خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

خشم پیامبر!

خشم پیامبر!

نویسنده ۲۳ سال «نقد آراء غُلاۀ» را بهانه قرار داده و بدستاویز آن، تاریخ و سیره پیامبرجرا تحریف کرده است و به مصداق: «کُلُّ ما جاوَزَ عَن حَدِّهِ انقَلَبَ إلی ضِدِّه». «هر چیز که از اندازه‌اش گذشت به ضدّ خود مبدّل می‌گردد!». راه تخطئه پیامبر خدا جرا در پیش گرفته و رویدادهای تاریخی را بصورتی ناقص و ابتر! گزارش می‌کند با اینکه در نفی غُلوّ، نیاز به تحریف تاریخ نداریم و تنها قرآن کریم برای ردّ عقاید و آراءِ تار عنکبوتیِ غُلاة کفایت می‌نماید و ما خود با اعتصام به قرآن عظیم در این راه کوشش‌ها کرده‌ایم و در مخالفت با آراء غالیان از اظهار لطف(!!) ایشان مکرّر برخوردار شده‌ایم با وجود این، هرگز روا نمی‌دانیم که روشنفکر نمایان! در ردّ غلاة از حقیقت تجاوز کنند و قرآن کریم را به تأویل برند و تاریخ و سیره را واژگونه نشان دهند بلکه بعکس، باید حقایق قرآن و تاریخ را بدون کاستی و فزونی در اختیار عموم گذاشت و مردم را به تأمّل و تفکّر واداشت تا تقلید جاهلانه به تحقیق و آگاهی پیوندد و چهره حقیقت بتوفیق خداوند متعال رؤیت شود زیرا اکثر غالیان کسانی هستند که:

عاشُوا کَما عاشَ آباءُ هُم سَلَفُوا
وَأَورَثُوا الدّینَ تَقلیداً کَما وَجَدُوا
پیوسته چون پدران ره سپرده‌اند
دین را چو خانه به میراث برده‌اند [۲٧۲]

و اساساً افرادی همانند نویسنده ۲۳ سال که ریزخوارِ خوانِ گُلدزیهر و لامَنس و امثال ایشان بشمار می‌روند و بر سر سفره حدّاد لبنانی و هاشم عربی [۲٧۳]و أقران آنها نشسته‌اند! در خور آن نیستند که به اصلاح اندیشه‌های گروهی از مسلمانان بپردازند هر چند ایشان به غلو و گزافه‌گویی درباره رسول اکرمجیا امامان اهل بیت÷در افتاده باشند! زیرا دروغ‌های آن دسته چنانکه به تجربه ثابت شده بر تعصّبات این دسته می‌افزاید و غرض‌ورزی‌های آن فریق، این طریق را مظلوم جلوه می‌دهد! و در این باره سخن بسیار داریم ولی «این زمان! بگذار تا وقت دگر» اکنون نشان می‌دهیم که نویسنده ۲۳ سال چگونه احادیث و گزارش‌های تاریخی را بطور ناقص باز گو نموده و از آنها به نادرستی بهره‌برداری کرده است.

می‌نویسد: «در صحیح بخاری حدیثی است از پیغمبر که «أَنَا بَشَرٌ أَغْضَبُ وآسف كَمَا يَغْضَبُ الْبَشَرُ» یعنی: «من بشرم چون سایر آدمیان به خشم می‌آیم و متأثر می‌شوم»».

آری، پیامبرجبشر بود و خشمگین نیز می‌شد ولی همانگونه که برخی از افراد بشر بهنگام خشم، بر خود مسلّط می‌شوند و از حقّ و عدالت تجاوز نمی‌کنند پیامبر اکرمجراستی و دادگری را هرگز فراموش نمی‌کرد و سیرۀ شریف او بخوبی بر این امر گواهی می‌دهد بلکه پیامبرجگاهی هنگام خشم گذشت‌هایی بالاتر از عدالت داشت که از کمال بزرگواری و بردباری آن حضرت حکایت می‌کند. پیش از آنکه نمونه‌ای از این موارد را بیاوریم باید ببینیم که سیره‌نویس تازه از ذکر این مقدّمه چه هدفی را دنبال می‌کند؟ می‌نویسد:

«ابورهم غفاری یکی از صحابه است. در یکی از غزوات در صف پیغمبر مرکب می‌راند. مرکب آنها بر حسب اتّفاق به یکدیگر نزدیک شد بطوری که کفش [۲٧۴]زمخت او به ساق پیغمبر خورد و متألمش ساخت. آثار خشم بر او ظاهر شد و با تازیانه بر پای ابورهم زد. خود این شخص نقل می‌کند چنان ناراحت شدم که ترسیدم آیه‌ای دربارۀ من و کار ناشایسته‌ام نازل گردد» [۲٧۵].

