خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

چرا اسلام را پذیرفتند؟!

چرا اسلام را پذیرفتند؟!

باری، سیره‌نویس که خود را در پیچ و خم بحث «معجزه» گرفتار کرده و از معجزه به «جبر» وارد می‌شود و از جبر به «سوره تکویر» گریز می‌زند! ناگهان بیاد می‌آورد که برای اثبات مدّعای خود، این اعتراض را در میان نهد که چرا بسیاری از مشرکان در فتح مکّه ایمان آوردند با آنکه قرآن پیش از آن گفته بود که ایشان هر معجزه‌ای ببینند ایمان نخواهند آورد؟! در این باره ماجرای ابوسفیان! و ایمان او را نیز گواه می‌آورد و در صفحه ٧٧ از کتابش چنین می‌نویسد:

«شاهد بارز قضیّه(!!) اسلام آوردن ابوسفیان است. ابوسفیان که از مخالفان سرسخت بود و در جنگ‌های عدیده بر ضدّ مسلمین شرکت داشت در سال دهم هجری مسلمان شد. هنگامی که محمّد با چند هزار تن به فتح مکّه آمد عبّاس بن عبدالمطّلب او را نزد پیغمبر آورد، پیغمبر بر او بانگ زد: وای بر تو هنوز نمی‌دانی که خدایی جز پروردگار عالم نیست؟ ابو سفیان گفت: چرا کم کم دارم بدین عقیده می‌گرایم ....»!.

شگفتا از آدمی! که چون «کج سلیقه» شود از هر موضوعِ مثبت و صحیحی به نتایج نادرست می‌رسد و آن را مانند ذهنِ نامستقیم خودش، معوج می‌بیند!.

فَمَن یَك ذا فَمٍ مُرٍّ مَریضٍ
یَجِد مُرًّا بِهِ الـمـاءَ الزُّلالا!
هر که کام خویش را بیمار یافت
آب شیرین را چو زهر ماریافت! [۱۸۶]

اوّلاً: آنچه که نویسنده مایه ایراد بر قرآن مجید و پیامبر گرامی اسلامجپنداشته از روش متین و صحیح قرآن و پیامبر حکایت می‌کند چنانکه پیش از این گذشت و اینک برسم تأکید دوباره تکرار می‌کنیم و می‌پرسیم آیا در این ماجری چه جای ایراد است که: گروهی از مردمِ نادان و بهانه‌جو با اصرار بسیار از پیامبر خداجمعجزات عجیب و غریب می‌طلبند! پیامبرجبفرمان وحی به آنها پاسخ می‌دهد که با این روحیّه ستیزه‌گر، راه هدایت بر روی شما بسته و هر معجزه‌ای را ببینید انکار خواهید کرد و آن را جادو می‌شمرید آنگاه گرفتار عذاب و کیفر خدا می‌شوید. پس سزاوار آنست که از لجاجت و بهانه‌جویی دست بشویید و عقل و اندیشه را بکار بندید و در این قرآن که سرشار از حکمت است بیاندیشید تا هدایت و سعادت یابید. امّا ایشان سخنان او را نمی‌پذیرند و پیامبرجشیوه بردباری و استقامت در پیش می‌گیرد و دست از دعوت نمی‌کشد و چشم به یاری خدا می‌دوزد تا آنکه گروهی به آئین وی می‌گروند و رویدادهای تازه پدید می‌آید و دشمنان عزم جنگ با او می‌کنند و با وجود فراوانی سپاه و فزونی ساز و برگ، سرانجام شکست می‌خورند و برخی از بزرگانشان کشته می‌شوند و تکیه‌گاه‌ها از میان می‌رود و بت‌ها سودی نمی‌بخشند و وعده‌های پیامبرجتخلّف ناپذیر جلوه می‌کند آنگاه چشمان بسیاری از ایشان باز می‌شود و مزایای اسلام و فضائل پیامبرجرا بهتر می‌بینند و طعم عفو و رحمت او را پس از شکست می‌چشند از این‌رو به اسلام، رغبت نشان می‌دهند و در خدمت به توحید از یکدیگر پیشی می‌گیرند و سرانجام پس از وفات پیامبرجدر بپا ساختن کشوری پهناور و تمدّنی با شکوه جانبازی‌ها و فداکاری‌ها نشان می‌دهند، آیا در این کار چه جای اعتراض هست؟! [۱۸٧].

