خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

برداشت‌های غلط از سوره‌های نخستین

برداشت‌های غلط از سوره‌های نخستین

صرفنظر از این کجروی، نگرش نویسنده نسبت به سوره‌ها نیز ناقص است و بعلاوه، بینش غلطی که از وحی دارد مانع درک اهداف سوره‌ها می‌شود، مثلاً درباره سوره «والضّحی» و «إنشراح» در صفحه ۵۰ چنین اظهار نظر می‌کند:

«گوئی برای رفع تزلزل خاطر و تقویت روحی محمّد نازل شده است و اگر بخواهیم با دیده واقع بین بنگریم و مطلب را از لحاظ روانشناسی(!!) توجیه کنیم باید این دو سوره را صدای روح و تمنّیات جان خود او بگوییم»!!.

باید گفت اوّلاً آنچه سیره‌نویس آورده که نزول ایندو سوره برای تقویت روحیه پیامبر بوده، سخنی است درست و قرآن کریم پیش از هر کس، خود تصریح می‌کند که آیاتش مایه ثبات و پایداری پیامبر می‌شود چنانکه می‌خوانیم:

﴿نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَكَ[هود: ۱۲۰].

و نیز

﴿لِنُثَبِّتَ بِهِۦ فُؤَادَكَ[الفرقان: ۳۲].

«تا دل تو را با نزول قرآن ثابت نگاه داریم».

در این سخن جای ایراد نیست. امّا تزلزل خاطر پیامبر (نسبت به وحی) دروغ محض است و کم‌ترین اثری از آن، در این دو سوره دیده نمی‌شود و معلوم نیست نویسنده دقیق! این مفهوم رقیق! را از کجا استخراج کرده است؟! و چرا بنا به عادت جاری! مأخذ و دلیل ادّعای خود را نشان نمی‌دهد؟! اگر نویسنده به همان نخستین آیه از سوره انشراح یعنی: ﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَكَ صَدۡرَكَتوجّه کرده بود می‌فهمید که «شرح صدر» با تزلزل در ایمان سازش ندارد بلکه همواره با نور یقین و هدایت ربّانی همراه است چنانکه در خود قرآن می‌خوانیم:

﴿أَفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٖ مِّن رَّبِّهِۦ[الزمر: ۲۲].

«آیا کسی که خدا سینه او را برای اسلام گشوده (شرح صدر به او داده) و در نتیجه، از سوی خدایش به نوری تابناک رسیده است (با گمراهان و اهل ظلمت برابر تواند بود؟)».

و نیز می‌خوانیم:

﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ[الأنعام: ۱۲۵].

«کسی که خدا می‌خواهد هدایتش کند سینه او را بروی اسلام می‌گشاید».

آری، چنانکه گفتیم این دو سوره، پیامبرجرا که از مخالفت مشرکان و لجاجت ایشان در تنگی و فشار بود دلداری می‌دهد که: در پی دشواری، آسانی و گشایش خواهد آمد.

﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا ٥

﴿إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرٗا ٦

ولی این، نوید پیروزی حق بر باطل است نه نشانه تزلزل خاطر!.

ثانیاً آنچه نویسنده ۲۳ سال آورده که: «اگر بخواهیم با دیده واقع بین بنگریم و مطلب را از لحاظ روانشناسی توجیه کنیم باید این دو سوره را صدای روح و تمنّیات جان خود او بگوییم»!. غلط دیگری است که شواهد گوناگون برخلاف آن وجود دارد. در حقیقت این اظهار نظر به همان تفسیر نادرستی باز می‌گردد که در ذهن نویسنده از وحی، جایگرفته است چرا که سیره‌نویس تازه، وحی را امری نفسانی می‌پندارد که با آرزوها و احساسات درونی پیامبرجپیوند داشته از این رو نه تنها این دو سوره، بلکه هر سوره‌ای را ناگزیر بهمان تئوری بی‌اساس باید باز گرداند، دلخوش از آن که کلید حلّ معمّا را یافته است!.

ما، در اینجا از نویسنده ۲۳ سال می‌پرسیم: اگر وحی نبوی، تجلّی آرزوها و تأثرات و احساسات پیامبر بود، چرا دربارۀ وفات «خدیجه÷» با وجود تأثّر پیامبر، آیه‌ای نازل نشد و آن حضرت را در این حادثه دلداری نداد؟!.

