خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

سلام بر رسول خدا

سلام بر رسول خدا

نویسنده کتاب در پی سخنان گذشته‌اش می‌نویسد:

«در حاشیه حدیث عائشه راجع به کیفیّت بعثت، نقل چند سطری از سیره ابن اسحق برای مردمان نکته‌یاب خردمند(!!) سودمند است .... در روزهای قبل از بعثت هرگاه حضرت محمّد برای قضای حاجت از خانه‌های مکّه دور می‌شد و خانه‌های شهر در پیچ و خم راه از نظر ناپدید می‌گردید بر سنگی و درختی نمی‌گذشت که از آنها صدائی بر نمی‌خاست که: السلام علیك یا رسول الله. پیغمبر به اطراف خود نگاه می‌کرد، کسی را نمی‌دید و غیر از سنگ و درخت چیزی پیرامون او نبود. بدیهی است نه درسخت می‌تواند سخن گوید و نه سنگ، بدین دلیل آشکار که آلت صوت در آنها نیست و به دلیل مسلّم‌تر که ذیروح نیستند تا فکر و اراده داشته باشند و آن را بصورت لفظ در آورند» [۵۳].

این سخنان سیره نگار! نه مایه ایراد بر پیامبر گرامی اسلامجمی‌تواند باشد، و نه دلیلی بر خطای همه علمای اسلامی شمرده می‌شود، و نه قابل اعتماد نبودن ابن اسحق را اثبات می‌کند! امّا سه چیز را در نویسنده ۲۳ سال بخوبی نشان می‌دهد: نخست: ناآگاهی او را از متون اسلامی می‌نمایاند! دوّم: تناقض گویی و غرض‌ورزی وی را آشکار می‌سازد! سوّم: فکر بسته و محدود مادّی را در او نمایش می‌دهد!.

امّا دلیل آنکه این حدیث نمی‌تواند دستاویزی بر ضدّ پیامبر اکرمجباشد آنست که صدورش از پیامبر خداجبشکل قطعی ثابت نشده است و خود نویسنده ۲۳ سال نیز به این امر اعتراف کرده چنانکه در صفحه ۴٧ می‌نویسد:

«حدیثی مستند و معتبر در این باب نیامده»!.

و دلیل بر آنکه همه علمای اسلامی نیز بخطا نرفته‌اند آنست که صحّت حدیث مذکور را همگی نپذیرفته‌اند و ضمناً خود سیره‌نویس در صفحه ۴۶ از کتابش می‌گوید: «بسیاری از فقهاء و مفسّرین سیره‌ها نیز آن را منکر شده و صدا را از فرشتگان دانسته‌اند».

و دلیل بر آنکه ابن اسحق این حدیث را از خود نساخته آنست که: سند حدیث را در کتابش آورده است (السّیرة، القسم الأوّل، صفحه ۳۳۴) تا معاصرین وی بتوانند از راویان این حدیث (که در همان روزگار می‌زیستند) بپرسند و تحقیق کنند. بعلاوه نویسنده ۲۳ سال نیز در صفحه ۴٧ از کتابش اعتراف می‌کند که: «ابن اسحق هم دروغ نگفته است یعنی قصد گفتن دروغ نداشته است و حتماً از کسی شنیده» پس این حدیث از هیچ جهت، زیانی بر اسلام و اسلامیان وارد نمی‌آورد.

امّا سخنان سیره‌نویس درباره این حدیث بر ناآگاهی وی از متون اسلامی حکایت می‌کند زیرا او در صفحه ۴٧ ادّعا دارد که: «وقتی سنگ و درخت سلام کرده‌اند کسی آنجا نبوده»! و این نشان آنست که نویسنده ۲۳ سال تنها روایت ابن اسحق را دیده و از آثار دیگر که در این باره رسیده اطّلاع ندارد! مانند روایت علی÷که در آن آمده است:

«کُنتُ معَ النَّبیِّجبِمَکَّةَ فَخَرَجنا في بَعضِ نَواحیها، فَمَا استَقبَلَهُ جَبَلٌ ولا شَجَرٌ إلّا وهُوَ یَقولُ: السَّلامُ عَلَیكَ یا رَسولَ الله» [۵۴].