خوانندگان محترم توجّه دارند که آن مقدّمه برای گفتن این دروغ بزرگ! بود که حقاً نشانه کمال بی‌انصافی و بی‌مسؤولیتی است. اصل داستان در سیره ابن هشام آمده و چون آن را بازگو کنیم ملاحظه خواهد شد که نویسنده ۲۳ سال تا چه اندازه حادثه مزبور را تحریف کرده است. ابن هشام در خلال حوادث «غزوه تبوک» می‌نویسد:

«قالَ ابنُ إِسحقَ: وَذَکَرَ ابنُ شِهابِ الزُّهریُّ عَن ابنِ اُکَیمَةَ اللَّیثیِّ عَن ابنِ أَخی أَبی رُهمٍ الغِفاریِّ أنَّه سَمِعَ أبارُهمٍ کُلثومَ بنَ الحُصَین وکانَ مِن أَصحابِ رَسُولِ اللهِجالَّذینَ بایَعُوا تَحتَ الشَّجَرَةِ یَقُولُ: غَزَوتُ مَعَ رَسولِ اللهجغَزوَةَ تَبوكَ، فَسِرتُ ذاتَ لَیلَةٍ مَعَهُ وَنَحنُ بِالأَخضَر قَریبا مِن رَسولِ اللهجوأَلقَی اللهُ عَلَینَا النُّعاسَ [۲٧۶] فَطَفِقتُ أَستَیقِظُ وقَد دَنَت راحِلَتی مِن راحِلَةِ رَسُولُ اللهِجفَیُفزِعُنی دُنُوُّها مِنهُ مَخافَةَ أَن أُصیبَ رِجلُهُ في الغَرزِ فَطَفِقتُ أَحُوزُ راحِلَتی عنهُ حَتّی غَلَبَتنی عَینی فی بَعضِ الطَّریقِ ونَحنُ في بَعضِ اللَّیلِ فَزاحَمَت راحِلَتی راحِلَةَ رَسُولِ اللهجورِجلُهُ فِی الغَرز، فَمَا استَیقَظتُ إِلاّ بِقَولِهِ حَسّ [۲٧٧]! فَقُلتُ یا رسولَ اللهِ إِستَغفِرلی فَقالَ سِر فَجَعلَ رَسولُ اللهجیَسأَلُنی عَمّن تَخَلَّفَ من بَنی غِفار» [۲٧۸].

یعنی: «ابن اسحاق گفت ابن شهاب زُهری از پسر اُکیمه لیثی آورده و او از برادرزاده اَبی رُهمِ غِفاری گزارش کرده است که وی از (عمویش) أبی رُهم (کلثوم بن حصین) شنیده و ابی رُهم یکی از یاران پیامبرِ خداجبود که در (روز حُدَیبیه) زیر درخت با پیامبر بیعت کردند. وی گفت که من در غزوۀ تَبُوک با پیامبر خداجهمراه بودم و شبی نزدیک پیامبر مرکب می‌راندم و به جایی بنام اَخضَر رسیده بودیم. در آن هنگام خوابِ سبکی گاه مراه می‌گرفت و من می‌کوشیدم خود را بیدار نگاه دارم و مرکبِ من به مرکبِ پیامبرجنزدیک شده بود و این نزدیکی مرا نگران می‌کرد و بیم داشتم آسیبی به پای پیامبرجکه در رکاب بود برسد از این‌رو کوشیدم تا مرکب خود را از پیامبر دور کنم تا اینکه ناگهان در میان راه و هنگام شب خواب بر دیدگان من چیره شد و مرکب من به مرکب پیامبر و پای آن حضرت بر خورد کرد و من از خواب بیدار نشدم مگر آنکه شنیدم پیامبرجگفت: اوه! گفتم: ای پیامبر خدا برای من آموزش بخواه پیامبر فرمود: حرکت کن و از من درباره گروهی از بنی غفار که عقب مانده و در این سفر نیامده بودند شروع به پرسش کرد».

ببینید پیامبر بزرگوار چگونه غفلت أبی رُهم را نادیده گرفته و او را به سخنی دیگر سرگرم کرده تا شرمندگی وی ادامه نیابد و سپس ملاحظه کنید که قلم خیانتگر نویسنده ۲۳ سال بر سر این گزارش چه آورده و تا چه اندازه آن را دگرگون ساخته است!.

آری پیامبر گرامی اسلامجبیش از همه به وحی الهی ایمان داشت و فرمان حق را بموقع اجراء می‌گذاشت. مگر خداوند به او دستور نداده بود که:

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩[الأعراف: ۱٩٩].

«عفو (پیشه) گیر و به نیکی فرمان ده و از نادانان روی بگردان».

مگر خداوند از:

﴿وَٱلۡكَٰظِمِينَ ٱلۡغَيۡظَ وَٱلۡعَافِينَ عَنِ ٱلنَّاسِ[آل‌عمران: ۱۳۴].

«کسانی که خشم خود را فرو می‌خورند و مردم را عفو می‌کنند».

تمجید نکرده بود؟ بنابراین چگونه پیامبر بزرگواری که خوی قرآنی داشت و بقول همسرش عائشه: «کانَ خُلقُهُ القُرآنَ»، از این تعالیم سر باز می‌زد؟!.

در همان صحیح بخاری که نویسنده ۲۳ سال به گزارش‌هایش اعتماد و استناد می‌کند آمده است:

«عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍسقَالَ قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِجقِسْمَةً، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ وَاللَّهِ مَا أَرَادَ مُحَمَّدٌ بِهَذَا وَجْهَ اللَّهِ. فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِجفَأَخْبَرْتُهُ، فَتَمَعَّرَ وَجْهُهُ وَقَالَ: رَحِمَ اللَّهُ مُوسَى، لَقَدْ أُوذِىَ بِأَكْثَرَ مِنْ هَذَا فَصَبَرَ» [۲٧٩].

یعنی: «از عبدالله بن مسعود -خدایش از او خشنود باد- گزارش شده که پیامبرجمالی را (میان یارانش) تقسیم کرد، مردی از انصار گفت: سوگند بخدا که محمّد در این کار خشنودی خدا را نخواست! ابن مسعود آورده که من به سوی پیامبرجآمدم و او را از این سخن با خبر کردم، چهره آن حضرت (از خشم) دگرگون شد با وجود این گفت: خداوند، موسی÷را رحمت کند او بیش از اینها مورد آزار قرار گرفت ولی صبر کرد»! و این همان پیامبر گرانقدری است که باز بنابر روایت بخاری فرمود:

«لَيْسَ الشَّدِيدُ بِالصُّرَعَةِ ، إنَّمَا الشَّدِيدُ الَّذِي يَمْلِكُ نَفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ» [۲۸۰].

یعنی: «نیرومند (حقیقی) کسی نیست که در کشتی مردم را بر زمین افکند، نیرومند آن کسی است که بهنگام خشم، خوددار بوده و بر خویشتن مسلّط باشد».

گذشت‌هایی که پیامبر اکرمجدر طول زندگی از خود نشان داده آنقدر فراوان است که نمی‌دانیم کدامیک را در اینجا بیاوریم. عفو زنی یهودی که آهنگ مسموم کردن آن حضرت را داشت. عفو گروهی که بهنگام گذشتن پیامبر از «جبل التنعیم» قصد جان آن حضرت را کردند. عفو کسی که با شمشیر آخته بر سر پیامبر که در خواب بود آمد. عفو و آزادی چهار هزار نفر از اسیران جنگ «حُنَین». عفو عمومی مردم مکّه پس از فتح [۲۸۱]و....

آیا نویسنده ۲۳ سال نزد وجدان خود شرمنده نشده از اینکه بچنین بزرگمردی تهمت زده و او را مانند جبّاران تاریخ، معرّفی کرده است؟!.

سیره‌نویس امین! دوباره می‌نویسد:

«آثار بشر بودن و دچار ضعف‌های آن شدن همه‌جا در احوال پیغمبر مشهود است(!!) پس از شکت اُحُد و قتل حمزه بن عبدالمطلب، وحشیِ حبشی دماغ و گوش او را برید و هند زن ابوسفیان سینه او را شکافت و جگرش را بیرون آورد و جوید تا آنجا که پیغمبر از مشاهده جسد مثله شده حمزه چنان در خشم خود که انتقام جویانه فریاد زد: بخدا پنجاه تن از قریش را مثله خواهم کرد. خود این قضیّه و نظائر آن خشونت روح و کینه‌جوئی اعراب(!!) را نشان می‌دهد که حتّی زنی متشخّص سینۀ کشته‌ای را شکافته جگر او را در آوَرَد و بجَوَد و چون غذای خوشمزه‌ای نبوده است بیرون اندازد» [۲۸۲].

آیا خیانت بالاتر از این می‌شود که کسی در صدد برآید تا زندگی‌نامه برجسته‌ترین مرد عالم را (به اعتراف خودش) [۲۸۳]بنویسد آنگاه رویدادها را نیمه تمام نقل کند و از این رهگذر به نتیجه‌گیری‌های نادرست و ناستوده برسد؟! معنای این کار آنست که او به برجسته‌ترین انسان روی زمین خیانت ورزیده بنابراین از خیانت بدیگران چه باکی دارد؟!.

تاریخ گواهی می‌دهد که پیامبر خداجپس از اینکه ملاحظه کرد کفّار با جسد عمویش حمزه و دیگر یارانش [۲۸۴]آن رفتا ناشایسته را انجام دادند گفتا من این کار را تلافی خواهم کرد و کشته‌های آنان را مثله می‌کنم ولی بزودی از این کار صرف‌نظر کرد و سرانجام وحشی (قاتل حمزه) را بخشود و از گناه هند جگرخوار نیز در گذشت با اینکه اگر اجساد کفّار را قطعه قطعه می‌کرد از عدالت بیرون نرفته بود زیرا این کار در برابر رفتار کافران، مقابله بمثل بود. با وجود این پیامبر گرامیجمثله را شایسته ندید تا آنجا که بگزارش علی÷فرمود:

«إیّاکُم والـُمثلَةَ وَلَو بِالکَلبِ العَقُور» [۲۸۵]. یعنی: «از مثله کردن بپرهیزید هر چند نسبت به سگ گزنده باشد»!!.

نویسنده ۲۳ سال چنانکه ملاحظه شد ماجرای پیامبرجرا نیمه کاره رها کرده و از قساوت عرب سخن می‌گوید! گویی با حذف دنباله ماجرا می‌خواهد جسورانه و بکنایه اظهار دارد که پیامبر اکرمجنیز بحکم عرب بودن از سنگدلی نصیبی داشته است! امّا هر کس با اندک دقتی می‌تواند بفهمد که قساوت عرب، رحمت و گذشت پیامبر خداجرا بیشتر جلوه می‌دهد! و ثابت می‌کند آن حضرت از محیط سنگدلانه خود متأثّر نبوده و دل و جانش با مقام دیگری پیوند داشته است. در اینجا ما نیاز نداریم تا مدارک تاریخی را درباره نهی پیامبر اکرم از مُثله و عفو وحشی، ارائه کنیم زیرا این ماجرا چون آفتاب در کتب سیره و تاریخ می‌درخشد و بیشتر مسلمانان از آن آگاهند با وجود این از ذکر این سند خودداری نمی‌کنیم که ابن هشام و طبری پس از باز گفتن داستان حمزه و مثله شدن او می‌نویسند: «فَعَفا رَسُولُ اللهجوَ صَبَرَ وَ نَهی عَنِ المُثلَةِ» [۲۸۶].

یعنی: «پیامبر خداجعفو کرد و شکیبایی ورزید و از مثله نهی نمود». ابن هشام برای نشان دادن تأکید پیامبر در این باره باز می‌نویسد: «عَن سَمُرة بِن جُندُب قالُ: ما قامَ رَسولُ اللهجفي مقامٍ قَطُّ فَفارَقَهُ حَتّی یَأمُرَنا بِالصَّدَقَةِ وَیَنهانا عَنِ المُثلَةِ» [۲۸٧].

یعنی: «از سَمُره بن جُندُب گزارش شده است که: هیچ گاه رسول خداجدر مقامی نایستاد و از آن جدا نشد مگر آنکه ما را به صدقه فرمان می‌داد و از مثله باز می‌داشت».

امّا درباره بخشودن وحشی، خود نویسنده ۲۳ سال در یکی از فصول گذشته کتابش ناگزیر! اعتراف می‌کند که پیامبر خداجقاتل حمزه را مشمول عفو خود قرار داد و در این باره می‌نویسد:

«وحشی که حمزه را کشته بود و جسد او را مثله کرده بود .... وقتی بحضور پیغمبر رسید و اسلام آورد، اسلام او را پذیرفت» [۲۸۸].

با چنین اعترافات و تناقضاتی! گاهی انسان متحیّر می‌ماند که نویسنده ۲۳ سال چه غرض و مرضی! در نگارش این کتاب داشته است؟ آیا او از سوی مقام بالاتری! به نوشتن چنین کتابی، مأمور و (مأجور)! بوده است؟ یا خودخواهی و غرور، وی را به این کجروی افکنده است؟ خدا می‌داند.

شگفتا که با همه پشتیبانی از «عدالت اجتماعی» گاهی روشنترین اصلی را که مایه قوام عدالت در جامعه شمرده می‌شود به فراموشی می‌سپارد و آن را مولود خشم پیامبرجمی‌پندارد! چنانکه در پی ماجرای مثله شدن حمزه می‌نویسد:

«در سیره ابن هشام آمده است که چند نفر از قبیله بحیره [۲۸٩]، زار و نزار نزد نزد پیامبر آمده از او مساعدت خواستند .آنها را بیرون مدینه نزد شتربان خود فرستاد تا از شیر شتر بنوشند و شفا یابند. پس از استفاده از شیر شتر و آسوده شدن از رنج، شتربان را کشته و خار در چشمش فرو کردند و شتر را با خود بردند. چون خبر به پیغمبر رسید چنان بخشم آمد که بی‌درنگ کرز بن جابر را دنبال آنها فرستاد. پس از آنکه همه را اسیر کردند و به حضور محمّد آوردند امر کرد دست و پایشان را قطع و چشمانشان را کور کنند» [۲٩۰].

معلوم نیست نویسنده عدالتخواه! از پیامبر خداجچه توقعی دارد؟ آیا انتظار داشته تا آن حضرت دستور می‌داد این نابکاران را نوازش کنند و دست و پایشان را ببوسند؟!.

مردمِ خیانت‌گری که شتربان بی‌گناه را کشته و در چشمانش تیغ بیابان فرو کردند آیا سزاوار چه کیفری بودند؟ مگر نه آن که شتربان بیچاره چندین روز از آنها پرستاری و پذیرایی کرده بود تا بیماری ایشان بهبود یافت و سپس او. را با فجیع‌ترین صورت کشتند و شترش را به سرقت بردند؟ آیا روا بود که پیامبر خداجاین نامردان را ببخشاید و امنیّت جامعه را در برابر امثال این جنایتگران به خاطر افکندا؟ آیا حکم مزبور را مولود عدالت پیامبر باید شمرد یا نتیجه خشم و ستمگری؟! آری، گاه افرادی با عقاید ضدّ اسلامی به جنگ پیامبر می‌آمدند و اسیر می‌شدند یا مانند وحشی بهنگام نبرد، مسلمانی را به قتل می‌رساندند و سپس قبل از دستگیری توبه می‌کردند، در این موارد پیامبر اکرمجآنان را مشمول عفو و رحمت خود می‌ساخت و از این راه ایشان را اصلاح و تربیت می‌کرد. و همچنین گاهی درباره پیامبرجسوء قصدی می‌شد در اینجا نیز آن حضرت با کمال بزرگواری از حقّ شخصیِ خود می‌گذشت. امّا آیا می‌توان قانون عفو را عمومیت داد و هر جنایت‌گری را تحت هر شرائطی عفو کرد؟ اگر این کار رحمتی درباره گناهکاران شمرده شود بی‌شک ظلمی در حقّ بیگناهان خواهد بود و امنیت جامعه را به خطر می‌افکند بویژه که نوشته‌اند این گروه در بیابان کمین کرده و اموال مسافران را بتاراج می‌بردند و به نوامیس آنها تعرض می‌نمودند چنانکه طبری از قول انس بن مالک درباره ایشان می‌نویسد:

«فَارتَدّوا عَنِ الإِسلامِ وقَتَلُوا الرّاعِیَ واستَاقُوا الإِبِل وأَخافُوا السَّبیلَ وأَصابُوا الفَرجَ الحَرامَ» [۲٩۱].

یعنی: «ایشان از اسلام باز گشتند شتربان را کشتند و از شیر شتر بهره‌گیری کردند و امنیت راه را از میان بردند و به عفت زنان تجاوز نمودند».

از این گذشته، طبری از لیث بن سعد آورده است که:

«ما کانَ سَمَلَ رَسُولُ اللهجأَعیُنَهُم وتَرَکَهُ حَسمَهُم حَتّی ماتُوا» [۲٩۲].

یعنی: «پیامبر خداجدیدگان آنها را کور نکرد امّا آنان را واگذاشت که خون از پیکرشان بریزد تا آنکه مردند».

باز طبری از قول سدّی همین مضمون را گزارش کرده است و این گزارش‌ها با قرآن کریم نیز سازگارتر است زیرا به اتّفاق مفسران، آیه ۳۲ از سوره شریفه مائده درباره کیفر این گروه و امثال ایشان آمده است و در آنجا سخنی از کور کردن چشمان، دیده نمی‌شود! بنابراین ما روایت طبری را در این مورد بر گزارش ابن هشام ترجیح می‌دهیم.

آری دلِ رؤف پیامبرجتا آنجا که راهی وجود داشت به جانب رحمت متمایل بود ولی گاهی رحمت بر یک جامعه از ترحم بر چند جنایتکار برتری دارد چنانکه قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ[البقرة: ۱٧٩].

«ای خردمندان در قصاص، حیات (جامعۀ) شما تأمین می‌شود».

و گرنه پیامبر اسلامی کسی است که به یارانش فرمود:

«دَخَلَتِ امْرَأَةٌ النَّارَ فِى هِرَّةٍ رَبَطَتْهَا، فَلَمْ تُطْعِمْهَا، وَلَمْ تَدَعْهَا تَأْكُلُ مِنْ خِشَاشِ الأَرْضِ» [۲٩۳].

یعنی: «زنی در آتشِ دوزخ وارد می‌شود زیرا که گربه‌ای را بسته و حبس کرده بود و به آن حیوان، غذا نمی‌داد و او را رها نمی‌کرد تا از حشرات زمین بخورد (تا آنکه مُرد)».

آری پیامبر بزرگوارجراضی نبود امّت او بر گربه‌ای ستم روا دارند تا چه رسد که انسانی را بیازارند! اما حسن سیاست و مدیریت صحیح گاهی اقتضاء داشت که در برابر تجاوز برخی از بادیه‌نشینان و وحشی‌گریهای آنان ایستادگی کند و این امر خود، از امتیازات روحی پیامبرجبشمار می‌آید و قدرت ادارۀ او را نشان می‌دهد نه آنکه نقیصه‌ای اخلاقی برای آن حضرت شمرده شود! گویا نویسنده ۲۳ سال میان «فضائل و رذائل» تفاوتی قائل نبوده و فرق نمی‌نهاده است!.

نویسنده، قصاصِ داگرانه پیامبرجرا مولود خشم ناگهانی آن حضرت می‌شمرد غافل از آنکه در همان سیره ابن هشام می‌خوانیم:

«فَبَعَثَ رَسُولُ اللهجآثارِهِم کُرزُبنُ جابِرٍ فَلَحِقَهُم فَأَتی بِهِم رَسُولَ اللهجمَرجِعَهُ مِن غَزوَةِ ذی قَرَد ...» [۲٩۴].

یعنی: «پیامبر خداجکرز بن جابر را در پی ایشان فرستاد و کرز بدان‌ها دست یافت و هنگامی که رسول خداجاز جنگ ذی قرد بازگشت آنها را بنزد پیامبر آورد....».

چنانکه ملاحظه می‌شود خشم ناگهانیِ پیامبر موجب نشد تا رسول خداجفرمانِ قتلِ جنایتکاران را صادر کند بلکه مدّتها طول کشید تا آن حضرت از جنگ بازگشت و سپس دستور به قصاص داد.

شگفتا! نویسنده‌ای که به صد ورذیل اسناد تاریخی توجه ندارد چگونه خویشتن را در ردیف سیره‌نویسان بلکه بالاتر از ایشان بشمار می‌آورد؟! و با کمال جسارت در آغاز کتابش می‌گوید: «هزارها کتاب درباره زندگی و حوادث بیست و سه ساله ظهور و افول او(!!) و همه کردارها و گفتارهای این مرد فوق العاده نوشته شده است .. معذلک هنوز کتاب روشن خردپسندی دربارۀ وی نوشته نشده است»!! گویا بنظر سیره‌نگار، آن کتاب موعود! و خردپذیر! همین اباطیل جناب ایشان است که گوی سبقت از همگنان ربوده و آبروی آن جناب! را برده است!.

نویسنده ۲۳ سال در اثبات آنکه پیامبرجاز روی خشم احکامی صادر می‌فرمود! دوباره می‌نویسد:

«در روزهای آخر حیات، اُسامه بن زید را به فرماندهی لشگری گماشت که مأمور هجوم به شام بود. طبعاً نارضائی‌ها و بگومگوهائی میان خواص روی داده که جوان بیست‌ساله‌ای را چرا بر لشگری که صحابه‌ای بزرگ چون ابوبکر در آن شرکت داشته امیر کرده است؟ این خبر بگوش پیغمبر رسید چنان بر آشفته شد که از بستر ناخوشی برخاسته خود را به مسجد رسانید و پس از نماز بر منبر شده بانگ زد: این چه سخنانی است که بگوش می‌رسد و اعتراض می‌کنند که اسامه را امارتِ لشگر داده‌ای»؟ [۲٩۵].

سیره‌نویس تازه کوشش دارد بهر صورت و از هر راه! دستاویزی بیابد تا بتواند اثبات کند که پیامبر اکرمجدر دوران رسالت خود دچار خشم نابجایی شده است! امّا در همه جا کار او واژگونه می‌شود! و تصمیم‌گیری درست و حکیمانه رسول اکرمجنمایان می‌گردد. از آن جمله امارت اُسامه بن زید است. می‌دانیم اُسامه فرزند کسی بود که پیش از اسلام، او را به غلامی در بازار مکّه فروختند و خدیجه÷وی را خرید و به پیامبر اکرم که هنوز به رسالت بر انگیخته نشده بود هدیّه داد. پیغمبر مهربان، آن غلام را که زید نام داشت آزاد کرد و به فرزند خواندگی پذیرفت و چون به نبوت مبعوث گشت این غلام از کسانی بود که در همان آغاز نبوت، به پیامبر ارجمند ایمان آوردند و قرآن کریم از ایشان با عنوان:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ[التوبة: ۱۰۰].