اگر قرآن مجید پیش‌بینی کرده بود که مشرکان، هرگز و از هیچ راهی به هدایت الهی دست نخواهند یافت و در این مقام، معجزه و غیر معجزه تفاوت نمی‌کند! البتّه مایه ایراد بود که چرا بسیاری از مشرکان، ایمان آوردند؟ ولی در جایی که خود نویسنده ۲۳ سال برخلاف این معنا از قرآن کریم دلیل و شاهد می‌آورد، دیگر چگونه بخود حق می‌دهد که در این باره معترضانه سخن گوید؟!.

سیره‌نگار در صفحه ۱۸۰ از کتابش می‌نویسد:

«در آیه ۵٩ سورۀ اسری عذر معجزه نیاوردن این چنین توجیه شده است: ﴿وَمَا مَنَعَنَآ أَن نُّرۡسِلَ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّآ أَن كَذَّبَ بِهَا ٱلۡأَوَّلُونَۚ وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ مُبۡصِرَةٗ فَظَلَمُواْ بِهَاۚ وَمَا نُرۡسِلُ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّا تَخۡوِيفٗا ٥٩[الإسراء: ۵٩] سبب نیاوردن معجزه این است که سابقاً در قوم ثمود ناقه صالح را فرستادیم ولی باز ایمان نیاوردند از این‌رو هلاکشان کردیم پس اگر برای تو معجزه‌ای ظاهر سازیم و ایمان نیاورند مستحّق هلاک خواهند شد در صورتی که ما می‌خواهیم آنها را مهلت دهیم تا کار محمّد تمام شود».

در اینجا نویسنده اعتراف می‌کند که فرستنده قرآن در دوران مکّه اعلام داشته اوّلاً معجزاتی را نخواهد آورد که انکار آنها مایۀ هلاکت مشرکان شود (و این همان معجزات مقترحه یا تخویفی [۱۸۸]است) و ثانیاً اشاره کرده که خداوند می‌خواهد تا کار محمّدجتمام شود یعنی رسالت پیامبر به کمال خود رسیده و جامعه اسلامی پدید آید (چنانکه در سوره‌های مکّی از پیروزی پیامبر بر دشمانش مکرّرسخن رفته است) نتیجه این سخن آنست که از دیدگاه قرآن، راه هدایت و اصلاح مشرکان کاملاً بسته نبوده است جز آنکه بنظر قرآن با نمایش معجزاتِ مطلوب! مشرکان طریق صلاح نمی‌پوییدند و جز استحقاق هلاکت نصیبی نمی‌یافتند. بنابراین نه تنها قرآن مجید درباره کفر ابدی مکّی‌ها سخنی نگفته بلکه تسلیم آنان را در برابر پیامبرجپیشگویی کرده است و این نشانه دیگری از حقّانیّت قرآن بشمار می‌آید.

در اینجا بار دیگر (با پوزش از خداوند متعال) به تفاوت دیدگاه قرآن کریم و کتاب ۲۳ سال اشاره می‌کنیم که در پاسخ آنچه گذشت می‌گوید:

«مردمانی بدین سخافت فکر و عناد جاهلانه که در صورت وقوع معجزه باز ایمان نمی‌آورند بهتر که هلاک شوند(!!) مگر چهل و هشت نفر آنها در جنگ بدر کشته شدند چه زیانی به جهان رسید؟» [۱۸٩].

بنابر فتوای جناب مفتی! خداوند بدون اعتناء به آیندۀ گناهکاران و تحوّل اخلاقی در آنان، لازم بود همگی را درو کند و در آتش قهر بسوزاند! نمی‌دانم حضرت قاضیِ القضاه! با این همه تنگ نظری و قساوت چرا هنگامی که سخن از «جنگ در اسلام» پیش می‌آید برای مشرکانی که خود آتش پیکار را افروخته و در آن سوخته بودند، مرثیه خوانی می‌کند و دفاع مسلمانان را از عقیده و جان و ناموس و مال خویش سنگدلانه جلوه می‌دهد؟! آیا این تضادّ روحی و دو شخصیّتی! هدفی جز لجاجت در برابر حقیقت می‌تواند داشت؟!.