چرا در مرگ «ابراهیم» فرزند دلبند پیامبر، که آن حضرت را سخت اندوهناک کرد، وحی فرود نیامد؟

چرا به مناسبت شهادت «حمزه» عموی غیور پیامبر که مورد محبّت آن حضرت بود، آیه‌ای نازل نشد؟!.

چرا بر ضدّ پادشاه متکبّر و خود پسند ایران «خسرو پرویز» که دعوتنامه پیامبر را پاره کرد [۸۲]، آیاتی مشحون از لعن و نفرین نیامد؟

چرا برای تشویق پادشاه مصر «مُقَوقِس» که سفیر پیامبر را با گشاده‌رویی پذیرفت و هدایایی بهمراه او برای آن حضرت فرستاد [۸۳]، گفتاری نازل نشد؟

چرا بنفع پادشاه غَسّان «جَبلَۀ» که دعوت پیامبر را قبول کرد و اسلام آورد [۸۴]، سوره‌ای نیامد؟!.

مگر نه آنکه پیامبرجآرزوی بقای فرزند و همسر و عموی خود را داشت؟ و مگر نه آنکه (به پندار شما) اندوه و خشم و شادی و احساسات پیامبر، در نزول وحی نقش مؤثّری ایفاء می‌کرد؟ پس چرا این تمنّیات و احساسات، آثار خود را نشان نداد؟!.

آقای سیره‌نویس! تئوری ورشکسته شما از تفسیر وحی مقدّس ناتوان است و حنای آن جناب در اینجا رنگی ندارد! شگفتا که در حوادثی خصوصی و تکان‌دهنده، وحی ساکت است امّا بمحض آنکه برخی از مشرکان، روی مخالفت با رسالت پیامبر نشان می‌دهد سوره «والضّحی» و «ألم نشرح» می‌آید تا پیامبرجرا دلداری دهد و به ادامه کار تشویق کند! آیا با پذیرفتن تئوری «وحی نفسانی» در اینجا دچار سردرگمی و تناقض‌گویی نمی‌شویم؟

برای فهم «مسئلۀ وحی» راه دیگری باید پیمود که پای نویسنده ۲۳ سال و همکفرانش از پیمودن آن لنگ است! و ما در گذشته نقشی از این راه را تا حدودی که در خور این کتاب بود ترسیم کردیم در اینجا دوباره مناسبت اقتضاء می‌کند تا باز از خود قرآن کمک بگیریم و دورنمای دیگری از این راه نورانی و مصفّا را در برابر خوانندگان ارجمند مجسم سازیم:

هر کس قرآن کریم را تلاوت کند، از نخستین کلمه‌ای که به پیامبر رسیده (یعنی: إقرء: بخوان) با دومقام آشنا می‌شود! یکی مقام «فرستنده وحی» و دیگری مقام «گیرنده وحی». و به تعبیر قرآن یکی «مُلقی» و دیگری «مُتَلَقّی» و این تعبیر را از آیاتی چند می‌توان بدست آورد از جمله این آیه که می‌گوید:

﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ٦[النمل: ۶].

«تو قرآن را از نزد فرزانه‌ای دانا تلقّی می‌کنی».

این دو مقام، همواره در قرآن تجلّی دارد و در خلال کلمات گوناگون مفهوم می‌شود مانند: «قُل: بگو» و «أُذکُر: خاطرنشان ساز» و «بَلِّغ: برسان» و «قُم: برخیز» و «یا أیها النّبیُّ: هان ای پیامبر» و «یا أیُّها الرّسول: هان ای فرستاده» و «أنزَلنا إلَیكَ: بسوی تو فرو فرستادیم» و «أوحَینا إلَیک: بسوی تو وحی کردیم» و کلمات فراوان دیگر .... البته مقام فرستنده وحی در قرآن کریم کاملاً جدا و ممتاز از گیرنده آن است. بعنوان نمونه: پیامبر که گیرنده پیام‌ها شمرده می‌شود از آنجا که در زمان و مکان معیّنی محاط بوده، غیب نمی‌دانسته و از زمان‌های دور و مکان‌های ناپیدا خبر نداشته است، امّا بحکم ارتباط با فرستنده وحی، از جزئیات احوال گذشتگان خبر می‌دهد یا پیروزی رومیان را بر پارسیان در ٩ سال آینده، با قاطعیت اعلام می‌کند! [۸۵].

