غرانیق و پیامبر سازش ناپذیر!
سیرهنویس دوران! در آخرین بررسی خود از سورههای مکّی، به داستان غرانیق میپردازد و خیالبافی برخی از خاورشناسان را درباره این داستان تکرار میکند. دیباچه قصّه چنین آغاز میشود که نویسنده پس از برداشتهای آن چنانی و کوتاه خود از چند سوره مینویسد:
«امّا در سورههای مکّی گاهی به آیاتی بر میخوریم که از سیاق این مجادله مستمر دور میشود مثل اینکه حال نومیدی به حضرت دست داده و از این روی در نیروی مقامت او فتوری پدید آمده است و بوی سازش با مخالفان از آن استنباط میشود. گوئی در مقابل نوید دوستی مشرکان و مدارای آنان میخواهد با آنها به نوعی سازش برسد. آیههای ٧۳-٧۵ سوره اسرا این معنی را نشان میدهد: ﴿وَإِن كَادُواْ لَيَفۡتِنُونَكَ عَنِ ٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ لِتَفۡتَرِيَ عَلَيۡنَا غَيۡرَهُۥۖ وَإِذٗا لَّٱتَّخَذُوكَ خَلِيلٗا ٧٣ وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡٔٗا قَلِيلًا ٧٤ إِذٗا لَّأَذَقۡنَٰكَ ضِعۡفَ ٱلۡحَيَوٰةِ وَضِعۡفَ ٱلۡمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيۡنَا نَصِيرٗا ٧٥﴾[الإسراء: ٧۳-٧۵]». مفهوم اجمالی(!!) سه آیه فوق شایان دقّت و تفکّر است که خداوند به پیغمبر میفرماید: «نزدیک بود ترا فریب دهند و جز آنچه ما بتو وحی کردهایم بگوئی. در این صورت با تو دوست میشدند ولی ما ترا از این لغزش نگاه داشتیم ورنه عذاب دنیا و آخرت را برای خود ذخیره کرده بودی» آیا راستی چنین حالتی به محمّد دست دادهاست که از لجاج و مقاومت عنودانه قریش به ستوه آمده باشد و بالنیتجه فکر سازش یا لااقل مماشات در وی پدیدار گردیده باشد؟ شاید ... از طبیعت آدمی در مواجهه با دشواریها و نومیدی از پیروزی چنین واکنشی چندان دور نیست، مخصوصاً که قصّه (غرانیق) در بسیاری از سیرهها و روایات آمده است و بعضی از مفسرین شأن نزول این آیات را قضیّه غرانیق دانستهاند(!!)» [۱۰۳].
پیش از نقل داستان غرانیق (بدانگونه که نویسنده آورده) مناسب است تا مقدّمات مذکور را تحت رسیدگی قرار دهیم و ببینیم این گفتار چه سهمی از حقیقت دارد و چه نتایجی از آن بدست میآید؟.
اوّلاً: گاهی دیده میشود که نویسنده ۲۳ سال، در آنجا که لازمست با روشنی و تفصیل سخن گوید به «اجمال»! روی میآورد و در جایی که تکرار و تفصیل لزومی ندارد، پرگویی میکند! از جمله در مورد همین آیات سوره اسراء است که تمام بحث او موکول به فهم آنها میشود، در چنین جایگاهی چرا باید جناب سیرهنویس بقول خودش از: «مفهوم اجمالی سه آیۀ فوق»! سخن بمیان آورد و ترجمه کامل آیات را ارائه نکند؟!.
آیا نویسنده از برگرداندن مفهوم روشن و دقیق آیات به فارسی ناتوان بوده است؟ یا میخواسته با مجملگویی، «مقصود خود» را بجای «مفهوم آیات» بخواننده القاء کند؟!.
در آیات مذکور میخوانیم: ﴿وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡٔٗا قَلِيلًا٧٤﴾[الإسراء: ٧۴]. ترجمهای که از این آیه، نویسنده ۲۳ سال بدست داده تنها همین بخش است که مینویسد: «ولی ما ترا از این لغزش نگاه داشتیم»!! واضحست که با این قبیل ترجمهها، انتظاری بیش از آن گونه تفسیرها! نباید از سیرهنویس تازه داشت.
آیۀ مذکور میفرماید: «ما اگر ترا استوار نداشته بودیم نزدیک بود که چیزی اندک بآنها متمایل شوی»!. باید دقّت کرد که در این آیه «دو قید» وجود دارد، یکی: فعل «کدت» که از افعال مقاربه بشمار میرود و بر نزدیک شدن فعل دلالت دارد (نه بر وقوع آن) و دوّم: قید ﴿شَيۡٔٗا قَلِيلًا﴾«چیزی اندک». مفهوم آیه با توجه به این دو قید چنین است که: اگر خداوند پیامبرش را استوار نمیداشت در آن صورت، پیامبر اندکی به خطر نزدیک میشد، نه آنکه در دامان خطر میافتاد و به سازشکاری دست میزد! چنانکه در آیه نخستین نیز فعل مقاربه را بصورت «کادوا» بکار برده و همین مفهوم را میرساند.
پس، آیه کریمه هر چند از عنایت الهی درباره پیامبر حکایت میکند ولی لغزش و مماشات آن حضرت را با باطل نیز نمیرساند بنابراین از کجا میتوان اثبات کرد که بقول نویسنده ۲۳ سال، پیامبر «از لجاج و مقاومت عنودانۀ قریش به ستوه آمده و بالنتیجه فکر سازش [۱۰۴]و لااقل مماشات در وی پدیدار گردیده»؟!.
ثانیاً: اگر کسی قرآن کریم را بحق، وحی الهی بشمار آورد در آن صورت باید بپذیرد که بحکم همین آیات، خداوند پیامبر خود را از کوچکترین انحراف و نویسنده ۲۳ سال، قرآن مجید را ندای باطن خود پیامبر پندارد، باز هم لازمست بر طبق آیات سوره اسراء معتقد باشد که بمحض پیدا شدن اندیشه سازشکاری در پیامبرج، وجدان باطنی آن حضرت او را از این خیال بر حذر داشته است. پس در هر دو صورت، رسول اکرمجاهل سازش و مماشات با بتپرستان نبوده و سلامت نفس وی و عدم انحرافش از هدف، ثابت میشود. بنابراین چه جای خردهگیری و بهانهتراشی است؟!.
ثالثاً: ارتباط این آیات شریفه با داستان غرانیق بکلّی بیاساس است و آنچه طبری در «جامع البیان» [۱۰۵]و واحدی در «اسبابُ النُّزول» [۱۰۶]از ابن عبّاس و قَتاده و سعید بن جُبَیر آوردهاند شأن نزول آیات کمترین پیوندی با قصّه غرانیق ندارد بلکه بنظر من، همین آیات در ردّ و نفی افسانه غرانیق کافی است! و بزودی این معنا را توضیح خواهیم داد.
امّا نتایجی که از آیات مورد بحث میتوان بدست آورد.
نخست آنکه: پیامبر اسلامجآنچه را بصورت وحی دریافت میکرد، با کمال صراحت به دوست و دشمن اعلام میداشت، هر چند وحی با تهدید شدید یا با ملامت وی همراه بود! و این امر بر امانتداری و صدق عظیم پیامبرجدلالت میکند.
دوّم آنکه: اگر اندک تغییری در ضمیر پیامبرجپیدا میشد، این تغییر بستگی به روحیّه شخصی پیامبر داشت امّا تعالیم وحی و آهنگ آن همچنان تغییرناپذیر بود! و این نشان میدهد که جریان وحی، مستقل از روحیّات رسول اکرمجبوده است.
سوّم آنکه: پیامبر از سوی فرستنده وحی، تحت نظارت و نگاهبانی شدیدی قرار داشت و به هیچوجه بخود واگذار نشده بود.
چهارم آنکه: فرستنده وحی، خود را یک مقام انسانی معرّفی نمیکرد و ویژگیهای بشری از خود نشان نمیداد بلکه بالعکس، زندگی و مرگ و همچنین عقوبت دو جهان را در اقتدار خویش میشمرد چنانکه میخوانیم: -﴿إِذٗا لَّأَذَقۡنَٰكَ ضِعۡفَ ٱلۡحَيَوٰةِ وَضِعۡفَ ٱلۡمَمَاتِ...﴾[الإسراء: ٧۵]. یعنی: «(اگر به آنان متمایل میشدی) در آن صورت دو برابر عذاب زندگی و دو بر عذاب مرگ را بتو میچشاندیم»!.
بنابراین، سه آیهای که سیرهنویس از سوره شریفه اسراء آورده نه تنها مایه ایراد بر وحی و پیابرجنمیشود بلکه صداقت و حقانیّت پیامبر و قرآن را اثبات میکند! و این ویژگی، تنها به سوره اسراء بستگی ندارد بلکه تمام سورههای قرآن هر کدام بشکلی از همین امتیاز برخوردارند، کاش مجالی بود و این معنا را از یکایک ُسوَر قرآنی نشان میدادیم ...
اینک هنگام آن فرا رسیده که افسانه غرانیق را از کتاب ۲۳ سال بیاوریم و آن را بررسی کنیم، نویسنده چنین آورده است:
«میگویند روزی در نزدیکی خانه کعبه حضرت محمّد، سوره النّجم را بر عدّهای از قریش خواند. سورهایست زیبا و نمودار نیروی خطابی پیامبر(!!) و حماسه روحانی او(!!). از رسالت و صدق ادّعای خود(!!) سخن میگوید که فرشته حامل وحی بر او نازل کرده است و در طّی بیان خود اشارهای به بتهای مشهور عرب میکند: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠﴾[النجم: ۱٩-۲۰]. و تقریباً(!!) در مقام تحقیر این سه بت است که کاری از آنها ساخته نیست. پس از این دو آیه، دو آیه دیگر هست که از متن اغلب قرآنها حذف شده است(!!) زیرا میگویند شیطان این دو آیه را بر زبان پیغمبر جاری ساخت(!!) و بعداً پیغمبر از گفتن آن پشیمان شد دو آیه اینست: «تلك غرانیق»(!!). «العلی. فسوف شفا عتهن لترجی». (اوترتجی) آنها (یعنی آن سه بتی که نام برده شد) طایران بلند پروازند. شاید امیدی به شفاعت آنها باشد(!!) و پس از آن بسجده افتاده و قریشیان حاضر چون دیدند محمّد نسبت به سه خدای آنان احترام کرده آنها را قابل وساطت و شفاعت دانسته است بسجده افتادند. عدّهای که اصل عصمت را امری مسلّم میدانند و وقوع چنین امری خللی بدان اصل وارد میکند این حکایت را مجعول گفته و بکلّی منکر وقوع آن شدهاند و حتّی آن دو جمله را از قرآن حذف کردهاند(!!) ولی روایات متواتر و تعبیرات گوناگون و تفسیر بعضی از مفسّران وقوع حادثه را محتمل الوقوع(!!) میکند» [۱۰٧].
این بیان عمیق سراسر تحقیق! مملو از اشتباه و تناقضگویی و غرضورزی است و حقاً انسان از اینکه میشنود کتاب ۲۳ سال، مورد پسند برخی از خام اندیشان واقع شده شرمنده و متأسف میشود! شرمنده از اینکه نویسندهای در این حد از پریشان گویی! توانسته باشد نظر عدّهای را جلب کند! آنچه میگویم خدای ناکرده از سر تعصّب و یا مبالغه نیست، ملاحظه کنید که نویسنده کتاب، در همین چند سطر چه خطاهای روشنی را مرتکب شده است!.
اوّل آنکه: مینویسد پیامبر آیاتی را درباره بتهای سهگانۀ قریش بر ایشان خواند که: «تقریباً در مقام تحقیر این سه بت است که کاری از آنها ساخته نیست» سپس میگوید پیامبر بلافاصله دو آیه دیگر! بر آنان خواند که مفهوم آن دو آیه اینست که: «آنها (یعنی آن سه بتی که نام برده شد) طایران بلند پروازند. شاید امید به شفاعت آنها باشد»! آیا پیامبرجبا آن عقل و درایت که خود نویسنده ۲۳ سال بارها بدان اعتراف کرده، ممکن است در برابر دشمنانِ کینهتوز خود چنین سخنان متناقضی را بر زبان آورد؟! آیا این دروغ رسوا، باور کردنی است؟!.
جناب سیرهنویس، از این مشکل حلّ ناشدنی در صفحه ۵۵ کتابش بدینگونه گرهگشایی میکند: «توجیه قضیّه آسان میشود(!!) محمّد از عناد مخالفان خسته شده است در قیافه حاضران تمنّای سازش و مماشات تفرّس کرده است و بطور طبیعی(!!) یکی دو جمله برای رام کردن آنها گفته است آنها نیز خشنود شده با محمد بن سجده در آمدهاند»!! من در شگفتم که نویسنده ۲۳ سال با این عقل و هوش! چگونه سالها بر مسند سیاست تکیهزده بود و به رتق و فتّق امور میپرداخت! و از «بازیگران عصر طلایی»!! بشمار میآمد؟!.
عجبا! اگر روزی من در محفلی بگویم که: «نویسنده کتاب ۲۳ سال، مردی نادان و مغرض و بیاطّلاع است»! و سپس بلافاصله اضافه کنم: «بله! او دانشمندای آگاه و منصف است که امید میرود ما را از علمش بهرهمند سازد»! چنانکه خود نویسنده در آن انجمن حضور داشته باشد، بمن چه خواهد گفت؟! آیا اعتراض نمیکند که او را دست انداخته و ریشخند کردهام؟! آیا بدون تأمل و تردید، دشمنیها و کینههای دیرینه را فراموش کرده و فوراً تسلیم من میشود؟! اگر جناب نویسنده به چنین کاری دست بزند، خود داند! ولی مشرکان قریش و دشمنان پیامبر، این اندازه پاک دل! و خوش باور! نبودند که تناقضگویی مزبور را در نیابند و بر آن حضرت خرده نگیرند! از این گذشته، چون به سوره نجم باز گردیم میبینیم پس از آیات مزبور که مورد گفتگوی ما قرار دارد، دوباره قرآن کریم بتها را تحقیر میکند و بتپرستان را در معرض نکوهش قرار میدهد و میفرماید: ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُ...﴾[النجم: ۲۳].
یعنی: «اینها، جز نامهایی (بیحقیقت) چیزی نیستند که شما و پدرانتان بر بتهای (سه گانۀ) خود نهادهاید و خدای یگانه (الله) هیچ دلیلی بر حقانیّت آنها فرو نفرستاده است و بتپرستان جز پیروی گمان و هوای نفس، کاری نمیکنند»!.
اکنون باید از نویسنده ۲۳ سال پرسید که اگر بقول شما پیامبر اسلام تصمیم گرفته بود با مشرکان سازش کند و از اینرو پس از تحقیر بتهای ایشان بلافاصله از حقانیّت آنها سخن گفت! دیگر چرا دوباره بطلان بتپرستی را خاطرنشان ساخت، آیا با اینگونه سخنان، آن حضرت همگی رام شده و سجده میکردند؟!.
دوّم آنکه: خودِ نویسنده، در پایان سخنش به این نتیجه میرسد که قصه غرانیق [محتمل الوقوع] است! یعنی در رخدادن این حادثه تردید دارد و فقط «احتمال»! میدهد که داستان مذکور راست باشد با وجود این، بر همین احتمال، اعتماد نشان داده و دروغی بزرگ بر مسلمانان میبندد! زیرا که مینویسد: «دو آیه دیگر هست که از متن اغلب قرآنها حذف شده است»!! مفهوم این سخن آنست که کلمات مزبور در برخی از قرآنها موجود است!! امّا واضحست که شما اگر تمام قرآنهای پراکنده در جهان اسلامی را ملاحظه کنید هرگز به چنین کلماتی برخورد نمیکنید و از صدر اسلام تاکنون در هیچ مصحفی این عبارات ثبت نشده است. راستی که دروغی رسواتر از این، کمتر میتوان یافت! با این همه نویسنده که خوش دارد سخنان برجسته خویش را تکرار نماید! دوباره مینویسد: «حتّی آن دو جمله را از قرآن حذف کردهاند»!. گویی بنظر ایشان «دروغ مؤکد»! ثوابش دو برابر است! و به پندار آنجناب، میان متن قرآن و روایت «فلان بن فلان»! که در کتابی آمده هیچ تفاوتی نیست؟ یعنی با اطمینان خاطر میتوان آن را به قرآن نسبت داد! و سپس ادّعا کرد که مسلمین، قرآنِ متواتر و مقدّس خود را تحریف کرده و در اکثر نسخهها، دو آیه از آن را انداختهاند!.
سوّم آنکه: نویسنده ۲۳ سال در نقل و ترجمۀ آیههای دروغین! نیز به خطا رفته است زیرا در جمله: «تلك غرانیق العلی» بحکم تطابق صفت با موصوف، دو واژه اخیر با الف و لام باید همراه باشند و بصورت «الغرانیق العلی» ذکر شوند، بعلاوه: «فسوف شفاعتهن لترجی» نیز بغلط چنین ترجمه شده است که: «شاید امیدی به شفاعت آنها باشد» کلمه «شاید» هیچ معادلی در جمله ندارد ضمناً شکل درست عبارت: «إنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرتَجی» است. صرفنظر از اینها، اصل داستان با آیات گوناگون قرآن به هیچوجه سازگار نیست بویژه آیاتی که از یک سو نشان میدهد پیامبرجاز روی عمد و هوای نفس، بر کلمات وحی چیزی نمیافزاید و از سوی دیگر دلالت دارد بر اینکه پیامبرجبه هنگام ابلاغ وحی، از هر سو حفاظت میشود تا از سهو و خطا نیز مصون ماند. نظیر آیهای که در همان آغاز سوره نجم میخوانیم:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾[النجم: ۳-۴].
