ابوهریرهسو گرسنگی او:
ابوهریرهسدر زمان رسول خداصدر حالت فقر، در محل صفه روزگار میگذارنید، او نه مالی داشت، و نه خانه و کاری، او به همان اندازۀ ناچیزی که برای او و اصحاب صفۀ از جانب خداوند میسر میگردید، اکتفا میکرد، و با استفاده از هدایائی که به اصحاب صفه تقدیم میگردید، و یا شرکت در هدایای رسول خداصامرار معاش مینمود. او در آنجا بخاطر مصاحبت و ملازمت رسول کریم استقرار یافته بود، تا گفتار رسول خدا را بشنود و منتشر سازد، و از افعال و احوال و معاملات، و احکام پیامبر آگاهی یابد، چه بساکه احیاناً غذا برایش به آسانی نمیرسید، و او در تنگنای زیادی قرار میگرفت. بطوریکه بعضی از شبها بیغذا بود، و از گرسنگی مجبور میشد، شکمش را بزمین بچسباند، که فشار گرسنگی را تحمل نماید. و گاهی هم شدّت گرسنگی او را به بیهوشی، و اختلال تعادل وامیداشت.
کتب حدیث صورتهائی از زندگانی سخت ابوهریرهسرا، آنطور که خودش بیان فرموده، حفظ کرده است. او صحبت از نعمت خداوند دارد، که بعداً شامل حال او گردیده، و در زندگی او رفاه پدید آمده است.
از آنجمله حدیثی است که بخاری از محمد بن سیرین روایت کرده که گوید: (ما نزد ابوهریره بودیم، او را دو جامه ژندۀ کتانی بود، پس او نفسی تازه کرد، و گفت: به به، اکنون ابوهریره در لباس کتان نفس تازه میکند، براستی روزگاری مرا میدیدی، که من در فاصلۀ پائین منبر رسول خداصو حجرۀ عائشه بیهوش افتاده بودم، شخصی میآمد، و پایش را بر گردنم مینهاد، و میدید که من مثل دیوانهها هستم، در حالیکه من دیوانه نبودم، بلکه این گرسنگی بود که مرا بدانحال قرار داده بود) [۷۲].
در اینمورد حدیث دیگری نیز است؛ بخاری آن را روایت کرده که ابوهریره گفت:
(مرا سختی و فشار زیادی رسید، با عمر بن خطاب ملاقات کردم، از او خواستم که آیهای از کتاب خدا را بر من بخواند. پس از آن او به خانهاش رفت، و درب آن را بروی من بازگذاشت، ولی من پس مدت زمانی نه طولانی رفتم، و از فشار گرسنگی به صورت خود افتادم، ناگهان دیدم که رسول خداصبربالای سر من قرار دارد، حضرت فرمود: اباهریره! گفتم یا رسول الله در خدمت شما هستم، ایشان دست مرا گرفت، و مرا برپا کرد، و دانست که مرا چه شده است، مرا به خانهاش برد، فرمان داد، ظرفی شیر برایم آوردند، من از آن نوشیدم، حضرت فرمود: دوباره میل کن یا اباهریره، من دوباره نوشیدم. سپس فرمود: و دوباره بنوش، من دوباره نوشیدم، تا که شکم من مثل قدحی برآمد. گوید: سپس با عمر ملاقات کردم و داستان خود را به او بیان کردم، و گفتم: سیر کردن شکم مرا کسی بعهده گرفت، که از شما لایق تر بود. بخدا سوگند آیهای را که از شما پرسیدم، من بهتر از شما قرائت آن را میدانستم. حضرت عمر فرمود: بخداسوگند: اگر تو را بخانهام برده بودم دوستتر میداشتم، از اینکه برای من شتران سرخ موی بوده باشد) [۷۳].
