عمر فاروق ابوهریره را فرماندار بحرین تعیین میکند:
قاضی ابویوسف، یار امام ابوحنیفه رحمهما الله گوید:
(مجالدبن سعید، بروایت از عامر و او از محرر بن ابی هریره، از قول پدرش مرا حدیث نمود که عمر بن خطابس، یاران پیامبرصرا فراخواند، و فرمود: اگر شما مرا یاری نکنید، چه کسی مرا یاری خواهد نمود؟ گفتند: ما شما را یاری میدهیم. پس گفت: هان ای ابوهریره، به بحرین برو، و امسال را در آنجا بگذاران، ابوهریره گوید: من هم به بحرین رفتم) [۳۸۸].
این نص براستی ارزشمند است، چرا که بما نمایان میسازد، که در زمان عمرسابوهریره، از بزرگان مسلمین و اهل حل و عقد بوده، که در حضور خلیفۀ مسلمین حاضر گردیده، و عمر از او میخواهد، که به کمک او قیام کند، و در انجام مسئولیتهای دینی سهیم گردد.
گویا که ابوریه مضطرب و نگران میشود، لذا در صدد تکذیب این روایت بر میآید، تا خود را آرامش دهد. ولی من میگویم، هرکس این حقیقت را انکار کند، در واقع فرمانداری ابوهریره در بحرین بازخواست ابوهریره را که عمر انجام داده نیز تکذیب کند، که به زودی تفصیل آن را خواهیم آورد. ولی اباریه و امثال او، کوشیدهاند علت بازخواست ابوهریره را به وسیلۀ عمر، ثروت اندوزی او در بحرین عنوان کنند، وسعی کردهاند، آن را ثابت کنند. پس ناچارند که فرمانداری او در بحرین را بپذیرند. و نیز اینکه عمر او را بدینسان مورد خطاب قرار داده خود میرساند، که او قبلاً در بحرین ولایت داشته است. (و گویا که عمر بواسطه آگاهی از اینکه ابوهریره در شئون بحرین خبره بوده، و نیز مورد اعتماد مردم آن سرزمین میباشد او را بفرمانداری آن منصوب کرد [۳۸۹].
چون ابوهریره از بحرین به مدینه بازگشت، و به خدمت عمر رسید، (همراه خود ۴۰۰۰ درهم پول به نزد خلیفه تقدیم کرد. عمرسفرمود: آیا به کسی ظلم کردهای؟ گفت نه. فرمود: چیزی را به ناحق گرفتهای؟ گفت: نه. فرمود: برای خودت چه آوردهای؟ گفت ۰۰۰/۲۰، فرمود: از کجا آن را تحصیل نمودهای؟ گفت: تجارت کردهام. فرمود: به اندازۀ اصل مالت و به اندازه مصرف خود برگیر، و بقیه را به بیت المال تحویل کن) [۳۹۰].
در لفظ ابوعبید آمده است: (عمر به ابوهریره گفت: ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا ثروت خدا را دزدیدهای؟ گفت: من دشمن خدا و دشمن کتاب او نیستم، بلکه من دشمن کسی هستم که با خدا و کتاب او دشمن باشد، و من مال خدا را ندزدیدهام. گفت: پس از کجا ۰۰۰/۱۰ درهم جمع کردهای؟ گفت: اسبم از طریق تناسل زیاد شد و عطایا و سهام من نیز بدان افزوده شده است. ابوهریره گوید: پس عمر آن پول را از من گرفت:
(چون نماز صبح را اداء کردم برای امیر المؤمنین استغفار نمودم) [۳۹۱]. دشمنان ابوهریره، این کار عمر را دلیل نادرستی ابوهریره تلقی کردهاند، و او را متهم به سرقت، و کذب، و چپاول نمودهاند، در حالیکه حقیقت چنانکه آنها میگویند نیست. عمرساین کار را از آن رو با او انجام داد که (با سایر والیان نیز اموالشان را تقسیم مینمود) [۳۹۲].
آری، در این معامله ابوهریره تنها نبوده است.
این موضوع بر میگردد به اینکه: (عمرو بن صعق، مشاهده نمود که دارائیهای والیان افزایش یافته است، این امر او را خوش نیامد، پس طی چند شعر موضوع را به عمرسنوشت [۳۹۳]. عمر هم در پی والیانش فرستاد، که درمیان آنان سعد و ابوهریره نیز بودند، و اموالشان را مناصفه کرد.
همچنین عمرسابوموسی اشعری را از بصره عزل و اموال او را مناصفه کرد. و همینطور حارث بن کعب بن وهب را معزول و مالش را مناصفه نمود [۳۹۴]عمرفاروقسمیترسید، که مبادا مردم بواسطۀ امارت آنان، در امور تجارت و کسب ایشان را مراعات کرده باشند، پس بخشی از دارائیهایشان را میگرفت. و به بیت المال تحویل میداد، تا آنان را از شبهات پاک کند، سپس بر حسب استحقاقشان از بیت المال به آنان وجوهی پرداخت میکرد، که بدون شبهه برایشان حلال بود) [۳۹۵].
[۳۸۸] کتاب الخراج /۱۱۴. [۳۸۹] از سخنان استاد سحاحی در منهج الحدیث ص ۳۲۹. [۳۹۰] طبقات ابن سعد ۴/۳۳۶ بسند صحیح. [۳۹۱] الاموال از ابوعبید ص ۲۶۹. [۳۹۲] البداية والنهاية ۸/۱۱۳. [۳۹۳] الاموال از ابوعبید ص ۲۶۹. [۳۹۴] عقد الفرید ۱/۳۳ به نقل از محمد عجاج ص ۲۲۵. [۳۹۵] الانوار الکاشفه /۲۱۳.