یاد می‌کند. زید که در ایمان و محبّت به رسول اکرمجهمواره استوار و خالص بود در جنگ «مؤته» به شهادت رسید و رسول اکرمجدر اواخر عمر شریفش، فرزند وی یعنی اسامه را که جوانی فداکار و شجاع و لایق بود به امارت گماشت تا با کسانی پیکار کند که پدرش با آنها جنگیده بود و با این کار اولاًَ نشان داد که در اسلام لیاقت، بر ریش سفیدی تقدّم دارد و سنّتِ جلو انداختن شیوخ! در هر کار صحیح نیست و ثانیاً کسی را به جنگ با کفار متجاوز گماشت که پیش از آن، پدر خویش را در این راه از دست داده بود و با ایمان و احساساتی بیش از سایرین راه پدر را دنبال می‌کرد و چنانکه تاریخ گواه است اسامه این راه را بخوبی پیمود و در جنگ با رومیان که به مرزهای مسلمین تجاوز کرده بودند به فتوحات درخشانی نائل آمد.

نویسنده پریشان خیال! که حسن سیاست و تدبیر نبوی را در این ماجری نمی‌بیند ناگزیر کار آن حضرت را مولود خشم!! می‌شمرد و با بکار بردن واژه‌هایی چون «برآشفته شد»! و «بانگ زد»! صحنه‌سازی می‌کند تا شاید از این راه بتواند محیطی پر از خشم مجسم سازد و کار رسول خداجرا نابجا جلو دهد و چه خیال خام و آروزی نافرجامی!.

آری، شعار رسول اکرمجاین بود که فرمود: «مَن قَلَّدَ رَجُلاً عَملاً عَلی عِصابَةٍ وهُوَ یَجِدُ في تِلكَ العِصابَةِ أَرضی مِنُه فَقَد خانَ اللهَ ورَسولَهُ وَخانَ المُؤمِنینَ» [۲٩۶].

یعنی: «هرکس که مردی را بکار گمارد و بر گروهی امارت دهد با اینکه درمیان آن گروه کسی را پسندیده‌تر از وی می‌یابد، به خدا و رسولش خیانت ورزیده و به مؤمنان نیز خیانت کرده است».

بنابراین رسول گرامیجبا دیده نافذ و بی‌نظیر خویش خوب می‌دید که چه کسی برای امارت در آن نبرد بیش از دیگران لیاقت دارد و با توجه به این امر اسامه بن زیدبرا بر گزید. در اینجا لازم می‌بینم متن تاریخ را دربارۀ امارت اُسامه بیاورم تا معلوم شود میان گزارش تاریخ با صحنه‌سازی بدون سند! چه تفاوتی هست؟

ابن کثیر در سیره می‌نویسد:

«أنَّ رَسُولَ اللهجبَعَثَ بَعثاً وأَمَّرَ عَلَیهِم أُسامَةَ بنَ زَیدٍ، فَطَعَنَ النّاسُ في إِمارَتِهِ فَقامَ النَّبِیُّجفَقالَ: إِن تَطعَنُوا في إِمارَتِهِ فَقَد کُنتُم تَطعَنُونَ في إِمارَةِ أَبیهِ من قبلُ، وَایمُ اللهِ إِن کانَ لَخَلیقاً لِلإِمارَةِ وَإِن کانَ لَمِن أَحَبِّ النّاسِ إِلَیَّ وإِنَّ هذا لَمِن أَحَبِّ النّاسِ إِلیَّ بَعدَهُ» [۲٩٧].

یعنی: «رسول خداجگروهی را به نبرد گسیل داشت و اسامه بن زید را بر آنها به فرماندهی گماشت، مردم بر فرماندهی اسامه طعن زدند و پیامبرجبرخاست و فرمود: اگر امروز شما در امارت اسامه طعن می‌زنید در گذشته نیز بر فرماندهی پدرش عیب می‌نهادید! و سوگند بخدا که او سزاوار فرماهدهی بود و از محبوب‌ترین افراد نزد من بشمار می‌آمد چنانکه فرزندش پس او چنین است».

این سند را بخاری و دیگران نیز آورده‌اند و گزارش طبری و ابن هشام هم با آنچه ابن کثیر آورده موافقت دارد و در این اسناد نه از خشم پیامبرجسخنی رفته و نه آشفتگی یا انتخاب عجولانه آن حضرت گفتاری درمیان است. (به: تاریخ طبری، الجزء الثالث، صفحه ۱۸۶ و به سیرة ابن هشام، القسم الثانی، صفحه ۶۵ نگاه کنید)

امّا آنچه نویسنده گوید که: «چرا بر لشکری که صحابه‌ای بزرگ چون ابوبکر در آن شرکت داشت (اسامه را) امیر کرده است»! هر چند حکمت آن را بازگو کردیم ولی ناگفته نماند که شرکت ابوبکر در سپاه اسامه ثابت نشده چنانکه ابن کثیر در این باره می‌نویسد:

«وَمَن قالَ إِنَّ أَبابَکر کانَ فیهِم قَد غَلَطَ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهجاشتَدَّ بِهِ المَرَضُ وجَیشَ اُسامَة مُخَیَّمٌ بِالجُرفِ. وَقَد أَمَر النَّبِیُّجأَبابَکر أَن یُصَلِّیَ بِالنّاسِ کَما سَیَأتی فَکَیفَ یَکونُ فِی الجَیشِ» [۲٩۸].

