خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

تناقضات پیاپی!

تناقضات پیاپی!

از این پس، سیره‌نویس امین! قدری! بر سر انصاف می‌آید و از استقامت و پایداری پیامبرجستایش می‌کند ولی دوباره «هجرت مسلمانان به حبشه» را با همان تعلیل کذایی! یاد می‌کند و عناد و لجاج مشرکان را باز می‌گوید و حوادث دوران مکّه را با تندی و فشردگی تا آستانه «هجرت» دنبال می‌کند و این فصل را نیز به پایان می‌برد. برای آنکه خوانندگان محترم به تفصیل از سخنان وی آگاهی یابند گفتار او را در پایان این فصل می‌آوریم، در صفحه ۶۴ می‌نویسد:

«از صفات مشّخص دعوت اسلام، پایداری و استقامت حضرت محمّد است. رسوخ و استواری یک مقصد اعلی از آن هویدا است. هیچ مانعی محمّد را از دعوت خود منصرف نکرد، نه وعده و نه وعید، نه تمسخر و استهزاء و نه آزار یاران ضعیف او»!.

البته خوانندگان، این اعتراف را در کنار گفته‌های پیشین نویسنده ۲۳ سال قرار داده و داوری خواهند کرد! مثلاً بیاد دارند که وی در صفحه ۴۸ از کتابش ادّعا نموده بود که: «آثار مخالفت و استهزاء و انکار در مردم ظاهر گردیده و در نتیجه، حالت شک و تردید و تزلزل در محمّد دیده می‌شود»!! آیا نوشته‌ای از این بی‌تناقض‌تر و موفقّ‌تر سراغ دارید؟!! نویسنده سخن خود را چنین ادامه می‌دهد:

«از این گذشته، محمّد چاره‌جو است و به هر وسیله‌ای متوسّل می‌شود، در سال پنجم بعثت عدّه‌ای از یاران خود را به حبشه فرستاد بدین امید که پادشاه حبشه به یاری وی بشتابد ....»!.

چنانکه ملاحظه می‌شود جناب مورّخ افسانه‌بافی را از سر گرفته و تکرار می‌کند لذا جا دارد که این بحث را بگذاریم و بگذریم! و خوانندگان را به ملالت نیافکنیم، می‌نویسد:

«شاید در بدایت امر و آغاز دعوت اسلام قریش چندان بدین ادّعا اهمیّت نمی‌دادند و به تمسخر و استهزاء و تحقیر محمّد اکتفا می‌کردند، او را دیوانه، شاعر، یاوه‌سرا، دروغگو، کاهن و مربوط با اجنّه و شیاطین می‌گفتند ولی اصرار حضرت محمّد در دعوت خود و روی آوردن عدّه‌ای متعیّن و متشخّص رفته رفته آنها را نگران ساخت». بیاد داریم که پیش از این (در صفحه ۶۴) گفته بود:

«جهاد واقعی و مستّمر و شبانه‌روزی حضرت محمّد در طیّ سیزده سال (دوران مکّه) نتوانست عناد و لجاج قریش را در هم شکند و گروندگان به اسلام جز عدّه انگشت شماری ... غالباً از قشرهای پائین و از طبقه بی‌بضاعت بودند که در نظر جامعه حجازی ارزش و اعتباری نداشتند»! و ناگزیر باید گفت که قریش از همان عده انگشت شمار به نگرانی و وحشت افتاده بودند! باری نویسنده، سخن خود را بدینگونه دبنال می‌کند: