی بیرون از شهر بنام عقبه با محمّد ملاقات کردند و پیمان عقبه دوّم میان آنها بسته شد».
چیزی که از نظر نویسنده ۲۳ سال پوشیده مانده آن است که دعوت مزبور، ویژه مردم مدینه نبود بلکه طوائف و قبائل گوناگون عرب را فرا میگرفت مثلاً حَلَبی و دیگران، گزارشی از گروه مسیحیان «نَجران» آوردهاند که بهنگام عبور از مکّه، تحت تاثیر دعوت پیامبرجقرار گرفتند و مسلمان شدند و آیاتی از قرآن کریم در سوره قصص (که سورهای مکی است) درباره آنها فرود آمد [۱۲٩](السّیرة الحلبیّة، الجزء الثّانی، صفحه ۳۸) یا ابن هشام از اسلام «طُفَل بن عَمرو» سخن گفته است که سرانجام بهمراه هفتاد و یا هشتاد خانواده مسلمان از قبیله «دَوس» بحضور پیامبر رسید (سیرة ابن هشام، القسم الأوّل، صفحه ۳۸۲).
و همچنین مورّخان، از اسلام «ضِماد» که مردی از قبیله «أَزد» بود و از اسلام «أَبوذَرّ» که از قبیله «غِفار» شمرده میشد در دوران مکّه یاد کردهاند که هر کدام فرمان مییافتند تا بهسوی قوم خود باز گردند و به تبلیغ اسلام پردازند و در نتیجۀ اینکار، گروهی را به سوی اسلام جلب میکردند چنانکه ابن کثیر از «ابوذر» آورده که گفت: «أَتینا قَومَنا غِفارَ فَأَسلَم بَعضُهُم قَبلَ أَن یَقدِمَ رَسولُ اللهِجالـمدینةَ» [۱۳۰]. یعنی: «بسوی قوم خود غِفار، آمدیم و برخی از ایشان پیش از آنکه رسول خداجبه مدینه وارد شود مسلمان گشتند».
این روش که پیامبرجفرستاده خود را به سوی قومی میفرستاد و به تعبیر طبری: «أَمَرَهُ أَن یُقرِئَهُمُ القُرآنَ ویُعَلِّمَهُمُ الإسلامَ ویُفَقِّهَهُم فِي الدّینِ» [۱۳۱]. او را میفرمود تا ایشان را با خواندن قرآن آشنا سازد و اسلام را بآنها بیاموزد و در کارِ دین آنان را فهیم کند در مدینه نیز همچون مکّه دوام داشت و اقوام و قبائل بسیاری از این راه به اسلام گرویدند تا آنجا که اسلام در روزگار پیامبر به «یمن» راه یافت بدون اینکه با اهل یمن جنگ و نزاعی در گیرد و رسول خداجابو موسی اشعری و مُعاذ بن [۱۳۲]جَبل و همچنین علیّ بن ابیطالب [۱۳۳]÷را برای تبلیغ دین و گردآوری زکوه به یمن گسیل داشت. بنابراین، تلاش نویسنده ۲۳ سال در اینکه نشان دهد پیامبرجدر دوران مکّه توفیق نیافت جز عدّهای از اهل مکّه کسی را به اسلام متمایل سازد، دروغ محض و مصداق روشنِ «خیانت در گزارش تاریخ» است! راستی جرأت بیاندازه میخواهد که نویسندهای با وجود تصریح تاریخ در این باره، بدانگونه برخلاف واقع سخن گوید و هیچ نیاندیشد که بر کجرویهای او انگشت نقد گذاشته شود و از خلال اعترافات وی، تناقضات و اشتاباهاتش آشکار گردد! و این نیست جز ثمره همان بیتوفیقی و دوری از هدایت خداوند:
﴿وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ﴾[النور: ۴۰] [۱۳۴].
[۱۲۶] صفحه ۶۴ کتاب. [۱۲٧] السیرة الحلبیّة، الجزء الثّاني، صفحه ۱۵۳. [۱۲۸] تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۳۵۵ و همچنین: سیره ابن هشام، القسم الأوّل صفحه ۴۳۰. [۱۲٩] به آیات ۵۲-۵۵ سوره شریفه قصص نگاه کنید. [۱۳۰] سیرة ابن کثیر، الجزء الأوّل، صفحه ۴۵۱. [۱۳۱] تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۳۵٧. [۱۳۲] ابن عبدالبّر در استیعاب درباره معاذ بن جبل مینویسد: «بعثه رسول اللهجقاضیاً إلی الجَنَد من الیمن یعلّم الناس القرآن وشرائع الاسلام ویقضی بینهم». (ج ۲، ص ۱۴۰۳). [۱۳۳] ابن سعد در طبقات مینویسد: «عن علّی÷قال: بعثني رسول اللهجإلی الیمن فقلت یا رسول الله بعثنی وأنا شاب اقضی بینهم ولا أدری ما القضاه فضرب صدری بیده ثم قال: اللهم اهد وثبت لسانه فوالذي فلق الحبّة ما شککت في قضاءٍ بین اثنین». (طبقات، الجزء الثانی، صفحه ۱۰۰). [۱۳۴] هر کس را که خدا نوری برایش قرار نداد پس نوری نخواهد داشت؟!.