یعنی: «کسی که گوید ابوبکر در سپاه اسامه بود بخطا رفته است زیرا بیماریِ رسول خدا شدت یافت درحالیکه سپاه اسامه در جرف (نزدیک مدینه) چادر زده بود و پیامبرجفرمان داد تا ابوبکر (در مسجد مدینه) با مردم نماز گزارد -چنانکه خواهد آمد- پس چگونه می‌توان گفت که ابوبکر در سپاه اسامه بوده است»؟!.

چنانکه ملاحظه می‌کنید «ضریب غلط گویی» در کتاب ۲۳ سال پیاپی بالا می‌رود!.

سیره‌نویس محقّق! باز می‌نویسد:

«همچنین در آخرین روز بیماری که دچار اغماء بود میمونه داروئی را که در حبشه یاد گرفته بود حاضر کرد آن دارو را در دهان حضرت ریختند حضرت بخود آمد و خشمناک فریاد زد(!!) چه کسی این کار را کرد؟ گفتند دوا را میمونه ساخته و به دست عمویت عباس در دهانت ریختند. گفت غیر از عباس دوا را در دهان همه حاضرین بریزید حتی خود میمونه که روزه بود از آن دوا خورد» [۲٩٩].

این گزارش به صورت‌های گوناگون رسیده است که هیچکدام با آنچه نویسنده ۲۳ سال نقل می‌کند کاملاً موافقت ندارد! در گزارشی که طبری از «فقهای حجاز» آورده و ظاهراً از همه معتبرتر است چنین آمده: «عَن فُقَهاءِ أَهلِ الحجاز: أَنَّ رَسُولَ اللهجثَقُلَ في وَجَعِهِ الَّذی تُوُفِّیَ فیهِ حتّی أُغمِیَ عَلَیهِ، فَاجتَمَعَ إِلَیهِ نِساءُهُ وابنَتُهُ وأَهلُ بَیتِهِ والعَبّاسُ بنُ عَبدِالـمطَّلب وعلیُّ بنُ أبي‌طالب وجمیعُهُم. وإِنَّ أسماءَ بِنتَ عُمَیس قالَت: ما وَجَعُهُ هذا إلاّ ذاتُ الجَنبِ فَلُدّوهُ [۳۰۰]، فَلَدّوهُ فَلَمّا أَفاقَ قالَ: مَن فَعَلَ بی هذا؟ قالُوا: لَدَّتکَ أسماءُ بِنتُ عُمَیس ظَنَّت أَنَّ بِکَ ذاتَ الجَنبِ! قالَ: أَعوذُ بِاللهِ أَن یُبلِیَنی بذاتِ الجَنبِ، أَنا أَکرَمُ عَلَی اللهِ مِن ذلِکَ» [۳۰۱].

یعنی: «از فقهای حجاز گزارش شده که گفتند: چون بیماری رسول خداجکه از آن در گذشت، سنگین شد و از حال برفت زنانش و دخترش و خانواده‌اش و نیز عبّاس بن عبدالمطلب و علی بن ابی طالب همگی بدور آن حضرت گرد آمدند و اسماء دختر عُمَیس گفت: بیماری پیامبر جز ذات الجنب (سینه‌پهلو) چیزی نیست بنابراین، از گوشه لبش دارو بدهان او بریزید! و دارو را ریختند. چون پیامبرجبخود آمد پرسید چه کسی این کار را کرده؟ گفتند اسماء دختر عمیس در گوشۀ دهانت دارو ریخت بگمان انکه بیماری ذات الجنب داری! پیامبر گفت: پناه می‌برم بخدا از اینکه مرا به ذات الجنب مبتلا کند، من نزد خدا گرامی تر از آنم که به این بلا گرفتار آیم».

چنانکه می‌بینید در این گزارش از آنکه پیامبرجفرمان دهد تا همه دارو بخورند! خبری نیست و کار به همین گفتگو پایان می‌گیرد.

امّا نویسنده ۲۳ سال به سراغ روایت دیگری رفته و آن را دستاویز قرار داده‌است با آنکه روایت مزبور بصورتی مشوش و پریشان نقل شده و در یک جا آمده است که عباس دارو را به دهان پیامبرجریخت (طبری، ج ۳، ص ۱٩۵) در جای دیگر آمده که زنان پیامبر اینکار را کردند و عباس بدان کار حاضر نبود (حلبی، ج ۳، ص ۴٧۱) بعلاه در همین روایت می‌گوید پیامبر فرمود، چرا بدهان من دارو ریختید با اینکه من روزه داشتم! (ابن سعد، ج ۲، ق ۲، ص ۳۱) و ما می‌دانیم که بنابر حکم قرآن، بیمار نباید روزه گیرد و باز می‌دانیم که اگر با اجبار چیزی در دهان روزه‌دار ریختند، روزه‌اش باطل نمی‌شود، با این همه، بفرض آنکه روایت مزبور را در عین پریشانیش بپذیریم و آن را دروغ نشماریم در آن صورت باز نمی‌توان گفت که از پیامبر خداجکاری ناپسند سر زده است زیرا داروی مزبور چنانکه ابن سعد در طبقات آورده، معجونی از عود هندی و وَرس (گیاه زعفران) و روغن زیتون بود (ابن سعد ج ۲، ق ۲، ص ۳۱) که از خوردن آن -جز مزه نامطلوب- زیانی بکسی وارد نمی‌آمد. بعلاوه پیامبرجبدینوسیله می‌خواست به زنانش بیاموزد تا درباره بیمار به کار خودسرانه اقدام نکنند. امّا در مورد امّ المؤمنین میمونه، ابن سعد در طبقات می‌نویسد: که او گفت من روزه‌ام ولی دیگر زنان، دست از سرش بر نداشته و گفتند تَرینَ إِنّا نَدَعَكِ.... یعنی گمان می‌کنی که ما ترا رها می‌کنیم....؟!.

