پیامبر و کشف مَغیبات!
از این پس، سیرهنگار بینام و نشان! دربارۀ اینکه پیامبر اسلامجچیزی از اسرار نهان را نمیدانسته است بخیال خود، داد سخن میدهد و از قرآن گواه میآورد و مینویسد:
«آیه ۵۰ سوره انعام در جواب کسانی که از پیغمبر معجزه میخواستند این مطلب را به شکل صریح بیان میکند:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾[الأنعام: ۵۰].
«ای محمّد به آنها بگو من نمیگویم گنجهای خداوند نزد من است و از غیب خبری دارم یا اینکه فرشتهام من تابع الهام ضمیر و رسانیدن وحی هستم [۲۶۴]».
در آیه ۱۸۸ سوره اعراف میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ١٨٨﴾[الأعراف: ۱۸۸].
«ای محمد بآنها بگو من سود و زیانی در این امر ندارم(!!) مگر آنچه خدا بخواهد. اگر غیب میدانستم هم جلب خیر میکردم و هم بدی را از خویش دفع میساختم. من جز داعی حق برای مؤمنین نیستم».
این آیه نیز جواب مشرکان است که میگفتند اگر راست میگوئی و با عالم غیب سر و کار داری چرا در مقام تجارت و سود بردن نیستی؟ آیات قرآنی در این باب صریح و روشن است و احادیث و مندرجات سیرههای معتبر همه مؤیّد این است که پیغمبر داعیه عصمت و کشف مغیبات نداشت». (صفحه ۱۰۲)
چیزی که در این روزگار بسیار مرسوم شده آنست که گروهی از خاورشناسان غربی و اسلامشناسان وطنی! یکی دو آیه از قرآن کریم را دستاویز اندیشههای خود میسازند و از بقیۀ آیاتی که در آن زمینه آمده است صرفنظر میکنند! با اینکه قرآن شریف گاهی به یک مسئله از ابعاد گوناگون نگریسته و برای فهم تمام مسئله باید همه ابعاد آن را در قرآن بررسی کرد و نظر جامع و فراگیر قرآنی را درباره آن فهمید.
موضوع «آگاهی از غیب» یکی از همین مباحث شمرده میشود که مایۀ سوء استفاده بسیاری قرار گرفته است. دستهای پنداشتهاند که پیامبر اکرم (و حتّی امامان) بمحض آنکه بخواهند از اسرار غیب آگاهی یابند حجابها و موانع بکنار میرود و ایشان بر اسرار مزبور اشراف پیدا میکنند و در این باره گفتهاند که: «إِنَّ الإِمامَ إِذا شاءَ أَن یَعلَمَ عَلِمَ» [۲۶۵]. یعنی: «امام همین که بخواهد چیزی را بداند، از آن آگاه خواهد شد».
و گروهی دیگر (چون نویسنده ۲۳ سال) پیامبر اکرمجرا مطلقاً از غیب بیخبر پنداشته و به آیه شریفه:
﴿وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾[الأنعام: ۵۰].
و نظایر آن استشهاد کردهاند! و بیشک هر دو دسته بخطا رفتهاند!.
امّا گروه نخستین، توجّه نکردهاند که پیامبر خداجاز راه وحی بر حقایق امور آگاهی مییافت و از سوی دیگر، جریان وحی در اختیار او قرار نداشت و نزول روح القدس امری غیر اختیاری بود چنانکه در دوران «فَترتِ وحی» پیامبر اکرمجاز تأخیر وحی و دیر آمدن آن رنج فراوان برد و تا خدا نخواست وحیِ مقدّس باز نیامد و اخبار مربوط به «اصحاب کهف» کشف نشد و همچنین در ماجرای «إفک عائشه» و دیگر حوادث -که شرح تمام آنها بطول میانجامد- امر وحی، بخواست و اراده پیامبرجموکول نبود. پس نباید احادیث ضعاف را بر آیات قرآن و گواهی تاریخ ترجیح داد.
امّا گروه دوّم نیز در نیافتهاند که مقصود از لا أَعلَمُ الغَیبَاینست که غیب در اختیار پیامبر نیست و بدون وحی پروردگار چیزی از امور پنهان را نمیداند نه آنکه اگر وحی خداوندی هم برسد و «فیض روح القدس ار باز مدد فرماید» [۲۶۶]در آن صورت باز هم پیامبرجاز غیب آگاهی نخواهد یافت! این معنا برخلاف نصّ قرآن است که میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَ﴾[هود: ۴٩].
﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَ﴾[آلعمران: ۴۴].
«این از خبرهای غیب است که آن را از راه وحی بتو میرسانیم».
