خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

کج فهمی در آیات سورۀ أنعام!

کج فهمی در آیات سورۀ أنعام!

به هر حال نویسنده ۲۳ سال درپی آنچه که گذشت چنین می‌گوید:

«اصرار متوالی و مکرّر مشرکان در خواستن معجزه و سوگند یاد کردن آنها بر اینکه اگر نشانه اعجازی بظهور پیوندد ایمان خواهند آورد رفته‌رفته در نفوس مسلمانان و حتی در کنه روح خود پیغمبر(!!) این آرزو را بر انگیخت که کاش خدا تفضّل می‌کرد و یکی از تقاضاهای مشرکان را در باب اعجاز و تأیید رسالت محمّد برآورده می‌کرد تا همه منکران مات و مبهوت شده ایمان می‌آوردند. این سه آیه سوره انعام را بخوانید:

﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ لَئِن جَآءَتۡهُمۡ ءَايَةٞ لَّيُؤۡمِنُنَّ بِهَاۚ قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِۖ وَمَا يُشۡعِرُكُمۡ أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتۡ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٠٩ وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ١١٠ ولو أنزلنا(!!) إِلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَحَشَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ كُلَّ شَيۡءٖ قُبُلٗا مَّا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَجۡهَلُونَ ١١١[الأنعام: ۱۰٩-۱۱۱].

مفهوم آیه چنین است که: «مشرکان به خدا سوگند یاد کردند که اگر آیتی ظاهر سازد (یکی از تقاضاهای آنها انجام شود) ایمان می‌آورند. ای محمّد به آنها بگو آیات نزد خداوند است (یعنی در دست من نیست) می‌دانید اگر آیاتی هم ظاهر سازم باز ایمان نمی‌آورند آنها را در گمراهی خود باقی بگذاریم. اگر از آسمان فرشته نازل شود و اگر مردگان به سخن آیند و همۀ امور خارق العاده را در برابر آنها نهیم باز ایمان نخواهند آورد مگر اینکه خدا بخواهد امّا اغلب آنها نمی‌دانند». (صفحه ٧۲-٧۳)

در اینجا یادآوری چند نکته لازمست:

نخست آنکه: نویسندۀ دقیق! بر طبق معمول، آیه قرآن را نادرست نقل می‌کند و عبارت: ﴿وَلَوۡ أَنَّنَا نَزَّلۡنَآ...را بصورت: «و لو أنزلنا...» می‌آورد.

دوّم آنکه: سیره‌نویس امین! آیات شریفه را مغلوط و ناقص، ترجمه می‌کند (تا مقصود خود را به خوانندۀ ناشی! تحمیل کند) مثلاً جمله: ﴿كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ«چنانکه بار اوّل، بدان ایمان نیاوردند» که عبارت حسّاسی است اساساً در ترجمه نویسنده دیده نمی‌شود!.

سوّم آنکه: برداشت و نتیجه‌گیری نویسنده از این آیات، نادرست است زیرا او به استناد آیات مزبور چنین وانمود می‌کند که پیامبر اسلام کم‌ترین معجزه‌ای به مشرکان نشان نداده بود و در عین حال در کنه روح خود عقیده داشت که اگر خداوند تفضّلی کند و آیتی ظاهر فرماید، همۀ منکران مات و مبهوت شده ایمان می‌آورند!! و این هر دو ادّعا باطل است زیرا اوّلاً در ضمن همین آیات می‌خوانیم: ﴿أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتۡ لَا يُؤۡمِنُونَ... كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖیعنی: «چون معجزات بیاید، آنها ایمان نمی‌آورند ... چنانکه بار نخستین بآن ایمان نیاوردند». و از اینجا معلوم می‌شود که یکبار معجزه‌ای دیده بودند ولی به قرآن ایمان نیاوردند و از این‌رو می‌فرماید: بار دوّم نیز ایمان نخواهند آورد. بنابراین، قرآن مجید در اینجا شاهد و گواه می‌آورد (نه آنکه بدون دلیل، از اجابت دعوت مشرکان بگریزد)! قرآن می‌گوید: روحیه «ناباوری» بر این مشرکان چیره شده و دل‌ها و دیدگان ایشان از مطالبه و مشاهده حقیقت منصرف گشته است ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ[الأنعام: ۱۱۰]. از این‌رو هر آیتی برای آنها بیاوریم، ایمان نخواهند آورد چنانکه بار اوّل، آیاتی را به ایشان ارائه کردیم و نپذیرفتند.