خلاصه آنکه نویسنده ۲۳ سال بیش از تحقیق، به بهانه‌جویی می‌پردازد و مانند بسیاری از خاورشناسان مغرض، در پی آن بر می‌آید تا روایت ضعیفی را بیابد و آن را بگونه‌ای ناقص نقل کند و پیامبر بزرگوار اسلامجرا به خطا متهم سازد، با آنکه جز ناشیگری در «حدیث‌شناسی» هنری بخرج نداده و چیزی را اثبات نمی‌کند! آری، با غرض‌ورزی و تحریف تاریخ از ارج پیامبر بزرگ اسلامجنتوان کاست که بقول شاعر عرب:

مَن کانَ فَوقَ مَحَلَّ الشَّمسِ مَوضِعِهِ
فَلَیسَ یَرفَعُهُ شَییءٌ ولا یَضَعُ
محمد اربنگری فراتر ین اختر است
مُنزّه از قَدحِ تو، زمدح من برتر است
نه مکر ناچیز تو، ز قدر او کم کند
نه وصف والای من، زینتِ، خاتَم کند [۳۰۲]

پایان بخش دوم

[۲٧۲] شعر از نویسنده این کتاب است. [۲٧۳] نام متسعار جرج سایل Sale نویسنده انگلیسی است! که اراجیفی بنام اسلام منتشر ساخته است. [۲٧۴] در کتاب ۲۳ سال بجای این کلمه، «گفتن» آمده که البته غلط چاپی است. [۲٧۵] صفحه ۱۱۰ از کتاب ۲۳ سال. [۲٧۶] و فی نسخة: اُلقِیَ عَلَیَّ النُّعاس. [۲٧٧] حسّ: کَلِمَةٌ مَعناها: أَتَأَلَّم. قال الأصمعی هو بمعنی: أوه!. [۲٧۸] السّیرة النّبویّة، القسم الثانی، صفحه ۵۲۸-۵۲٩. [۲٧٩] صحیح بخاری، الجزء الثامن، صفحه ۲۲. [۲۸۰] صحیح بخاری، الجزء الثامن، صفحه ۳۴. [۲۸۱] در بخش سوّم کتاب، تفصیل این رویدادها را بخواست خدا خواهیم آورد. [۲۸۲] صفحه ۱۰٩ از کتاب ۲۳ سال. [۲۸۳] چنانکه در صفحه ۱۴ می‌نویسد: «بدون هیچ تردیدی محمد از برجسته‌ترین نوابغ تاریخ سیاسی و تحولات اجتماعی بشر است اگر اوضاع اجتماعی و سیاسی در نظر باشد هیچ یک از سازندگان تاریخ و آفرینندگان حوادث خطیر با او برابر نمی‌کند». [۲۸۴] طبق گزارش ابن هشام و طبری و دیگران، هند بهمراه زنانی از قریش به سراغ اجساد مسلمانان رفته و آنها را مثله کردند و گوش‌ها و بینی‌های ایشان را بریدند بنابراین حمزه÷تنها کسی نبود که مثله شد (به سیره ابن هشام، القسم الثانی، صفحه ٩۱ و تاریخ طبری، الجزء الثانی، صفحه ۵۲۴ رجوع شود). [۲۸۵] نهج البلاغة، وصیّت به حسنین÷. [۲۸۶] السیرة النبویة، القسم الثانی، صفحه ٩۶. [۲۸٧] السیرة النبویة، القسم الثانی، صفحه ٩۶. [۲۸۸] صفحه ٧۸ کتاب ۲۳ سال. [۲۸٩] بیچاره قبیله «بجیله» که در کتاب ۲۳ سال به «بحیره» مبدل شده است!! [۲٩۰] صفحه ۱۱۰ از کتاب ۲۳ سال. [۲٩۱] جامع البیان، الجزء السادس، صفحه ۲۰۸. [۲٩۲] جامع البیان، الجزء السادس، صفحه ۳۰٩. [۲٩۳] صحیح بخاری، الجزء الرابع، صفحه ۱۵٧. و صحیح مسلم، الجزء الرابع، صفحه ۲۱۱۰. [۲٩۴] السّیرة النّبویّة، القسم الثانی، صفحه ۶۴۱. [۲٩۵] صفحه ۱۱۰-۱۱. [۲٩۶] حاکم نیشابوری در مستدرک. [۲٩٧] السّیرة النّبویّة، الجزء الرابع، صفحه ۴۴۰. [۲٩۸] السّیرة النّبویّة، الجزء الرابع، صفحه ۴۴۱. [۲٩٩] صفحه ۱٧۱ کتاب. [۳۰۰] در نسخه دارالمعارف بجای این کلمه، (فَلَدَدناه) آمده که ظاهراً صحیح نیست. [۳۰۱] تاریخ طبری، الجزء الثالث، صفحه ۱٩۵-۱٩۶. [۳۰۲] ابیات از نویسنده این کتاب است.