بهمین اعتبار در جایی از قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ[الأنعام: ۵۰].

«بگو من به شما نمی‌گویم که گنج‌های خدا نزد من است و غیب نمی‌دانم».

ولی در جای دیگر می‌خوانیم:

﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَ[یوسف: ۱۰۲].

«این از خبرهای غیب است که ما آن را به‌سوی تو وحی می‌کنیم».

و این، در زمانی است که گیرنده وحی، اطّلاعات خود را از فرستنده آن دریافت می‌کند.

همچنین، هنگامی که گیرنده پیام، اندوهناک و در فشار است فرستنده وحی او را دلداری می‌دهد که:

﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ[النحل: ۱۲٧].

«بر ایشان اندوه مخور و از حیله‌های آنان در تنگی مباش».

یا حمایت از او را در برابر بدخواهان بعهده می‌گیرد که:

﴿إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ ٩٥[الحجر: ٩٩].

«ما خود (شر) استهزا گران را از تو دفع می‌کنیم».

یا او را به شکیبایی می‌خواند و از وعده پیروزی مطمئن می‌سازد که:

﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞۖ وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ٦٠[الروم: ۶۰].

«پس شکیبایی بورز که وعده خدا راست است و آنانکه یقین ندارند ترا به سبکرفتاری وادارند».

یا او (و دیگران) را به بندگی خود دعوت می‌کند که:

﴿وَأَنِ ٱعۡبُدُونِيۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ ٦١[یس: ۶۱].

«مرا بندگی کنید، اینست راه راست».

یا به او فرمان می‌دهد تا اعلام کند: دشمن در آینده نزدیکی شکست خواهد خورد!.

﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغۡلَبُونَ[آل‌عمران: ۱۲].

«به آنانکه کفر ورزیدند بگو که بزودی شکست می‌خورید».

خلاصه آنکه: گیرنده وحی، آکنده از صفات بشری است. گذشته‌های دور را نمی‌داند و از آینده خبر ندارد و بر لجاجت و عناد دشمنان اندوه می‌خورد و از حیله و مکر آنان در فشار می‌افتد و در برابر خطای خود مورد عتاب قرار می‌گیرد و در پیروزی بر مخالفان شتاب می‌ورزد و به بندگی خدا و توکّل بر او نیاز دارد و از عذاب خدا بیمناک است و در برابر دستورات «فرستنده وحی» حالت تسلیم مطلق را دارد. امّا مقام فرستنده پیام‌ها، مقام دیگری است. او خود را آفریننده همه چیز و هر کس معرّفی می‌کند و بر گذشته و آینده احاطه دارد. دانای ضمیر منافقان و گفتگوهای پنهان ایشان است. در سخت‌ترین احوال پیامبر، لحنش تغییر نمی‌کند (ضعف و فتور، در صلابت گفتارش راه نمی‌یابد). همه خلق را از آوردن سخنی چون کلام خود ناتوان می‌شمرد. به مخالفان مهلت می‌دهد ولی در صورت اصرار بر ستیزه‌جویی، آنها را به کیفر تهدید می‌کند. وعده‌اش تخلّف بر نمی‌دارد. خود را همه جا حاضر و بر احوال همگان ناظر می‌داند. و همه خلق را به بندگی و اطاعت از قوانین خویش فرا می‌خواند. تمام پیامبران را از سوی خود برانگیخته می‌شمرد. تمام نیروهای ملکوتی را در اختیار خویش و فرمانبردار خود نشان می‌دهد. ظهور این دو مقام در قرآن کریم کاملاً روشن و صادقانه است بطوری که از تصنّع و تکلّف بکلّی فاصله دارد. در خارج از قرآن نیز، گیرنده وحی به هدایت فرستنده آن، راه پیروزی را می‌پیماید. و جامعه عقب افتاده‌ای را متحوّل می‌سازد. و فرهنگ مترّقی و پرشوری را برای آنان به ارمغان می‌آورد. و وعده‌هایش به خلاف و دروغ نمی‌پیوندد. و در کارش انحراف از هدف پدید نمی‌آید. کلامی که آورده است بلامعارض و بدون رقیب باقی می‌ماند. بنا به وعدۀ فرستنده‌اش، سپاه او در رویارویی با همه ادیان (از مشرکان عرب و یهودیان مدینه تا مسیحیان رومی و ایرانیان زرتشتی) پیروز می‌گردند:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٩[الصف: ٩].