و در همان آیه ۵۰ سوره انعام که نویسنده ۲۳ سال گواه آورده برای آگاهیهای غیبی که از راه وحی به پیامبر میرسید جایی باز کرده است و میفرماید: ﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾[الأنعام: ۵۰]. یعنی: «(بگو) من تابع وحی خداوندی هستم که بسویم میآید و بس»!. بنابراین: «آنچه استادِ ازل گفت بگو، میگویم» [۲۶٧]و آیات شریفه قرآنی در این مقام صراحت دارد که وحی پیامبران با آگاهی از غیب قرین میشود چنانکه میخوانیم:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ﴾[الجن: ۲۶-۲٧].
«دانای غیب (خدا) است پس غیب خود را بر هیچ کس جز پیامبری که او را پسندیده اظهار نمیکند».
و نیز:
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُطۡلِعَكُمۡ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَجۡتَبِي مِن رُّسُلِهِۦ﴾[آلعمران: ۱٧٩].
«خداوند آگاه کننده شما بر غیب نیست ولی (برای این کار) پیامبران خود را بر میگزیند».
خلاصه آنکه پیامبر ارجمند اسلامجاز خود چیزی نمیدانسته و اشراف و احاطه بر غیب نداشته است امّا در موردی که وحی الهی امور پنهان را بر او آشکار میکرده البته نمیتوانسته محجوب از غیب بماند! و پیش از این (ضمن بخش نخستین) پارهای از اخبار نبویجرا درباه رویدادهای آینده و حوادث پنهان آوردیم و سخن را تکرار نمیکنیم امّا این نکته را نیز ناگفته نمیگذاریم که سخنِ نویسنده ۲۳ سال بصورتی گفتار ما را تأیید میکند! چرا که در صفحه ۱۰۳ مینویسد:
«حدیث معتبری از پیغمبر نقل میکنند که در برابر سؤالات پرت و پلای مشرکان که میخواستند وی را عاجز کنند میفرمود: اینها از من چه توقّع دارند؟ من بنده خدایم و جز آنچه بمن آموخته است نمیدانم». آری! پیامبرججز آنچه خدا به او آموخته (و چه بسیار حقایقی را به وی آموخته) هیچ نمیدانسته است! چنانکه در کلام الهی آمده:
﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا﴾[النساء: ۱۱۳].
«و چیزهایی به تو آموخت که آنها را نمیدانستی و فضل خدا بر تو بزرگست».
اگر کسی به کتب صحاح نظر افکند و برخی از پیشگوییهایی را که پیامبر خداجبه مدد وحی اظهار داشته ببیند آنچه را که گفتیم روشنتر در مییابد و ما برای اینکه به «کلّی گویی» نپرداخته باشیم لازم میبینیم در اینجا یکی از آن موارد را بیاوریم.
محمد بن اسماعیل بُخاری در صحیح خود ضمن کتاب «الجِهادُ والسِّیَر» از قول رسول اکرمجخبر میدهد که ترکان مغول به سرزمین مسلمانان یورش میآورند و علائم و نشانههای آنان را یاد میکند با اینکه بخاری نزدیک به ۳۵۰ سال پیش از ترکان مزبور وفات یافته است زیرا بخاری در سال ۲۵۶ هجری قمری رخت از جهان بر بست و مغولان در قرن هفتم هجری به ایرانِ اسلامی حملهور شدند و سپس به سرداری هولاکو به بغداد که مرکز خلافت بود یورش بردند.
نصِّ حدیث پیامبرجدر صحیح بخاری [۲۶۸]تحت عنوان «بابُ قِتاِل التُّرك» چنین آمده است:
«..... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا التُّرْكَ صِغَارَ الأَعْيُنِ، حُمْرَ الْوُجُوهِ، ذُلْفَ الأُنُوفِ، كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ» [۲۶٩].