از جمله این تصویرها، معجزه شرب شیر میباشد، که بخاری نیز از ابوهریره روایت کرده که فرمود: (سوگند بخدائی که جز او خدائی نیست، که من شکم خود را از گرسنگی به زمین میچسبانیدم، و از گرسنگی سنگ به شکم خود بستم، و از گرسنگی روزی، برگذارگاه نشستم،که ابوبکر صدیق گذر کرد، از او دربارۀ آیهای کتاب خدا پرسیدم، و این سوال جز برای پیدا کردن راهی جهت سیرشدن شکم من نبود. او جوابم را داد، و مرا با خود بخانهاش نبرد. سپس عمر مرور کرد، از او دربارۀ آیهای از کتاب خدا پرسیدم، و این سوال جز برای پیدا کردن راهی جهت سیر شدن شکم من نبود. او مرور کرد و مرا با خود به خانهاش نبرد. سپس ابو القاسم محمدصگذر فرموند. چون مرا دیدند، لبخند زدند، ومقصد مرا فهمیدند، و از چهرۀ من درس مرا خواندند.
سپس فرمودند: اباهر. گفتم: در خدمتم یا رسول الله. فرمودند: بما ملحق شو. ایشان براه افتادند، و من در پیشان روان گردیدم، درب خانۀ اجازۀ ورود خواستند، چون اجازه داده شد، داخل گردید. در آنجا قدحی شیر یافت شد. فرمودند: این شیر از کجا است؟ گفتند: فلانی یا فلانه هدیه فرستاده است. فرمود: اباهر. گفتم در خدمتم یا رسول الله. فرمود: در نزد اصحاب صفه برو، و آنان را دعوت کن تا نزد من آیند. ابوهریره گوید: اصجاب صفه مهمانان اسلام بودند، آنان صاحب خانواده و مال و کسی نبودند. چون صدقه نزد رسول خدا میآمد، به آنان عطا میفرمودند، و خود از آن استفاده نمیکردند. ولی چون هدیه برایش میرسید، در پی آنان میفرستاد، و آنان را با خود شریک میفرمودند. از فرمان رسول خداصخوشحال نشدم، زیرا که با خود گفتم: این مقدار ناچیز شیر و اصحاب صفه؟ من خود را مستحق تر از دیگران برای صرف آن میدانستم، تا با نوشیدن آن رمقی در بدنم پدید آید. براستی اگر اصحاب صفه بیایند، حتماً پیغمبر امر خواهد کرد، که من از آنان پذیرائی کنم، و چه بساکه از این شیر بمن هیچ چیزی نرسد؟ ولی از اطاعت خدا و رسول او چارهای نبود. به نزد آنان رفتم، و دعوتشان کردم. آنان نیز پذیرفتند. بر درب خانه اجازۀ ورود خواستند به آنان اجازه داده شد. پس هرکس در گوشهای از خانه نشست، رسول خداصفرمودند: اباهر. گفتم: در خدمتم یا رسول الله فرمودند: قدح را برگیر، و آنان را پذیرائی کن. ابوهریره گوید: قدح را برگرفتم، و بهر کدام آنان میدادم، او هم مینوشید، تا که سیر میگردید. سپس قدح را بمن پس میداد، و من به مرد دیگری میدادم، او هم مینوشید، تا که سیر میگردید. سپس قدح را به من پس میداد، و من به مرد دیگری میدادم، او نیز مینوشید تا سیر میگردید، سپس قدح را به من باز میگردانید، تا که به رسول خداصرسیدم، و همۀ افراد سیر شده بودند. حضرت قدح را بر گرفت، و در دستش گذاشت. بمن نگاهی کرد، و لبخند زد، و فرمود: ابا هر. گفتم در خدمتم یا رسول الله. فرمودند: من باقی ماندم و تو. گفتم: راست میگوئید یا رسول الله. فرمود: بنشین و بنوش، پس نشستم و نوشیدم. باز فرمود: بنوش، باز نوشیدم، هم چنان میفرمود: بنوش، تا که گفتم: سوگند به آنکه شما را به حق مبعوث فرموده است جائی برای نوشیدن نمیبینم. آنگاه فرمود: پس قدح را به من ده. من هم تقدیم کردم. خدا را ثناگفت، و با نام خدا باقیمانده را نوشید) [۷۴].
برخی این قصه را تکذیب کردهاند، و به ابوهریره بواسطۀ آن طعنه زدهاند. ولی تکذیب این قصه مقتضی تکذیب بسیاری از معجزات همانند آن و در نهایت تکدیب راویان آنها است. مثل افزایش یافتن خرماهای جابر بن عبداللهب و غیر آن که در صحیحین ثابت گردیده است. پس برادرم بیندیش.
همچنین ابوهریره دربارۀ گرسنگی خود و اصحاب صفه، تصویر دیگری را نیز برای ما آورده است که میگوید:
(بهترین مردم برای مساکین جعفر بن ابیطالب بود، او ما را میبرد، و با آنچه در خانهاش داشت، ما را اطعام میفرموده و حتی اگر چیزی نداشت، خیک روغن آلود را میآورد، که آن را پاره میکردیم، و هرچه در آن بود میلیسیدیم) [۷۵].
از عبدالله بن شقیق روایت است که گفت: (مدت یکسال در مدینه با ابوهریره بودم، روزی در حالیکه نزدیک حجرۀ عائشه بودیم بمن گفت شما اگر ما را میدیدی، که جامهای جز پارچههای پاره نداشتیم، و روزگار بر هر کدام ما گذر میکرد، حالیکه هیچیک از ما غذائی نداشت که پشتش را راست کند، بطوریکه یکی از ما سنگی را بر میگرفت و آن را بر خالیگاه شکمش میبست، و با جامهاش آن را محکم میکرد، تا بتواند کمرش را راست نماید) [۷۶].
با اینگونه فداکاری بود، که صحابه، خود را تربیت کردند، و نسلی را پروردند، که عراق و فارس و سراسر جهان را به تصرّف در آوردند. سپس گروهی جانشین آنان شدند، که نمازها را ضایع ساختند، و دودلی آنان را بیمار ساخت، و کار بجائی رسید، که کسی پیدا شد، که برگرسنگی ابوهریره عیبجوئی کرد.
آری، آنچه که برای ابوهریره میباید مظهر شرف و فخر بحساب آید، توسط افرادی بیمار دل عیب بحساب آمد. و عیبجویان امروز فراموش کردند، که این همه افتخار و سربلندی که دارند، و در میان نعمتها میلولند، نتیجۀ شمشیرهای همان گرسنگانی است، که نعمت جاودانۀ الهی را بر نعمت گذرای دنیا برگزیدند.
برای این گروه صالح و نیکوکار (اصحاب پیامبر) گرسنگی نمیتواند، جز مظهر شرف و کرامت بحساب آید، و این گرسنگی جز در نزد گروهی بیمار دل، که شکمهایشان از میوههای آماده شده بوسیلۀ گرسنگان صدر اسلام مملو گردیده، عار و ننگ بحساب نمیآید. و براستی چقدر و سایل سنجش و معیارهای تشخیص در این روزگار دگرگون شده است. هان ای گروه عیاش منکر! بدانید که تنها ابوهریره بدینسان در گرسنگی قرار نداشته است، بلکه این حال اغلب امت مجاهد آن روزگار بوده است.
چه بساکه جامعۀ مدینه مواجه باگرسنگی میگردید، و علت آن محاصره و یا خشکسالی بود. در صحیحین برخی از اخبار گرسنگی آمده است [۷۷]. حتی انس بن مالک گوید: (ابوطلحه به امسلیم گفت، صدای رسول خداصرا ضعیف شنیدم، که از آن گرسنگی را شناختم، آیا نزدت چیزی هست؟ ام سلیم گفت: آری پس تعدادی قرص نان جو بیرون آورد، و سپس چادری آورد، و آن را در چادر پیچید، وسپس آن را زیر بغل من قرار داد، و مرا خدمت رسول خداصفرستاد). وهم انس میگوید: (بخدمت رسول خداصرفتم) او را نشسته با یارانش یافتم، در حالیکه شکمش را نوار پیچ کرد بود. از بعضی از یارانش علت آن را پرسیدم. گفتند: از گرسنگی است.) و باز میگوید: (برای رسول خداصخرما هدیه آورده شد، آن را با یک پیمانه تقسیم میکرد، و من مأمور بودم که خرماها را به خانهها ببرم، تا که از تقسیم آن فارغ گردیدم. پس از آنکه کار تقیسم بپایان رسید، دیدم که حضرت با شتاب شروع به خوردن خرما نمودند، که من در آن گرسنگی ایشان را فهمیدم) [۷۸].
آیا در جاییکه رسول خداصبدینگونه گرسنگی را تحمل فرمایند، تعجب آور است که ابوهریره غریب و فقیر احساس گرسنگی کند؟ آیا گرسنگی رسول خداصعیب شمرده میشود، یا اینکه این دلیل تجرد برای خدای تعالی است؟
ابوهریره برای ما اینطور که امام مسلم روایت کرده، قصهای دیگر از گرسنگی رسول خداصو دو وزیرش؛ ابوبکر صدیق و عمر فارقبروایت کرده است: (یکروز و یا شبی، رسول خداص، از خانه بیرون شدند. ناگهان به ابوبکر و عمر روبرو شدند. از آندو پرسیدند: چه چیز در این ساعت شما را از خانههای تان بیرون کرده است؟ گفتند: گرسنگی یا رسول الله فرمودند: به آن ذاتی که جانم در ید اوست مرا نیز همان چیزی از خانه بیرون کرده که شما را بیرون نموده است. برخیزید. آنان برخاستند، پس بخانۀ یکنفر از انصار تشریف بردند. ولی صاحبخانه در خانهاش نبود. چون همسرش آنان را دید گفت: خوش آمدید. رسول خداصاز او پرسید. فلانی کجا است؟ گفت: رفته است برای ما آب شیرین بیاورد. در این موقع مرد انصاری از راه رسید. به رسول خداصو دو یارش نگاه کرد و گفت: خدا را سپاس، هیچکس مثل من امروز مهمانانی بزرگوار ندارد. آنگاه رفت و یک خوشۀ خرما آورد، که در آن خرماهای نارس، و رسیده و رطب وجود داشت، و گفت: بخورید. و خود چاقو را برگرفت، رسول خدا فرمودند: خود را از ذبح کردن حیوانات شیری بازدار. آن مرد گوسفندی را ذبح کرد، پس همگی از گوشت آن خوردند، و از خوشه خرما نیز استفاده کردند [۷۹]. همچنین خانۀ علیس، از غذا خالی بود، بطوریکه حسن و حسین از گرسنگی گریه میکردند، و فاطمهل، پاره نانی نداشت که آن دو را مشغول کند.
در قصهای که ابوداود به سند صحیح از سهل بن سعد الساعدیسآورده آمده است:
علی بن ابیطالبسبر فاطمه وارد گردید، در حالیکه حسن و حسین در حال گریه بودند، گفت علت گریه آنان چیست؟ فاطمهلگفت: گرسنگی) [۸۰].
