خیانت در گزارش تاریخ - جلد دوم

فهرست کتاب

بهانه‌تراشان، حق داشتند؟!

بهانه‌تراشان، حق داشتند؟!

عجیب‌تر از انکارِ حدّاد، گفتار نویسنده ۲۳ سال است! که آیات مورد بحث را منافی هرگونه معجزه می‌شمارد ولی خود اقرار دارد که مشرکان، درصدد بهانه‌گیری بر آمده بودند! (یعنی در پی کشف حقیقت نبودند) و در این باره (بدنبال سخن گذشته‌اش) می‌نویسد، روشن‌تر می‌بیند، بطلان خرافات و سخافت عقاید آنها را بآنها نشان می‌دهد و عادات زیان‌بخش و خلاف آدمیّت را نهی می‌کند. سخنان درست و روشن او، مستلزم بهانه‌گیری نیست.! (صفحه ۶۸ کتاب) ما هنگامی که این قبیل نوشته‌ها را در کتاب ۲۳ سال می‌بینیم ابعاد گوناگونی از تناقضات کتاب، در ذهنمان نقش می‌بندد! مثلاً بیاد می‌آوریم که پیش از این (در صفحه ۶۳) خوانده بودیم:

«دعوت اسلام در حجاز یک امر کاملاً نوظهور و بکلّی مباین محیط اجتماعی نبود»! امّا در اینجا از: «بطلان و سخافت عقاید مردم حجاز» و نیز: «عادات زیان بخش و خلاف آدمیّت ایشان» سخن می‌گوید! که پیامبر اسلامجبا آنها به مبارزه برخاسته بود، پس آیا دعوت پیامبرجیک امر نوظهور و مباین با محیط اجتماعی نبود؟!.

باری، از این مسئله صرف‌نظر کنیم و به بحث اصلی بازگردیم. هر چند نویسنده، به بهانه‌گیری‌های قریش اعتراف دارد امّا از جهت دیگر بآنها حق می‌دهد که بهانه‌تراش و لجاجت مآب باشند! پس ببینیم که ادّعای سیره‌نگار در این باره چیست و چه می‌گوید؟ می‌نویسد: «امّا چیزهایی که موجب مخالفت و بهانه‌گیری است نیز روشن است. مردمی بدین عادات سخیف و جاهلانه خو گرفته‌اند از کودکی به آنها القاء شده و در آنها ریشه گرفته است. در قرن بیستم که قرن عقل و روشنی نامیده شده است مگر چنین نیست؟ مگر میلیون‌ها بشر تابع عقل خود و منزّه از عادات و معتقدات تلقینی هستند؟ در آن زمان به طریقه اولی، مردم از پیروی مردی که می‌خواهد عقاید و عادات اجدادی آنها را در هم بریزد سرباز می‌زنند، اگر گفت من این سخنان را از طرف خدا می‌گویم از او دلیل می‌خواهند، برای اینکه خود این مرد برای پیغمبران گذشته معجزات گوناگون قائل شده و آنچه را ار باب دیانات راجع به انبیاء خود گفته‌اند برای آنها بازگو کرده است و بنابر مثل مشهور، سرود یاد مستان داده است. پس اکنون که نوبت خود او رسیده است باید معجزه ظاهر سازد» [۱۴۸]. این گفتار از چند جهت قابل نقد و ایراد است:

نخست آنکه: اگر پیامبر اسلامجاز معجزات انبیاءِ گذشته برای قوم خود سخن گفت، از این نیز سخن بمیان آورد که پیامبران سَلَف با درخواست‌های محال یا هوس‌های نابخردانه، موافقت نمی‌کردند مثلاً هنگامی که بنی‌اسرائیل از موسی÷خواستند تا «خدا را آشکارا به ایشان نشان دهد»! بجای دیدن خدایِ سبحان، دچار صاعقۀ آسمان شدند! چنانکه در قرآن کریم می‌خوانیم:

﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡكُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ ٥٥[البقرة: ۵۵].

«هنگامی که گفتید: ای موسی هرگز بتو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه خدا را آشکارا بما نشان دهی! پس آذرخشی شما را گرفت...».

و نیز در قرآن می‌خوانیم: هنگامی که بنی‌‌اسرائیل در بیابان به موسی÷گفتند: «از خداوند، سبزی و خیار و گندم و عدس و پیاز برای ما بخواه»! موسی÷بآنان پاسخ داد: «به شهری فرود آیید تا آنچه را که خواستید بیابید»!.

﴿ٱهۡبِطُواْ مِصۡرٗا فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلۡتُمۡ [۱۴٩][البقرة: ۶۱].

و همچنین، اگر قرآن مجید معجزات پیامبران گذشته را برای اهل مکّه بازگو کرده، این سخن را نیز بمیان آورده است که فرعون درباره موسی÷به مردم مصر گفت: «آیا من که فرمانروای مصر هستم و در کاخ شاهانه بسر می‌برم، مقام والاتری دارم یا این مرد فقیر و حقیر»؟! و همچنین گفت:

﴿فَلَوۡلَآ أُلۡقِيَ عَلَيۡهِ أَسۡوِرَةٞ مِّن ذَهَبٍ أَوۡ جَآءَ مَعَهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ مُقۡتَرِنِينَ ٥٣

«پس چرا دستبندهای زرّین برای او نفرستاده‌اند یا دسته فرشتگان بهمراه وی نیامده‌اند»؟!.

و نیز قرآن، برای مردم مکّه حکایت کرده است که قوم شعیب÷همان چیزی را به پیامبر خود اظهار می‌داشتند که قریش از پیامبر اسلامجمی‌خواستند! آنجا که از قول ایشان آورده به شعیب÷گفتند:

﴿فَأَسۡقِطۡ عَلَيۡنَا كِسَفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ١٨٧[الشعراء: ۱۸٧].

«تو جز بشری مانند ما نیستی و گمان داریم که از دروغگویانی. پس اگر از راستگو هستی پاره‌ای از اجرام آسمانی را بر ما بیافکن»!.

و قرآن نشان داده که همواره این بهانه‌گیری‌ها به شکست و هلاکت و ناکامیِ کافران انجامیده است. پس قریش که معجزات پیامبران را از قرآن شنیده بودند (و از این‌رو معجزه می‌خواستند) البته از عاقبت عنادها و لجاجت‌ها در خلال داستان‌های قرآن نیز آگاه شده بودند و حقّّ بهانه‌گیری نداشتند! بنابراین، وکیل مدافع ایشان یعنی جناب سیره‌نویس! در دفاع از آنها ره بجایی نمی‌برد.

دوّم آنکه: پیامبری که قصد اصلاح دارد اگر در برابر بهانه‌جویی‌های مردم قرار گرفت نباید روحیه منحرفانه ایشان را تأیید کند و بر طبق هوس آنان معجزه آورد! بلکه لازمست تا از راه دلیل و برهان به تغییر آن روحیه پردازد و با مبارزات فکری، اذهان را -تا آنجا که امکان دارد- از اندیشه‌های غلط پاک سازد و این، همان کاری بود که پیامبر اسلامجدقیقاً بآن می‌پرداخت چنانکه در برخی از آثار آمده است روزی گروهی از سران قریش نزد پیامبرجحضور یافتند که از آن میان: «ولید بن مُغیره و أَبو البُختُری و أبو جهل بن هِشام و عاصب بن وائِل و عبدالله بن أبی أُمَیّه» را نام برده‌اند. اینان معجزاتی را که در سوره «اسراء» یاد شده از پیامبرجخواستند. آن حضرت در پاسخ عبدالله بن أبی أمیه -که از سوی دیگران سخن می‌گفت- سخنانی مدلَّل اظهار داشت از جمله فرمود:

«.... فَأَمّا قَولُكَ یا عَبدَاللهِ: لَن نُؤمنَ لَكَ حَتّی تَفجُرَ لنا مِنَ الأَرضِ یَنبُوعاً! .... فَإنَّكَ سَأَلتَ هذا وأَنتَ جاهِلٌ بِدلائِلِ الله، یا عَبدَاللهِ أَرَأَیتَ لَوفَعَلتُ هذا کُنتُ مِن أجلِ هذا نَبِیّاً؟! .... وامّا قولُكَ یا عبدَالله أوتَکونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَخیلٍ فَتَأکُلُ مِنها وتُطعِمَنا وتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تفجیراً أَوَ لَیسَ لَكَ و ِأَصحابِكَ جَنّاتٌ مِن نَخیلٍ وعِنَبٍ بِالطّائِفِ تَأکُلُونَ وتُطعِمونَ مِنها وتُفَجِّرونَ خِلالَها تَفجیرًا أفَصِرتُم أنبِیاءَ بِهذا؟! .... وأمّا قولُكَ: أَو تُسقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمتَ کِسَفاً! فَإنَّ في سُقوطِ السَّماءِ عَلَیکُم هَلاکَکُم ومَوتَکُم، فَإنّما تُریدُ بِهذا مِن رَسولِ الله أن یُهلِکَكَ و َسولُ رَبِّ العالـَمینَ .... یُقیمُ عَلیكَ حُجَجَ اللهِ، ولَیسَ حُجَجُ اللهِ لِنَبِیِّهِ وَحدَهُ – عَلی حَسبِ اقتِراحِ عِباده، لِأنَّ العِبادَ جُهّالٌ بِما یَجوُز مِنَ الصَّلاحِ وما لا یَجوزُ مِنه مِنَ الفَساد ... وَهَل رَأَیتَ یا عَبدَاللهِ طَبیباً کانَ دَواؤُهُ لِلمَرضی عَلی حَسبِ اقتِراحِهِم؟ ..... وأمّا قولُكَ: أَوتَأتِیَ بِاللهِ وَالمَلائِکَةِ قَبیلاً یُقابِلونَنا ونُعایِنُهُم! فَإِنَّ هذا مِنَ المَحالِ الَّذی لاخِفاءَ بِهِ، إنَّ رَبَّنالَیسَ کَالمَخلوقینَ یَجیءُ ویَذهَبُ ویَتَحَرَّكُ ویُقابِلُ شَیئاً حَتّی یُؤتی بِهِ، فَقَد سَألتُم بِهِذا الـمحالَ ... وأَمّا قَولُكَ یا عَبدَاللهِ: أَو یَکونَ لَكَ بَیتٌ مِن زُخرُفٍ ... أَمَا بَلَغَكَ أَنَّ لِعَظیمِ مِصرَ بُیُوتاً مِن زُخرُفٍ؟ قالَ: بَلی! قالَ أَفَصارَ بِذلِكَ نَبِیّاً! قالَ: لا! قالَ ... وأمَّا قَولُكَ یا عَبدَاللهِ: أَو تَرقی فِي السَّماءِ! ثُمَّ قُلتَ: وَلَن نُؤمِنَ لِرُقیِّكَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَینا کِتاباً نَقرَؤُهُ! یا عبدَاللهِ الصّعودُ إلی السَّماءِِ أَصعَبُ مِن النُّزولِ عَنها واعتَرَفتَ عَلی نَفسِكَ أَنَّكَ لا تُؤمِنُ إِذا صَعَدتُ فَکَذلِكَ حُکمُ نُزُولی .... وقَد أَنزَلَ اللهُ تَعالی عَلَیَّ حِکمَةً بالِغَةً لِبُطلانِ کُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ فَقالَ: قُل یا مُحَمَّد: ﴿سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا وَلَیسَ لی أَن آمُرَ عَلی رَبّی ولا أَنهی ولا أُشیرَ ...» [۱۵۰].

یعنی: «... امّا این سخن =ای بنده خدا!- که گفتی: هرگز بتو ایمان نمی‌آوریم تا برای ما از زمین چشمه‌ای بشکافی! تو چنین درخواستی کرده‌ای و از دلائل خدا ناآگاهی، بمن بگو اگر این کار را انجام دهم آیا به این دلیل، پیامبر خواهم بود؟!.... و این که گفتی: «یا نخلستانی داشته باشی که از آن بخوری و بما ببخشی و درمیان آن جوی‌ها روان کنی»! مگر تو و یارانت در «طائف» نخلستان و باغ انگور ندارید که خود و دیگران از آن می‌خورید و درمیان آنها جوی‌ها روان کرده‌اید؟ آیا با این کار، شما به مقام پیامبری نائل شده‌اید؟! ....

امّا این سخن که گفتی: «یا پاره‌ای از (اجرام) آسمان را بدانگونه که پنداشتی بر ما فرود آوردی»! شک نیست که سقوط اجرام آسمانی، موجب مرگ و هلاکت شما خواهد شد و تو با این درخواست، هلاک خود را از پیامبر خدا می‌خواهی؟ ولی پیامبر خدا، دلائل حق را بر تو اقامه می‌کند و دلائل خداوند یکتا، بر حسب پیشنهاد بندگان نیست زیرا که بندگانِ خدا (چنانکه باید و شاید) از صلاح و فساد خبر ندارند .... آیا -ای بنده خدا!- هیچ پزشکی را دیده‌ای که بر طبق پیشنهاد بیماران به آنان دارو دهد؟! .... امّا اینکه گفتی: «یا خدا و فرشتگان را در برابر ما بیاوری تا با آنها روبرو شویم و ایشان را ببینیم»! این، از امور ناشدنی است که محال بودن آن پوشیده نیست و خدای ما به آفریدگان نمی‌ماند که بیاید و برود و حرکت کند و در برابر چیزی قرار گیرد تا بتوان او را آورد! و با این درخواست، کاری ناشدنی را خواسته‌اید ... امّا این سخن -ای بنده خدا!- که گفتی: «یا خانه‌ای از طلا داشته باشی»! مگر بتو خبر نرسیده که بزرگ مصر، خانه‌های زرّین دارد؟ عبدالله بن أبی أمیّه پاسخ داد: آری! پیامبر اسلامجگفت: آیا بدین سبب، او پیامبر شده است؟! گفت: نه! پیامبرجفرمود: امّا اینکه گفتی: «یا به آسمان بالا روی»! و سپس گفتی که: «و هرگز صعود ترا به آسمان باور نخواهیم کرد تا کتابی از آنجا بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم»! ای بنده خدا! بالا رفتن به‌سوی آسمان، دشوارتر از فرود آمدن از آن است و تو خود اعتراف کردی که اگر به آسمان بالا روم، باور نمی‌کنی! پس حکم فرود آمدنیم نیز چنین است ... آری، خدای تعالی حکمتی بالغ (کلمه‌ای جامع) بر من فرو فرستاده که همه پیشنهادهای ترا باطل می‌سازد و آن اینست که خدایفرمود: ای محمّد «بگو منزّه است خداوندم! مگر من جز بشری هستم که به رسالت آمده است»؟! و مرا نشاید که به خدایم فرمان دهم و او را نهی کنم و بر چیزی اشارت نمایم ...».

سوّم آنکه: ما می‌پذیریم که معجزه اصلی (و نه تمام معجزات) برای پیامبر اسلامجهمان قرآن کریم بوده است قرآن مقدّسی که رابطه پیامبر را با خدای متعال اثبات می‌کند و «معجزه‌های عقلی» بشمار می‌آید که از «معجزات حسّی» بمراتب شریفتر و پایدارتر است، بویژه که خاتمیّت پیامبر و کمال نبوّت او نیز اقتضاء داشته تا معجزه‌ای جاوید از آن حضرت بجای ماند که در هر زمان و مکان بدستاویز آن معجزه، نبوت او را بتوان اثبات کرد و نشان داد که پیامبر اسلامجراستگو و امین بوده و تحت تأثیر وحی الهی، سخن گفته است (چنانکه در همین کتاب گذشت) و این معنا هنگامی تأیید می‌شود که بیاد آوریم رسالتِ پیامبر در دوران ترقّی دانش و پیشرفت تمدّن نیز ادامه دارد و روی سخنِ قرآن با دانشمندان است چنانکه می‌فرماید:

﴿كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٣[فصلت: ۳].

«(این) کتابی است که آیاتش تبیین شده، قرآنی است به زبان عربی برای گروهی که از دانش بهره‌ورند».

و نیز می‌فرماید:

﴿وَيَرَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ ٱلۡحَقَّ وَيَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ ٦[سبأ: ۶].

«دانش یافتگان (به نور علم) می‌بینند که آنچه از سوی خداوندت بتو نازل شده حق است و به راه خدای غالب و ستوده رهبری می‌کند».