«پیامبر از راه هوی سخن نمیگوید. سخنش جز وحی که به او میرسد چیزی نیست».
آیا ممکن است پیامبری امین، این آیه را بر مردم بخواند امّا در همان مجلس برخلاف وحی، سخن گوید؟! و باز میخوانیم: ﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ ٤٦﴾[الحاقة: ۴۴-۴۶].
«اگر (پیامبر) برخی از سخنان را به دروغ بر ما بندد، البته با دست قدرت او را میگیریم سپس شریان وی را قطع میکنیم».
و نیز میخوانیم:
﴿قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۖ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ﴾[یونس: ۱۵].
«بگو مرا نسزد که از خاطر خویش قرآن را تغییر دهم، جز آنچه به من وحی میشود چیزی را پیروی نمیکنم همانا من از عذاب روزی بزرگ – اگر خداوندم را نافرمانی کنم – بیم دارم».
و همچنین در مورد نگهبانی از پیامبر بهنگام ابلاغ وحی، آمده است:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧﴾[الجن: ۲۶-۲٧].
«آگاه از غیب، خدا است که غیب خود را بر هیچ کس آشکار نکند جز بر رسولی که او را پسندیده است و همانا از پیش و پس نگاهبانی بر او گمارد تا بداند (شاهد باشد) که رسولان، پیامهای خداوندش را رساندند».
و نیز این آیه شریفه از سوره اسراء بر نگاهبانی و حفظ الهی از پیامبرش گواه است:
﴿وَلَوۡلَآ أَن ثَبَّتۡنَٰكَ لَقَدۡ كِدتَّ تَرۡكَنُ إِلَيۡهِمۡ شَيۡٔٗا قَلِيلًا ٧٤ إِذٗا لَّأَذَقۡنَٰكَ ضِعۡفَ ٱلۡحَيَوٰةِ وَضِعۡفَ ٱلۡمَمَاتِ﴾[الإسراء: ٧۴-٧۵].
یعنی: «ما اگر ترا استوار نداشته بودیم نزدیک بود اندکی بآنها متمایل شوی، در آن صورت دو برابر عذاب زندگی و دو برابر عذاب مرگ را بتو میچشاندیم».
چنانکه واضحست بنابر مفاد این آیه خداوند، رسول خود را از سازش و مماشات با مشرکان حفظ کرده است پس چگونه میتوان تصور کرد که پیامبرجبرای خشنودی بتپرستان، به حقانیّت بتها اعتراف نموده باشد؟!.
آیات قرآنی در این باره فراواناند و ما برای رعایت اختصار به آیات مذکور، بسنده میکنیم. این آیات شریفه بر نویسنده ۲۳ سال حجّت است زیرا نویسنده، پیامبر اسلامجرا دروغگو نمیشمرد و اعتراف دارد که: «مسلّماً حضرت محمّد بآنچه میگفته است ایمان داشته و آن را وحی خداوندی میدانسته است» [۱۰۸].
در این صورت پیامبر چگونه بخود اجازه میداد تا بر خلاف آیات خدا رفتار کند و با مشرکان سازش نماید؟ مگر نه آنکه خود نویسنده ۲۳ سال پیامبر را مسخّر عقاید خویش شمرده و در صفحه ۳۸ از کتابش نوشته است: «یک حرکت و جنب و جوش غیر اختیاری در روح حضرت محمّد پیدا شده و او را مسخّر عقیدهای ساخته بود»!. جای پرسش است: آیا پیامبری که شدیداً تحت تأثیر و تسخیر وحی خود بود، چگونه میتوانست بر ضدّ تعالیم اساسی وحی (یعنی توحید) اقدام کند و برای خوش آیند مشرکان، بتها را بستاید و «طائران بلند پروازشان»! بخواند؟!.
سیرهنویس بینام و نشان! که کار تحقیق را آسان گرفته، بسهولت ادّعائی را به میان میافکند و میگریزد! بدون آنکه از دهها نقیض آن با خبر باشد! و ای کاش که نویسندگان بیمسؤولیّت از کار او عبرت گیرند و راه وی را نسپرند.