این شیوه پاسخ دادن، بشکل‌های گوناگون در قرآن کریم تکرار شده است و تا کسی از «اسلوب مناظره در قرآن» آگاهی نداشته باشد چنانکه باید و شاید اهمیّت آن را در نمی‌یابد، مثلاً در سوره قصص می‌فرماید:

﴿فَلَمَّا جَآءَهُمُ ٱلۡحَقُّ مِنۡ عِندِنَا قَالُواْ لَوۡلَآ أُوتِيَ مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ مُوسَىٰٓۚ أَوَ لَمۡ يَكۡفُرُواْ بِمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۖ قَالُواْ سِحۡرَانِ تَظَٰهَرَا وَقَالُوٓاْ إِنَّا بِكُلّٖ كَٰفِرُونَ ٤٨[القصص: ۴۸].

«هنگامی که حق از نزد ما به‌سوی ایشان آمد، گفتند: چرا مانند آنچه به موسی داده شده به او داده نشد؟ آیا نه اینست که آنچه را در گذشته به موسی داده شد انکار کردند؟ گفتند هر دو (الواح موسی و قرآن محمد) جادو است که یکدیگر را تقویت کرده و ما هر دو را منکریم»!.

در اینجا به طوری که ملاحظه می‌شود قرآن کریم مشرکان مکّه را محاکمه می‌کند و نشان می‌دهد که آنان از یک سو اعتراض داشتند چرا پیامبر اسلامجمانند موسی÷با الواحِ معجزه‌آسا ظهور نکرده است؟! و از سوی دیگر، آئین موسی÷را باور نداشته و او را جادوگر می‌شمردند و الواح وی را سحر می‌خواندند! بنابراین، اگر پیامبر اسلامجهم با همان نشانه بسوی ایشان می‌آمد، او را نیز جادوگر می‌شمردند پس، آوردن الواح چه لزومی داشت؟!.

اساساً هدف اصلی و کار مهم انبیاء تربیت مردم و هدایت روح و فکر آنها است و معجزات نیز مقدمۀ همین مهم بشمار می‌رود تا از این رهگذر، به پیامبران راستین اعتماد شود و تعالیم آنان مقبول و معمول گردد. در اینجا قرآن کریم دقیقاً نیز همان هدف اصلی را تعقیب می‌کند و نشان می‌دهد که مردمِ لجوج و بیمار دل، بجای معجزه‌طلبی باید در پی اصلاحِ دل و دیده خود بر آیند تا بتوانند چهره حقیقت را مشاهده کنند و راست و دروغ را از یکدیگر تمیز دهند و گرنه: «معجزه‌ها و هشدارها برای مردم که در صدد ایمان به حقیقت نیستند سودی نمی‌بخشد».

﴿وَمَا تُغۡنِي ٱلۡأٓيَٰتُ وَٱلنُّذُرُ عَن قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ[یونس: ۱۰۱].

در این روزگار نیز که بعلّت توسعه ابزار زندگی بسیاری از مردم، معنا و حقیقت و هدف زندگی را گم کرده‌اند و سرگرم بلکه گرفتار ابزارهای مادّی شده‌اند و کم‌تر به حیات معنوی و رشد دینی و اخلاقی رغبت نشان می‌دهند انتظار می‌رود که فرزانگان و نویسندگان، دعوت انبیاء را از این دیدگاه بنگرند که تعالیم ایشان چگونه می‌تواند به زندگانی بشر، معنا و روح و هدف ببخشد و در ترّقی معنوی و اجتماعی انسان و نجات او از اسارت ابزار و اسباب مؤثّر افتد؟ آری، معجزه آموزش‌های پیامبران را در این مقام باید جست و از این‌رو قرآن کریم می‌فرماید: ﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِكِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ أَتَّبِعۡهُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٩[القصص: ۴٩].

«بگو اگر راست می‌گویید کتابی از سوی خدا هدایت کننده‌تر از (تورات و سپس قرآن) بیاورید، من آن را پیروی کنم».

حقاً که وسعتِ نظر قرآن تا چه اندازه است و تنگ نظری نویسنده ۲۳ سال تا بکجا است که در این روزگار وانَفسا! ما را سرگرم بحث از معجزه و بود و نبودِ آن در گذشته می‌کند و تعالیم حیاتبخش اسلام و معجزه جاویدی چون قرآن را نادیده می‌گیرد بلکه اینجانب باید استغفار کنم و از خداوند آمرزش بخواهم که میان قرآنِ والای او و سخن پریشان این نویسنده، به مقایسه پرداختم بقول شاعر عرب:

ألم تر أن السَّیفَ ینقَصُ قدره
إذا قیلَ أنَّ السّیفَ خیرٌ من العَصا؟
ندیدی که از ارجِ شمشیر کاست
هر آن کس که گوید فزون از عصا است؟! [۱٧۱]

