محیط پیدایش اسلام
نویسنده ۲۳ سال در فصل بندی کتاب خود، با سیرهنویسان هماهنگی نشان نمیدهد و درمیان کتاب، ناگهان از «محیط پیدایش اسلام» سخن میگوید! با اینکه مناسب بود این موضوع (و لااقل بخش اساسیِ آن) پیش از بحث درباره بعثت و رسالت پیامبرجمورد بررسی قرار گیرد. با این همه ما خود را ناگزیر میدانیم که در پی نویسنده رفته مباحث کتاب ۲۳ سال را تعقیب کنیم و کج سلیقگی وی را تحمّل نماییم! و بدین لحاظ از خوانندگان محترم پوزش میخواهیم. سیرهنویس جدید در آغاز این فصل به شرح احوال و عادات عرب در روزگار جاهلیّت و اوائل اسلام میپردازد پس جا دارد ببینیم جناب نویسنده چه میگوید؟ مینویسد:
«دیانت به مفهوم حقیق، در اعراب بادیهنشین ریشه محکمی ندارد و تا امروز هم آنان را به عوالم روحانی و مافوق الطّبیعه توجّهی نیست»(!!).
متأسفانه در نخستین جمله به نخستین گزافه! رسیدهایم آیا براستی بادیهنشینان عرب از صدر اسلام تاکنون، به عوالم روحانی توجّهی نکردهاند؟!.
شاید نویسنده میخواهد بگوید: آن «مجرّدبینی» و نگرش لطیف که مثلاً در اندیشه فیلسوفان اسلامی و عارفان بنظر میآید، در عرب بادیهنشین ملاحظه نمیشود! اگر مقصود وی همین معنا باشد (چنانکه در صفحه ۳۱۸ اشارهای به این معنا دارد) حقّاً که در ادای سخن، بسیار کوتاهی کرده و پس از عمری قلمزنی! دست آن جناب بدامان فصاحت نرسیده است. باری، سیرهنویس چنین ادامه میدهد:
«مردمی فقیر در سرزمین خشک و بیبرکت زندگی میکنند و جز پارهای عادات و رسوم، هیچگونه نظام اجتماعی استواری بر آنها حکومت نمیکند. مردمانی سریع الانفعال، از بیت شعری به وجد و نشاط آمده و از بیت دیگر به خشم و کینه میافتند. خودخواه و مغرورند و به همه چیز تفاخر میکنند حتّی به نقاط ضعف و به جرم و خشونت و اعمال عنیف خود. مردمی نادان و دستخوش اوهام و انباشته از پندار خرافی به حدّی که در زاویه هر تخته سنگی جنّی و شیطانی در کمین خویش تصوّر میکنند. بواسطه طبیعت خشک سرزمین خویش از زراعت که اساس تمدّن انسانی است بیزارند و خواری را در دم گاو و عزّت را در پیشانی اسب میجویند. جز انجام حوایج ضروری و آنی و بهیمی خود هدفی ندارند و بتها را برای همین مقصود میخواهند و میپرستند و از آنها یاری میجویند. تجاوز بدیگران امریست متداول و رایج مگر اینکه آن دیگران مجهّز و آماده دفاع از خویش باشند. گاهی تجاوز به حقوق غیر و بکار انداختن عنف مایه مباهات میشود. و اشعار حماسی برای آن میسرایند. اگر به زن دیگری دست یافته بجای اینکه شیوۀ جوانمردی(!!) بکار انداخته و اسرار او را فاش نسازند بر عکس، آن زن را رسوا ساخته و نشانیهائی از اندام وی را در شعری شرح میدهند»!. توجّه دارید که در قاموس جناب سیرهنگار، کسی که به ناموس دیگری دست اندازد ولی دم بر نیاورد البته شیوه «جوانمردی»!! بکار انداخته! واقعا! این اندازه فصاحت، شاهکار است! امید است مقصود حضرت سناتور! آن باشد که: «اگر به زن دیگری دست یافتند بجای آنکه بر ناجوانمردی خود نیافزانید و اسرار او را فاش نسازند .... الی آخر»! باری نویسنده، دنباله سخن را چنین میگیرد:
«خدا از نظر آنها یک موجود قراردادی است. واقع و نفس الامر برای او قائل نیستند از اینرو در مقام رقابت با قبیلهای که بت معروفی دارد برای خویشتن بتی دیگر میآفرینند و به ستایش آن میپردازند .... از سیر در تاریخ سالهای نخستین هجرت این خصوصیّت قومی خوب به چشم میخورد، ترس یا امید به غنائم، طوائف اطراف مدینه را بسوی مسلمانان میبرد و شکست مسلمین (چون شکست احد) آنان را دور میساخت و موجب میشد به مخالفان مسلمانان روی آورند. حضرت محمّد به خوی و روش آنها کاملاً آشنا بود از اینرو در قرآن مکرّر به آیاتی بر میخوریم که همین معنی را میپروراند، مخصوصاً در سوره توبه که آخرین سورههای قرآنی و بمنزله وصیّتنامه پیغمبر(!!) است. آیههای ۵۰ و ۱۰۱ را بخوانید که در یکی از آنها صریحاً میفرماید: «الأعراب أشدّ کفرا ونفاقاً وأجدر أن لا یعلموا حدود ما أنزل الله». یعنی «اعراب بیش از هر قومی به کفر و نفاق میگرایند و ابداً شایستگی آن را ندارند که اصول خداپرستی»(!!). را بکار بندند و از اینرو آرزو میکنند کاش قرآن بر غیر عرب نازل شده بود: ﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِينَ ١٩٨﴾[الشعراء: ۱۲۸]. باری سخن از شیوع اوهام و خرافات در عربستان بود که حتّی بتها را نیز برای انجام حوائج ضروری و زودگذر روزانه میپرستیدند امّا در حجاز مخصوصاً در دو شهر مکّه و مدینه امر چنین نبود..». (از آغاز فصل تا صفحه ۶۳).
پیش از آنکه نویسنده از مکّه و مدینه سخن بگوید لازمست گفتار وی را درباره بادیهنشینان عرب، نقد کنیم:
اوّلاً: اعراب یعنی بادیهنشینان جزیره العرب [۱۱٩]، آن چنان که نویسنده ۲۳ سال آورده همگی کافر و منافق و ناجوانمرد نبودند بلکه بگواهی قرآن کریم (در همان سوره توبه) افرادی مؤمن و پاک دل و کریم نیز از میان آنان تربیت شده و صحرا را بنور ایمان و اخلاص و توحید روشن کرده بودند چنانکه میخوانیم:
﴿وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَٰتٍ عِندَ ٱللَّهِ وَصَلَوَٰتِ ٱلرَّسُولِۚ أَلَآ إِنَّهَا قُرۡبَةٞ لَّهُمۡۚ سَيُدۡخِلُهُمُ ٱللَّهُ فِي رَحۡمَتِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩٩﴾[التوبة: ٩٩].
«از میان اعراب (بادیهنشینان) کسانی هستند که بخدا و روز باز پسین ایمان دارند و آنچه را انفاق میکنند مایۀ نزدیکی بخدا و دعاهای پیامبر میشمرند، بدانید که انفاقهای ایشان برای آنان مایه نزدیکی (به حق) است و خدا آنها را در رحمت خویش داخل خواهد کرد خدا بسی آمرزنده و مهربان است».
آری! آیهای را (در مذّمت اعراب) از سورهای بر گزیدن و آیۀ دیگر را (در منقبت ایشان) از همان سوره کنار نهادن! با روش تحقیق نمیسازد و از جوانمردی! هم فاصله دارد. بعلاوه ایمان و نیکوکاری گروهی از اعراب، قدرت تأثیر و تربیت اسلام را در دل صحرا نیز نشان میدهد و ثابت میکند که موضوع «امید به غنائم» چنانکه نویسنده ادّعا کرده نسبت به بادیهنشینان عمومیّت نداشته است بویژه که قرآن کریم تصریح مینماید بادیهنشینان مزبور در راه خدا «انفاق» میکردند و از اموال خود میگذشتند.
