خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

گزارشی مغلوط از طلوع وحی!

گزارشی مغلوط از طلوع وحی!

اگر کسی بخواهد درباره بعثت پیامبر اکرمجاز راه تحقیق سخن گوید، نخست لازمست به منابعی که از وحی نبوی خبر می‌دهند رجوع کند و با آگاهی و دقّت کافی، موثّق‌ترین آثار را از آن میان برگزیند. سپس باید ملاحظه کند که پیامبر اسلامجدر اثبات اصالت وحی و صحّت دریافت‌های روحانی خود چه دلائل و نشانه‌هایی را ارائه کرده است. آنگاه با پشتیبانی معلومات درستی که اندوخته از راه انصاف در این باره بداوری پردازد.

نویسنده بیست و سه سال در بحث از بعثت پیامبر اسلامجمتاسّفانه از پیمودن این راه مستقیم فرومانده و به بیراهه رفته است زیرا:

اوّلاً: از میان آثاری که درباره شکوفایی وحی نبوی رسیده بروایتی ناموثّق و مغلوط دست آویخته و آن را مایه کار و پناهگاه افکار خود قرار داده‌است.

ثانیاً: بدون توجّه بدلائلی که پیامبر گرامی بر درستی رسالت خویش در اختیار دیگران نهاده دست بدامن «روانشناسی» زده! بامید آنکه تکلیف آن روایت کذایی! را معلوم کند و دلخوش از آنکه به اسرار وحی راه یابد! درحالیکه نخست باید صحّت روایت را اثبات کرد و سپس آن را سرمایه سخن و دستاویز روانکاوی قرار داده و بقول عرب «ثبّت العرش ثمّ انقُش» [۲]. و بزبان پارسی: «اوّل برادری خود را ثابت کن سپس ادّعای ارث بنما»! بخصوص که روانشناسی سیره‌نویس جدید، جدید است! و به رؤیا‌پردازی و افسانه‌پردازی بیشتر می‌ماند تا به تحلیل روانی! و به هرحال بهتر است تفصیل این پژوهش تازه را از کتاب ۲۳ سال بیاوریم.

نویسنده پس از آنکه چند کلمه‌ای درباره کوه «حِراء» سخن گفته، چنین می‌نویسد:

«گاهی رغبت شدید به تنهایی و دوری از غوغای زندگانی، او (محمّد) را بدانجا می‌کشاند ..... یکی از غروب‌های پائیز (۶۱۰) که بنا بود بخانه برگردد بموقع برنگشت، از این‌رو خدیجه نگران شده کسی بدنبال وی فرستاد ولی پس از اندکی، خود محمّد در آستانۀ خانه ظاهر شد امّا پریده رنگ و لرزان، بیدرنگ بانگ زد: مرا بپوشانید، او را پوشانیدند و پس از مدتی که حال او بجای آمد و حالت وحشت و نگرانی برطرف شد پیش‌آمدی را که موجب این حالت شده بود برای خدیجه نقل کرد ....».

در اینجا پرسشی بذهن می‌آید که این ماجری (هر چه می‌خواهد باشد)! بنابر کدام سند و از قول چه کسی گزارش شده است؟ نویسنده ۲۳ سال بلافاصله در پی سخن گذشته خود باین پرسش چنین پاسخ می‌دهد: «خوب است حدیثی از عایشه نقل شود که غالب محدّثان بزرگ و معتبر چون مسلم، بخاری، ابن عبدالبر، ابو داود طیاسی(!!) نویری(!!) ابن سیّد النّاس و فقیه بنامی چون احمد بن حنبل در مُسند آورده‌اند....» [۳].

با این توضیح معلوم شد که نویسنده بکدام حدیث روی آورده و چه مآخذی را مورد استناد قرار داده‌است، امّا پیش از آنکه روایت منقول از عائشه بپایان رسد باید بگوییم که اوّلاً: درمیان محدّثان کسی بنام طیاسی یا نویری از مادرزاده نشده‌اند! محدّث معروفی که نویسنده محقّق! خواسته از او ذکر خیری کرده باشد، ابو داود طَیالِسی (متوفی بسال ۳۰۴ ه‍. ق.) بوده است که کتاب مُسنَدوی شهرت دارد.

و نیز محدث دیگر، ابوزکریا یحیی بن شرف نَوَوی نام داشته که از اعلام مذهب شافعی در قرن هفتم هجری بشمار می‌رود و شرح مبسوطی بر «صحیح مسلم» نگاشته است.

ثانیاً: کسانی امثال مسلم و طیالسی و احمد بن حنبل و ابن عبدالبرّ و ابن سیّد النّاس و نووی در گزارش از امّ المؤمنین عائشه، اسنادی جداگانه از سند بخاری نیاورده‌اند تا با آوردن نام این محدّثان بتوان بر کثرت اسناد این روایت دلیل آورد بلکه سند محدّثان مذکور همان سند بخاری است یعنی همان روایتی که با اختلاف چند راوی در نهایت به «عروه بن زبیر» می‌رسد و او از عائشه نقل کرده است و این را می‌گویند خبر واحد! پس نام محدّثان بزرگ را پیاپی یاد کردن در چنین موضعی جز بکار «بازارگرمی» نمی‌آید!.

ثالثاً: باتّفاق ارباب سیره و تاریخ، عائشه لااقل چهار سال پس از بعثت پیامبر اکرمجمتولّد شده و بدیهی است که در هنگام بعثت شاهد احوال آن حضرت نبوده است و در خبر وی نیز نیامده که ماجرای بعثت را از پیامبرجشنیده باشد با آنکه عائشه و عموم صحابه عادت داشتند چون حدیثی را از پیامبر اکرم آموخته بودند با این قید که: «سمعت عن رسول الله: از پیامبر خدا شنیدم ....» آن را گزارش می‌کردند تا بر اعتبار حدیثشان افزوده شود و مورد پذیرش همه قرار گیرد بنابراین بفرض آنکه حدیث مزبور بدون کم و زیاد از عائشه نقل شده باشد می‌توان احتمال داد که عائشه در کودکی آن را ازشخصی (جز رسول خداج) شنیده است، امّا او چه کسی بوده و اطّلاعاتش تا چه اندازه دقیق و صحیح بشمار می‌آمده؟ هیچ معلوم نیست و بنا به اصطلاح علم حدیث این خبر از «مراسیل» شمرده می‌شود و خبر مرسل در خور اعتماد نیست.

رابعاً: هر خبری که در صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد بن حنبل و امثال اینها آمه باشد همواره نزد حفّاظ حدیث اعتبار ندارد چنانکه ابن حجر عَسقَلانی (متوفی بسال ۸۵۲ ه‍. ق.) در مقدّمه کتاب معروفش: «فتحُ الباری بِشرح صحیحِ البخاری» که آن را در توضیح صحیح بخاری نگاشته (همانگونه که در جزء نخستین آوردیم) می‌نویسد: «وقد انتقدهُ الحفّاظُ في عَشَرة ومِأَةِ حَدیث». یعنی: «کتاب بخاری از سوی حافظان احادیث در صد و ده حدیث مورد انتقاد قرار گرفته است»! و نیز شهاب الدّین احمد قسطلانی (متوفّی در سال ٩۲۳ ه‍.ق.) در کتاب: «ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری» می‌نویسد: «ما انتُقد علی البخاریّ من الأحادیث اقلّ عَددا ممّا انتُقد علی الـمسلم» [۴]. یعنی: «انتقاداتی که بر احادیث کتاب بخاری شده کم‌تر از انتقاداتی است که بر کتاب مسلم کرده‌اند»!. و دانشمند مشهور حنبلی، عبدالرحمن بن جوزی (متوفّی بسال ۵٩٧ ه‍.ق.) در کتاب «صیدُ الخاطر» از قول احمد بن حنبل آورده که او گفته است: «قصدتُ في المُسند الـمشهور فلواردتُ ان اقصُد ما صحَّ عندی لم أورد من هذا المُسند الّا الشّیء بعد الشّیءِ الیَسیر» [۵].

یعنی: «من در مسند هر چه را مشهور بوده آورده‌ام و اگر می‌خواستم احادیثی را که به نزد من صحیح شمرده می‌شود بیاورم جز چیزهایی اندک در پی یکدیگر نمی‌آوردم»!. پس جناب سیره‌نویس که بمندرجات کتب مذکور اعتماد کرده و بویژه بر مسند احمد تکیه نموده و می‌نویسد: «وفقیه بنامی چون احمد در مسند آورده» شبیه کاسۀ داغ‌تر از آش و دیگ شیرین‌تر از حلوا شده است!.

خامساً: از میان احادیث کتب نامبرده گزارش عائشه مخصوصاً مورد نقد علمای برجسته قرار گرفته است!.

چنانکه نووی در شرح بر صحیح مسلم، می‌نویسد:

«وأما مُرسل الصّحابي ..... کقول عائشةَل: اوَّل ما بُدی به رسول اللهجمن الوخی الرُّؤیا الصّالحةُ .... قال الاستاذُ الامامُ أبو اسحق الاِسفراینیُّ لا یُحتجُّ به» [۶].

یعنی: «روایت صحابی که مرسل باشد مانند سخن عائشه که گفته است: (نخستین بار که وحی بر پیامبر آغاز شد بصورت رؤیای صادقه بود ... الی آخره) در این باره استاد، امام ابواسحق اسفراینی گفته است که نمی‌توان آن را حجّت قرار داد».

و اسفراینی از بزرگان اهل سنّت و از مشاهیر فقهای ایشان در قرن پنجم هجری بوده است. امّا از اکابر و اعلام شیعه که گزارش امّ المؤمنین عائشه را غیر قابل اعتماد شمرده‌اند امام، شرف الدّین عامِلی را باید نام برد که دربارۀ حدیث عائشه ضمن نامه‌ای به «مجمع علمی عربی» می‌نویسد: «فالحدیث باطل من حیث متنه وباطل من حیث سنده» [٧].

یعنی: «این حدیث از حیث متن و سند باطل است»!.

بنابراین، گزارشی را که کارشناسان فن و ناقدان حدیث آن را معتبر نشمرده‌اند چگونه می‌توان موثّق شمرد و دستاویز سیره‌نویسی ساخت؟ و بدون نقد و تحقیق آن را سرمایه روانکاری قرار داد!.

آری گواه آوردن از حدیث شرایط و لوازمی دارد. حدیث ممکن است «متواتر» یا از «آحاد» باشد، ممکن است «مُسند» یا «مُرسل» شمرده شود، ممکن است «موثّق» یا «ضعیف» یا «مجعول» بشمار آید .... با وجود این، شما از کجا دانستید که حدیث عائشه از هر حیث در خور اعتماد است تا بخود اجازه دهید بر مبنای آن، وحی نبوی را تحلیل کنید؟!.

نویسنده‌ای که نام محدّثین مشهور را بدرستی نمی‌داند و نام چند کتاب در پی حدیثی مرسل و مخدوش، او را باین باور می‌افکند که حدیث مزبور از مسلمات اسلام شمرده می‌شود! چگونه می‌خواهد درباره سیره حقیقی پیامبر که باید از میان آثار گوناگون بانقّادی و دقّت برگزیده شود اظهار نظر کند؟ بقول حافظ شیرازی: نه هر که سر بتراشد قلندری داند!.

در اینجا موضوعی را یادآور می‌شوم که در بخش نخستین نیز از آن سخن گفتم و در طلیعه این بخش تذکار آن لازمست. موضوع اینست که بنای کار بیشتر مورّخان و سیره‌نویسان و بسیاری از محدّثان قدیم بر جمع و تألیف آثار بوده نه بر تنقیح و تهذیب اخبار، برخی از آنها نیز در آغاز کتب خویش این معنی را یاد کرده‌اند و در جزء اوّل نمونه‌هایی از اعترافات ایشان را آوردیم و در اینجا باز هم برای نمونه نظر خوانندگان را به سرآغاز کتاب معروف «السّیرة الحلبیّة» اثر مشهور علیّ بن برهان الدّین حَلبی جلب می‌کنیم که از قول دانشمند معروف، زین الدّین عراقی (متوفی در سال ۸۰۶ ه‍.ق.) این بیت را می‌آورد:

ولیعلم الطّالب أنَّ السِّیَرا
تجمعُ ما صحَّ وماقد اُنکرا [۸]

یعنی: «هر پژوهنده‌ای باید بداند که کتابهای سیره، آثار صحیح و ناصواب، هر دو را گرد آورده‌اند»! البته این روش ویژۀ مورّخان قدیم اسلامی نبوده بلکه مثلاً هرودوت مورخ شهیر یونان باستان که وی را «پدر تاریخ» نام نهاده‌اند در کتاب هفتم از تاریخ خود می‌نویسد:

«من آنچه را که روایت کرده‌اند باز می‌گویم لکن الزامی به باور کردن آنها در کار نیست و شما این سخنم را می‌توانید در تمام روایات این تاریخ، صادق بشمارید» [٩].

گفتار هرودوت سخنی را بیاد می‌آورد که پیش از این (در بخش اوّل) از مورّخ بزرگ اسلامی ابو جعفر طبری آوردیم و در حقیقت روش گردآوری اخبار بدون توجه بصحّت و سقم آنها روزگاری در دنیا رایج بوده است و اگر کسی بدون توجّه باین شیوه، بر هر خبری که در کتابی قدیمی دید اعتماد ورزد و بدون نقد علمی آن را مایه کار قرار دهد اساساً در فهم تاریخ به بیراهه می‌افتد و یکی از دلائل انحراف نویسنده ۲۳ سال نیز عدم دقّت در همین مورد است.

البتّه مورّخان قدیم در انتخاب روش مذکور با ابو سعید أبی الخیر عارف مشهور قرن پنجم همرای بوده‌اند که می‌گوید: «خردمند آنست که چون کارش پدید آید، همه رأی‌ها را جمع کند و به بصیرت در آن نگرد تا آنچ (آنچه) صواب است از او بیرون کند و دیگر رایله کند هچنانک (همچنانکه) کسی را دیناری گم شود اندر میان خاک اگر زیرک باشد همه خاک را که در آن حوالی بود جمع کند و به غربالی فروگذارد تا دینار پدید آید» [۱۰]. بهمین صورت در جهان اسلامی پس از آنکه اخبار و آثار گردآوری شد، اصول و قواعدی تمهید و تأسیس گشت که سره از ناسره بدان‌ها شناخته شود، از این‌رو می‌بینیم در قرون اوّلیه اسلامی کتاب‌های علل الحدیث را در نقد اخبار تاریخی و فقهی بنگارش در آوردند چنانکه کتاب «علل الحدیث» اثر عبدالرحمن بن ابی حاتم (متوفّی در ۳۲٧ ه‍. ق.) معروفست و در دسترس قرار دارد. دانشمندان اسلامی در این راه چندان پیش رفتند که کهن‌ترین اسناد را نیز در معرض نقد و تحقیق قرار دادند بطوریکه مثلاً سیره ابن اسحق مطلبی را که ابن هشام بازگو کرده نقّادی نمودند (در این باره به کتاب: «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام» اثر محمّد بن احمد فاسی باب سی و ششم نگاه کنید). البته این کار تنها درمیان اهل سنت انجام نگرفت بلکه در عالم تشیّع نیز تا اندازه‌ای صورت پذیرفت چنانکه مهم‌ترین کتب حدیث امامیّه یعنی اصول و فروع و روضه «کافی» را برخی از علمای این فرقه نقد کردند و ضعف و ارسال بسیاری از احادیث آن را آشکار ساختند (به کتاب: «مرآة العقول في شرح أخبار آل الرّسول» بنگرید).

با این همه، آیا نشان ساده‌انگاری و بی‌اطّلاعی نیست که نویسنده ۲۳ سال بدون هیچ پژوهشی از میان احادیث یکی را بر گزیند و به پندار خود با استمداد از اصول روانشناسی! تکلیف دیگران را با وحی الهی تعیین کند؟!.

اکنون باید به متن حدیث عائشه نظر افکنیم و ببینیم تا گزارش وی چه می‌گوید؟ و نویسنده ۲۳ سال از آنچه می‌خواهد؟! نویسنده کتاب، حدیث امّ المؤمنین عائشه را چنین ترجمه کرده است:

«آغاز وحی رسول، بشکل رؤیای صالحه به وی دست می‌داد و مانند سپیده بامداد روشن بود. غروب یکی از روزهائی که در غار حرا گذرانیده بود ملکی بر وی ظاهر شد و گفت: إقرء: بخوان. و حضرت محمّد جواب داد: «ما أنا بقارء» «نمی‌توانم بخوانم». آنچه حضرت محمّد برای حضرت خدیجه نقل کرده است بدین قرار است: «فأخذنی وغظنی حتّی بلغ منّی الجهد». یعنی: «آن فرشته مرا پوشانید (فروپیچید) به حدّی که از حال رفتم». چون بخود آمدم باز گفت: إقراءیعنی بخوان. باز گفتم نمی‌توانم بخوانم. باز مرا فروپیچید به حدّی که ناتوان شدم. آنگاه مرا رها کرد و برای بار سوّم گفت بخوان. باز گفتم نمی‌توانم. باز مرا پوشانید (فرو پیچید) و سپس رها کرده گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥[العلق: ۱-۴]. بعد از این صحنه فرشته ناپدید شد و حضرت به خود آمده راه خانه‌اش را پیش می‌گیرد سپس به حضرت خدیجه می‌گوید: من بر جان خود بیمناک شدم (خشیت علی نفسی) این عبارت حضرت رسول را بر چه باید حمل کرد؟ چرا بر جان خویشتن بیمناک شده است؟ آیا خیال کرده است در مشاعروی اختلالی روی داده‌است؟ یا سحر و جادوئی در کار او کرده‌اند؟ و یا بیماری چاره‌ناپذیری بر وی مستولی شده است؟ از جوابی که خدیجه به وی می‌دهد و او را تسلیت می‌بخشد و آرام می‌کند چنین احتمالاتی ممکن بنظر می‌رسد زیرا به وی می‌گوید: هرگز خداوند بر مرد درستی چون تو که از مستمندان دستگیری می‌کنی، مهمان‌نواز و نسبت بخویشان مهربان هستی و به آسیب‌زدگان کمک می‌کنی بی‌عنایت نخواهد شد...» [۱۱]. در اینجا چند نکته قابل ملاحظه است.

نخست آنکه: ظاهراً سیره‌نویس ضمن ترجمۀ روایت، چنان وانمود کرده که عائشه این داستان را به وسیله حضرت خدیجه÷از پیامبر اکرمجگرفته است بطوریکه درمیان روایت می‌نویسد: «آنچه حضرت محمّد برای حضرت خدیجه نقل کرده است بدین قرار است ....». و در صفحه ۴٧ از کتابش می‌گوید: «تنها مطلبی که (پیامبر) گفته است همان حکایتی است که از عائشه نقل کردیم». با اینکه عائشه چهار سال پس از بعثت پیامبرجمتولّد شد و بهنگام وفات خدیجه کودکی شش ساله بود و از چگونگی وحی و نزول قرآن چیزی نمی‌فهمید چه رسد به آنکه مدّتی پیش از وفات خدیجه÷در این باره سخنی شنیده باشد! بعلاوه در متن عربی این گزارش، کم‌ترین اشاره‌ای به آنکه عائشه ماجرای بعثت را از حضرت خدیجه÷یا خود پیامبرجگرفته باشد وجود ندارد و از همین‌رو ملاحظه شد که علمای سنّی و شیعی، حدیث عائشه را از زمره احادیث مرسل شمرده‌اند. پس ادّعای سیره‌نویس در صدور این حدیث از پیامبر کاملاً بی‌اساس است.

دوّم آنکه: شکل وحی در روایت عائشه با آنچه در قرآن کریم آمده تفاوت دارد بدین معنی که فشار شدید فرشته و از حال رفتن پیامبر، در آیات قرآن که از وحی الهی سخن می‌گوید حتّی یکبار هم دیده نمی‌شود [۱۲]و نیز در گزارش جابر بن عبدالله انصاری که بخاری در «صحیح» نقل کرده [۱۳]و در گزارش عبدالله بن عبّاس که ابن سیّد الناس در کتاب «عیون الاثر» آن را بازگو نموده [۱۴]و در گزارش عمرو بن شرحبیل (ابومیسره) که واحدی آن را در کتاب «اسباب النزّول» روایت کرده [۱۵]و در گزارش عبدالله بن ابی بکر بن حزم که باز، ابن سیّد الناس در «عیون الاثر» بذکر آن پرداخته [۱۶]و در گزارش دیگری از خود امّ المؤمنین عائشه که ابو جعفر طبری در تفسیر «جامع البیان» آورده است [۱٧]از فشار مزبور و بی‌حال شدن پیامبرجکوچک‌ترین اشاره‌ای درمیان نیست و به استناد یکی دو روایت نامعتبر و مرسل (مانند روایت عائشه و روایت عُبید بن عُمیر) نمی‌توان رویدادن این حادثه را پذیرفت.