«او است آن کس که فرستادۀ خود را هدایت و آئین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشرکان را ناپسند آید»!.

«طرح عملی» قرآن که از وجود دو مقام با ظرافت و دقّت عجیبی حکایت می‌کند، در میدان «تجربه و عمل» نیز شکست نمی‌خورد و با موفقّیت راه خود را بانجام می‌رساند. آیا برای مردم عالِم و منصف، این امر نشانۀ اصالت وحی و درستی نبوّت شمرده نمی‌شود؟! قرآن مجید می‌گوید:

﴿وَيَرَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ ٱلۡحَقَّ وَيَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ٦[سبأ: ۶].

«کسانی که به آنها دانش داده شده (با نور علم) می‌بینند که آنچه به سوی تو فرود آمده حق است و به راه خدای غالب و ستوده هدایت می‌کند».

آری، مردم خردمند می‌فهمند که قرآن مجید، وحی الهی و پیام حق است، با این همه اگر کسی گمان کند که می‌توان فرستنده و گیرنده وحی را با ضمیر «ناخودآگاه» و «خودآگاه» پیامبرجتطبیق کرد، البّته گمان باطلی در او راه یافته است زیرا:

اوّلاً: ضمیر «ناخودآگاه» از «خودآگاه»، اثر می‌پذیرد همچنان که وجدان «خودآگاه»، تحت تأثیر «ناخودآگاه» قرار می‌گیرد و بنابراین هنگامی که مثلاً ذهن «خودآگاه» پیامبر از ماجرای «أصحاب کهف» یا «یوسف÷» خبر نداشته است، ضمیر «ناخودآگاه» او نیز نمی‌توانسته از این ماجراها آگاه باشد زیرا در «اینگونه اطلاعات» که از خارج باید کسب شود، «گذرگاه» ناخودآگاه، ضمیر خودآگاه است و تا معلومات مزبور، از ضمیر خود آگاه عبور نکند در وجدان ناخودآگاه جای نمی‌گیرد.

ثانیاً: هنگامی که ضمیر «خودآگاه» سخت اندوهناک و یا ناامید می‌شود ممکن است «ناخودآگاه» مدّتی در برابر این تأثّرات مقاومت کند ولی بحکم «تاثیر متقابل در نظام‌های پیوسته» اگر فشارها و اندوه‌ها طولانی شود سرانجام، «ناخودآگاه» نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد و لحنش ضعیف می‌گردد، اما با این که پیامبر اسلام سیزده سال در مکّه مورد تهدید و فشار روز افزون قرار داشت (تا آنجا که در آخرین شب، به آهنگ کشتن وی به خانه‌اش ریختند) به هیچ‌وجه از شکوه وحی و صلابت کلامی که آورد کاسته نشد و در سوره‌های مکّی که مقارن با دوران‌های طاقت‌فرسا آمده است همان لحن قاطع و حاکم و استواری دیده می‌شود که در سور مدنی با آن لحن برخورد می‌کنیم و این نشان می‌دهد که «فرستنده وحی» تحت تأثیر حوادث قرار نمی‌گرفته و بیرون از جریان‌های مادّی بوده است.

ثالثاً: ضمیر ناخودآگاه، هرگز به لحن خداوندی با «خودآگاه» سخن نمی‌گوید و او را به بندگی خود فرا نمی‌خواند مگر در اشخاص دیوانه و مریض که گرفتار «بیماری چند شخصیّتی» می‌شوند و پیدا است که این گونه افراد هرگز نمی‌توانند جامعه‌ای را از نو بسازند و فرهنگ و حکومت و آئین و زندگی تازه‌ای برای مردم بیاورند درحالیکه پیامبر گرامی اسلامجبه اعتراف دشمنانش از چنین مزایایی در حدّ کمال برخوردار بوده است.

دلائل دیگری نیز وجود دارد که ما برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می‌کنیم و آنچه را در بخش نخستین و فصول گذشتۀ این کتاب آوردیم از پیش‌گویی‌های شگفت در امور، و امدادهای غیبی در غزوات، و معجزات عددی در قرآن و جز اینها همه را بیاد خواننده ارجمند می‌آوریم تا آنها را به آنچه در اینجا ارائه گردید بیافزاید و از مجموعه این دلائل، نتیجه‌گیری کند.