هان ای ابوریه؛ ای تناقضگوی بیخرد! آیا گرسنگی بر خاندان علیسعیب است؟ در حالیکه شما خودت علی را بدینگونه توصیف کرده ای: (او زاهدی فقیر بود که غذایش گوشت خشکیده بود.) خانههای همسران پیامبرصتهی از طعام بود، بطوریکه برای پذیرائی مهمان جز آب میسر نبود؛ زیرا که مسلم به اسنادش از ابوهریره روایت کرده که او گفت:
(مردی خدمت رسول خداصآمد و گفت: من در تنگنا هستم، رسول خداصبسوی بعض از همسران خود پیغام فرستادند، که پاسخ آمد، سوگند به آن ذاتی که شما را بحق مبعوث فرموده، در نزد من جز آب نیست، سپس به همسر دیگرش پیغام داد، که باز مثل اوّل پاسخ آمد، تا اینکه به همۀ همسرانش پیغام داد و همگی گفتند: سوگند به آن ذاتی که شما را به حق مبعوث فرموده، نزد ما جز آب نیست. آنگاه حضرت فرمودند: چه کسی امشب از مهمان ما پذیرائی میکند، خداوند او را رحمت کند. مردی انصاری برخاست و گفت: من یا رسول الله! و مهمان را با خود برد [۸۱].
تنها ابوهریره نبوده، که برای سیر کردن شکمش دربارۀ آیات قرآن از افراد پرسش میکرد، بلکه واثله بن اسقعسنیز چنین مینمود. حاکم به سند صحیح، که در آن سند خالد بن یزید ابی مالک نیز هست، که ذهبی گفته است: (برخی او را ثقه دانستهاند، و نسائی گفته است او ثقه نیست). آورده است که (واثله بن اسقع از اهل صفه بوده، و گوید سه شبانه روز بود که در مسجد اقامت داشتیم، اشخاص به مسجد میآمدند، و هر کدام دو یا سه نفر در حد توان خد برای غذا دادن با خود میبردند، گوید: من از جملۀ کسانی بودم که از چشم افتادم، و سه شبانه روز بدون طعام بودم، گوید: ابوبکر را در موقع تاریکی دیدم، به نزدش رفتم، و از سورۀ سبأ از او پرسیدم، او به منزلش رسید، و من امیدوار بودم که مرا بخانهاش دعودت کند، اما او آیات را خواند، و بر درب منزلش بقیۀ آیات را ایستاده تمام کرد، خود داخل شد و من تنها ماندم. سپس خود را بر عمر عرضه کردم، و با او نیز به همان شیوهای عمل کردم که با ابوبکر عمل نمودم. که او نیز همانند ابوبکر عمل نمود. چون صبح کردم، چاشت به خدمت رسول خداصرفتم، و او را بحال خود آگاه کردم) [۸۲]. پس حضرت او را اطعام فرمود. از غضاله بن عبید انصاریسروایت است که گفت: (چون رسول خداصبمردم نماز میگزارد، برخی از یاران حضرت از قیام میافتادند؛ زیرا که از فشار گرسنگی رمق مقاومت نداشتند، آنان اصحاب صفه بودند. بطوریکه اعراب میگفتند! این گروه دیوانهاند [۸۳].
سبحان الله که چقدر مفاهیم درهم کوبیده شده، و معیارها درهم و برهم گردیده، و اشخاص مورد اعتماد مورد ستم واقع شدهاند.
یا اباهریره خدا از تو مسکین گرسنه که در راه او عمرت را صرف کردی راضی و خشنود بادا.
[۷۲] بخاری ۹/۱۲۸. [۷۳] البخاری ۷/۸۸. [۷۴] البخاری ۸/۱۲۰، و مستدرک ۳/۱۵. [۷۵] البخاری ۷/۱۰۰، ۵/۴۵. [۷۶] مسند امام احمد ۳/۳۲۴. [۷۷] البخاری ۴/۲۳۴، ۸/۱۷۴ ومسلم ۶/۱۱۸ [۷۸] مسند امام احمد ۳/۲۰۳. [۷۹] مسلم ۶/۱۱۷. [۸۰] ابوداود ۱/۳۹۸. [۸۱] مسلم ۶/۱۲۷. [۸۲] المستدرک ۴/۱۱۶. [۸۳] مسند امام احمد ۶/۱۸.