معجزات نزد خدا است!
از این پس نویسنده دو آیه دیگر را از سورههای رعد و عنکبوت گواه میآورد که بلحاظ مفهوم، به آیه سوره یونس میماند و بحث گذشته را تکرار میکند امّا در پی این دو آیه، از چند آیه دیگر سخن میگوید که با رشته کلام و موضوع بحث پیوندی ندارد و جز به پریشان گویی نمیماند! مینویسد:
«در سوره ملک (آیۀ ۲۵) که مشرکان به او میگویند: پس این روز قیامت که تو از آن سخن میگوئی کی خواهد آمد؟ تصریح میکند که علم بر آن مخصوص ذات خداوند است و من فقط نذیرم. ﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡعِلۡمُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٢٦﴾[الملک: ۲۶]. در سوره نازعات آیههای ۴۳-۴۵ که باز صحبت از روز حشر است نفی علم از شخص رسول بطور صریحتری آمده است: ﴿فِيمَ أَنتَ مِن ذِكۡرَىٰهَآ ٤٣ إِلَىٰ رَبِّكَ مُنتَهَىٰهَآ ٤٤ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخۡشَىٰهَا ٤٥﴾[النازعات: ۴۳-۴۵]. «تو از کجا میدانی قیامت کی میرسد؟ فقط خدا میداند. تو فقط باید مردم را از روز جزا بیم دهی»». (صفحه ٧۲)
در اینجا گذشته از آنکه آه شریفه ﴿وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٞ﴾را بر طبق معمول! به غلط: «وأنا نذیر مبین» آورده است جای شگفتی است که ندانستن زمان رستاخیز را چگونه با معجزات پیامبرجپیوند میدهد؟!.
شاید تعبیر: ﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ- إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ﴾در آیات شریفه، نظر او را جلب کرده و قصد آن داشته تا بگوید که پیامبرجتنها «بیمرسان» بوده است و از این سخن نتیجه بگیرد که آن حضرت معجزهای نداشته! اگر چنین باشد باید گفت که غلط دیگری مرتکب شده است! زیرا بیم دادن از قیامت با ارائه معجزات منافاتی ندارد، مگر دیگر پیامبران (که به نصّ قرآن مجید، دارای معجزات گوناگون بودند) امّتها را از قیامت بیم ندادند؟ و مگر درباره همه پیامبران در قرآن کریم نمیخوانیم:
﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[الأنعام: ۴۸].
«ما پیامبران را جز در مقام نوید دادن و بیم رساندن نمیفرستیم».
پس نوید دادن به پاداش آخرت یا بیم رساندن از کیفر قیامت چه منافاتی با آیات و معجزات تواند داشت؟!.
شک نیست که وقوع معجزات در اثبات صدق پیامبران و نفوذ کلام آنها در دل مردمان، تأثیر فراوان دارد بنابراین، خود از عوامل مؤثّر در بیم رسانی بشمار میآید نه آنکه مانع و رادع آن باشد!.
امّا درباره آنچه نویسنده از سوره عنکبوت گواه آورده است که میفرماید:
﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ ءَايَٰتٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ٥٠﴾[العنکبوت: ۵۰].
«گویند چرا نشانههایی از سوی خداوندش بر او نازل نشد؟ بگو جز این نیست که نشانهها نزد خدا است و من فقط بیم رسانی آشکارم».
صرف نظر از اینکه مانند گذشته، آیه شریفه را به غلط نقل نموده (و بجای واژه آیات، کلمه آیه را نهاده است). این آیه کریمه، بروشنی میرساند که معجزات، تنها در اختیار خدا و در حیطه قدرت او است و پیامبر اسلام (مانند دیگر پیامبران) نیروی معجزهگر نداشته است ولی هرگاه خدا میخواسته که در تأیید پیامبر خود و برای هدایت دیگران، آیت و معجزهای نمایان سازد این آیۀ کریمه، کمترین ناسازگاری با اراده خداوند نشان نمیدهد زیرا که این آیه، بر توانایی خدای متعال در ارائه معجزات دلالت میکند نه بر ناتوانی خدای سبحان! آری، ﴿إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ﴾! «همه معجزهها و نشانهها نزد خداست»! بنابراین جای شگفتی نیست اگر ملاحظه کنیم که در سوره شریفه «انعام» میفرماید:
﴿وَإِذَا جَآءَتۡهُمۡ ءَايَةٞ قَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ حَتَّىٰ نُؤۡتَىٰ مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ رُسُلُ ٱللَّهِۘ﴾[الأنعام: ۱۲۴].
«چون آیتی به سوی ایشان آمد گویند هرگز ایمان نخواهیم آورد تا همانند آنچه به پیامبران خدا داده شده، بما نیز داده شود....»!.
چنانکه از این بیان شریف فهمیده میشود، خدای قادرِ منّان آیتی در تأیید پیامبرش بر مشرکان ظاهر نمود ولی آنها از ایمان به معجزۀ الهی سر باز زدند و نغمه دیگری ساز کردند! که: باید نظیر آنچه به پیامبران داده شده بما نیز عطا گردد تا ایمان آوریم! و مقصود آنها از این عطیّه، دریافت وحی و رسالت بود! از همین رو بلافاصله قرآن کریم به آنان پاسخ میدهد:
﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[الأنعام: ۱۲۴].
یعنی: «خدا بهتر میداند که رسالت خویش را در کجا نهد (و بر عهده چه کس گذارد».