نویسنده ۲۳ سال، پس از سخن واهی خویش که درباره سوره «والضّحی» و «انشراح» آورده است از سوره «مسد» یاد می‌کند و آن را: [جواب پرخاش ابولهب]!! می‌شمرد، در این باره ما پیش از این آنچه لازم بود، گفتیم، باز هم یادآور می‌شویم که: بسیاری از نادانان در مکّه می‌زیستند که راه پرخاش‌گری و ناسزاگویی را در برابر پیامبر اکرمجپیش گرفتند امّا قرآن کریم نامی از آنها بمیان نیاورده است و حتّی از «ابوسفیان» که بارها به جنگ با پیامبر آمد و سپاه قریش را رهبری نمود ذکری نرفته است و اگر از دشمنان و مخالفان دعوت محمّدی در قرآن یاد شده با تعبیرهای کلّی از قبیل: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ، ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١، ﴿جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَاز آنان سخن آمده است. تنها کسی که به طور مشخص از او در قرآن نام برده شده، «أبو لهب» عموی مالدار و معاند پیامبرجبوده است تا همه بدانند که به هنگام مخالفت با حق، خویشاوندی با پیامبرجنیز کم‌ترین سودی نمی‌دهد، همچنانکه ثروت و اعتبار هیچ بکار نمی‌آید چنانکه این معنا را بشکل دیگر نیز در قرآن کریم می‌بینیم آنجا که می‌فرماید:

﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ[المؤمنون: ۱۰۱].

«چون رستاخیز اعلام گردد نژاد و خویشاوندی درمیان نیاید».

تا خویشان، بتوانند سودی ببخشند چرا که بقول قرآن:

﴿كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ[الطور: ۲۱].

«هر کس رهین دستاورد خویش است».

پس با توجه بآنکه پیامبر خداجدر کودکی یتیم شده بود و عموی وی «ابولهب» و همسرش، برای آن حضرت افرادی شبیه به پدر و مادر می‌توانستند بشمار آیند (بویژه که عرب، عمو را همچون پدر، سخت محترم و گرامی می‌داشت) پیام قرآن بخوبی جلوه می‌کند که اگر نزدیک‌ترین خویشاوندان انبیاء، با مقدّسات ادیان به مخالفت برخیزند بیش از دیگران در خور سرزنش بوده و در انتظار کیفر الهی باید باشند و ذکر «پسر نوح÷» و «پدر ابراهیم÷» و «همسر لوط÷» همچون «عموی محمّدج» در قرآن کریم با این لطیفه پیوند دارد.

سیره‌نویس تازه، پس از سوره «مسد» بار دیگر مفسّر مآبانه! درباره سوره «کوثر» اظهار نظر می‌کند و می‌نویسد:

«عاص بن واثل پس از مردن قاسم فرزند پیغمبر او را سرکوفت داد و (ابتر) یا (بلاعقب) خواند آنگاه بی‌درنگ سوره کوثر نازل می‌شود و خداوند به وی می‌فرماید: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣[الکوثر: ۳]. یعنی «کینه‌توز و سرزنش کننده تو ابتر است»»! [۸۶].

پیداست که نویسنده با مطرح ساختن چنین زمینه‌هایی برای سوره‌ها، در صدد است تا آیات قرآن را به احساسات شخصی پیامبرجنسبت ‌دهد و از این‌رو در برداشت کلّی خود از سوره‌های نخستین، می‌گوید:

«از سیر در تاریخ ۱۳ ساله بعد از بعثت مخصوصاً از مرور در سوره‌های مکّی قرآن، حماسه مردی ظاهر می‌شود که یک تنه در برابر طائفه‌اش قد بر افراشته از توسّل به هر وسیله‌ای(!!) حتّی فرستادن عدّه‌ای به حبشه و استمداد از نجاشی(!!) برای سرکوبی قوم خود(!!) روی نگردانیده و از مبارزه با استهزاء و بد زبانی آنها باز نمانده است!!» [۸٧].