و پیامبر اکرمجبنابر گزارش علی÷دربارۀ قرآن کریم گفته است:

«کتابُ اللهِ فیهِ نَبَأُ ما کانَ قَبلَکُم وخَبَرُ ما بَعدَکُم وحُکمُ ما بَینَکُم .... ولا یَشبَعُ مِنهُ العُلَمأُ ولا یَخلَقُ عَلی کَثرَةِ الرَّدِّ ....» [۱۵۱].

یعنی: «کتاب خدا است که در آن، آثار گذشتگان و اخبار آیندگان و داوری میانتان آمده است ... دانشمندان از آن سیر نشوند و هر چند تکرار گردد کهنگی بدان راه نیابد».

آری، این معجزه پایدار، هم امروز بر مردم دنیا حجّت است و از علوم و معارف و عجایب آن می‌توان به هدایت و سعادت رسید و هم در روزگار نزول خود بر عرب حجّت بوده است زیرا عرب برای بلاغتِ کلام، اعتباری تمام قائل بود و اهمیّتی شایان بدان می‌داد و قرآن کریم در مرتبه‌ای از جمال لفظ و کمال معنا جلوه نمود که عرب در برابر آن حیران شده بود و رؤسای قریش، اغلب به این و آن سفارش می‌کردند که به پیامبر نزدیک نشوند و گوش به قرآن فرا ندهند مبادا دل و دین از کف بدهند! تا آنجا که مورّخان آورده‌اند طُفَیل بن عَمرو در گوش خود پنبه نهاده بود مبادا آیات قرآن قلبش را تسخیر کند! و چون با رسول خداجروبرو شد صبر و توان از دست داد و گفت: «یا مُحمّدُ إِن قَوَمكَ .... ما بَرَحُوا یُخَوِّفُونَنی أَمرَكَ حَتّی سَدَدتُ أُذُنی بِکُرسُفٍ لَئِلاّ أَسمَعَ قَولَكَ!». یعنی: «ای محمّد، قومت پیوسته مرا از کار تو می‌ترساندند تا در گوشم پنبه نهادم که سخن ترا نشنوم»!. و همین که پیامبر اکرمجآیات قرآن را بر او تلاوت کرد از دل و جان، اسلام را پذیرفت [۱۵۲].

و «عُتبَهَ بن رَبیعَه» که از سوی قریش مأمور شد تا با پیامبر مذاکره کند، هنگامی که آیات قرآن را شنید بجانب قریش بازگشت و با همه لجاجتش گفت:

«انّی قَد سَمِعتُ قَولاً وَاللهِ ما سَمِعتُ مِثلَهُ قَطُّ، وَاللهِ ما هُوَ بِالشِّعرِ، ولا بِالسِّحرِ، ولا بِالکِهانَةِ یا مَعشَرَ قُرُیشٍ! أَطیعُونی وَاجعَلُوها بِي و خَلُّوا بَینَ هذا الرَّجُلِ وبَینَ ما فیهِ فَاعتَزِلُوهُ فَوَاللهِ لَیَکَونَنَّ لِقَولِهِ الَّذی سَمِعتُ مِنهُ نَبَأٌ عَظیمٌ ....» [۱۵۳].

یعنی: «من سخنی را شنیدم که بخدا سوگند مانند آن را هرگز نشنیده‌ام! بخدا نه شعر بود، نه جادو بود، نه سخن کاهن بود! ای مردم قریش، مرا فرمان برید و این کار را بمن واگذارید و مخالفت با این مرد و دعوت او را رها کنید و از وی کناره بگیرید بخدا سوگند! سخنی که از او شنیدم خبری بزرگ در پی دارد....»!.

آری! خداوند، پیامبرش را با سلاحی مجهّز کرده بود که عرب، قدرت آن را شناخت و شکوهش را درک کرد و خود را در برابر هر سوره‌ای از آن عاجز می‌دید زیرا عرب با بلاغت آشنا بود و اسلوب‌های سخن را می‌فهمید و از چشمه فصاحت نوشیده بود و معجزه‌ای که پیامبر اسلام برای عرب آورد با ذوق و پسند خاطر او بیگانه نبود و از این‌رو خوب می‌فهمید که قرآن چه عظمت و اهمیّتی دارد؟ سخن وَلید بن مُغیره مَخزومی، داهیه دوران جاهلیّت و شعرشناس بزرگ عرب دربارۀ قرآن معروفست که گفت:

«وَاللهِ لَقَد نَظَرتُ فیما قالَ هذا الرَّجُلُ، فَإذا هُوَ لَیسَ بِشِعرٍ! وَإنَّ لَهُ لَحَلاوَةً، وإنَّ عَلَیهِ لَطَلاوَةً وَإنَّهُ لَیَعلُو وما یُعلی»! [۱۵۴].

یعنی: «بخدا سوگند که من در آنچه این مرد گفت اندیشه کرده‌ام، سخن او شعر نیست. گفتارش از شیرینی و تازگی مخصوصی برخوردار است و از هر سخنی بالاتر می‌رود و هیچ کلامی از آن برتری نمی‌گیرد»!.