ثانیاً: آنچه نویسنده ۲۳ آورده مبنی بر اینکه، «در کنه روح خود پیغمبر این آرزو را برانگیخت که کاش خدا تفضّل می‌کرد و یکی از تقاضاهای مشرکان را در باب اعجاز و تأیید رسالت محمّد بر آورده می‌کرد» تناقضِ غریبی با اساس سخن او درباره وحی دارد! زیرا بر طبق عقیده و اصرار نویسنده، وحیِ پیامبرجچیزی جز تجلّی آرزوهای نهانیِ او نبود که در کنه روح آن حضرت جای گرفته سپس بصورت کلام الهی ظاهر می‌گردید! در اینجا، کار معکوس است زیرا پیامبرجدر آروزیِ نهانیِ خود، با پافشاری از خدا معجزه می‌خواسته ولی وحی یا کلامی که به آن حضرت رسیده است با قاطعیّت تمام می‌گوید: «دل و دیده مشرکان از پذیرش معجزه ناتوان است چنانکه نخستین بار آن را نپذیرفتند، بنابراین آرزوی معجزه، منتفی است»! و از اینجا معلوم می‌شود که خاستگاه وحی، از کنه روحِ پیامبر و مبدء آرزوهای وی جدا بوده است و این همان حقیقتی است که نویسنده ۲۳ سال دوست ندارد آن را بپذیرد!.

با وجود این، نباید گمان کرد که پیامبر اسلامجپیش از درخواست مشرکان، آیتی به ایشان نشان نداده بود زیرا قبلاً گفتیم که در همین سوره أنعام آمده است:

﴿وَإِذَا جَآءَتۡهُمۡ ءَايَةٞ قَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ حَتَّىٰ نُؤۡتَىٰ مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ رُسُلُ ٱللَّهِ [۱٧۲][الأنعام: ۱۲۴].

ولی بدلیل: ﴿أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡسوگندهای سخت مشرکان (بنام مقدّس خدا) در پیامبر اکرمجو مسلمانان این امید را ایجاد کرده بود که اگر بار دیگر آیتی ظاهرشود شاید این بار مشرکان در برابر حقیقت تسلیم شوند ولی آیات سوره انعام این امید را نفی می‌کند و می‌فرماید: ﴿وَمَا يُشۡعِرُكُمۡ أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتۡ لَا يُؤۡمِنُونَ[الأنعام: ۱۰٩]. یعنی: «شما آگاه نیستید! چون آن معجزات بیاید ایشان ایمان نمی‌آورند».

شنیدنی است که جناب سیره‌نویس، از آیه مورد بحث، به چند نتیجه عجیب و غریب! می‌رسد، بدین ترتیب:

«۱- مشرکان سوگند یاد کردند که اگر یکی از معجزاتی که از پیغمبر خواسته‌اند ظاهر سازد ایمان می‌آورند و خداوند به محمّد می‌گوید به آنها بگو اعجاز از من نیست و از خدا است. این صریح است که خرق عادت در دست آدمیزاد نیست هر چند پیغمبر باشد یعنی قوانین طبیعت لایتغیّر است و خلاف آن صورت نمی‌گیرد، خاصیت آتش، سوزاندن است و این خاصیت همیشه با او است»! [۱٧۳].

ذیل این نتیجه‌گیری با صدرش نمی‌سازد! و انجامش با آغازش هم آواز نیست! زیرا در ابتدا می‌گوید: اعجاز از خدا است و در دست آدمیزاد نیست (و این درست است) و در پایان می‌نویسد: قوانین طبیعت لایتغیّر است و خاصیت این درست است) و در پایان می‌نویسد قوانین طبیعی لایتغیّر است و خاصیت سوزندگی همیشه با آتش است! یعنی چه؟! آیا خداوند متعال نیز که آفریننده و قانونگذار طبیعت است نمی‌تواند قوانین طبیعی را تغییر دهد؟ آیا از آیات مزبور به چنین نتیجه‌ای می‌توان رسید؟!.

اندیشه سیره‌نویس در اینجا بقدری ناسنجیده است که خود نمی‌داند این عقیده در ذهن او است نه در قرآن! قرآن کریم در ماجرای ابراهیم÷و آتشی که برای سوزاندن وی فراهم ساخته بودند، می‌گوید:

﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩[الأنبیاء: ۶٩].

«گفتیم که ای آتش بر ابراهیم سرد و بی‌خطر باش»!.

و هرچه خدا خواست، انجام شد یعنی آتش ابراهیم÷را کم‌ترین گزندی نرساند.