پیش از هر چیز باید بگویم که در پس سخنان نویسنده (چنانکه می‌دانید) اندیشه خشک مادّی وجود دارد، یک بعدی است و از همین‌رو معنویّت و روح کلام را در نمی‌یابد. بعنوان نمونه: تقی ارانی (که مغز متفکّر چپ گرایانش می‌خواندند)! در کتاب «عرفان و اصول مادّی» برخی از اشعار «حافظ» را بگونه‌ای نقد می‌کند که حقّا دیدنی است!! مثلاً دربارۀ این بیت که حافظ می‌گوید:

غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلّق پذیر آزاد است!

ارانی می‌نویسد:

«چنانکه واضح است (!!) این عرفا نمی‌توانستند بفهمند که انسان از هرچه رنگ تعلّق پذیرد نمی‌تواند آزاد باشد. اوّلاً انسان نمی تواند از قید قوای مادّی مانند تاثیر جاذبۀ زمین و فشار جوّ آزاد باشد(!!). نیز انسان نمی‌تواند از همان عقاید (مانند عقیده تجرّد خود این عرفا) .... آزاد باشد خلاصه بشر نمی‌تواند از قید قوانین عمومی طبیعت، خواه قوانین طبیعی، خواه اجتماعی و خواه روحی خلاص باشد!!» [۸۸].

جمود فکری و قشری‌گری در این سخنان موج می‌زند!.

می‌توان گفت در طول تاریخ عرفان، هیچ یک از اهل معرفت معنایی را که ارانی از «ترک تعلّق» دریافته، اراده ننموده‌اند! هیچگاه حافظ قصد آن نداشته تا نشان دهد وی ارادتمند انسانی است که به آب و نان و نفس کشیدن نیاز ندارد! و از تاثیر جاذبه زمین و فشار جوّ بکلی آزاد است! یا از داشتن عقاید پاک و متعالی کاملاً فارغ می‌باشد! مقصود حافظ از «ترک تعلّق» اسیر دنیا نبودن و مادیّات را هدفِ اصلی نپنداشتن است که همان وصول به مقام اخلاص در توحید و دلبستگی بخدا باشد و لذا در پی بیت مذکور می‌گوید:

مگر تعلّق خاطر به ماه رخساری
که خاطر همه دلها بیاد او شاد است [۸٩]

در جای دیگر گفته است:

فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم!
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چکنم حرف دگر یاد نداد استادمً

ارانی که گرفتار! «فیزیکوشیمی»! خود [٩۰]بوده البته از «ترک تعلّق» یا مقام تجرَد، جز مفهوم «بی‌وزنی و رها شدن از جاذبه زمین»! چیزی نمی‌فهمیده است و این همان روحیّه‌ای است که آن را در نویسندۀ ۲۳ سال نیز می‌بینیم! این گونه افراد اگر ملاحظه کنند که مثلاً ادیبی یا انسان وارسته‌ای از «خوی ناپسند» عیب‌جویی می‌کند و همه افراد بشر را به «خوشخویی» می‌خواند، تمام سعی خویش را بر این معطوف می‌دارند که نشان دهند گوینده مزبور نسبت به کدامیک از نزدیکانش خشمگین بوده! و در پیوند با کدام درگیری آن سخنان را بر زبان آورده است؟! و سرانجام به این نتیجه می‌رسند که گفتار اخلاقی آن مرد وارسته، جز پاسخگویی به فلان بدخواه و ناسزاگو، چیزی نبوده و معنا و محتوایی ندارد!.

متاسفانه این قشری‌گری در کار «معناشناسی» از حوزه مادّی خود تجاوز کرده و به بسیاری از مذهبی‌ها نیز رسیده است! و از این‌رو می‌بینیم در برخی از کتب تفسیر، هر آیه‌ای را به کسی و حادثه‌ای محدود می‌کنند! گویی قرآن مجید برای تجلیل از مقام چند تن نازل شده، و یا ارشاد افراد معدودی را بر عهده گرفته است!.

خوشبختانه این تنگ نظری نزد دانشمندان عالم اسلام، محکوم شمرده شده و علمای اَعلام، اِعلام کرده‌اند که: «المُورِدُ لا یُخَصِّصُ الوارِدَ». یعنی اگر در روزگار پیامبرجمناسبتی پیش آمده و آیه‌ای از قرآن بدان مناسبت نازل شده است نباید آیۀ مزبور را محدود به همان مورد پنداشت بویژه که الفاظ آیه، صورت عمومی داشته باشد که: «العِبرَة بِعُمُومِ اللَّفظِ لا بِخُصوصِ السَّبَب».