این گواهی از سوی دشمنان پیامبر و سردمداران کفّار رسیده است! و بنابراین، آنها خوب می‌توانستند بفهمند که محمّدجاز هوای نفس سخن نمی‌گوید! زیرا هم امانت و صداقت او را قبول داشتند و هم در مدّت چهل سال از عمر وی، هیچ‌گاه شعر و خطبه و رجز و سجع و امثال این فنون کلامی را از او نشنیده بودند از این‌رو برخورد ناگهانی با آیات تکان‌دهنده و عجیبی که پیامبر می‌خواند و عجز و ناتوانی در برابر هر سوره‌ای از آن، در حقیقت ۱۱۴ بار (به عدد سوره‌های قرآن) معجزه محمّدی را برایشان ثابت کرد! پس دیگر جای چون و چرا نبود و بفرض آنکه با نویسنده ۲۳ سال مماشات کنیم و بپذیریم که پیامبر اسلامجمعجزه‌ای جز قرآن نداشته است! حجّت، بر مردم عرب تمام بود و ابو جهل و ابو لهب حق نداشتند بهانه‌گیری کنند چنانکه ابوبکر و ابوذر بهانه‌جویی نکردند و ایمان آوردند. و امروز هم با همین قرآن و تنها با همین قرآن! می‌توان ثابت نمود که محمّدجپیامبر راستین خدا بوده و نظام شگفت قرآنی، ثمره وحی الهی است نه بافته‌های شخصی! پس اگر ابو جهل‌ها و ابو لهب‌ها به پیامبر ایمان نیاوردند، ندیدن «معجزه» موجب کفر و طغیان ایشان نشد بلکه کج فکری و تعصّب و خودخواهی و بویژه مطامع مادی و مالی! در این فاجعه مؤثّر بود و شگفت آنکه نویسنده ۲۳ سال، خود به نکتۀ اخیر توجّه کرده ولی بزودی آنرا نادیده گرفته است! مگر جناب سیره‌نویس در صفحه ۶۵ از کتابش ننوشت: «اینکه روز بروز عناد و مخالفت قریش با حضرت محمّد فزونی گرفت دلیل آشکار دارد، رؤسای قریش تصوّر کردند (و در این تصوّر محق بودند) که اگر کار حضرت محمّد بالا گیرد بنیاد زندگی آنها فرو می‌ریزد...».

بنابراین نباید چنین پنداشت که اگر ابولهب، معجزه‌ای از پیامبر اسلامجمی‌دید فوراً سر تسلیم فرود می‌آورد، هرچند به بهای فرو ریختن بنیاد زندگیش تمام شود! که چنین ایمانی با «شهامت نفس» و «آزادی وجدان» بیشتر پیوند دارد تا با دیدن «معجزات چنین و چنان»! با این همه، بدانگونه که پیش از این گفتیم پیامبر اسلامجاز تأییدات الهی و معجزات ربّانی نیز برخوردار بود که ذکر آنها در قرآن و کتب تاریخ و سیره رفته است. بنابراین پیامبر، هرگز بدون نشانه و معجزه و برهان مردم را بسوی اسلام دعوت نمی‌کرد.

چهارم آنکه: ما از نویسنده ۲۳ سال می‌پرسیم که اگر پیامبر اسلامجمعجزه‌ای نداشت چرا در قرآن کریم بارها از معجزات پیامبران سَلَف یاد شده است؟ و چرا پس از آنکه بقول نویسنده: در مکّه بهانه بدست مستان افتاد و سرود خوانی آغاز کردند! باز هم در سوره‌های مدنی (مانند بقره، آل عمران، نساء، مائده) ذکر معجزات انبیاء ادامه یافت؟ اگر نویسنده ۲۳ سال بر سر انصاف آید! و بخواهد پاسخ مستقیمی به این پرسش دهد ناگزیر باید اعتراف کند که پیامبر اسلامجفاقد معجزه نبوده تا قرآن از ذکر معجزات انبیاء پرهیز کند و از گزارش آنها دریغ ورزد! امّا متأسفانه از جناب نویسنده -با آن مذاق نامستقیم!- انتظار نمی‌رود تا چنین پاسخی را بمیان آورد و گفتگو را بپایان برد! بنابراین لااقل باید بپذیرد که پیامبر اسلامجبنابر مصلحت‌گرایی قرآن را نمی‌ساخته بلکه با کمال صداقت از وحی خویش تبعیّت می‌کرده است هر چند مفاد وحی، بنفع تبلیغات او نباشد! در این صورت بلافاصله پرسش دیگری مطرح می‌شود که: اگر وحی محمّدیجبقول نویسنده، انعکاسی از روحیّات خود او بود و با ضمیر پنهان و شخصیِ آن حضرت پیوند داشت، چرا ضمیر نهانِ پیامبرجاصرار می‌ورزید تا از آنچه بنفع پییشرفت اسلام نیست سخن گوید آنهم در زمانی که پیامبرجبه پیشرفت اسلام سخت دلبستگی داشت و این علاقه و کشش در ژرفنای روح و جان وی نفوذ کرده بود؟! این تناقض (مانند ده‌ها دلیل دیگر) نشان می‌دهد که وحی محمّدیجسرچشمه نفسانی نداشته و از مقام بالاتری بر جان پاک پیامبرجتابیده است و:

﴿وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ[التوبة: ۳۲].

سیره‌نویس، سخن خود را بدین صورت ادامه می‌دهد:

«مردم قریش نمی‌خواهند زیر بار یکی از امثال خود بروند از این‌رو می‌گویند:

﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا ٧ أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَاۚ وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا ٨[الفرقان: ٧-۸].

مثل اینکه خوردن و به بازار رفتن مخالف مقام نبوّت است گوئی آنها منتظر بودند که نبی مثل سایر مردم نباشد و احتیاجی به خوردن و آشامیدن نداشته باشد، از این‌رو با کمال ساده لوحی و نادانی می‌گویند: «این مرد چگونه دعوی پیغمبری می‌کند که هم طعام می‌خورد و هم در بازار راه می‌رود؟ اگر راست می‌گفت فرشته‌ای همراه خود می‌آورد که عین مطالب او را تصدیق کند یا اینکه لااقل گنجی از آسمان برایش می‌فرستاد که برای معاش نیازی به رفتن به بازار نداشته باشد(!!) پس چون فاقد اینهاست یا جنّی شده و اهریمنی در وی حلول کرده یا دیوانه است» در مقابل این تقاضا و بهانه‌جوئی، پیغمبر جوابی نمی‌دهد (!!) و تقاضای معجزه را با سکوت بر گذار می‌کند ....» [۱۵۵].

