انگیزه هجرت مسلمانان به حبشه!
امّا آنچه نویسنده آورده که پیامبرج: «از توسّل به هر وسیلهای حتّی فرستادن عدّهای به حبشه و استعداد از نجاشی برای سرکوبی قوم خود روی نگردانیده»؟!. دروغی است که متون تاریخی پرده از آن بر میدارد! ابن هشام در سبب هجرت مسلمین به حبشه مینویسد:
«فَلَّما رَأی رَسُولُ اللهِجما یُصیبُ أصحابَه مِنَ البَلاءِ و ما هو فیهِ مِنَ العافِیَةِ بِمَکانِهِ منَ اللهِ و مِن عَمِّهِ أبیطالبٍ وأنَّهُ لا یَقدِرُ عَلی أن یَمنَعَهُم مِمّا هُم فیهِ مِنَ البَلاءِ قالَ لَهُم: لَو خَرَجتُم إلَی الأرضِ الحَبَشَةِ فَإنَّ بِها مَلِکاً لا یُظلَمُ عِندَهُ أحَدٌ. وَهیَ أرضُ صِدقٍ حَتّی یَجعَلَ اللهُ لَکُم فَرَجاً ِممّا أنتُم فیهِ. فَخَرَجَ عِندَ ذلِكَ المُسلِمونَ مِن أصحابِ رَسُولِ اللهجإِلی الأَرضِ الحَبَشَةِ مُخالَفَةَ الفِتنَةَ وَفِراراً إلَی اللهِ بِدینِهِم فَکانَت أَّولَ هِجرَةٍ کانَت فِي الإسلام» [٩۶].
یعنی: «چون رسول خداجآسیبهایی را که به یارانش میرسید، ملاحظه کرد و دید که خود بنا به منزلتی که نزد خدا و نزد عمویش ابوطالب دارد در عافیت بسر میبرد ولی نمیتواند آسیب را از یارانش دفع کند، به یاران خویش گفت اگر به سرزمین حبشه بروید (از گرفتاریها نجات مییابید) که در آن دیار پادشاهی فرمانروایی میکند که در حکومت وی بر کسی ستم نمیرود و آنجا سرزمین انصاف است (بروید) تا آنکه خداوند گشایشی از این احوال برای شما پدید آورد. در این هنگام (گروهی از) مسلمانان و یاران پیامبرجاز سر ناسازگاری با آن فتنه رهسپار سرزمین حبشه شدند و برای (حفظ) دینشان بسوی خدا گریختند و این ماجرای نخستین هجرت بود که در اسلام روی داد».
و همچنین ابن سعد در طبقات کبری مینویسد:
«لَمّا کَثُرَ المُسلِمونَ وَظَهَرَ الإیمانَ وتُحَدِّثَ بِه ثارَناسٌ کثیرٌ مِنَ المُشرکینَ مِن کفّارِ قُریشٍ بِمَن آمَنَ مِن قَبائِلهم فَعَذَّبوهُم و سَجَنوهُم و أرادوا فِتنَتَهُم عَن دینِهِم فقالَ لَهُم رَسولُ اللهِجتَفَرَّقوا فِی الأرضِ فَقالُوا أینَ نَذهبُ یا رسولَ اللهِ قالَ ها هُنا وأشارَ إلی الحَبَشَةِ وکانَت أحَبَّ الأرضِ إلیهِ أن یُهاجَرَ قَبِلَها فَهاجرَ ناسٌ ذَوو عَدَدٍ مِن المُسلِمینَ مِنهُم مَن هاجَرَ مَعَهُ بِأهلِهِ ومِنهُم مَن هاجَرَ بِنَفسِهِ حَتّی قَدَموا أرضَ الحَبَشَه» [٩٧].
یعنی: «چون مسلمانان فزونی گرفتند و ایمان (بخدا و رسول) آشکار شد و درمیان مردم سخن از آن افتاد، بسیاری از مشرکان و کفّار قریش بر اهل ایمان از قبائل خود شوریدند و آنان را شکنجه کردند و به زندان افکندند و خواستند تا ایشان را از دینشان برگردانند، در این هنگام رسول خداجبه آنان دستور داد تا در زمین پراکنده شوند! گفتند: ای پیامبر خدا بکجا رویم؟ فرمود: بدانجا روید و به سوی حبشه اشارت کرد. و سرزمین حبشه را بیش از هر جایی برای مهاجرت دوست میداشت. پس عدّهای از مسلمانان به آن دیار شتافتند و برخی از ایشان با خانواده خود و برخی به تنهایی هجرت کردند تا آنکه به سرزمین مزبور وارد شدند».