با این مقدّمه، تصوّر می‌کنم ذهن خوانندگان محترم آمادگی یافته است تا به نقد ما از سخن نویسنده ۲۳ سال درباره سوره شریفه «کوثر» عنایت کند:

سیره‌نویس دوران! می‌گوید: عاص بن وائل چون دید «قاسم» فرزند پیامبر وفات کرده است آن حضرت را سرکوفت داد که تو بدون فرزند خواهی مرد! قرآن به وی پاسخ داد که خود بی‌نسل خواهی مرد!!.

این معنای کودکانه البته درجه فهم جناب مفسّر! را از آیات بلند قرآن نشان می‌دهد که: «هر کس بقدر فهمش، فهمید مدّعا را»! آنچه افراد بی‌غرض و اهل سلامت! از آیه کریمه: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣ می‌فهمند اساساًس ربطی به فرزند و نوه و نتیجه ندارد! بویژه که «عاص بن وائل» پس از خود، فرزند چموشی! بنام «عمرو بن عاص» بجای گذاشت و نواده‌اش نیز «عبدالله بن عمرو» بود ....

واژۀ «ابتر» در رابطه با فرزند، معنایی محدود دارد امّا معنای وسیعی نیز برای آن آمده که: «هُوَ المُنقَطِعُ عَنهُ کُلَّ خیرٍ» [٩۱]. است یعنی: «کسی که هر خیری از او قطع شده و اثر نیکی از وی نمی‌ماند».

اهمیّت مطلب در اینجا است که پیامبرجاز یک سو با «گوش ظاهر» در عالم مادّه می‌شنیده که به او «ابتر» می‌گویند و مقصود گوینده آن بوده که چون از محمّد، فرزند ذکوری بجای نمانده پس با مردنش بفراموشی سپرده می‌شود و کسی از پی او نخواهد بود تا نام و نشانش را حفظ کند [٩۲]! امّا از سوی دیگر، سروش عالم غیب در «گوش دل» پیامبر می‌گوید که: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١ ... إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣خدا تو را کوثر (خیر کثیر) بخشید .... و این دشمن تو است که ابتر خواهد بود یعنی اثر خیری از وی باقی نخواهد ماند و بنابراین، تاریخ و زمان او را فراموش می‌کند. آیا این خود یک پیشگویی صادقانه نیست؟ مگر نه آنکه نام و تعالیم محمّدجچنانکه قرآن گفت برقرار ماند و رفعت گرفت.

﴿وَرَفَعۡنَا لَكَ ذِكۡرَكَ ٤[الشرح: ۴].

امّا از عاص بن وائل و امثال و اقران او در تاریخ جز عنوان: اهل جاهلیّت!! اثری باقی نماند؟!.

شگفت آنست که همین معنا را خود نویسنده ۲۳ سال ناچار در جای دیگر آورده و در ترجمه آیاتی از سوره «طور» می‌نویسد:

«در سوره (طور) که از فصیح‌ترین و خوش آهنگ‌ترین سوره‌های مکّی است گوشه‌ای از این مجادله محمّد با قوم خود ترسیم شده است: ﴿فَذَكِّرۡ فَمَآ أَنتَ بِنِعۡمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٖ وَلَا مَجۡنُونٍ ٢٩ أَمۡ يَقُولُونَ شَاعِرٞ نَّتَرَبَّصُ بِهِۦ رَيۡبَ ٱلۡمَنُونِ ٣٠ قُلۡ تَرَبَّصُواْ فَإِنِّي مَعَكُم مِّنَ ٱلۡمُتَرَبِّصِينَ ٣١ ... أَمۡ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُۥۚ بَل لَّا يُؤۡمِنُونَ [٩۳] ٣٣ فَلۡيَأۡتُواْ بِحَدِيثٖ مِّثۡلِهِۦٓ إِن كَانُواْ صَٰدِقِينَ ٣٤یعنی: «تو کار خود را بکن که از عنایت پروردگار، نه کاهنی نه دیوانه بلکه می‌گویند محمّد شاعریست (چیزهائی بهم می‌بافد) و بزودی در حوادث دهربهم پیچیده می‌شود! بگو من همچون شما مترقّب و منتظرم که کدامیک از ما از میان خواهیم رفت؟! می‌گویند قرآن کلام خدا نیست و محمّد آن را ساخته است! اگر راست می‌گویند مانند آن بسازند»! [٩۴].