چهارم آنکه: داستان غرانیق در کهنترین کتاب سیره یعنی سیره ابن هشام نیامده است، بخاری نیز در «صحیح» خود آورده که: «پیامبر اکرمجسوره «نجم» را در مکّه خواند و چون به پایان سوره رسید خود سجده کرد و همه حاضران نیز به سجده افتادند جز پیرمردی که مشتی ریگ یا خاک برگرفت و به پیشانی خود رساند و گفت همین مرا بس است» [۱۰٩]!. ولی از داستان غرانیق به هیچوجه ذکری بمیان نیاورده است. بنابراین باید دید که حکایت مزبور از کجا ریشه گرفته و روایت آن از دیدگاه حدیثشناسی بر چه پایهای قرار دارد؟!.
فخر الدّین رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب» مینویسد: «رُوِیَ عَن مُحَمَّد بنِ اسحقِ بنِ خُزَیمَة أنَّه سُئِلَ عَن هذِهِ القِصَّةِ فَقالَ هذا وَضعٌ مِنَ الزَّنادِقَةِ وصَنَّفَ فیهِ کتاباً. وقالَ الإمامُ أبوبَکر أحمدُ بن الحُسینِ البیهَقیّ هذهِ القصّةِ غَیرُ ثابِتةٍ مِن جَهَةِ النَّقلِ ثُمَّ أَخَذَ یَتَکَلَّمُ فی أنَّ رُواةَ هذِهِ القصّةِ مَطعونٌ فیهِم» [۱۱۰].
یعنی: «از محمّد بن اسحق خُزیمه (متوفی به سال ۳۱۱ هجری قمری) روایت است که چون او را از داستان غرانیق پرسیدند گفت: این را مُلحدان ساختهاند (تا بر اسلام طعن زنند) و خود درباره این حکایت کتابی تصنیف کرده است. همچنین امام ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (متوفّی در سال ۴۵۸) گفته است که این افسانه از حیث نقل، ثابت نیست سپس در این باره به سخن پرداخته که گزارشگرانِ این قصّه، در معرض طعن قرار دارند (و بنزد علمای رجال، قابل اعتماد نیستند)»!.
و نیز شوکانی (متوفّی به سال ۱۲۵۰ ه. ق.) در تفسیر «فتح القدیر» درباره روایت غرانیق مینویسد:
«لَم یَصِح شَیءٌ مِن هذا ولا یُثبَتُ بِوجهٍ مِنَ الوجُوهِ و مَعَ عَدَمِ صِحَّتِهِ بَل بُطلانِهِ فَقَد دَفَعَهُ المُحَقِّقونَ بِکتابِ اللهِ سُبحانَه» [۱۱۱].
یعنی: «هیچ گزارشی در این باره به صحّت نپیوسته و به هیچ صورت اثبات نشده است و با وجود نادرستی بلکه بطلان آن، اهل تحقیق این حکایت را از طریق آیات قرآن هم ردّ کردهاند».
دیگران داشنمندان اسلامی و حدیث شناسان بزرگ نیز، روایت غرانیق را از نوع «منقَطع» و «مُرسَل» شمرده و با دلائل عقلی و نقلی آن را ضعیف یا مردود و مجعول دانستهاند مانند: أبوبکر بن عربی (متوفّی به سال ۵۴۲ ه.ق) در «أحکام القرآن» و قاضی عِیاض مغربی (متوفّی به ۵۴۴ ه.ق) در کتاب «الشِّفا بتعریف حقوق الـمصطفی» و فخرالدّین رازی (۶۰۶ ه.ق) در تفسیر «مفاتیح الغیب» و قُرطُبی اندلسی (۶٧۱ ه.ق) در «الجامعُ لأحکامِ القرآن» و محمّد بن یوسف بن علیّ الکرمانی (٧۸۶ ه.ق) از شارحان معروف صحیح بخاری و نیز محمود بن احمد (۸۵۵ ه.ق) صاحب کتاب «عمدة القاری» و از علمای اخیر (پس از شوکانی یمنی): آلوسی بغدادی در تفسیر «روح الـمعانی» و شیخ محمد عبده مصری، ضمن رسالهای مستقل در این باره [۱۱۲]، و از معاصران: محدّث شهیر دمشقی، محمّد ناصر الدّین بانی در کتاب: «نَصبُ الـمَجانیقِ لِنَسفِ قِصَّةِ الغَرانیق» و دیگر محدّثان و سیرهشناسان معروف که ذکر نام و کتاب آنها سخن را بدرازا میکشد و برای پژوهشگرانی که به تحقیق از سیره مطهّر نبویجعشق میورزند رجوع باین مدارک کافی است تا آنان را از ضعف روایات غرانیق آگاه کند.