آری، از دیدگاه قرآن هرچند اظهار معجزات از توانایی بشر بیرونست ولی خداوند قدرت دارد به سهولت از نفوذ انرژیِ آتش در پیکر ابراهیم÷جلوگیری کند. برای بشر ممکن نیست در پیدایش انسانی دیگر -جز از راه تناسل- دخالت ورزد ولی خداوند، آدمِ نخستین یا نخستین موجود زنده را بی‌آنکه تناسلی در میان آید، آفرید! بنابراین «خرق عادت» برای ما دشوار می‌آید امّا در برابر خداوند چنین مشکلی وجود ندارد و شگفت آنکه نویسنده فراموش‌کار! بزودی از زبان منکران قرآن، خداوند را بر اظهار معجزات توانا می‌شمارد و (در صفحه ۸۲) می‌نویسد:

«منکران، معجزه می‌خواهند بآنها جواب داده می‌شود خداوند قادر است آیتی نازل کند، البته خداوند قادر است، منکران می‌دانند که خدا قادر است ...»!.

این استنتاج‌های ضد و نقیض و این قضاوت‌های نامتعادل که خواننده را بیاد «کوسه‌ی ریش پهن»! می‌افکند بکلّی اعتبار کتاب ۲۳ سال را از میان برده است و نشان می‌دهد که نویسنده آن، از داشتن حافظۀ سالم (و قلب سلیم)! و تمرکز کافی که شرط نویسندگی و تحقیق شمرده می‌شود محروم بوده است از این‌رو به هر بخش از کتاب وی که می‌نگریم اثری از خطا و لغزش را بجای می‌بینیم! بقول عرب‌ها: «بِکُلِّ وادٍ أَثَرٌ من ثَعلَبَة» [۱٧۴].

وانگهی، تاکنون ادّعای سیره‌نویس تازه، بر این پایه قرار داشت که پیامبر اسلامجدر دوران رسالت خود هیچگونه معجزه‌ای ظاهر نساخت ولی در اینجا اعتراف می‌کند که: «مشرکان سوگند یاد کردند که اگر یکی از معجزاتی که از پیغمبر خواسته‌اند ظاهر سازد ایمان می‌آورند»! و این سخن نمایانگر آنست که پیامبرجاز اظهار «معجزات مقترحه» خودداری ورزیده و به هیچ‌وجه نشان نمی‌دهد که خداوند، معجزات و نشانه‌های دیگری در تأیید پیامبرش ظاهر نکرده است!.

دوّمین نتیجه‌ای که نویسنده از آیات سوره انعام گرفته در کتاب ۲۳ سال بدین صورت می‌آید:

«۲- می‌فرماید: چه می‌دانید اگر معجزه‌ای هم روی بدهد باز هم ایمان نمی‌آورند. می‌توان جواب نقضی به این قضیه داد و گفت از کجا معلوم که اگر معجزه‌ای روی می‌داد ایمان نمی‌آوردند؟ ظاهر امر اینست که هر خرق عادتی بشر را به شگفتی می‌اندازد و به آن کسی که خرق عادت را کرده است با نظر ستایش می‌نگرد و هیچ بعید نیست که تسلیم شود. مفسّران می‌گویند ظاهر نشدن معجزه از آن‌رو است که خداوند می‌داند که آنها ایمان نمی‌آورند» [۱٧۵].

اگر مفسّران چنین نظری ابراز می‌دارند، بدلیل پیشینه مشرکان است که بتصریح قرآن در سوره‌های صافّات و انعام، معجزات پیامبرجرا دیدند و آنها را جادو شمردند! و نیز بتصریح آیات سوره قصص، معجزه موسی÷را سحر می‌خواندند! بنابراین «سالی که نکو است از بهارش پیدا است»! بعلاوه در کتب تفسیر (در خلال آیات مورد بحث) آمده است که مشکران از پیامبر خداجمی‌خواستند تا کوه «صفا» را برای ایشان به «زرناب» مبدّل سازد: «قالُوا تَجعَلُ لَنا الصَّفا ذَهَباً» [۱٧۶]و این درخواست بیش از آنکه معجزه طلبی ایشان را بنماید از مال‌پرستی حضرات حکایت می‌نماید! یعنی همان خوی ناپسند که قرآن کریم مشرکان را بخاطر آن مذمّت می‌فرماید! و با لحن توبیخ‌آمیز از:

﴿وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠ [۱٧٧][الفجر: ۲۰].

یاد می‌کند، پس چگونه دعوت ایشان را در این باره اجابت فرماید؟ و برخلاف تعالیم خود، بر دامنه مال‌پرستی آزمندان بیافزاید؟

آیا انبیاء الهی برای این مقصود، مبعوث گشته‌اند که کوه و تپّه را به زر و سیم مبدّل سازند؟! یا مأمور شده‌اند تا نفوس مال‌پرستان را با کیمیای وحی به گوهرهای معنوی مزیّن کنند؟

پس، نقضِ نویسنده ۲۳ سال بر قرآن مجید بسیار بی‌مغز! و دور از درک صحیح و منطق سلیم است و در ستیزه‌گری با کلام خدا این بیت را بیاد می‌آورد:

چراغی را که ایزد بر فروزد
هر آن کس پف کند ریشش بسوزد!