ثانیاً: آنچه سیرهنویس آورده که در آیههای ۵۰ و ۱۰۱ از سوره توبه، اعراب مورد نکوهش قرار گرفتهاند، این ادّعا مانند ادّعاهای دیگر! از کمال دقّت ایشان!! حکایت میکند زیرا پنجاهمین آیه از سوره توبه به هیچوجه پیوندی با بادیهنشینان عرب ندارد و از «منافقان شهر مدینه» سخن میگوید! و در آیه ۱۰۱ نیز هر چند سخن از نفاق برخی بادیهنشینان رفته ولی آیهای نیست که نویسنده آن را بگواهی آورده است! در آیه ۱۰۱ چنین میخوانیم:
﴿ وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۱].
یعنی: «برخی از بادیهنشینان که پیرامون شما بسر میبرند منافقند و برخی از ساکنان مدینه نیز بر نفاق خو گرفتهاند، تو (ای پیامبر) آنان را نمیشناسی (ولی) ما آنها را میشناسیم...».
در این آیه کریمه همانمگونه که ملاحظه میشود، صفت «نفاق» برای برخی از اعراب و مردم مدینه ثابت شده (نه برای همه آنها)! و بهر صورت، آیهای نیست که نویسنده از آن سخن میگوید و آیۀ مورد نظر او را چند آیه پیش از این باید یافت.
ثالثاً: اینکه نویسنده میگوید: بادیهنشینان منافق، آرزو میکردند کاش قرآن بر غیر عرب نازل شده بود! و سپس آیه: ﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِينَ ١٩٨﴾[الشعراء: ۱٩۸]. را از سوره شعراء بر این معنا گواه میآورد، غلط اندر غلط است! و نشان میدهد که سیرهنویس دوران! حتی از فهم آیهای کوتاه از قرآن کریم ناتوان مانده است زیرا کفّار و منافقین اساساً به نزول قرآن عقیده نداشتند تا آرزو کنند کاش قرآن بر غیر عرب نازل شده بود! گویا جناب نویسنده، بهنگام نوشتن این سخن در عالمِ تخیّل و پندار در گشت و گذار بودهاند! بعلاوه آیه:
﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِينَ ١٩٨﴾[الشعراء: ۱٩۸].
صد و بیست و هشتمین آیه از سوره شعراء نیست بلکه «آیه ۱٩۸» از این سوره بشمار میرود. ضمناً نویسنده دقیق! ضمیر متّصل مفعولی در ﴿-نَزَّلۡنَٰهُ﴾را نیز حذف کرده است! خلاصه آنکه در نقل و تطبیق یک آیۀ کوتاه، چند غلط مرتکب شده و چشم خواننده را در برابر این همه دقّت و هنر نمایی خیره ساخته است!.
امّا مفهوم آیه شریفه با توجّه به قبل و بعد آن، اینست که: «اگر قرآن را کسی که از نژاد عرب نباشد (بزبان خودش) نازل کرده بودیم و آن را بر کفّار عرب میخواند بدان ایمان نمیآوردند (امّا اینک که چنین بهانهای ندارند، دیگر چرا لجاجت میورزند؟).
و چنانکه ملاحظه میکنید مفهوم آیه شریفه، هیچ پیوندی با مقصود نویسنده ندارد.