شگفتا! مگر فرشتۀ وحی با کسی دست بگریبان می‌شود؟ یا پیک الهی با پیامبر برگزیدۀ خداکشتی می‌گیرد؟!.

ما از طرفداران این عقیده که متاسفانه در میان مسلمانان نیز فراوان یافت می‌شوند می‌پرسیم هنگامی که فرشته وحی می‌گوید: «بخوان» و پیامبر اکرم پاسخ می‌دهد: «نمی‌توانم بخوانم»! فرشته مزبور، آن حضرت را دیگر برای چه جرمی یا برای چه هدفی سه بار بشدّت تحت فشار قرار می‌دهد؟ اگر مقصود از این فشارها آن بود که پیامبر، چیزی را بخواند که هیچ از آن آگاهی نداشت و هنوز به او وحی نشده بود! این، تکلیف مالایطاق و حکمی دور از صواب است و چنین کاری در شأن پیک خداوند نیست و اگر مراد آن بود که پیامبر چیزی را قرائت کند که به او رسیده بود آیا پیش از نخستین وحی، کدام پیام به آن حضرت رسیده بود که حاضر نمی‌شد آن را بخواند؟! و اگر مراد آن بود که پیامبر، کلمات و نوشتاری را از لوح یا دیبایی که فرشته با خود داشت بر خواند (چنانکه در روایت عبید بن عمیر ادّعا شده) این نیز امری معقول و نظری مقبول نیست زیرا آن حضرت، درس ناخوانده و اُمّی بود و خود اعتراف کرد که «نمی‌توانم بخوانم»! و اگر مقصود آن بود که با فشار شدید، آن حضرتجخواندن را فراگیرد! روشن است که کسی بازور! ندانسته‌ها را نخواهد دانست و حروف و کلمات را از راه آموزش لازمست به دیگران آموخت نه از طریق آزار دادن و بی‌حال ساختن! پس سزاوار بود تا فرشته وحی، کلمات مزبور را بر آن حضرت خوانده و معانی آنها را به روان پاک او القاء کند، فشار و عذاب چه ثمره‌ای داشت؟!.

مگر نه آنکه بارها در قرآن کریم از وحی پیامبران و نزول فرشتگان بر آنان سخن رفته؟ آیا درباره کدامیک از ایشان چنین احوال و اوصافی آمده است؟

من از نویسنده ناآگاه ۲۳ سال چندان شگفت ندارم بلکه از علماء و فضلائی در شگفتم که این روایات نادرست (ولااقل مشکوک) را در برخی از کتب قدماء می‌خوانند و می‌دانند که اکثر متقدّمان در صدد جمع آثار بوده‌اند نه تصحیح اخبار، آنگاه این گزارش‌های تردید آمیز را چون وحی منزل! می‌پندارند و آنها را در کتاب خود با آب و تاب فراوان می‌آورند، پس نقد حدیث و درایت آن که این همه بزرگان ما درباره‌اش اصرار داشتند و تأکید می‌ورزیدند بکجا رفت؟!.

سوم آنکه: در گزارش عائشه آمده است که پیامبرجپس از نزول وحی و رؤیت فرشته، از وحی الهی در تردید افتاد و بر خویشتن ترسید! آنگاه همسرش خدیجه÷درصدد بر آمد تا او را مطمئن سازد و از شک بدر آورد! این ادّعای نادرست بلکه افترای موهن و سست با مفاد قرآن مجید مخالف است و با آثار مروی از صحابه نیز نمی‌سازد و با گزارش دیگر از خود امّ المؤمنین عائشه هم منافات دارد! زیرا در قرآن کریم ضمن سوره شریفه نجم که ظاهراً از طلوع وحی سخن گفته چنین می‌خوانیم:

﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ ١١[النجم: ۱۱].