با صرف‌نظر از رویّه نویسنده که در نگارش آیات قرآن به «غلط نویسی» معتاد شده است! (چنانکه: ﴿لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ[الفرقان: ٧]. را به: «لولا أنزل الله» تبدیل نموده)! باید گفت:

هر چند درک و فهم قرآن، در انحصار افراد معیّنی نیست ولی این اندیشه نیز خطا است که گمان رود هر کس مقداری عربی آموخت و از ترجمه‌های متداولِ قرآن، کمک گرفت حق دارد ادّعای «قرآن شناسی» کند!.

فهم قرآن، به چیزی بالاتر از شناخت لغات و ترکیب آنها بستگی دارد. آشنایی با «سبک کلام» و «دقایق سخن» و «تناسب آیات» لازم است که این هر سه، بدون ممارست طولانی در کار قرآن، بدست نمی‌آید. گواه ما در آنچه می‌گوییم همین نوشتاری است که از نویسندۀ ۲۳ سال نقل کرده‌ایم.

نویسنده -صرف‌نظر از غرض‌ورزی‌هایش- با آنکه چندی در کسوت روحانیّون بسر برده و مدّتی در یکی از کشورهای عربی می‌زیسته و به برخی از تفاسیر قرآن نیز مراجعه کرده است ولی هیچ در نیافته که سوره شریفۀ فرقان به تمام ایرادها و بهانه‌جویی‌های مشرکان پاسخ می‌دهد و این غفلت، از کوته‌بینی و ناآشنایی وی با سبک قرآن حکایت می‌کند.

آیات شریفه‌ای که نویسنده، از سوره فرقان نقل کرده چهار ایراد را از قول مشرکان گزارش می‌نماید، بدین ترتیب:

۱- چرا پیامبر غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟! ﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ.

۲- چرا فرشته‌ای بر او فرو نیامده تا بهمراه وی، مردم را بیم دهد؟!. ﴿لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا.

۳- چرا گنجی بسویش نیافکنده‌اند؟ ﴿أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ.

۴- چرا باغی ندارد که از آن بهره‌ور شود؟ ﴿أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَا.

همانگونه که ملاحظه می‌شود، مشرکین در ایرادهای خود به ترتیب، تنزّل کرده و پایین آمده‌اند! یعنی ابتدا انتظار داشتند که پیامبرجاز فرشتگان باشد و غذا نخورد! سپس یک درجه تنزّل نمود و پذیرفته‌اند که فرشته‌ای محسوس بهمراه وی تبلیغ کند! آنگاه قبول کرده‌اند که با حفظ بشریّت، از گنجی بهره‌ور باشد و سرانجام، به باغی راضی شده‌اند!!.

قرآن کریم در پی این بهانه‌ها می‌فرماید:

﴿ٱنظُرۡ كَيۡفَ ضَرَبُواْ لَكَ ٱلۡأَمۡثَٰلَ فَضَلُّواْ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ سَبِيلٗا ٩[الفرقان: ٩].

«بنگر که برای تو چه مثل‌ها زدند؟! پس گمراه شدند و نتوانستند راهی پیدا کنند»!.

این آیه شریفه، همه ایرادهای مشرکان را پاسخ می‌دهد! امّا تا هنر و ذوق قرآن شناس درمیان نباشد پاسخ مزبور کشف و درک نخواهد شد!.

مفهوم آیه اینست که: مَثَل زدن و همانند کردنِ پیامبر به کسی که باغی دارد یا گنجی بدست آورده یا چون فرشتگان غذا نمی‌خورد، گمراهی محض است و کسانی که این توقّعات را دنبال می‌کنند نتوانسته‌اند راهی بر ضدّ پیامبر بیابند و البته «راه پیامبر شناسی» را نیز در نیافته‌اند. آری، از کسی که به ادّعای نبوّت برخاسته، باید توقّع داشت تا نشانه و دلیلی آورد که ارتباط خود را با خدا ثابت نماید نه آنکه اشخاص، باغ میوه و پول طلا را برهان نبوّت شمارند! یا در انتظار باشند که پیامبر، همچون فرشتگان، از غذاهای مادّی بهره نگیرد و بجای راه رفتن بروی زمین، بآسمان پرواز کند!.

واضح است که این معنای لطیف را همه نمی‌توانند از آیه کریمه دریابند لذا روی سخن در اینجا بسوی پیامبر است و او را که از بهانه‌جویی‌های قومش در اندوه بوده تسلّی می‌دهد و می‌فرماید: بنگر (ای محمّد) که برای تو چه شرائط و اوصافی ذکر کردند و چگونه (از ملاحظه نوری که بر تو می‌تابد) ناتوان ماندند و گمراه شدند و راهی به ابطال (حقیقت نبوّت) نیافتند.

امّا برای آنکه اذهان پاک شود، قرآن مجید به این «معنای اِشاری» و کوتاه بسنده نمی‌کند و پاسخ‌های دیگری برای عموم می‌آورد چنانکه در برابر این شبهه که گفتند: ﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِاین چه پیامبری است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟! در آیه ۳۰ از همین سوره می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَكَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّآ إِنَّهُمۡ لَيَأۡكُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشُونَ فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ...[الفرقان: ۲۰]. یعنی: «پیامبرانِ قبل از تو را نفرستادیم مگر آنکه همه غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند....» [۱۵۶].