یعنی: «من با پیامبرجدر مکّه بودم و به برخی از نواحی مکّه رفته بودیم و هیچ کوه و درختی با پیامبر روبرو نمی‌شد مگر آنکه می‌گفت: درود بر تو ای رسول خدا»!. باز نویسنده در صفحه ۴۶ می‌گوید: «خود پیغمبر چنین مطلبی را به کسی نگفته است» این ادّعا نیز بر خلاف آثاری است که وارد شده زیرا در حدیث سمرۀ آمده که پیامبر اکرمجبه او فرمود: «إِنِّى لأَعْرِفُ حَجَرًا بِمَكَّةَ كَانَ يُسَلِّمُ عَلَىَّ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ إِنِّى لأَعْرِفُهُ الآنَ» [۵۵].

یعنی: «من سنگی را که در مکّه پیش از بعثتم بمن سلام می‌کرد می‌شناسم، من هم‌اکنون آن را می‌شناسم». آری، سیره‌نویس تازه می‌تواند ادّعا کند که روایات مذکور مثلاً «متواتر» نبوده یا با «قرائن قطعی» همراه نیستند بطوری که به صدور آنها از سوی پیامبرجیقین نتوان کرد، این درست است ولی اگر چنین بگوید باز هم تناقض‌گویی نموده! و غرض‌ورزی خویش را آشکار ساخته است! زیرا با آنکه روایت ابن اسحق را نمی‌پذیرد و در صفحه ۴٧ می‌نویسد: «خود پیغمبر همچنین ادّعائی نکرده است»! با وجود این، آن را بر وفق عقاید خویش تفسیر می‌کند! و این، کار غریبی است که باور کردنی بنظر نمی‌رسد امّا متأسّفانه باید آن را باور کرد زیرا نویسنده محقّق! در صفحه ۴۶ از کتابش چنین آورده است:

«این روایت به درجه‌ای نامعقول و غیر قابل قبول عقل است که بسیاری از فقهاء و مفسرین سیره‌ها نیز آنرا منکر شده و صدا را از فرشتگان دانسته‌اند و بدیهی است که به ذهن هیچ یک از آنها نرسیده است که این صدا، صدای روح خود محمّد است چه، سال‌ها تفکّر و اشباع روح از یک اندیشه، مستلزم این است که آن اندیشه بصورت واقع در آید و حقیقتاً در جان کسی که مسخّر امری و اندیشه‌ای شده است چنین صدائی طنین افکند»!.

چنانکه ملاحظه می‌کنید جناب سیره‌نویس، حدیثی را که نادرست شمرده و تأکید نموده بود که اساساً پیامبر آن را اظهار نداشته است در اینجا با کمال پررویی! قبول می‌کند تا آن را دلیلی بر «خیالی بودن نداهای غیبی» بشمار آورد! واقعاً که آفرین بر این همه دانش نمایی و هنرمندی!.

باید به این سیره نگار قرن بیستم گفت که: آلبرت انیشتاین نیز سال‌های دراز در پیرامون «نسبیّت عام و خاص» اندیشه کرد بطوریکه روحش از آن اشباع شد ولی هرگز نشنید که کوه و درخت بر او به عنوان: «کاشف قانون نسبیّت» سلام کنند! و فردوسی طوسی نیز سی سال رنج کشید تا «شاهنامه» را بنظم کشید! ولی هیچگاه نشنید که مثلاً ستون مسجد فریاد زند: «سلام بر تو ای شاهنامه نویس»! این قبیل سر و صداها اگر بگوش کسی رسد همانا در گوش کسانی منعکس خواهد شد که اعصابی ضعیف و تخیّلی بیمار و قوای ذهنی ناموزون دارند، نه انسان‌های تندرست و قوی و هوشمند. اما آیا پیامبر بزرگ اسلام از کدام دسته محسوب می‌شده است؟! پیامبری که خود نویسنده ۲۳ سال درباره‌اش چنین اعتراف می‌کند:

«در این شبهه‌ای نیست که حضرت محمّد از اقران خویش متمایز است و وجه تمایز او هوش حاد، اندیشه عمیق، و روح بیزار از اوهام و خرافات متداول زمان است و از همه مهم‌تر، قوّت اراده و نیروی خارق العاده‌ای است که یک تنه او را به جنگ اهریمن می‌کشاند» [۵۶].

آیا چنین مرد پولادینی که بلحاظ هوش و اندیشه و همچنین از حیث قوّت اعصاب و اراده، سرآمد روزگار بوده است از کدام دسته بشمار می‌آمد؟!.

کسی که از یک سو، فرهنگ جامعه و اخلاق اجتماعی را سخت متحوّل کرده و از سوی دیگر در مدّت ده سال، بیست و هفت جنگ [۵٧]را بر ضدّ مفسدان و ستمگران شخصاً اداره کرده است از کدام دسته شمرده می‌شود؟! این نشانۀ تنگ نظری و سطحی نگری نویسنده است که هر حادثه‌ای را به خواب و خیال! نسبت می‌دهد و گمان می‌کند که از این راه به تمام سؤالات اساسی پاسخ داده و اسرار نبوّت را آشکار ساخته است! کسانی که در تنگنای «ظاهر بینی» گرفتار نشده‌اند بخوبی می‌دانند که در این جهان، برخی از امواج صوتی وجود دارد که بعلّت طول موج‌ها و فرکانس‌های [۵۸]ویژۀ خود، انسان‌های عادی آن را نمی‌شنوند ولی بعضی از جانداران دیگر می‌توانند آن اصوات را بشنوند و این چیزی است که ضمن آزمایش‌های علمی به اثبات رسیده، بنابراین اگر ما با نویسنده ۲۳ سال همگام شویم و بخواهیم روایات مورد بحث را بپذیریم هیچ دلیلی ندارد که برای تفسیر آنها به خواب و خیال توسّل جوییم! بلکه می‌توانیم قبول کنیم که پیامبر اسلامجبا استعداد فوق العاده خویش توانسته است امواجی را که خدای جهان (یا پیک‌های او) فرستاده‌اند بشنود و درود و نوید الهی را مبنی بر رسالت خود از کوه و سنگ و درخت دریافت کند چنانکه موسی÷در بیابان از درخت، پیام توحید را شنید و رسالت الهی را دریافت داشت. و فرستادن سلام و پیام نیز برخلاف پندار نویسنده، همواره به زبان و دهان نیاز ندارد. هر قدرتی که در هوا تصرّف کند و امواج شنوایی را پدید آورد می‌تواند صدا یا ندایی را ارسال دارد.

بعلاوه امواجی در جهان هست (مانند امواج الکترومانیتیک) که ممکن است با «مغز و روح انسان» ارتباط یابد و پیامی را به او القاء کند و این امواج، از نوع امواج صوتی نیست که بحث شنوایی پیش آید و احوال همه افراد بشر نیز یکسان نیست تا برخی از امور نامحسوس، بر همه مخفی ماند. پیامبران حق و برگزیدگان خدا در همین جهان مشاهداتی داشتند که محجوبان، راه بآنها ندارند و نداهایی را در می‌یافتند که گوش مادّی از شنیدن آنها کر و ناتوانست! پس اینکه سیره‌نویس! در صفحه ۴۶ می‌گوید: «که اگر بنا بود فرشتگان به حضرت، سلام کنند در حضور مردم این کار را می‌کردند تا همگان به وی ایمان آورند»! ناشی از فکر محدود مادّی او است که گمان می‌کند هر کس، استعداد رؤیت فرشته و درک پیام خدا را دارد و عجب آنکه قرآن کریم همین منطق مادّی را از قول مشرکان مکّه نقل کرده که می‌گفتند:

﴿لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا[الفرقان: ٧].