و نیز طبری در تاریخ خود مینویسد:
«.... ثُمَّ ائتَمَرَت رُؤوُسُهُم بِأن یَفتِنوا مَن تَبِعَهُ عَن دینِ اللهِ مِن أبنائِهِم وإخوانِهِم وقَبائِلِهِم، فَکانَت ِفتنَةً شَدیدَةَ الزِّلزالِ عَلی مَنِ اتَّبَعَ رَسولَ اللهِجمِن أهلِ الإسلامِ. فَافتَتَنَ مَنِ افتَتَنَ وعَصَمَ اللهُ مَن شاءَ، فَلَمّا فُعِلَ ذلِكَ بِالمُسلِمینَ أمَرَهُم رَسولَ اللهجأن یَخرُجوا إلی أرضِ الحَبَشَةِ وکانَ بِالحَبَشَةِ مَلِکٌ صالِحٌ یُقالُ لَهُ النَّجاشِی، لا یُظلَمُ أَحَدً بِأرضِهِ وکانَ یُثنی عَلَیهِ مَعَ ذلِك صَلاحً وکانَت أرضُ الحَبَشةِ مَتجَراً لِقریشٍ یَتَّجِرونَ فیها، یَجدونَ فیها رَفاغاً من الرِّزقِ وأمناً ومتجَراً حَسَناً فَأمَرَهُم بِها رَسولُ اللهج» [٩۸].
یعنی: «سپس، سران قریش با یکدیگر رایزنی کردند و همسخن شدند که هر کس از فرزندان و برادران و افراد قبیلۀ آنها که از دین خدا پیروی کردهاند، همه را وادارند تا از اسلام بیرون روند و کار بر پیروان رسول خداجو اهل اسلام، سخت تکان دهنده شد و برخی از آنان از اسلام بیرون رفتند و خداوند هر کس را خواست حفظ کرد. و چون با مسلمانان چنین رفتار نمودند رسول خداجفرمان داد تا پیروانش به سرزمین حبشه روند و در آنجا پادشاهی درستکار بود که او را نجاشی میگفتند و در سرزمین وی، کسی ستم نمیدید و با این عدالت، صلاح و درستی نیز همراه بود و حبشه، محلّ تجارت قریش شمرده میشد که در آنجا (میرفتند و) به بازرگانی میپرداختند و روزی فراخ و امنیّت و تجارتی نیکو در آن سرزمین مییافتند، پس رسول خداجمسلمانانرا فرمان داد که بدانجا هجرت کنند».
چنانکه ملاحظه میکنید در کهنترین کتب سیره و تاریخ، بیش از این ذکری نرفته که چون یاران رسولجدر مکّه تحت فشار و شکنجه قرار گرفتند، پیامبر خداجآنان را فرمان داد تا به حبشه هجرت کنند و در سایه امنیّت آن سرزمین و عدالت نجاشی، از ستم قریش بیاسایند. در اسناد مزبور کمترین اشارهای به آن نیست که پیامبر اکرمجبرای «سرکوبی قریش!» دست نیاز به سوی نجاشی دراز کرده یا اساساً در دوران مکّه، اندیشه جنگ با قریش داشته است! و شگفت آنکه نویسنده ۲۳ سال هر چند موضوع مذکور را چند بار در کتاب خود آورده (در صفحات ۵۱-۶۵-۱۲۶) ولی کمترین مدرکی بر اثبات مدعای خود نشان نداده است! و مانند بسیاری از موارد، سخن را بدآنجا کشیده که: «خاطر خواه او است»! نه آنجا که تاریخ گواهی میدهد، گویی بزبان حال میفرماید!.
مرا چه پاک چو تاریخ میکَند از بیخ
نهال سبز دروغم ز صحنۀ تاریخ!
بنای کار بر اینست در طریقت ما
که سازش او بنماید، نه بنده با تاریخ
[٩٩]!
بهرحال در صفحه ۱۲۶ دوباره، از کشف جدید خود! یاد میکند و مینویسد:
«فکر تلاشگرِ چارهاندیش محمّد امیدوار بود حمایت نجاشی را جلب کند. در تصوّر او قضیّه چنین نقش بسته بود: نجاشی، مسیحی است و طبعاً بر ضدّ شرک و بتپرستی. اگر بداند عدّهای موحّد در مکّه بر ضدّ بتپرستی برخاستهاند و پیوسته در زحمت و آزارند بعید نیست به حمایت خدا پرستان لشکری به مکّه گسیل دارد و از اینرو جعفر بن ابوطالب را که از محترمین قریش بود یعنی از کسانی نبود که مورد آزار و اذّیت قرار گیرد همراه آنها فرستاد. قریش نیز عمرو بن العاص و عبدالله ابن ابوربیعه را با هدایائی برای نجاشی به حبشه فرستادند تا در تحت تاثیر حرف مسلمانان به کمک آنها نشتابد و اگر هم ممکن باشد مسلمانان را بدانها تحویل دهد» این بیان محقّقانه! به چند دلیل باطل است.
نخست آنکه: بگواهی تاریخ، جعفر بن ابیطالبسچون بنزد نجاشی رفت و در مجلس وی سخن گفت، کلمهای درباره گسیل سپاه بر زبان نیاورد و هرگز چنین تقاضایی از نجاشی نکرد و ما در بخش نخستین از این کتاب سخنان جعفر را بازگو نمودیم و تکرار آن را در اینجا زائد میشمریم.