باری، جناب سیره‌نویس از سوّمین نتیجه‌گیری خود بدینگونه یاد می‌کند:

«۳- می‌فرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ[الأنعام: ۱۱۰]. یعنی: ما دیده و دل(!!) آنها را ازحق بر گردانده‌ایم از این‌رو به آیاتی که سابقاً فرستادیم ایمان نیاوردند. خدایا راست گویم فتنه از تست(!!) اگر خداوند قادر متعال مردم را از دیدن حق کور کرده است دیگر چه توقّعی می‌توان از آنها داشت؟» [۱٧۸].

در اینجا خاطرِ پریشانِ سیره‌نگار، آشفته‌تر گشت! و مانند مشرکان قدیم دل و دیده‌اش برگشته و در برابر خدای سبحان، راه جسارت و ترک ادب پیش گرفته است و البته به روش گذشته! در طیّ چند کلمه به خطاهای کلّی و جزئی در افتاده است! بدین ترتیب:

نخست آنکه: اعتراض او بر آیه کریمۀ: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ[الأنعام: ۱۱۰]. بی‌جا است زیرا در مقطع همین آیۀ شریفه می‌فرماید: ﴿...وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ[الأنعام: ۱۱۰]. یعنی: «و آنها را در طغیان خودشان رها می‌کنیم تا سرگردان بمانند». از اینجا معلوم می‌شود که خداوندِ سبحان، از مردم طغیانگر و بی‌انصاف، توفیق را سلب می‌کند یعنی بسزای طغیانشان دل و دیدۀ آنها را از مشاهده آیاتش بی‌بهره می‌سازد و آنان را به حال سرگردانی خود رها می‌کند. پس مردمی که جویای حق باشند و از حدود انسانی، در نگذرند مشمول این بی‌توفیقی نیستند. امّا اگر مانند جناب سناتور! حقایقِ دین (و حقوق مردم)! را سال‌ها بازیچه پندارند و «سیاست بازی» و مصلحت تراشی را از حق و عدالت برتر شمارند! چگونه انتظار دارند که نور خدا بر دل‌های ایشان بتابد و دیدگانش را بروی حقایقِ دین بگشاید؟ خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ رَحِمۡنَٰهُمۡ وَكَشَفۡنَا مَا بِهِم مِّن ضُرّٖ لَّلَجُّواْ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ٧٥[المؤمون: ٧۵].

«اگر بر ایشان رحمت آوریم و آسیب از آنان برطرف سازیم، همانا در طغیان خود پافشاری می‌کنند و سرگردان می‌مانند».

پس ایراد بر قرآن کریم وارد نیست و سناتور طاغوتی از فهم آیه شریفه فرو مانده و دیده‌اش، ختامِ آیه را ندیده است! چنانکه مشرکان طغیان‌گر از درک معجزات الهی بی‌نصیب ماندند و آنها را سحر و جادو شمردند امّا اینکه گوید: دیگر چه توقّعی می‌توان از آنان داشت؟ تکلیفی که مشرکان بر عهده داشتند دو چیز بود، یکی ترکِ طغیان (یا هوی پرستی) و دیگر کسب آگاهی! که این‌دو، علّتِ اصلیِ گمراهی بشمار می‌آیند چنانکه باز در همین سورۀ شریفه انعام می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ كَثِيرٗا لَّيُضِلُّونَ بِأَهۡوَآئِهِم بِغَيۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُعۡتَدِينَ[الأنعام: ۱۱٩].

«بسیاری (از مردم) به هوس‌های خویش بدون هیچ دانشی، مایه گمراهی می‌شوند. همانا خداوندت به احوال تجاوزگران (از هر کس) داناتر است».

پس درد و درمان هر دو، معرّفی شده و قرآن کریم اعلام داشته که هوی پرستی و بی‌دانشی، تجاوز و طغیان را پدید می‌آورد و اثرِ طغیان محروم شدن، از اوار هدایت است و پیامبر خداجآموزگار حکمت خوانده شده [۱٧٩].

و قرآن کریم، کتاب حکمت بشمار آمده [۱۸۰]تا مردم از جهل و هوی رهایی یافته به علم و هدی دست یابند. اینک اگر کسی به سرچشمه حکمت پشت کند و به کویرِ جهل و حیرت روی آورد، کوتاهی و بی‌همّتی از خود او است [۱۸۱].