«در قلب پیامبر نسبت بآنچه رؤیت کرد دروغ راه نیافت».

و علمای تفسیر نیز بر این معنا رفته‌اند چنانکه زمخشری در کشّاف، ذیل همین آیه می‌نویسد: «لَم یشُك فی أنَّ ما رآهُ حَق» [۱۸]. یعنی: «پیامبر شک نکرد که آنچه را دیده، راست است». و در گزارش جابر بن عبدالله و عمرو بن شرحبیل و روایت دیگر از عائشه نیز کم‌ترین سخنی از تردید پیامبر نرفته است بلکه بعکس، در گزارش عبدالله بن عبّاس (پسر عموی پیامبر) می‌خوانیم: «فَرَجَعَ إلی بَیتِهِ وهُو مُوقِن» [۱٩]یعنی: «پیامبر به خانه‌اش برگشت در حالی که به وحی خود یقین داشت». و در گزارش عبدالله بن ابی‌بکر بن حَزم آمده است: «استَعلَنَ بِهِ جبرئیلُ .... وَ بَشَّرَهُ بِرسالةِ ربِّهِ حتَّی اطمَأَنَّ» [۲۰]. یعنی: «جبرئیل بر او آشکار شده و وی را به رسالت الهی نوید داد تا مطمئن گردید». و ابو جعفر طبری در تفسیر «جامع البیان» از خود عائشه نیز گزارشی درباره بعثت آورده که بکلی با روایت مورد بحث تفاوت دارد، بر طبق روایت طبری، عائشه در پایان سخنش تصریح نموده که آیات نخستین از سوره نجم دربارۀ طلوع وحی آمده است (به تفسیر طبری، چاپ مصر الجزء السّابع والعشرون، صفحه ۴۶ نگاه کنید) و این خود اعترافی ضمنی است بر نادرست بودن گزارشی که می‌گوید پیامبر در سرآغاز وحی، دچار تردید شده است! با این همه چگونه می‌توان گزارش پیشین عائشه را معتبر شمرد و برای تفسیر آن بقول سیره‌نویس ناشی! از اصول روانشناسی! کمک گرفت؟! راستی که

خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است!

[۲] نخست سقف خانه را استوار ساز، سپس به نقش آن بپرداز!. [۳] صفحه ۴۲ کتاب. [۴] إرشاد السّاری، چاپ مصر، الجز، الأول، صفحه ۲۱. [۵] صیدالخاطر، چاپ دمشق، الجزء الثانی صفحه ۴۱۶. [۶] شرح صحیح مسلم (مطبوع در حاشیه إرشاد السّاری) چاپ مصر، الجزء الاول صفحه ۴۴. [٧] الی الـمجمع العربی بدمشق، مصلجه العرفان –صیدا– صفحه: ۸۶. [۸] السیرة الحلبیة، چاپ مصر، الجزء الأول، صفحه ۴. [٩] کتاب «تواریخ» اثر هردوت، ترجمه وحید مازندرانی، چاپ تهران، صفحه ۱۸ و نیز صفحه ۳٩٧. [۱۰] اسرار التّوحید في مقامات الشیخ ابی سعید، چاپ تهران، صفحه ۲۵۸. [۱۱] صفحات ۴۲-۴۳. [۱۲] بویژه در آیا سوره «نجم» که نزول فرشه و رساندن وحی را توصیف می‌کند. [۱۳] صحیح بخاری، چاپ مصرء الجزء السادس، صفحه ۲۰۰. [۱۴] عیون الاثر، چاپ بیروت، الجزء الاول، صفحه ۸۳. [۱۵] اسباب النزول، چاپ بیروت صفحه ۱۱. [۱۶] عیون الأثر، چاپ بیروت، الجزء الاول، صفحه ۸۲. [۱٧] جامع البیان، چاپ مصر، الجزء الثالث والعشرون، صفحه ۴۶. [۱۸] الکشّاف، چاپ بروت، الـمجلّد الرّابع، صفحه ۴۲۰. [۱٩] عیون الأثر، چاپ لبنان، الجزء الاوّل، صفحه ۸۳. [۲۰] عیون الأثر، الجزء الأول، صفحه ۸۳.