چگونه میشود که جعفر بن ابیطالب برای جلب نظر نجاشی و فرستادن لشکری به مکّه، روانه حبشه شده باشد ولی از این مقوله هیچ سخنی نگوید؟! و در هیچ تاریخی ذکر آن نیاید؟! ولی جناب نویسنده با فاصله ۱۴ قرن، از نیّت جعفر در این باره آگاهی دهد؟! بناچار باید گفت که حضرت ایشان را در رؤیا خبری! رسیده وگرنه در بیداری مدرکی بر این مدّعا نتوان یافت!.
دوّم آنکه: نامههای پیامبر اکرمجبه نجاشی در تاریخ ضبط شده و دکتر محّمد حمید الله، همه آنها را در کتاب: «مجموعة الوثائق السّیاسة للعهد النّبویّ والخلافة الرّاشدة» [۱۰۰]. گرد آورده است و در این نامهها کمترین اشارهای به آن نیست که نجاشی، سپاهی را به یاری مسلمانان به مکّه گسیل دارد. پس، این دروغ بیفروغ! را نویسنده ۲۳ سال از کجا پیدا کرده که کمترین نشانی از آن نمیآورد؟!.
سوّم آنکه: هجرت جعفر بن ابیطالبسبه حبشه، نه بخاطر تقاضای سپاه از نجاشی بود بلکه بدلیل فشار و آزاری بود که در مکّه وجود داشت البته در تاریخ نیامده که جعفر را همچون «بِلال» یا «عمّار» شکنجه کرده باشند ولی مشرکان از راههای گوناگون مسلمانان را در معرض آزار قرار میدادند و از تحقیر و توهین و ناسزاگویی و فشارهای اقتصادی و جز اینها نسبت به ایشان کوتاهی نمیکردند. ضمناً جعفر، سخنگوی مهاجران بشمار میآمد و به منزله سرپرست آنها بود و از اینرو در مجلس «نجاشی» به نمایندگی از دیگر مهاجران سخن گفت. و بعلاوه، در نامه پیامبرجبه نجاشی آمده است: «وقَد بَعثتُ إلَیكَ ابنُ عَمّی جَعفراً ونَفَراً مَعَهُ مِن المُسلِمین» [۱۰۱]. یعنی: «پسر عموی خود جعفر را با گروهی از مسلمانان بسوی تو فرستادم». و جدا کردن نام جعفر از دیگر مهاجران در این نامه، دلیل بر مزیّت (یا سرپرستی) او میتواند بشمار آید.
از این گذشته، اگر نیّت پیامبرجاز فرستادن جعفرسبه حبشه آن بود که نجاشی ایشان را از کمک نظامی برخوردار کند جا داشت تا جعفر بن ابی طالب پس از مدّتی نه چندان دراز به مکّه باز گردد و نتایج مذاکرات خود را با نجاشی به رسول خداجگزارش کند ولی جعفر، نزدیک به پانزده سال بعد (یعنی در سال هفتم هجری) به مدینه آمده و بحضور رسول خدا رسید چنانکه ابن عبدالبّر در کتاب «الاستیعاب» و نیز دیگران آوردهاند که:
«کانَ قُدومُ جَعفَرٍ وأصحابِهِ مِن أرضِ الحَبَشَةِ في السَّنَةِ السّابِعَةِ مِن الهِجرَة» [۱۰۲].
یعنی: «ورود جعفر و همراهانش از سرزمین حبشه در سال هفتم هجرت بود».
امّا نمایندگان قریش، چنانکه در تواریخ آمده و نویسنده نیز اعتراف دارد، برای آن به حبشه رفتند تا نجاشی را وادارند که مهاجرین را از دیار خود اخراج کند و به مشرکان مکّه تحویل دهد و این ربطی ندارد بآنکه پیامبر اکرمجسپاهی از نجاشی برای سرکوبی اهل مکّه درخواست کرده باشد.
خلاصه آنکه، نویسنده ۲۳ سال، پندارهای بیاساس خود را به تاریخ میافزاید و بجای تاریخنگاری «تاریخسازی»! میکند.
[٩۶] السیرة النبویّة، القسم الأوّل، صفحه ۳۲۱-۳۲۲. [٩٧] طبقات ابن سعد، الـمجلد الأوّل، القسم الأوّل صفحه ۱۳۶. [٩۸] تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۳۲۸-۳۲٩. [٩٩] شعر از نویسنده این کتاب است. [۱۰۰] چاپ قاهره (الطبعة الثانیة) از صفحه ۴۳ به بعد. [۱۰۱] مجموعة الوثائق السّیاسّیة للعهد النّبوی والخلافة الراشدة، صفحه ۴۴. [۱۰۲] الاستیعاب في معرفة الأصحاب، القسم الأول، صفحه ۲۴۲.