دوّم آنکه: سیره‌نگار می‌نویسد: «از این‌رو به آیاتی که سابقاً فرستادیم ایمان نیاوردند» و این چیزی است که در ترجمۀ آیات به حذف آن همّت گماشته بود! و اینک که به معنای مزبور اعتراف نموده ناچار در صدد تأویل و توجیه! آن بر آمده است و در صفحه ٧۴ می‌نویسد: «امّا اینکه می‌فرماید: سابقاً آیاتی فرستادیم، مقصود از سابق چیست؟ آیا مقصود انبیاء سلف است یا خود حضرت محمّد»؟ این تشکیک، به پشیزی نمی‌ارزد! زیرا در آیه شریفه، سخن از «سابقاً» نیست تا با معجزات انبیاء سلف قابل تطبیق باشد بلکه در آیه، تعبیر «أَوَّلَ مَرَّةٍ» بکار رفته و مفهوم آن اینست که: مشرکان به معجزات جدید ایمان نخواهد آورد چنانکه در مرتبه نخستین و اوّلین برخورد، ایمان نیاوردند. امّا نویسنده که می‌کوشد تا راهی برای گریز از این تنگنا پیدا کند، احتمال دیگری را پیش می‌آورد و می‌نویسد: «شاید مقصود از جمله سابقاً(!!) آیاتی فرستادیم، ایمان نیاوردند همین آیات قرآنی باشد»! این احتمال نیز ضعیف است زیرا چنانکه گفتیم سخنی از «سابقاً» درمیان نیامده و مثلاً نفرموده است: «کَما لَم یُؤمِنُوا بِهِ مِن قَبلُ» آنچه در آیۀ کریمه مطرح شده، ایمان نیاوردن به قرآن در رویارویی با معجزات است که در این رابطه می‌فرماید: آن معجزات چون بیاید مانند بار اوّل ایمان نمی‌آورند ﴿لَا يُؤۡمِنُونَ...كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖبویژه که در این مقام، بحث از «دیدن آیات» رفته نه از شنیدن آیات! (که تعبیر اخیر با الفاظ قرآن مناسبتر است) و از این‌رو می‌فرماید خداوند دیدگان طاغیان را بر می‌گرداند. بعلاوه آنچه در سوره صافّات آمده که: «چون آیتی را ببینند استهزاء کنند و گویند این جز جادویی آشکار، نیست» مفهومی را که آوردیم تقویت می‌کند و شگفتا که در این بحث همواره نویسنده، واژه «آیه» یا «آیات» را معادل با «معجزه» و «معجزات» شمرده و از این راه ادّعا می‌کند که پیامبرجآیتی (یعنی معجزه‌ای) نداشته است! ولی در اینجا برای گریز از تنگنا، لفظ مذکور را با «آیات قرآنی» تطبیق می‌دهد! گویی هیچ حساب و کتابی در میان نیست و آن جناب اجازه دارد در هرجا و هرچه دل تنگش بخواهد بگوید و آن را به قرآن کریم نسبت دهد! چیزی که نظر را جلب می‌کند، تردید خود نویسنده در این بحث است! زیرا که می‌نویسد: «شاید مقصود ... همین آیات قرآنی باشد»! امّا این «شاید» تمام کوشش سیره‌نویس را در استدلالِ خود باطل می‌سازد که: «إذا جاءَ الاحتِمالُ بَطَلَ الاستِدلالُ»!.

سوّم آنکه: ترجمۀ قرآن کریم حقّا با نوعی ذوق و هنرمندی پیوند دارد و هر کس که چند کلمه عربی آموخت و از «ضَرَبَ زیدٌ عَمرواً» آگاه شد از عهده این مهم برنمی‌آید بعنوان نمونه ملاحظه کنید که سیره‌نویس تازه با آن پیشینه کذایی! در ترجمه نیمی از یک آیه، تا چه اندازه‌ بی‌دقّتی نشان داده‌است! می‌نویسد: «﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡیعنی: «ما دیده و دل آنها را از حق بر گردانده‌ایم»»! در اینجا سه خطا وجود دارد! یکی آنکه: ﴿أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ»دل‌های آنها» در آیه کریمه، مقدّم بر: ﴿أَبۡصَٰرَهُمۡ«دیده‌های آنان» آمده است ولی نویسنده در ترجمه خود، «دیده» را بر «دل» مقدّم داشته با آنکه «تقدّمِ دل‌ها بر دیده‌ها» ممکن است برای اشاره به این نکته باشد که چون دل‌های مشرکان از قبول حق سرباز زند و بر گردد هر چه با دیده‌های خود بینند نمی‌پذیرند گویی که اساساً آن را ندیده‌اند! چنانکه گویند: «حُبُّ الشَّیءِ یُعمی و یُصِمُّ» [۱۸۲]. دوم آنکه: واژه‌های جمع «أفئده - أبصار» را بصورت مفرد «دل – دیده» ترجمه کرده است بدون آنکه لزومی در این کار باشد. سوّم آنکه: فعل مضارعِ «نُقَلِّبُ: بر می‌گردانیم» را بشکل ماضی (برگردانده‌ایم) در ترجمه آورده است که روی هم رفته از کمالِ دقّت در کار این نویسنده هنرمند حکایت دارد!.