شیخ ابو علی طبرسی ضمن تفسیر «مجمع البیان» در این باره مینویسد:
«قیلَ نَزَلَت فی أَبيجَهلِ بنِ هِشامٍ قالَ: زاحَمنا بَنی عَبدِ مَنافٍ فِی الشَّرَفِ، حتّی إذا صِرنا کَفَرَسَی رِهانٍ قالُوا مِنّا نَبیٌّ یُوحی إلَیه وَ اللهِ لا نُؤمنُ بِهِ ولا نَتَّبِعُهُ أبداً إلاّ أن یَأتِیَنا وَحیٌ کما یَأتیه» [۱۶٩].
یعنی: «گفتهاند که این آیه درباره ابی جهل بن هشام نازل شده که گفت: ما با پسران عبند مَناف بر سر بزرگی و شرف رقابت داشتیم هنگامی که مانند دو اسبِ مسابقه (برابر) شدیم آنها گفتند: درمیان ما پیامبری برخاسته است که به او وحی میرسد! بخدا سوگند که ما به وی ایمان نمیآوریم و هرگز پیرویش نمیکنیم مگر آنکه بسوی ما نیز وحی آید همانگونه که به وی میرسد»!.
بطوری که ملاحظه میشود آنچه این مشرکان را از ایمان به پیامبرجباز میداشت (علاوه بر مطامع مادّی) همچشمی و رقابت جاهلانه با «بنی عبد مناف» بود! نه آنکه مشرکین، آیتی از پیامبر خداجندیده و برهانی از او نشنیده بودند! و عجب آنکه گرایش به رقابت و تفاخر، چنان بر چشمان ایشان پرده افکنده بود که نمیدیدند بسیاری از پسران عبد مناب مانند ابو لهب (عموی پیامبر) و دیگران، با رسول اکرمجبسختی مخالفت میورزند! [۱٧۰]و همچنین درک نمیکردند که اسلام، میان سیّد قرشی و غلام حبشی تفاوتی نگذاشته و قرآن،برای جانبداری از قبیلۀ بنی عبد مناف نازل نشده است! گویی اصلاً حاضر نبودند بپذیرند که قرآن کریم، هر گونه تفاخر درمیان قبائل را محکوم و مردود شناخته و فضیلت را در سایۀ تقوی میداند و بس! چنانکه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾[الحجرات: ۱۳].
«ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و بصورت گروهها و قبیلههای گوناگون در آوردیم تا (از راه تفاوتها) یکدیگر را بشناسید (و گرنه) گرامیترین شما نزد خدا کسی است که پرهیزگارتر باشد همانا خدا (به هر چیز) آگاه و (از احوال همه شما) با خبر است».
پس نمیتوان ادعا کرد که علّت مخالفت مشرکان با پیامبرجاین بود که از سوی آن حضرت آیتی به ایشان ارائه نشد! بلکه ستیزهجوییِ آنها را باید در خلال انگیزههای دیگر یافت و خود نویسنده ۲۳ سال نیز بارها به این حقیقت اشاره کرده و از روحیّه بهانهجو و لجوج مشکران یاد میکند، از جمله در صفحه ٩ از کتابش مینویسد:
«ابوجهل هم روزی به أخنس بن شریق گفت: «ما و بنو عبد مناف بر سر بزرگی و ریاست منافسه و رقابت داشتیم، اکنون که ما با آنها برابر شدیم یکی از آنها برخاسته و دعوی پیغمبری میکند و بدین وسیله بنو عبد مناف هم میخواهند بر ما تفوّق یابند»!.
اینگونه سخنان ما را از نوع فکر و طرز برخورد قریش با دعوت حضرت محمّد آگاه میکند .... و نکته قابل تأمل و شایسته ملاحظه اینکه به اصل مطلب ابداً توجهی نمیکردند یعنی مطلقاً به گفتههای محمّد و تعالیم او گوش نمیدادند تا ببینند مطالبی که او میگوید تا چه درجه صحیح و منطبق بر موازین عقلی و صلاح اجتماع است».
با این همه، مایه شگفتی است که هر گاه قرآن مجید گزارش میکند که مشرکان لجوجانه آیتی از پیامبر خواستهاند، جناب سیرهنویس، به نشاط میآید! و درخواست بهانه جویان را دلیل آن می شمرد که پیامبر خداجآیتی در اثبات رسالت خود نداشته است! و هرجا که قرآن کریم خبر میدهد مشرکان آیتی را دیده و از سر عناد آن را جادو شمردهاند، سیرهنگار منصف! خاموشی میگیرد و کمترین اشارهای بمیان نمیآورد! و البته با این روش، عدم خیانت خود را در گزارش تاریخ اثبات مینماید!.
[۱۶٩] تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه ۱۲۴ سوره انعام [۱٧۰] مورّخان و مفسّران به اتفاق نوشتهاند که چون آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]. نازل شد پیامبر اکرمجفرمان یافت تا خویشاوندان نزدیک خود را به توحید و اسلام فرا خواند و از اینرو آنها را به نزدیک تپه «صفا» گرد آورد و همین که دعوتش را به ایشان ابلاغ نمود همگی از پیرامونش پراکنده شدند و ابو لهب فریاد زد: «تبا لك ألهذا دعوتنا». «زیان بر تو باد! ایا ما را برای این کار دعوت کردهای»؟!.