باری، سیرهنگار پس از بحث در اخلاق بادیهنشینان عرب، به مردم شهرنشین مکّه و مدینه میپردازد و مینویسد:
«امّا در حجاز مخصوصاً در دو شهر مکّه و مدینه امر چنین نبود، ساکنان این دو شهر مخصوصاً یثرب تا حدّ زیادی در تحت تأثیر عقاید یهودان و ترسایان قرار گرفته بودند، کلمه الله میان آنان رواج یافته بود، خود را از اعقاب حضرت ابراهیم میدانستند، از اخبار بنیاسرائیل و روایات تورات کم و بیش اطلاع داشتند، قصّه آدم و شیطان در میان آنها رواج یافته بوجود فرشتگان معتقد بودند نهایت آنان را بصورت دختر تصوّر میکردند و در قرآن مکرّر به این عقیده باطل آنها اشاره شده است: ﴿أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١﴾[النجم: ۲۱]. «آیا دختران از خداوندند و پسران از شما؟» [۱۲۰]. علاوه بر اینها بسیاری از عادات یهودیان میان آنها متداول شده بود از قبیل ختنه، غسل جنابت، دوری از زنان در حال قاعدگی و تعطیل روز جمعه در مقابل شنبه. بنابراین دعوت اسلام در حجاز یک امری کاملاً نوظهور و بکلّی مباین محیط اجتماعی نبود....». (صفحه ۶۳).
تمام سخن نویسنده، در آخرین جمله او خلاصه میشود و مقصود اصلی وی همانست که نشان دهد اسلام پیام چندان تازهای برای مردم مکّه و مدینه نیاورده و بقول خودش: «یک امر کاملاً نوظهور و مباین محیط اجتماعی نبود»! ما پیش از این، بطور گسترده در این باره سخن گفتهایم و ضمن بخش نخستین از همین کتاب تحت عنوان: «احوال عرب پیش از اسلام» آنچه را که لازم بود بیان داشتیم، در اینجا همین اندازه خاطر نشان میسازیم که:
اولاً: آنچه نویسنده درباره بادیهنشینان عرب آورده، ویژه آنها نبوده است و با ساکنان مکّه و مدینه نیز انطباق دارد. در مورد مکّیها و مدنیها هم میتوان گفت که جز پارهای عادات و رسوم، هیچگونه نظام اجتماعی استواری بر ایشان حکومت نمیکرد. تفاخر و تکاثر میان آنها نفوذ داشت و از بیت شعری به وجد و نشاط میآمدند و از بیت دیگر به خشم و نزاع میافتادند. مکّیها و مدنیها نیز دستخوش اوهام و گرفتار خرافات بودند، آنها هم بسبب طبیعت خشک سرزمینشان، تقریباً از کار کشاورزی دور بودند و بیشتر به تجارت و خرید و فروش میپرداختند. ایشان نیز پیش از اسلام بیشتر به نیازهای بهیمی و آنی خود توجّه داشتند و از بتهای خویش برای همین مقاصد یاری میخواستند. تجاوز و جنگ میان آنها نیز برقرار بود به طوری که دو قبیله «اوس» و «خزرج» سالها با یکدیگر کشمکش و نزاع داشتند. فحشاء و هرزگی میان ایشان هم رایج بود به طوری که فواحش مکّه بر بام خانههای خود پرچم میافراشتند! پس از ظهور اسلام، درمیان آنان نیز منافقین و فرصت طلبهایی پدید آمدند ... پس اگر اسلام بدلیل ناسازگاری با این روحیّات و اعمال، برای بادیهنشینان تازگی داشت بهمین دلیل، برای مردم مکّه و مدینه نیز ارمغان تازهای بود. شگفتا که خود نویسنده ۲۳ سال در بخشهای پراکنده از کتابش به وجود این روحیات در میان مردم عرب (نه تنها بادیهنشینان) تصریح میکند! مثلاً در صفحه ۲٩۲ مینویسد:
«قبل از اسلام عرب به قبیله و نسب خود میبالید و حتّی تیرههای مختلف بر یکدیگر تفاخر میکردند. در این مفاخره پای مکارم و فضائل هم در میان نمیآمد، برتری در زور، در کشتن، غارت و حتّی تجاوز به ناموس دیگران بود. تعالیم اسلامی این اصل را منکر شده و وجه امتیاز شخص بر ایمان و تقوی قرار گرفت».