چهارمین نتیجه‌گیری نویسنده ۲۳ سال در حقیقت تکرار نتیجه دوّم او است و چیز تازه‌ای (جز اثبات گیجیِ نویسنده)! در بر ندارد.

پنجمین نتیجه‌ای که از غور! در آیات بدست آورده، شبهه‌ای تار عنکبوتی است! چنانکه در صفحه ٧۵ می‌نویسد:

«در این صورت که آنها ایمان نمی‌آورند و در علم خداوند کفر و شرک آنها ثبت شده است آیا فرستادن مردی برای دعوت و هدایت آنها یک امر بیهوده نیست و می‌شود به خداوند حکیم و دانا که امری بر خلاف مصلحت و حکمت از وی سر نمی‌زند کار عبث نسبت داد؟»!.

این شبهه از روزگار قدیم در میان «جبری مذهبان» با صورت دیگری رواج داشته و مکرّر گفته‌اند که چون خداوند در ازل از اعمال ما آگاه بوده است از این‌رو ما نمی‌توانیم بر خلاف علمِ خداوندی عمل کنیم پس مجبور هستیم نه مختار! امّا این، سفسطه است نه برهان زیرا خداوند در ازل آگاه بوده که انسان با داشتنِ «قدرت انتخاب» اعمال خود را انجام خواهد داد بنابراین اگر ادّعا کنیم که ما در کارهای خویش کاملاً مجبور هستیم، این ادّعا بر خلاف علمِ خداوندی است نه انتخابگر بودن انسان! خطای جبری‌ها از آنجا ناشی شده که علم ازلی را شامل همه چیز –جز نیروی گزینش آدمی! -دانسته‌اند و این توصیفِ ناقص و تعریف نادرستی از علم خدا، بشمار می‌رود آری باید گفت:

آزادی ما، حق ز ازل می‌دانست
جبر است که بر خلافِ علمِ ازل است [۱۸۳]!

مثلاً در مورد مشرکین لجوج مکّه خداوند پیوسته می‌دانسته که آنها در اثر سوء اختیار خود، توفیق هدایت را از دست می‌دهند و در برابر پیامبر او به ستیزه‌گری و لجاجت بر می‌خیزند. پس خداوند، هم از گمراهی آنان آگاهی داشته است و هم از مقدّماتش که به مرور زمان و با سوء اختیار خودشان فراهم آمده بود. (البته خداوند از آینده ایشان و حوادث پس از هجرت و گزینش‌های جدید آنان نیز کاملاً خبر داشته است).

امّا نویسنده ۲۳ سال از زاویه دیگری با موضوع برخورد نموده و شبهه او صورت دیگری دارد، نویسنده می‌گوید که چون خداوند (بهر صورت) می‌دانسته مشرکانِ لجوج به پیامبرِ او ایمان نمی‌آورند، دیگر فرستادن پیامبر و دعوت مردم لزومی نداشته و کاری عبث بشمار می‌آمده است!.

این اشکال با اندک تأمّلی مانند سراب از میان می‌رود زیرا مشرکان لجوج اگرچه با شنیدن آیات و دیدن معجزات، به پیامبر اکرمجایمان نیاوردند ولی همین که قدرتِ میان تهی و شکوه خیالیِ آنها در نبردها از میان رفت و برخی از سران و بزرگانشان کشته شدند و تکیه‌گاه‌ها را از دست دادند و به تجربه دریافتند که از بت‌های ایشان چنانکه پیامبر خدا گفته بود هیچ کاری ساخته نیست، در این هنگام کم کم از خواب غفلت سر بر داشتند و دیدگان خود را به روی اسلام که روز بروز در پیشرفت بود، گشودند و درستی وعده‌های پیامبرجرا در پیروزی مسلمانان، برأی العَین دیدند تا آنجا که پس از فتح مکّه و اعلام عفو عمومی، گروه گروه به اسلام گرویدند! چنانکه در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ...[النصر: ۱-۳].

«چون یاری خدا و پیروزی آید و مردم را ببینی که گروه گروه در دین خدا وارد شوند پس خداوندت را ستایش و تقدیس کن [۱۸۴]....».

آری خداوند از پیش می‌دانسته که همه مشرکان با دیدن معجزه ایمان نمی‌آورند و آن را نوعی جادو می‌شمرند ولی با تحوّل جامعه و غلبۀ حق بر باطل، دیدگاه‌ها تغییر می‌کند و بسیاری از آنها به اسلام می‌گرایند از این‌رو در روزگار سختِ مکّه که مسلمانان در معرض فشار شدید بودند به ایشان وعدۀ یاری و پیروزی می‌دهد و دورنمایی از «دولت قرآن» را در برابر چشم مؤمنان می‌آورد چنانکه در سوره صافّات می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ١٧٣[الصافات: ۱٧۳].

