محمد بشر است
نویسندۀ ۲۳ سال در این فصل بر آنست تا نشان دهد که قرآن شریف و آثار تاریخی، پیامبر اسلامجرا با ویژگیها و صفات بشری معرّفی میکنند امّا برخی از مسلمانان از این حدّ، پای فراتر نهاده به غلوّ در افتادهاند و احوالی برای پیامبرجآوردهاند که با متن قرآن سازش ندارد.
اصلِ این گفتار هر چند بیرون از صحّت و اعتبار نیست ولی پر واضح است که «اهل تقصیر» نمیتوانند بدرستی، انحرافِ «أهل غُلُوّ» را نشان دهند چرا که حقیقتِ امر بر خود ایشان مشتَبَه شده و حدّ اعتدال را در نیافتهاند از اینرو در هرگام به خطا درمیافتند! زیرا کسی که «ترازوی مستقیم» در دست نداشته باشد نه سبک را بدرستی در مییابد و نه سنگین را بخوبی تشخیص میدهد و چه بسا حقیقتی را با تنگ نظری، مبالغه انگارد و راست را دروغ پندارد پس نخست باید ترازوی درست را یافت و شناخت و بقول قرآن کریم:
﴿وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِيمِ﴾ [۲۵٩][الإسراء: ۳۵].
آری! میزان سنجها در اسلام، قرآن مجید است و این چیزی است که سیرهنویس جدید از آن بدرستی آگاهی ندارد و در نخستین عبارتی که در آغاز فصل تازه از قرآن نقل میکند دچار اشتباه میشود! زیرا مینویسد:
«این معنی که پیغمبر بشریست به علاوۀ امتیاز روحی، میان تمام علمای پیشین اسلام مطابق آیه: «إن أنا إلاّ بشر مثلکم یوحی الیّ» مورد اتفاق بود»!.
در سراسر قرآن مجید چنین عبارتی وجود ندارد، آنچه در این باب نازل شده بصورت:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ﴾[فصلت: ۶ و الکهف: ۱۱۰].
آمده است که در دو سوره از قرآن کریم (سوره کهف آیه ۱۱۰ و سوره فصلت آیه ۶) دیده میشود.
سیرهنویس سخن خود را چنین ادامه میدهد:
«حتّی علمای اهل سنّت، عصمت و علم را لازمه نبی و از صفات او ندانستهاند بلکه آن را موهبتی از طرف خداوند گفتهاند. بدین توجیه که خداوند فلان آدمی را بدین جهت که دارای عصمت و علم و سایر صفات فوق العاده بشری است برسالت بر نگزیده است بلکه چون او را مأمور هدایت خلق فرموده مواهبی فوق مواهب بشری به او اعطا کرده است». (صفحه ۱۰۱ کتاب) باید توجّه داشت که اهل سنّت، لیاقت ذاتیِ پیامبر را انکار نکردهاند یعنی نخواستهاند بگویند که پیامبر، پیش از بعثت با دیگران از هر حیث برابر بوده است، که اگر چنین بود بنا بقول معتزله، ترجیح بلامرجّح لازم میآمد! و بنابر قول اشاعره (که در این باره ادّله عقلی را معتبر نمیدانند و به سمعیّات استدلال میکنند) آیه شریفه:
﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ [۲۶۰][الأنعام: ۱۲۴].
نامفهوم میگشت! آری، علم و عصمت، موهبت الهی است ولی خداوند این موهبت را نصیب هر کس نمیکند که: «العَطِیّاتُ بِقَدرِ القابِلِیّات» [۲۶۱].
نویسنده، در پی گفتارش مینویسد:
«آنها (اهل سنّت) معتقد بودند از این حیث به شخصی ایمان میآوریم که او را حامل وحی فرض میکنیم نه اینکه چون خداوند او را در سطحی برتر از علم و اخلاق قرار داده است پیغمبر میدانیم»!.
روشن است که داشتن علوم رسمی دلیل نمیشود تا کسی را پیامبر خدا بشماریم ولی چنانکه گذشت مقام نبوّت با استعداد و لیاقت ویژهای پیوند دارد بطوریکه انبیاء خدا پیش از نبوّت نیز از دیگران ممتاز بودهاند و البته این امتیاز چنانکه گفتیم (و باز هم تکرار میکنیم) مشروط به داشتن معلومات ظاهری و علوم و آداب رسمی نیست تا هر کس بیشتر از این امور بهرهمند باشد به مقام نبوّت منصوب گردد!.
امّا پس از نبوّت، واضحست که علم و دانش با حمل رسالت منافات ندارد بلکه قرین آنست و علوم انبیاء از مجرای وحی به آنان میرسد چنانکه در قرآن کریم نسبت به پیامبر اکرمجمیفرماید:
﴿وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن يُقۡضَىٰٓ إِلَيۡكَ وَحۡيُهُۥۖ وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا﴾[طه: ۱۱۴].
«درباره قرآن پیش از آن که وحیش بر تو پایان گیرد شتاب مکن و بگو ای خدای من، مرا دانش بیافزای».
اخلاق نیز مشمول همین حکم است بطوری که پیامبران خدا در پر تو ارشاد وحی از خلق و خوی والاتری نسبت به دیگران، بهرهور بودهاند چنانکه دربارۀ پیامر ارجمند اسلام در قرآن میخوانیم:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾[القلم: ۴].
«حقا که تو بر خوی بزرگی استواری».
پس علم و اخلاق در این مقام از توابع وحی شمرده میشوند و پیامبری که در «دانش دین» از پیروانش کمتر بداند و در «اخلاق وزین» از تربیت شدگانش فرو ماند اساساً وجود نداشته است!.
امّا قصد نویسنده ۲۳ سال از این مقدّمه چینی آنست که به خیال خود! شخصیت ممتاز پیامبرجرا از رسالت او جدا سازد و فضائل والای آن حضرت را انکار کند تا از این راه آراء اهل غلو را باطل سازد! و این همان لغزشی است که در آغاز فصل، بدان اشاره کردیم که اهل تقصیر، راهنمای غلاه نتوانند بود و اندیشه باطل را با باطل دیگری نمیتواند اصلاح کرد.
در اینجا نویسنده ۲۳ از قول علمای اهل سنّت به آیهای استشهاد میکند که بنابر مفاد آیه شریفه پیامبر اسلامجپیش از وحی، معلومات قرآنی و اطّلاعات دینی نداشته است چنانکه مینویسد:
«و در این مورد به آیات قرآن استناد میکردند:
﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَا﴾[الشوری: ۵۲].
«ما به تو وحی رسانیدیم و قبل از آن، از کتاب و ایمان اطّلاعی نداشتی. بوسیلۀ قرآن هر یک از بندگان را که بخواهیم هدایت میکنیم»».
(صفحه ۱۰۲)
البته: این، سخن حق است و در درستی آن تردید نداریم چیزی که هست به نویسنده ۲۳ سال میگوییم اگر تو نیز چون علمای اهل سنت این حقیقت را پذیرفتهای پس چگونه در فصول پیشین از کتاب خود، پیامبر اسلامجرا مردی دانشور معرّفی کردهای که در پی تحصیل علم بر آمده و با علمای اهل کتاب در ارتباط بوده و معلومات قرآنی خود را از ورقۀ بن نوفل آموخته است؟! این قبول و انکار و ردّ و اقرار، نشان میدهد که سخنانت هیچ پایه و مایهای ندارد و جز غرضورزی و هویپرستی رهبجایی نبردهای و در مقامی که میخواهی با غالیان روی مخالفت نشان دهی از آیه کریمه: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾[الشوری: ۵۲]. سخن میگویی! و چون قصد معاندت با نبوّت داری از معلومات فراوانی که پیامبر تحصیل کرده بود، بدروغ دم میزنی.
﴿وَقَدۡ خَابَ مَنِ ٱفۡتَرَىٰ﴾[طه: ۶].
وانگهی این اعتقاد، به علمای قدیم اهل سنّت اختصاص ندارد. علمای قدیم امامیه [۲۶۲]نیز بر این عقیده بودهاند و در کتب و آثار خود بدان تصریح کردهاند چنانکه شیخ ابو جعفر طوسی (متوفّی در سال ۴۶۰ ه. ق.) در تفسیر مشهور خود «التبیان في تفسیر القرآن» ذیل آیه۵۲ از سوره شوری مینویسد:
﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾[الشوری: ۵۲].