باز نویسنده در صفحه ٩۲ از کتابش مینویسد:
«اینکه مردی امّی، پرورش یافته در محیطی آلوده به اوهام و خرافات، در محیطی که فسق و شتم رائج است و ضابطهای جز زور و قساوت وجود ندارد، به نشر ملکات فاضله بر خیزد و مردم را از شرک و تباهی نهی کند و پیوسته برای آنها از اقوام گذشته سخن گوید، نشانه نبوغ فطری و تأییدات روحی و صدای وجدان پاک و انسانی اوست».
درباره اختلافات ساکنان «یثرب» یعنی مدنیها با خودشان و با مردم مکّه و همچنین در مورد بیبهرهگی ایشان از امور کشاورزی در صفحه ۱۲٩ مینویسد:
«در یثرب دو قبیله بزرگ عرب بنام اوس و خزرج زندگی میکردند که غالباً میان آنها اختلافات و منازعات شدید روی میداد و هر یک از آنها با یکی از طوائف یهودیان دوستی داشتند. اوس و خزرج که از قحطانیان یمن بودند با عدنانیان مکّه نیز رقابت داشتند ولی بواسطه تنبلی و عدم آشنائی به امور زراعت و تجارت از زندگی مرفّهی برخوردار نبودند».
در گوشه و کنار کتاب ۲۳ سال از اینگونه اعترافات فراوان دیده میشود که برای ردّ ادّعای نویسنده در اینکه: «تعالیم اسلامی با محیط اجتماعی خود چندان تباین نداشت»! کافی بنظر میرسد.
ثانیاً: سیرهنویس دوران! پیشینه داشتن کلمه (الله) را درمیان اهل مکه و مدینه و نیز اعتقاد به فرشتگان و داستان آدم و رعایت ختنه و غسل جنایت و دوری از زنان در حال قاعدگی و تعطیل روز جمعه را دلیل بر آن میشمرد که اسلام، تعالیم چندان تازهای برای مردم مکه و مدینه نداشته است! با اینکه آموزشهای اسلامی در این موارد با آنچه پیش از اسلام وجود داشته فاصله و تفاوت بسیار دارد و بعلاوه، آموزشهای اسلامی محدود به این چند موضوع نیست تا اسلام در دیدگاه عرب، بصورت نظام تازهای جلوه نکرده باشد!.
مکّیها و مدنیها اگر نام (الله) را بر زبان میآوردند، سیصد و شصت بت را نیز شریک او میشمردند [۱۲۱]! و میان الله (سُبحانَهُ وَتَعالی) و اجنّه به پیوند زناشویی قائل بودند! و به جسمانیّت باریتعالی و تولّد فرشتگان از او عقیده داشتند! و میپنداشتند که اگر کمر را خم کنند و یا جامه بر سر کشند، خویشتن را از خدای سبحان پنهان داشتهاند! و گمان میکردند که خداوند متعال بسیاری از اعمال آنها را نمیبیند و از آنها آگاهی ندارد! چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَجَعَلُواْ بَيۡنَهُۥ وَبَيۡنَ ٱلۡجِنَّةِ نَسَبٗاۚ وَلَقَدۡ عَلِمَتِ ٱلۡجِنَّةُ إِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ ١٥٨ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٥٩﴾[الصافات: ۱۵۸-۱۵٩].
«میان خدا و أجنّه پیوند خویشاوندی قائل شدند! .... خدا (الله) از آنچه وصف میکنند منزّه است».
باز میفرماید:
﴿وَخَرَقُواْ لَهُۥ بَنِينَ وَبَنَٰتِۢ بِغَيۡرِ عِلۡمٖۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَصِفُونَ﴾[الأنعام: ۱۰۰].
«برای خدا -از راه نادانی- پسران و دخترانی تراشیدهاند! خدا از آنچه وصف میکنند منزّه و برتر است».
و نیز میفرماید:
﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ يَثۡنُونَ صُدُورَهُمۡ لِيَسۡتَخۡفُواْ مِنۡهُۚ أَلَا حِينَ يَسۡتَغۡشُونَ ثِيَابَهُمۡ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ٥﴾[هود: ۵].