پنجم آنکه: برخی از علمای اسلام گفتهاند: اگر فرض کنیم که روایت غرانیق صحیح باشد باید گفت البته آن سخنان شرکآمیز، از پیامبر اکرمجسر نزده بلکه شیطان (یا انسانی فتنهگر و شیطان صفت) کلمات مزبور را در میان گفتار پیامبرجالقاء کرده است و چون جمعیّتی انبوه با همهمه و سروصدا در کعبه فراهم آمده بودند، گروهی از مشرکان را گمان رفته که پیامبرجآن عبارات را در میان سخن خود آورده است! برای اثبات این ادّعا باید دانست که:
هشام ابن محمّد کَلبی، مورّخ قدیم عرب که به سال ۲۰۴ هجری قمری وفات یافته در کتاب «الأصنام» مینویسد: «قریش بهنگام طواف کعهب این سرودها را میخواندند:
واللاّت والعُزّی
ومَناةُ الثّالِثةُ الأُخری
فَإنَّهُنَّ الغَرانیقُ العُلی
مِنها الشَّفاعَةُ تُرتَجی
یعنی: «لات و عزّی و سه دیگر، مناۀ که (در زیبایی چون) پرندگان آبی و بلند پروازند، از ایشان امید شفاعت میرود»!.
قریش این سه بت را «بناتُ الله» یعنی: دختران خدا! میگفتند و عقیده داشتند که آنان نزد خدا میانجیگری میکنند، چون رسول خداجبه رسالت برانگیخته شد این آیات درباره آن بتها نازل گشت:
﴿لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ ١٨ أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ ٢٠ أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ ٢١ تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ ٢٢إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ﴾ [۱۱۳][النجم: ۱۸-۲۳].
از گزارش ابن کلبی فهمیده میشود سخنی که دربارۀ غرانیق آوردهاند، سرودی بوده که مشرکان بهنگام طواف کعبه میخواندند و آیات سوره نجم برای ردّ پندار باطل ایشان نازل شده است. از سوی دیگر در قرآن کریم آمده که بهنگام تلاوت آیات از سوی پیامبر، شیطان سخنی درمیان افکند و سخن او مایه فتنه برای بیماردلان گردید! همانگونه که درباره دیگر پیامبران نیز این ماجرا پیش آمد، چنانکه میخوانیم:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٥٢ لِّيَجۡعَلَ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ﴾[الحج: ۵۲-۵۳].
با توجه به آنکه در روایات، این آیات کریمه به داستان غرانیق مربوط شده است میتوان گفت که بتصریح آیات مذکور، شیطان -که در قرآن کریم برای افراد فتنهگر و دشمنان پیامبر نیز بکار رفته [۱۱۴]- در میان تلاوت پیامبرج [۱۱۵]سرود معروف خود را القاء کرده است! بویژه که درخود قرآن آمده: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ ٢٦﴾[فصلت: ۲۶].
«کافران گفتند که گوش به این قرآن فرا ندهید و در میان (تلاوت) آن یاوه بیافکنید شاید از این راه غلبه کنید»!.
پس میبینید که بفرض قبول داستان غرانیق، سازشِ پیامبر با مشرکان! ادّعائی بیاساس است که راهی برای اثبات آن نیست. این را نیز بیافزایم که: برخی از این مرحله پای فراتر نهاده و گفتهاند: اگر فرض کنیم که خود پیامبر در میان تلاوت آیات، این سرود را بیاد آورده باشد [۱۱۶]باز هم ثابت نمیشود که رسول خدا قصد سازش با مشرکان را داشته است بلکه مقصود پیامبر اکرمجآن بوده تا بگوید این آیات در پاسخ سرود شما فرود آمده و از اینرو بلافاصله بر بت و بتپرست میتازد که: ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ﴾[النجم: ۲۳]. پاینها جز نامهای بیحقیقت چیزی نیستند که شما و پدرانتان بر بتها نهادهاید و خدا هیچ دلیلی در این باره نازل نکرده است ..... و اگر پیامبر خداجآهنگ سازش یا مماشات با مشرکان را داشت هرگز آیات بعد را تلاوت نمیکرد! ولی به اتّفاق روایات، پیامبر اکرمج، سوره نجم را تا به آخر قرائت کرد و سوره را با این آیه کریمه بپایان برد: ﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩ ٦٢﴾[النجم: ۶۲]. پس، برای خدا سجده آرید و بندگی کنید) آنگاه به سجده در افتاد و دیگران را نیز بشدّت تحت تاثیر قرار داد بطوریکه اغلب سجده کردند.