یعنی: «ما کُنتَ قَبلَ البَعثِ تَدری ما الکِتابُ ولا ما الإیمانُ قَبلَ البُلُوغ».
معنای آیه اینست که: «(ای پیامبر) پیش از بعثت تو نمیدانستی که کتاب چیست و قبل از بلوغ نیز خبر از ایمان نداشتی».
و همچنین شیخ طَبرسی (متوفی به سال ۵۴۸ ه.ق.) در تفسیر «مجمع البیان في تفسیر القرآن» میگوید:
«ما کُنتَ تَدری یا مُحَمَّدُ قَبلَ الوَحیَ الکتابَ ولا الإیمانَ أی وما القرآنُ ولا الشّرائِعُ ومعالِمُ الإیمان».
یعنی: «تو ای محمّد پیش از وحی، نمیدانستی کتاب و ایمان چیست؟ یعنی از قرآن و احکام دین و نشانههای ایمان آگاه نبودی».
و در «اصول کافی» اثر شیخ کلینی رازی (متوفی به سال ۳۲۸ ه.ق» آمده است:
«عَن أَبی حَمزَةَ قالَ:قالَ لی أبو عبدِالله الصّادقجأیُّ شَیءٍ بِقَولِ أَصحابُکُم في هذه الآیةِ أَیُقِرّونَ أَنَّهُ کانَ في حالٍ لا یَدری ما الکتابُ ولا الإیمانُ؟ فقلتُ: لا أَدری جُعِلتُ فِداكَ ما یَقولُونَ! فَقالَ لی: بَلی قَد کانَ في حالٍ لا یَدری ما الکتابُ ولا الإیمانُ حَتّی بَعَثَ اللهُ تَعالی الرّوحَ الَّتی ذَکَرَ في الکِتابِ فَلَمّا أَوحاها إلَیهِ عَلّمَ بِها العلمَ والفهمَ» [۲۶۳].
یعنی: «ابو حمزه گوید امام صادق÷از من پرسید یاران شما درباره این آیه چه میگویند؟ آیا اقرار میکنند پیامبر در حالی بود که نمیدانست کتاب و ایمان چیست؟ گفتم: فدایت شوم نمیدانم در این باره چه میگویند!؟ گفت: آری، پیامبر در حالی بود که نمیدانست کتاب و ایمان چیست تا اینکه خداوند آن روحی را که در کتاب یاد کرده به سوی او فرستاده و چون بوسیلۀ آن روح به او وحی کرد دانش و فهم را به وی آموخت».
چنانکه ملاحظه میشود قدمای شیعه نیز بر این باور بودهاند و با اهل سنّت در این موضوع اختلاف نداشتند پس اگر غلوّ و مبالغهای درباره رسول اکرمجرفته از جایی دیگر ناشی شده و از متأخّران سر زده است و روشن است که در کارِ «اسلامشناسی» هر چند به گذشته باز گردیم و به سر چشمه اسلام نزدیکتر شویم با آراء و آثار اصیلتری برخورد میکنیم و این بر خلافِ کارهای علمی است که هرچند پیش رویم و گام به جلو نهیم با افکار دقیقتر و استوارتری روبرو خواهیم شد. پس، اسلام راستین را از سلف صالح باید گرفت و بعبارت دیگر باید ملاحظه کرد تا در صدرِ اسلام چه خبر بوده نه آنکه فلان محدّث و روضهخوان در قرن ما چه میگویند؟!.
[۲۵٩] «و با ترازوی مستقیم بسنجید». [۲۶۰] خداوند بهتر از هر کس میداند که رسالت خویش را در کجا نهد (به چه کسی عطا کند)؟ [۲۶۱] بخششهای آفریدگار باندازه لیاقت آفریدگان است. [۲۶۲] و همچنین علمای زیدیه. [۲۶۳] الأصول من الکافی، الجزء الأول، صفحه ۲٧۴.