این آیه شریفه، نمایانگر آنست که پیامبرجبلحاظ بشریّت، نو در آمدِ پیامبران نبوده و پیش از او، همه انبیاء از جنس بشر بودند و زندگانی طبیعی داشتند. البته صورت این پاسخ با اعتراض مشرکان متناسب است زیرا آنها می‌گفتند: ﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِاین چه پیامبری است که غذا می‌خورد؟ .... گویی، پیامبرانِ دیگر از غذا خوردن امتناع داشتند و تنها پیامبر اسلامجنیازمند به غذا بوده است! و لذا قرآن کریم پاسخ می‌دهد که همه انبیاء مشمول نیازها و عوارض بشری بوده‌اند. امّا اصل شبهه را که اساساً چرا نباید پیامبران از جنس فرشتگان باشند؟ در سوره شریفه إسراء پاسخ داده و معلوم شد که درمیان انبیاء و امّت‌های ایشان، هموراه متناسب و سنخیّت شرط است (تا مردم بتوانند به آنها اقتداء کنند و ایشان را الگوی زندگی اخلاقی و اجتماعی خود قرار دهند و دیگر مصالح...).

همچنین در پاسخ آنچه که مشرکان گفتند: ﴿لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًاچرا فرشته‌ای (محسوس) به سوی او فرود نیامده تا بهمراه وی بیم دهد! در آیه ۲۱ از سوره فرقان می‌فرماید:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ نَرَىٰ رَبَّنَاۗ لَقَدِ ٱسۡتَكۡبَرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ وَعَتَوۡ عُتُوّٗا كَبِيرٗا ٢١[الفرقان: ۲۱].

«آنان که به ملاقات ما (در آخرت) امید ندارند [۱۵٧]گویند چرا فرشتگان بر ما فرود نمی‌آیند؟ یا خدای خود را نمی‌بینیم؟ بی‌شک خویشتن را در نفس خود بزرگ شمردند! و از حدّ خویش تجاوز بسیار کردند».

در این آیه کریمه، درخواستِ مشرکان درباره رؤیت خدا و فرشتگان تکرار شده و آن را دلیل «خود بزرگ‌بینی» بشمار آورده است! و حقّاً که این معنا نکته‌ای بس دقیق شمرده می‌شود زیرا (صرف‌نظر از رؤیت خدا که محال است) اگر فرشتگان در صورت انسانی بر مشرکان ظهور می‌کردند باز آنها معترض بودند که این موجودات انسانند و فرشته نیستند! و چنانچه مشرکان متوقّع بودند که فرشتگان در صورت اصلی و فوق طبیعی با آنان مرتبط شوند! البته بسیار ابلهانه است کسانی که در زندگی جز شکم و شهوت هدفی ندارند و حجاب‌های گوناگون آنها را احاطه کرده است متکبّرانه انتظار داشته باشند که مانند انبیاء و اولیاء با قوای ملکوتی جهان روبرو شوند و با قدسیان عالم بالا ارتباط پیدا کنند! این مقام، به لیاقت روحی و آمادگی نفسانی و داشتن قدرت باطنی بستگی دارد که بت‌پرستان مکّه کم‌ترین نصیبی از آن نداشتند پس این درخواستِ ناشیانه، ناشی از تکبّر جاهلانه و خود بزرگ‌بینی محض بوده است از این گذشته، رؤیت ملائکه بنفع مشرکان نیز نبود زیرا اگر آنها «معجزه‌آسا» با موجودات فوق طبیعی مرتبط می‌شدند همین که بعلّتِ ظرفیّت محدود، عجائب ملکوت را انکار می‌نمودند جز استحقاق عذاب و هلاکت بهره‌ای نمی‌یافتند! و قرآن مجید به تمام این امور در آیات گوناگون تصریح کرده است. (به سوره انعام آیه: ۸-٩ و سوره حجر آیه ۸ مراجعه شود).

بنابراین قرآن کریم در سوره شریفۀ فرقان به مشرکان پاسخ داده و درخواست‌های بهانه‌آمیز ایشان را نادرست شمرده است نه آنکه مشرکان نشانه و برهان یا معجزۀ معقولی می‌خواستند و خدای قرآن از آوردنِ آن مضایقه کرده باشد!

پس آنچه نویسندۀ ۲۳ سال می‌نویسد که:

«در سوره حجر باز قضیّه تکرار شده است. منکران صریحاً می‌گویند: ای کسی که خیال می‌کنی قرآن بر تو نازل شده است، تو دیوانه‌ای. اگر راست می‌گوئی فرشته‌ای با خود بیاور.

﴿وَقَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِي نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ إِنَّكَ لَمَجۡنُونٞ ٦ لَّوۡ مَا تَأۡتِينَا بِٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٧[الحجر: ۶-٧].

در آیات اوّلیه سوره انبیاء باز این مطالب تکرار شده است ... پیغمبر در جواب آنها بدین اکتفا می‌کند که خداوند می‌فرماید: قبل از تو مردانی برای هدایت فرستادیم که به آنها وحی می‌کردیم (نه فرشتگان) آنها نیز غذا می‌خوردند و از زندگی جاوید بهره‌مند نبودند، اگر نمی‌دانید از دانایان یهود و نصاری بپرسید». (صفحه ٧۰)

این سخنان نمونه دیگری از «قرآن ناشناسی»! سیره نویس جدید شمرده می‌شود زیرا قرآن مجید پاسخ‌های گوناگون به مشرکان داده (و بدین وسیله در صدد اصلاح افکار آنها بر آمده است) و نویسنده ۲۳ سال، تنها به یک آیه نظر افکنده و آیات دیگر را اساساً ندیده و یا دیده و نفهمیده است! و شگفت آنکه بنا به «عادتِ ترک ناشدنی»! همین یک آیه را نیز بشکلی مغلوط نقل می‌کند! چنانکه (در پاورقی صفحه ٧۰) می‌نویسد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٧[الأنبیاء: ٧]. پر واضح است که آیۀ شریفه، بصورت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَكَ إِلَّا رِجَالٗا...باید نقل شود.