خلاصه آنکه داستان غرانیق با قرائن و شواهدی که بهمراه دارد بفرض آنکه پذیرفته شود باز هم ادّعای سیرهنویس جدید را به اثبات نمیرساند و شگفت آنکه خود وی نیز در پایان سخن اعتراف میکند که این گونه صحنهسازیها با صداقت و استقامت و امانت رسول اکرمجنمیسازد و مینویسد:
«مگر آنکه همه آنها را یک نوع صحنهسازی فرض کنیم یعنی پیامبر خواسته است به مشرکان قریش بگوید من با شما از در مسالمت و مماشات در آمدم و برای جلب دوستی شما گامی برداشتم ولی اینک خداوند مرا از آن نهی کرده است! این احتمال با صداقت و استقامت و امانتی که از محمّد معروف است قدری مغایرت دارد» [۱۱٧]. آری:
کی تواند مدّعی فضل ترا کتمان کند؟!
عطر دل آویز را با ادّعا پنهان کند؟!
صدق تو تاریخ را بس آبرو بخشیده است
دشمن ارنتوان ببیند دیده را درمان کند!
[۱۱۸]
[۱۰۳] صفحه ۵۳-۵۴ کتاب. [۱۰۴] مقصود نویسده از «فکر سازش یا مماشات« فکری است با تصدیق و تصمیم همراه میشود (نه فکری که مورد قبول ذهن قرار نمیگیرد) چنانکه دنباله سخن وی، گواه بر این معنا است. [۱۰۵] جامع البیان، ذیل آیه ٧۳ از سوره بنیاسرائیل (اسراء). [۱۰۶] أسباب النزول، صفحه ۱٩۶. [۱۰٧] صفحه ۵۴-۵۵ کتاب. [۱۰۸] به صفحه ۱۲۱ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۱۰٩] عبارت بخاری چنین است: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِسقَالَ قَرَأَ النَّبِىُّجالنَّجْمَ بِمَكَّةَ فَسَجَدَ فِيهَا ، وَسَجَدَ مَنْ مَعَهُ ، غَيْرَ شَيْخٍ أَخَذَ كَفًّا مِنْ حَصًى أَوْ تُرَابٍ فَرَفَعَهُ إِلَى جَبْهَتِهِ وَقَالَ يَكْفِينِى هَذَا....» صحیح بخاری، الجزء الثانی، صفحه ۵۰. [۱۱۰] مفاتیخ الغیب، چاپ مصر، الـمطبعة الخیریّة، الجزء السّادس، صفحه ۱۶۶. [۱۱۱] فتح القدیر، ذیل آیه ۵۲ از سوره حج. [۱۱۲] این رساله بهمراه برخی از رسائل دیگر شیخ، تحت عنوان: «دروس من القرآن» در بیروت بچاپ رسیده است. بحث غرانیق از صفحه ۱۲۱ کتاب نامبرده آغاز میشود. [۱۱۳. ] .به کتاب: «الأصنام» چاپ قاهره (با تحقیق احمد زکی پاشا) صفحه ۱٩ نگاه کنید [۱۱۴] آیاتی گوناگون در قران آمده که در آنها به سران کفّار و دشمنان رسول اکرمجکلمه «شیاطین» اطلاق شده است نظیر: ﴿وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ﴾[البقرة: ۱۴]. و نیز: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ﴾[الأنعام: ۱۱۲]. و امثال این آیات. [۱۱۵] البته این معنا موکول بر آنست که لفظ «تمنّی» را در این آیه شریفه، بمعنای «تلاوت کرد» تفسیر کنیم چنانکه شواهدی در لغت عرب دارد امّا اگر بمعنای «آرزو کرد» بدانیم قول مذکور با این آیات مربوط نمیشود. [۱۱۶] شواهدی در دست داریم که نشان میدهد گاهی پیامبر اکرمجدر میان تلاوت قرآن، سخنی از خود میگفت و سپس قرائت آیات را ادامه میداد. [۱۱٧] صفحه ۵۶ کتاب. [۱۱۸] اشعار از نویسنده این کتاب است.