«همانا سپاه ما بی‌تردید پیروزمندند».

و در سوره روم می‌فرماید:

﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ[الروم: ۴٧].

«یاری مؤمنان، حقّی بود که ما بر عهده گرفتیم».

و در سوره قمر می‌فرماید:

﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥[القمر: ۴۵].

«این گروه، شکست خورده و پشت خواهند کرد».

و در سوره مؤمن می‌فرماید:

﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١[المؤمن: ۵۱].

«ما فرستادگان خود و مؤمنان را در زندگای دنیا و در روزی که گواهان بپا خیزند یاری می‌کنیم».

علاوه بر این، خداوند در سوره‌های مکّی، پیاپی مشرکان را به تفکّر در نظام جهان و تدبّر در احوال گذشتگان (طبیعت و تاریخ) فرا می‌خواند و بجای نمایاندن فرشتگان و تبدیل کوه صفا به انبوهی از طلا! از راه «تحوّل فکری و انقلاب اجتماعی» جامعه عرب را بسوی اسلام هدایت می‌کند. بنابراین چگونه می‌توان جاهلانه ادّعا کرد که خدا در قرآن کفر و شرک مکّیان را برای همیشه در علم خود ثابت شمرده؟! و از این ادّعای غلط، نتیجه گرفت که: پس، بر انگیختن و فرستادن پیامبر برای مشرکان کار عبث و بی‌فایده‌ای بوده است!.

قرآن مجید در ذیل همان آیات مورد بحث از سوره انعام می‌فرماید:

﴿مَّا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَجۡهَلُونَ[الأنعام: ۱۱۱].

«مشرکان ایمان نمی‌آوردند مگر آنکه خدا بخواهد ولی بیشتر ایشان نادانند».

پس مشرکان مکّه بخواست خدا می‌توانستند ایمان آورند و این امر برای ایشان محال و ناشدنی نبود جز آنکه خواست خداوند به ایمان کسی تعلّق می‌گیرد که خود را شایسته و در خور ایمان بسازد و رویدادهای پس از هجرت چنانکه گذشت این شایستگی را برای بسیاری از مشرکان مکّه بتدریج فراهم ساخت و مشیّت الهی به هدایت آنان تعلّق گرفت.

امّا نویسنده ۲۳ سال که از معنای مشیّتِ خداوندی و شرط تعلّقِ آن، بی‌خبر است آیه مزبور و نظایر آن را دلیل بر «جبر» شمرده! و به پندار خود، مشرکان را بی‌گناه دانسته است و می‌نویسد: «پس خدا خواسته است که مشرک شوند. بندۀ ضعیف با خواست خدای توانا چه می‌تواند کرد؟»!.

گویا جناب سناتور! ندانسته که وکالت و دفاعِ از مشکران بجای نمی‌رسد! زیرا بسیاری از ایشان سرانجام خود را گناهکار شمرده و توبه کردند و بنابراین سیره‌نویس، بمنزله وکیل معزول! بوده و دفاعیّاتش بی‌ثمر است.

[۱٧۱] ترجمه بیت، از نویسنده این کتاب است. [۱٧۲] ترجمه آیه پیش از این گذشت. [۱٧۳] صفحه ٧۳ کتاب. [۱٧۴] یعنی: در فضای کتاب ۲۳ سال «به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است»!!. [۱٧۵] صفحه ٧۴. [۱٧۶] به تفسیر طبری، ذیل آیه ۱۰٩ از سوره انعام و تفسیر مجمع البیان ذیل همان آیه و دیگر تفاسیر معتبر نگاه کنید. [۱٧٧] «شما سخت شیدای مال هستید»!. [۱٧۸] صفحه ۴٧. [۱٧٩] ﴿بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ ... وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ[الجمعة: ۲]. [۱۸۰] ﴿يسٓ ١ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡحَكِيمِ ٢[یس: ۱-۲]. [۱۸۱] ضمناً به جزء اول این کتاب، مبحث: «جبر در قرآن» از صفحه ۱٧۲ به بعد نگاه کنید. [۱۸۲] عشق به چیزی، انسان را کور و کر می‌کند!. [۱۸۳] شعر، از نویسنده این کتاب است. (ضمناً برای آگاهی از معنای اختیار به پاورقی صفحه ۱۵۶ از جزء نخستین همین کتاب نگاه کنید). [۱۸۴] زمخشری در کشّاف می‌نویسد: «والإعلام بذلك قبل کونه من أعلام النبوة» یعنی: «خبر دادن از این واقعه پش از آنکه بیاید از نشانه‌های نبوّت است».