یعنی: «رسول خداجفرمود: رستاخیز بپا نمیشود تا آنکه شما مسلمانان با ترکان کارزار کنید که چشمانی کوچک و چهرههایی قرمز و بینیهایی کوتاه و پهن دارند، چهرههای آنان به سپرهایی میماند که چکّش خورده است (دارای صورتهای گِرد و پهن هستند)». ششصد و چند سال پس از این پیشگویی، صوفی معروف: نجم الدین رازی که خود در روزگار حمله مغول میزیسته در کتاب «مِرصادُ العِباد» مینویسد:
«در تاریخ شهور سنه سبع و عشر و ستماثه لشکر مخذول کفّار تتار -خَذَلَهُمُ اللهُ ودَمَّرَهُم- استیلا یافت بر آن دیار و آن فتنه و قتل و فساد و اسروهَدم و حَرق که از آن مَلاعین ظاهر شد در هیچ عصر در بلاد کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هیچ تاریخ نیامده الاّ آنجا خواجه÷از فتنههای آخر الزّمان خبر باز داده است: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا التُّرْكَ صِغَارَ الأَعْيُنِ ، حُمْرَ الْوُجُوهِ، ذُلْفَ الأُنُوفِ ، كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ». صفت این کفّار مَلاعین کرده است و فرموده که قیامت بر نخیزد تا آنگه که شما با ترکان قتال بکنید قومی که چشمهای ایشان خرد باشد و رویشان سرخ و بینیهای پهن و رویشان همچون پوست سپر در کشیده و بعد از آن فرموده است: «وَيَكْثُرُ الْهَرْجُ قيل يا رسوالله وَمَا الْهَرْجُ قَالَ: الْقَتْلُ ، الْقَتْلُ». فرمود که: قتل بسیار باشد. به حقیقت این واقعه آنست که به نور نبوّت، خواجه÷پیش از ششصد و اند سال باز دیده است. قتل از این بیشتر چگونه بُوَد که از دَرِ ترکستان تا دَرِ شام و روم چندین شهر و ولایت قتل و خرابی کردند تا از یک شهر ری که مولِد و منشأ این ضعیف است قیاس کردهاند که کمابیش هفتصد هزار آدمی به قتل رسیده است» [۲٧۰].
در کتاب «نهج البلاغة» که شریف رضی آن را در سال چهار صد هجری (نزدیک دویست سال پیش از حمله مغول) گرد آوری کرده است میخوانیم که علی÷چون در روزگار خلافت خود به یورش ترکان مغول اشاره کرد و از کشتار فراوان آنها سخن گفت یکی از افراد قبیله بنی کلب با شگفتی اظهار داشت: «لَقَد أُعطِیتَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ عِلمَ الغَیبِ»! یعنی: «ای امیر مؤمنان حتماً علم غیب به تو بخشیده شده است»!. علی÷خندید و فرمود: «یا أَخا کَلبٍ لَیسَ هُوَ بِعِلمِ غَیبٍ وإِنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِن ذی عِلمٍ» [۲٧۱].
یعنی: «ای برادر کلبی! این علم غیب نیست، آموزشی است که آن را از صاحب دانش (رسول خداج) فرا گرفتهام».
مقصود آنکه خبر یورش ترکان از روزگار کهن در میان صحابۀ پیامبرجرواج داشته و گاهی آن را بازگو میکردند و چنانکه میدانیم عیناً بوقوع پیوست.
از اینگونه آثار در قرآن کریم و اخبار پیامبر خداجفراوان میتوان یافت که نشان میدهد موضوع وحی و نبوّت، امری بس فراتر و موهبتی بس والاتر از پندارهایی است که نویسنده ۲۳ سال و أمثال و أقران او بمیان آوردهاند و با ذهن مادّی و فکر محدود و بسته خود مقام نبوّت را تفسیر کردهاند!.
[۲۶۴] البته مقصود از عبارت: «من تابع الهام ضمیر و رسانیدن وحی هستم»! که این ادیب قرن بیستم آورده آنست که «من تابه الهام ضمیر و مأمور رسانیدن وحی هستم». [۲۶۵] مضمون حدیثی است که مجلسی آن را در «بحار الأنوار» آورده است و قدیمیترین کتابی که سراغ داریم در این باره سخن گفته کتاب: «بصائر الدرجات» اثر محمّد بن حسن صفّار (متوفی به سال ۲٩۰ هجری) است البته بنابر نقل شیخ طوسی در فهرست خود و نجاشی در رجالش، محمد بن حسن بن ولید (استاد شیخ صدوق) کتاب بصائر الدرجات را از درجه اعتبار ساقط و متمایل به غلو میشمرده است. و لقد أجاد فیما أفاد. [۲۶۶] از حافظ شیرازی است. [۲۶٧] از حافظ شیرازی است. [۲۶۸] این حدیث شریف در دیگر کتب صحاح نیز آمده است. بعنوان نمونه به: صحیح مسلم، الجزء الرابع (کتاب الفتن و أشراط الساعة)، صفحه ۲۲۳۳ حدیث شماره ۶۵ نگاه کنید. [۲۶٩] صحیح بخاری، الجزء الرابع، صفحه ۵۲. [۲٧۰] مرصاد العباد، چاپ تهران، صفحه ۸-٩. [۲٧۱] نهج البلاغة، خطبه ۱۲۸.