«آگاه باشد که ایشان سینههای خود خم میکنند تا خویشتن را از خدا مخفی دارند! هشدار هماندم که جامههای خویش بسر میکشند (و خود را میپوشانند) خدا هرچه را که پنهان و آشکار میدارند، همه را میداند که او از اسرار دلها آگاه است».
و باز میفرماید:
﴿وَمَا كُنتُمۡ تَسۡتَتِرُونَ أَن يَشۡهَدَ عَلَيۡكُمۡ سَمۡعُكُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُكُمۡ وَلَا جُلُودُكُمۡ وَلَٰكِن ظَنَنتُمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَا يَعۡلَمُ كَثِيرٗا مِّمَّا تَعۡمَلُونَ ٢٢﴾[فصلت: ۲۲].
«.... لیکن شما پنداشتید که خدا (الله) بسیاری از آنچه را که میکردید نمیداند»!.
اعتقاد به چنین خدایی چه تأثیری در رفتار انسان میتواند داشت؟ جز آنکه هرگاه آدمی تصمیم گرفت در پی امیال نامشروع خود رود، خویشتن را از خدایش پنهان دارد و هرچه میخواهد بکند!.
آیا عقیده به چنین خدایی با ایمان به خدای اسلام و قرآن فاصله ندارد؟!.
خدایی که بقول قرآن:
﴿وَإِن تَجۡهَرۡ بِٱلۡقَوۡلِ فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧﴾[طه: ٧].
راز را میداند و پنهانتر از راز را نیز میداند!.
اگر فرض کنیم که عرب در خداشناسی تحت نفوذ و تأثیر یهود قرار گرفته بود چندان تفاوتی نمیکند! زیرا در «سفر پیدایش» از تورات نیز خدا همانگونه وصف شده که عربها به وی عقیده داشتند!.
در تورات میخوانیم:
«آدم و زنش خویشتن را از حضور خدا در میان درختان باغ پنهان کردند(!!) و خدا آدم را ندا در داد و گفت کجا هستی؟ گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم پس خود را پنهان کردم»! [۱۲۲].
امّا داستان آدم و همسرش، از همین چند کلمه که تورات درباره آن داستان آورده کافی است تا بدانیم دیدگاه قرآن تا چه اندازه با توراتی که در دست یهودیان است اختلاف دارد و نیاز نداریم تمام داستان را نقل کرده و میان قرآن و تورات مقایسه کنیم (تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل)!.
امّا درباره قانون ختنه و غسل جنابت! این احکام را عربها از یهود نگرفته بودند بلکه سنّت ختنه از دیر باز میان ایشان معمول بود و مانند غسل جنابت، سنّت ابراهیمی شمرده میشد چنانکه در تورات (سفر پیدایش، باب هفدهم) نیز آمده که ابراهیم÷نخستین کسی بود که ختنه را سنّت نهاد. امّا عرب -جدا از فرهنگ یهود- با ابراهیم خلیل÷آشنایی داشت و بنای کعبه را به او نسبت میداد و خود را از نسل وی میشمرد از اینرو ختنه نه تنها درمیان اهل مدینه رواج داشت بلکه مکّیها هم که از یهودیان مدینه دور بودند این سنّت را محترم میداشتند. پس اگر اسلام غسل و ختنه را امضاء کرده نه از آن جهت بود که تحت تأثیر یهود مدینه قرار گرفته باشد بلکه این امور را سنّت ابراهیمی میشمرد و صحیح و مفید میدانست.
امّا در مورد دوری از زنان بهنگام عادات ماهانه، باید دانست که اسلام قانونی بس معتدل در این باره آورده که با روش یهودیان و عربها بکلّی تفاوت دارد. یهود در مسئله حیض زنان قوانینی دشوار و طاقتفرسا داشتند، گویی این امر طبیعی را برای زنان بمنزله گناهی زشت میشمردند! در شریعت یهود حکم چنان بود که زنان در طیّ عادت خویش، موظّف بودند تا بکلّی از دیگران کنارهگیری کنند و اگر دستِ کسی به آنان میرسید آن بیچاره! تا شام «نجس» بشمار میآمد! و زن حائض بر هر چیز که مینشست آن چیز پلید شمرده میشد هر چند به خون آلوده نگردیده باشد! و اگر مردی با وی در آن حال همبستر میگشت آن مرد تا هفت روز نجس بود! و کسی حق نداشت با زن حائض همخوراک شود و از ظرفی که او دست بر آن سوده، غذا بر دارد! بهتر است در این باره حکم تورات را عیناً بیاورم تا معلوم گردد که این ماجرای طبیعی نزد یهود چه مصیبتی شمرده میشده است!.