«چرا فرشته‌ای بر او نازل نشد که بهمراه وی، بیم رسان باشد»؟!.

بنظر أبوجهل و أبولهب اگر فرشتۀ وحی، حقیقت دارد پس هر کس باید بتواند آنها را درک کند و همچون پیامبران خدا÷با آنان مرتبط باشد! و امروز هم می‌بینیم که برخی از مادّی مذهبان! پس از گذشت ۱۴ قرن از صدر اسلام همان منطق فرسوده و کهنه را تکرار می‌کنند، راستی که:

﴿تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡ[البقرة: ۱۸۸] [۵٩].

اگر مشرکان قدیم که گرفتار حجاب جهل بودند قابل سرزنش‌اند، ملحدان امروز بیشتر در خور ملامت‌اند زیرا ایشان خوب می دانند که مثلاً امواج رادیویی در فضای خانۀ آنها فرستاده می‌شود ولی هر آهن پاره‌ای! در آنجا استعداد گرفتن و ظاهر ساختن امواج مزبور را ندارد بلکه امواج، با دستگاه ویژه‌ای که همان رادیو باشد ارتباط می‌یابد و پیام‌ها و سخنان، از آن دستگاه شنیده می‌شود. بنابراین بسیار ابلهانه است که بدون توجه به لیاقت خداداد و آمادگی روحی افراد، ایراد می‌کنند: اگر ندای غیبی وجود داشت چرا دیگران نتوانستند آن را بشنوند؟ و اگر فرشتگان قدسی در کار وحی بودند چرا مخالفان پیامبر آنها را ندیدند؟!.

این ندا را بی‌گمان با گوش جان باید شنید
با سماع دیگر و حس نهان باید شنید
هر که گوش انبیا دارد نداها بشنود
ورنه پس، از خاتم پیغمبران باید شنید [۶۰]

آری، این مشاهدات و دریافت‌ها از آن پیامبران خدا و برگزیدگان حق است نه هر مادّی نالایق (یا درویش جاهلی!!) در خاتمه این فصل جا دارد اعترافی را از قول خود نویسنده ۲۳ سال درباره وحی پیامبر اسلامج، بیاورم و داوری را به خوانندگان ارجمند واگذارم. وی در صفحه ٩٩ از کتابش (ناگزیر)! می‌نویسد:

«حالت وحی، حالت خاصّی است و فروغی که در آن حال بر ذهن پیغمبر می‌تابید غیر از مطالب عادی زندگانی است ....».

شاعر عرب چه نیکو سروده است:

ومناقبُ شَهِد العَدُوُّ بِفَضلِها
وَالفَضلُ ما شَهِدَت بِهِ الأعداءُ
دشمنان باز به فضل تو گواهی دادند
هنر آنست که اقرار کند بدخواهش [۶۱]

[۵۳] صفحه ۴۵-۴۶ کتاب. [۵۴] السیرة الحلبیّة، الجزء الأوّل، صفحه ۳۶۱. [۵۵] السیرة الحلبیّة، الجزء الأوّل، صفحه ۳۶۱. [۵۶] صفحه ۸ کتاب ۲۳ سال. [۵٧] «قال محمد بن عمر: مغازی رسول اللهجمعروفه مجتمع علیها لیس فیها اختلاف بین أحد في عددها وهی سبع و عشرون غزوة» (تاریخ طبری، الجزء الثّالث، صفحه ۱۵۳). [۵۸] فرکانس، همان تعداد نوسانات موج در ثانیه است. [۵٩] دل‌هایشان بیک دیگر شبیه است!. [۶۰] اشعار از نویسنده این کتاب است. [۶۱] ترجمه بیت از نویسنده این کتاب است.