حقّاً که غفلت و بی‌توفیقی، گرفتاری عجیبی است! ملاحظه می‌فرمایید! نویسنده ۲۳ سال به سوره حجر مراجعه کرده و سؤال مشرکان را از آن سوره استخراج می‌کند ولی پاسخ قرآن مجید را در پی همان سؤال، نمی‌بیند! که می‌فرماید:

﴿مَا نُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَمَا كَانُوٓاْ إِذٗا مُّنظَرِينَ ٨ [۱۵۸][الحجر: ۸].

چشم باز و گوش باز و این عمی!
حیرتم از چشم بندی خدا!

سیره‌نویس تازه که پرگویی در این باره را خوش دارد! باز می‌نویسد:

«روی هم رفته بیش از ۲۵ بار این بهانه‌جوئی و معجزه خواستن در سوره‌های مکّی آمده است و در برابر این تقاضاها، جواب پیغمبر یا سکوت بود یا اینکه با کمال صراحت فرموده‌اند من بشری هستم مانند شما که از طرف خداوند وحی و الهام دریافت می‌کنم...» [۱۵٩].

نمونه‌های روشن از این معجزه طلبی‌ها را دیدیم و ملاحظه شد که مخالفان پیامبرجدر هیچ مورد، درخواستی معقول نیاوردند تا بدان، ترتیب اثر داده شود و به اعتراف خود سیره‌نویس، جز «بهانه‌جویی» نظری نداشتند و بویژه دانستیم که پیامبر اکرم بدستور وحی، در هر مورد مشرکان را با پاسخ‌های حکیمانه روبرو می‌کرد و درصدد اصلاحِ افکار منجمد و روحیّات غلط آنها بر می‌آمد، همان کاری که همواره در شأن پیامبران راستین بوده است که بی‌اعتنا به بهانه‌جویی‌ها و هوس‌های مردم، آنها را به اندیشه‌های صحیح رهبری می‌کردند. پس هرگاه که دشمنان پیامبر بر سر عقل می‌آمدند و برهانی متین و نشانه‌ای مبین از آن حضرت بر نبوّتش می‌خواستند، هرگز پیامبر حق، از ارائۀ دلائل و اظهار معجزات خودداری نمی‌کرد چنانکه ذکر انواع دلائل عقلی و پیشگویی‌های صحیح و تأییدات معجزه‌آسا در قرآن مجید آمده است تا دل‌های اهل انصاف آرامش یابد و به اطمینان رسد و بقول قرآن کریم:

﴿وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُكُمۡۚ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ١٠[الأنفال: ۱۰].

«خدا (امداد ملائکه) را جز مایۀ نویدی برای شما قرار نداد تا دل‌هایتان بدان آرامش گیرد و آن یاری، جز از سوی خدا نبود که خدا چیره و فرزانه است».

[۱۴۸] صفحه ۶۸-۶٩. [۱۴٩] واژه «مصر» در لغت به معنای شهر آمده و اگر مراد از این کلمه در آیه شریفه، کشور معروف مصر بود به اعتبار غیر منصرف بودن، تنوین نمی‌گرفت. [۱۵۰] الاحتجاج، چاپ نجف (چاپ سنگی)، صفحه ۱۶ به بعد. [۱۵۱] این حدیث، در منابع فراوانی از کتب اهل سنّت و شیعه آمده است، از جمله به سنن دارمی ج ۲، ص ۴۳۵. و صحیح ترمذی ج ۱۱، ص ۳۰. و التاج الجامع للأصول ج ۴، ص ٧ مراجعه شود. [۱۵۲] سیرة ابن هشام، القسم الأول، صفحه ۳۸۳. [۱۵۳] سیرة ابن هشام، القسم الأول، صفحه ۲٩۴. [۱۵۴] تفسیر طبری الجزء التاسع و الـمشرون، صفحه ۱۵٧. [۱۵۵] صفحه ۶٩ از کتاب ۲۳ سال. [۱۵۶] سیره نویس، این پاسخ را از سوی قرآن (در صفحه ٧۰ از کتابش) نقل کرده است. [۱۵٧] مقصود از ملاقات خداوند، چنانکه از مجموعه آیات قرآن فهمیده می‌شود «ملاقات حسّی» نیست بلکه حضور در عالمی است که سلطنت الهی بر همه ظهور می‌کند و حجاب‌های شک و تردید بر کنار می‌رود و جز حکم خدا حکمی درمیان نمی‌آید. [۱۵۸] یعنی: «ما فرشتگان را جز بحق نمی فرستیم (در ارسال آنها، تابع هوس این وآن نیستیم و هدف‌های حساب شده داریم) در آن هنگام به مشرکان (که بهانه جو و کم ظرفیت‌اند) مهلت داده نمی‌شود (اگر به لجاج و انکار خود ادامه دهند عذاب خواهند شد)». خلاصه آنکه نزول فرشتگان بنفع بهانه جویان نیست. [۱۵٩] صفحه ٧۱.