در باب پانزدهم از «سفر لاویان» چنین میخوانیم:
«و اگر زنی جریان دارد و جریانی که در بدنش است خون باشد هفت روز در حیض خود بماند و هر که او را لمس نماید تا شام نجس باشد(!!) و بر هر چیزی که در حیض خود بخوابد نجس باشد و بر هر چیزی که بنشیند نجس باشد و هرکه بستر او را لمس کند رخت خود را بشوید و بآب غسل کند و تا شام نجس باشد(!!) و هر که چیزی را که او بر آن نشسته بود لمس نماید رخت خود را بشوید و به آب غسل کند و تا شام نجس باشد(!!) ... و اگر مردی با او همبستر شود و حیض او بروی باشد تا هفت روز نجس خواهد بود و هر بستری که بر آن بخواند نجس خواهد بود(!!) ... و در روز هشتم دو فاخته یا دو جوجه کبوتر بگیرد و آنها را نزد کاهن بدر خیمۀ اجتماع بیاورد و کاهن یکی را برای قربانی گناه(!!) و دیگری را برای قربانی سوختنی بگذراند و کاهن برای وی نجاست جریانش را بحضور خداوند کفّاره کند(!!)».
عربها نیز با زنان حائض به سختی رفتار میکردند چنانکه طبری مینویسد: «فَکانَ أَهلُ الجاهِلِیَّةِ لا تُساکِنُهُم حائِضٌ في بَیتٍ ولا تُؤاکِلُهُم في إِناءٍ» [۱۲۳].
یعنی: «اهل جاهلیّت با زنانی که در حالت حیض بودند در یک خانه همنشینی نمیکردند و در یک ظرف هم غذا نمیشدند»!!.
اسلام، این سختگیریها را بکلّی منسوخ کرد و تنها آمیزش جنسی با زنان حائض را ممنوع ساخت پس چگونه سیرهنویس دوران! بدون اطّلاع از رسوم ادیان، بخود حقّ داده تا احکام اسلامی را در این باره با احکام یهود و مردم جاهلیّت همانند شمارد؟!.
امّا تعطیل روز جمعه در برابر شنبه! گویی سیرهنویس ناشی! درمیان مسلمانان زندگی نمیکرده و نمیدیده است که مسلمین (برخلاف یهود) کسب و کار را در روز جمعه، هرگز حرام نمیشمارند و قرآن مجید تنها در «نیمروز جمعه» که هنگام اذان و نماز جمعه است مسلمین را از خرید و فروش منع کرده ولی بلافاصله آنان را بکار و کوشش پس از ادای نماز جمعه تشویق نموده و میفرماید:
﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٩﴾[الجمعة: ٩].
«ای مؤمنان! چون ندای نماز روز جمعه بلند شد بسوی ذکر خدا شتاب ورزید و خرید و فروش را واگذارید که این کار برای شما بهتر است اگر (نتایج آن را) میدانستید. آنگاه چون نماز به انجام رسید در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا (روزی بجویید....».
و این حکم با قانون «یَومُ السَّبت» درمیان یهودیان که روزهای شنبه کار مادّی را مطلقاً حرام میشمردند تفاوت دارد بعلاوه هیچ معلوم نیست که روز جمعه درمیان عرب، پیش از اسلام نامگذاری شده باشد بلکه در برخی از آثار، خلاف آن دیده میشود چنانکه ابن منظور در «لسانُ العرب» مینویسد:
«قالَ أَقوامً: إِنَّما سُمِّیَتِ الجُمُعَةُ فِي الإِسلامِ وذلِكَ لِاجتِماعِهِم فِي المَسجِد» [۱۲۴].