و تاریخ نشان داد که چه کسی «ابتر» بود و با فرا رسیدن مرگش، در حوادث دهر پیچیده و گم شد؟!.

پس می‌بینید واژه‌ای را که بدخواهان پیامبرجدر معنای محدود آن بکار برده‌اند قرآن کریم در معنایی بس وسیع استعمال می‌کند و به پیشگویی صادقانه‌ای در تاریخ می‌رسد.

همچنین، عنوان: «دشمن پیامبر» نیز به «عاص بن وائل» اختصاص ندارد و بنابر قاعده‌ای که پیش از این یاد کردیم حتّی به معاصران آن حضرت هم محدود نمی‌گردد بلکه شامل حال سعادت مآل!! نویسنده ۲۳ سال، نیز می‌شود! که متاسفانه با خیانت و تحریف در گزارش سیره پیامبرجدشمنی خود را بآن حضرت نشان داده‌است.

این معنای وسیع را مفسّران قدیم بخوبی دریافته بودند چنانکه ابو جعفر طبری در تفسیر خود در این باره می‌نویسد:

«إنَّ اللهَ تَعالی ذِکرُهُ أخبَرَ أنَّ مُبغِضَ رَسُولِ اللهجهُوَ الأذَلُّ الـمنقَطِعُ عَقِبُهُ، فَذلِكَ صِفَةُ کُلِّ مَن أبغَضَهُ مِنَ النّاسِ، وَإن کانَتِ الآیَةُ نَزَلَت في شَخصٍ بِعَینِه»! [٩۵]. یعنی: «خدای -تعالی ذِکرُه- خبر داد که دشمن رسولشجکوچک و خوار باشد و دنباله‌اش قطع شود و این، صفت همۀ کسانی است از میان مردم که با وی به دشمنی بر خیزند، هر چند آیه درباره شخصی معیّن فرود آمده است».

[۸۲] برای آگاهی از متن نامه رسول اکرمجبه خسرو پرویز و عکس‌العمل او به: تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۶۵۴ نگاه کنید. [۸۳] به تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۶۴۵ و طبقات ابن سعد، الـمجلّد الأوّل (القسم الثانی) صفحه ۱٧ نگاه کنید. [۸۴] به: طبقات ابن سعد، الـمجلّد الأوّل (القسم الثانی) صفحه ۲۰ نگاه کنید. [۸۵] به بخش نخستین از این کتاب، صفحه ۲۱۸ نگاه کنید. [۸۶] صفحه ۵۱ کتاب. [۸٧] صفحه ۵۱ کتاب. [۸۸] عرفان و اصول مادّی، چاپ تهران، صفحه ۳۴. [۸٩] هرچند بنابر اصلی که اینجا محلّ بحث آن نیست، ذات سبحان را به «ماه رخسار» نباید تشبیه کرد ولی به هر حال مقصود حافظ در این مقام جز خدا نبوده است و «تا نباشی آشنا زین پرده رمزی نشنوی»! آری باید اشارات اهل عرفان را دریافت. [٩۰] ارانی در جایی می‌نویسد: «امروز ما در فیزیک و شیمی جدید خود ...»! گویی این ارمغان را جناب ایشان و هم فکرانشان برای بشریّت آورده‌اند!. [٩۱] لسان العرب، اثر ابن منظور، چاپ بیروت، الـمجلّد الرّابع، صفحه ۳۸. [٩۲] در سیرة ابن هشام آمده: «قال ابن اسحاق: وکان العاص بن وائل السّهمی فیما بلغنی إذا ذکر رسول اللهجقال دعوه! فإنّما هو رجل أبتر لاعقب له لوعات لانقطع ذکره واسترحتم عنه فأنزل الله في ذلك: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَر...». (القسم الأول، صفحه ۳٩۳). [٩۳] عبارت: ﴿بَل لَّا يُؤۡمِنُونَدر کتاب ۲۳ سال از میان آیات حذف شده است!. [٩۴] صفحه ۵۱-۵۲ کتاب. [٩۵] تفسیر طبری، الجزء الثّلاثون، صفحه ۳۳۰.