ثانیاً: معلوم نیست چرا از میان همه کسانی که در فتح مکّه اسلام آوردند جناب سیره‌نویس، ابو سفیان را بر گزیده است؟! با اینکه خود دربارۀ ابو سفیان و همفکران او ضمن صفحه ٧۸ از کتابش می‌نویسد: «بدیهی است اسلام آنها از ترس بود»!!.

از این گذشته، معلوم نیست چرا سخن ابوسفیان را هم دگرگون می‌سازد خود را به او نیز بدهکار می‌کند؟! بنابر آنچه در کتب تاریخ و سیره آمده است آنگاه که عبّاس عموی پیامبرجابو سفیان را به حضور رسول خداجبرد، پیامبر اکرم به او فرمود: «وَیحَكَ یا أبا سفیانَ! أَلَم یَأنِ لَكَ أن تَعلَمَ أَنَّهُ لا إِلهَ إلّا اللهُ»؟. «وای بر تو ای ابا سفیان، آیا هنگام آن فرا نرسیده که بدانی جز خدا کسی سزاوار بندگی نیست»؟. ابو سفیان که پس از آن همه دشمنی‌هایش، نرمی و بزرگواری پیامبرجرا احساس کرد گفت: «بِأبی أَنتَ وأُمّی، ما أَحلَمَكَ وأَکرَمَكَ وأوصَلَكَ! وَاللهِ ظَنَنتُ أَن لَو کانَ مَعَ اللهِ إِلهٌ غَیرُهُ لَقَد أَغنی عَنّی شَیئاً بَعدُ» [۱٩۰].

یعنی: «پدر و مادرم فدایت باد! چقدر بردبار و بزرگوار و به خویشاوندان مهربانی، سوگند به خدا گمان دارم که اگر با خدا معبود دیگری وجود داشت کاری برای من صورت داده بود»!.

اینک جا دارد سخن ابو سفیان را با گفتار نویسنده ۲۳ سال بسنجیم که بدون ذکر هیچ مدرکی درباره وی می‌نویسد:

«ابو سفیان گفت: چرا کم کم دارم بدین عقیده می‌گرایم»!! آیا این بد فرجامی نیست که انسان، مدیون ابو سفیان هم بشود؟!.

[۱۸۶] ترجمه بیت از نویسنده است. [۱۸٧] در همین روزگار کسانی را سراغ داریم که روزی از عقاید فلان حزب سخت دفاع می‌کردند و با هیچ دلیلی حاضر نبودند به اشتباهاتشان گردن نهند ولی پس از آنکه مدّتی گذشت و رهبران حزب به جرم جاسوسی برای روس‌ها! گرفتار آمدند و به گناه خویش اعتراف کردند و از مردم پوزش خواستند، بت‌های پیروان لجوج ایشان شکست و نقطه اتّکای خود را از دست دادند و از سر سختی دست بر داشتند تا آنجا که برخی از حضرات رسماً اظهار مسلمانی کردند ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ! [۱۸۸] زیرا در آیه شریفه تصریح شده که این معجزات برای بیم دادن از هلاکت یا «تخویف» می‌آید: «و ما نُرسل بالآیات إلاّ تخویفاً» و معلوم است تمام معجزات چنان نبود که در پی انکار آنها عذاب و هلاکت آید (مانند معجزاتی که قرآن کریم در سوره آل عمران از مسیح÷گزارش می‌کند) از این‌رو الف و لام در کمله «بالآیات» الف و لام جنس نیست بلکه برای عهد ذهنی بکار رفته و به آیات مقترحه یا آیات تهدید کننده اشاره می‌نماید. [۱۸٩] صفحه ۸۳ کتاب. [۱٩۰] سیرة ابن هشام، القسم الثّانی، صفحه ۴۰۳. تاریخ طبری، الجزء الثّالث، صفحه ۵۳.