یعنی: «گروهی گفتهاند که (روز) جمعه در اسلام نامگذاری شده است و از آنرو این نام را بر آن نهادهاند که در این روز (بیش از روزهای دیگر) در مسجد اجتماع میکردند». این سخن هنگامی تقویت میشود که بدانیم در دوران جاهلیّت روز جمعه را «یومُ العَرُوبه» مینامیدند از این گذشته، غسل و نماز و دیگر آداب جمعه با شکل ممتاز و فوائد بهداشتی و اجتماعی و دینی آن، نیز ویژۀ اسلام است نه در جاهلیّت چنین آداب و نمازی بر گزار میشده و نه یهودیان در روز شنبه از این مراسم بهرهمند بودند. پس، از این ادّعا که جمعه اسلامی با عادات دوران جاهلیّت و آیین یهود همانند بوده، جز خیالبافی چه میماند؟!.
از این گذشته، اگر فقه عظیم و گسترده اسلامی را که از قرآن کریم و سنّت پیامبرجاخذ شده بنظر آوریم و به وسعت و ظرافت و ابتکار آن، از سر دقّت بنگریم بآسانی در مییابیم که احکام اسلام در موارد بسیار و مواضع فراوان، کاملاً ممتاز و بیسابقه است و همانندی آن در چند مورد محدود (چون ختنه و غسل جنابت)! با ادیان پیشین، نمیتواند تازگی و عظمت و کمال آن را نفی کند. از طهارت و نماز و روزه و زکوه و خمس و حج و عمره و جهاد که بگذریم قوانین مربوط به قضاء و شهادت و اقرار و حجر و ضمان و حواله و صلح و مضاربه و لقطه و ودیعه و مزارعه و مساقات و بیع و شراء و احیاء موات و شفعه و جعاله وصیّت و نکاح و طلاق و لعان و صید و ذباحه و اطعمه و اشربه و مواریث و حدود و تعزیر و قصاص و دیات و جز اینها را با همه قیود و شرائط آنها چون مطالعه کنیم بخوبی میبینیم در برابر فقهی بس توانا و گرانبار و پر دامنه قرار گرفتهایم که نظیر آن دیده نمیشود. و من در شگفتم از نویسنده ۲۳ سال (با آن گزارشهای نادرست و ترجمههای مغلوط و معلومات ناچیز)! چگونه جرأت ورزیده فرهنگ عظیم اسلامی را با آداب سخیف بتپرستان مکه و مدینه بسنجد و آن دو را تقریباً برابر شمارد! بقول همان عربهای روزگار جاهلیت: «ماهکذا تُورَدُ یا سَعدُ الإبِل»!.
این چنین رانند اُشتر سوی آب؟!
سار بانا میروی اندر سراب
[۱۲۵]!.
[۱۱٩] واژه «اعراب» برخلاف مشهور میان ما، بمعنای «مردم عرب زبان» و «جمع کلمه «عرب» نیست (جمع عرب: أعرُب و عُروب است) بلکه اعراب بمعنای «بادیهنشینان عرب» آمده و یکتن بادیهنشین را «أعرابی» گویند. [۱۲۰] ترجمه سیرهنویس از آیه شریفه، معکوس است!! جمله: ﴿أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ﴾ در آیه کریمه بر ﴿وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ﴾تقدم دارد. [۱۲۱] «وقد کان عدد اصنام مکة عام الفتح ثلاث مأة وستّین صنما وُضعت حول الکعبة». (تاریخ العرب في الإسلام، دکتر جواد علی، صفحه ۴۳). [۱۲۲] سفر پیدایش، باب سوّم. [۱۲۳] تفسیر طبری، ذیل آیه ۲۲۲ از سوره بقره. [۱۲۴] لسان العرب، چاپ بیروت، الـمجلّد الثامن، صفحه ۵۸. [۱۲۵] بیت مزبور از نویسنده این کتاب است.