دلیل مخالفت قریش چه بود؟
«اینکه روز بروز عناد و مخالفت قریش با حضرت محمّد فزونی گرفت دلیل آشکار دارد. رؤسای قریش تصوّر کردند (و در این تصوّر محق بودند) که اگر کار حضرت محمّد بالا گیرد بنیاد زندگانی آنها فرو میریزد. کعبه زیارتگاه قبائل عرب است، هر سال هزاران تن بدانجا روی میآورند، محلّ تلاقی فصحا و شعرا است، بازار مکاره و محلّ داد و ستد تمام عرب شبه جزیره عربستان است. از این گذشته زندگی مردم مکّه و شأن و حیثیّّت رؤسای قریش متوقّف برآمد و شد اعراب است و اعراب برای زیارت بتهای خانه کعبه به مکّه روی میآورند. اگر مطابق دیانت جدید، بتان از کعبه فرو ریخته شود دیگر کسی به کعبه روی نمیآورد. بهمین ملاحظات پانزده شانزده سال بعد که اسلام قوّت گرفت و در سال ده هجری مکّه فتح شد و پیغمبر به صریح آیات قرآنی ورود در خانه کعبه را بر مشرکین حرام کرد، مسلمانان مکّه برای امر معیشت خود نگران شدند و برای رفع نگرانی آنها آیه ۲۸ سورۀ توبه نازل شد که: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ عَيۡلَةٗ فَسَوۡفَ يُغۡنِيكُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾[التوبة: ۲۸]. «اگر از فقر و کساد بازار نگران هستید خداوند بصورت دیگری شما را بینیاز خواهد کرد»».
این سخن تا اندازهای درست است، نزاع مشرکان با پیامبر خداجریشه اقتصادی نیز داشت ولی این موضوع، تمام علّت نزاع نبود بلکه جزئی از علّت بشمار میآمد زیرا مشرکان از همان آغاز اسلام با پیامبر اکرمجبسختی مخالفت ورزیدند با اینکه جز آن حضرت و یکی دو تن، مسلمان دیگری در جهان نبود و دعوت حضرت رسولجهنوز گسترش نیافته بود تا مخالفان او، از زیان اقتصادی اسلام بیم داشته باشند امّا عادت به بتپرستی و تقلید از اَسلاف و تعصّب در عقاید، آنها را به مخالفت برمیانگیخت و هنگامی که آموزشهای اسلام در گروهی نفوذ کرد و رو به پیشرفت نهاد، مشرکان بلحاظ اقتصادی نیز احساس خطر کردند. از این موضوع نکته قابل اهمیّتی استفاده میشود و آن نکته اینست که در اسلام، اقتصاد مالی «وسیله» است نه «هدف» آنچه در اسلام هدف بشمار میآید، اشاعه توحید و تکامل اخلاق بلحاظ فردی و اجتماعی است، از اینرو اسلام گاهی خسارتهای مالی را میپذیرد تا به هدف اصلی نزدیکتر شود. بر عکس در مذاهب الحادی و شرک، امور مالی (و دسترسی به مشتهیات نفسانی) هدف اصلی شمرده میشود و از این جهت قریش با «منادی توحید» بسختی ستیزه میکردند زیرا از کساد بازار مکّه هراس داشتند. البته دریافتن این نکته از سوی نویسنده ۲۳ سال با وجود آن همه کند اندیشی! چندان شگفت نیست زیرا کسانی که از دیدگاه مادّی به حیات انسان مینگرند، بحکم آنکه با قریش، در هدف زندگی اشتراک دارند! این مطلب را میتوانند دریابند که مشرکان، در برابر پیامبر خدا چرا آن اندازه لجاجت میورزیدند؟! چنانکه پطروشفسکی نیز همین تعلیل را از مخالفت قریش با پیامبرجآورده و ضمن کتاب «اسلام در ایران» مینویسد:
«تبلیغات محمّد علیه بتپرستی برای منافع بازرگانی و سیاسی مکّه خطرناک بوده است. زیرا که دعوت وی ممکن بود به سقوط پرستش کعبه(!!) و بتان آن منجر شود. و این خود مسلماً نه تنها هجوم زوّار را متوقّف و در عین حال بازار مکّه را کساد و مناسبات بازرگانی آن شهر را با دیگر نقاط ضعیف میکرد، بلکه باعث سقوط نفوذ سیاسی مکّه میگردید. بدین سبب بود که بزرگان مکّه دعوت محمّدی را از نظر گاه منافع خویش بسی خطرناک شمرده از وی متنفّر بودند» [۱۳۶].
این توضیح هرچند تا حدی درست است ولی با تحلیلهای دیگر پطروشفسکی و همفکران او نمیسازد! تحلیلهایی که ادّعا می کند: اسلام صرفاً زاده تحوّل در اوضاع اقتصادی عرب بوده است! به طوری که پطروشفسکی مینویسد: «ظهور دین جدید یا اسلام که یکی از سه دین به اصطلاح جهانی است در شبه جزیره عربستان نتیجه عوامل اجتماعی و اقتصادی بوده است» [۱۳٧]!!. با این که عوامل اجتماعی (و در نهایت بقول آقایان: عوامل اقتصادی!) هرگز ایجاب نمیکرد که بازار بزرگ و عمومی مکّه تعطیل شود آری، نیروی مبادلات اقتصادی و روابط بازرگانی و پشتیبانی قبائل عرب، بسختی در برابر رکود بازار مکّه ایستادگی مینمود امّا «ندای توحید» که از سوی پیامبر بزرگوار اسلامجناگهان اعلام شد بمنزله عاملی فوق العاده و انفجار آفرین بود که همه روابط مادّی و محاسبات اقتصادی عرب را ناچیز شمرد و سرانجام به مصداق:
﴿كَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَا﴾[التوبة: ۴۰].
بر تمام علل مادّی فائق آمد پس در حقیقت اسلام «علّت تحوّل» بود نه «معلولِ آن»! و آقایان رفقا! باید راه انصاف پوییده و «واژگونه بینی» خود را در این باره اصلاح کنند!.
نویسنده بیست و سه سال با آوردن سخنان ذیل، فصل «محیط پیدایش اسلام» را به پایان میبرد و آن را به آغاز هجرت پیوند میدهد:
«پس از اینکه قریش مأیوس شد از اینکه محمّد را از دعوت منصرف کند بخصوص که خطر دعوت محمّد را بهتر احساس میکردند، رؤسای قریش روش جدّیتری پیش گرفتند. نخست به ابو طالب که پیرمرد موجّه قوم بود و تصوّر میکردند سخن او در برادرزادهاش تاثیر کند روی آوردند و از او خواستند محمّد را از این کار منصرف کند و آنها در عوض به محمّد مقام و منصب، در خانه کعبه بدهند. پس از آنکه ابو طالب نتوانست برادرزاده خود را از دعوت باز دارد تمام قریش بنیهاشم را تحریم کردند که کسی با آنها معامله نکند و مدّتی آنها در مضیقه افتادند تا حمیّت عربی بعضی افراد بجوش آمد و بنیهاشم را از این مخمصه بیرون آوردند. پس از این واقعه و پس از اینکه از آرام کردن محمّد خصوصاً پس از فوت ابو طالب ناامید شدند در مقام چاره قطعی بر آمدند. یا حبس یا نفی بلد یا قتل و سرانجام پس از زیر و رو کردن این سه شق، کشتن وی را عاقلانهترین راه(!!) یافتند. نهایت بایستی دست همه به خون محمّد آلوده شود تا بنیهاشم نتوانند از طائفۀ خاصّی خونخواهی کنند و این فکر در سال دوازده و سیزده بعثت پدید آمد و موجب مهاجرت پیغمبر به مدینه گردید».
هجرت پیامبرجرا با مسائل مهمّی باید مقرون دانست که نویسنده ۲۳ سال توفیق درک و بیان آنها را نیافته است و چنین پنداشته که سبب هجرت پیامبرجتنها تصمیم قریش بر کشتن آن حضرت بود با این که زمینۀ هجرت مدّتی پیش از آن فراهم آمد و تصمیم قریش تنها موجب تسریع هجرت گردید و ما در آغاز بخش سوّم از این کتاب بمناسبت «فصل هجرت» بخواست خدای متعال در این باره سخن خواهیم گفت.
[۱۳۶] اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، صحفه ۲۶. [۱۳٧] اسلام در ایران، صفحه ۱۸.