اعتراف علیسبه خلافت سه خلیفهی راشد
۲- علیسو اولادش به خلافت ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذیالنورین-رضوان الله تعالی علیهم أجمعین- اعتراف کرده و خلافت آنان را تأیید کردهاند. علی همواره وزیر و مشاور آنان بود و ستاش او و فرزندانش برای این بزرگان ثابت شده است. علی س گفت: «خدایا، دورهی خلافت فلان کس [۳۳۸](ابوبکر) چه نیکو بود؛ او کجی را راست کرد. بیماری را درمان و سنت را برپا کرد. فتنه را پشت سر گذاشت و خاموش کرد. با پیراهن بدون لکه و بیعیب رفت. به خیر خلافت رسید و شرّش را پشت سر گذاشت. طاعت خدا را ادا کرد و تقوا را چنان که حق خدا بود رعایت کرد» [۳۳۹].
وقتی عمر فاروق سدربارهی رفتن به جنگ روم با علی مرتضی سمشورت کرد، علی گفت: «به راستی اگر تو شخصاً به جنگ این دشمن بروی و برخورد بکنی و شکست بخوری، پس از تو مسلمانان پناهگاهی نخواهند داشت. از اقصی نقاط مملکت خود پس از تو مرجعی نخواهند داشت تا به او مراجعه کنند. یک مرد جنگجو به جنگ رومیان بفرست و سربازانی سختکوش و گوش به فرمان همراه او بفرست، پس اگر خداوند پیروزی را آشکار کرد، همان است که تو دوست داری و اگر دیگری بود و آنان شهید شدند تو خود میمانی و به امور مردم میرسی و مورد مراجعهی مسلمانان خواهی ماند» [۳۴۰].
صریحتر از آن سخنی است که دربارهی عمر فاروق گفته است؛ وقتی که عمر با علی دربارهی حضور شخصی خود در جنگ ایران مشورت کرد، علی گفت: «پیروزی و شکست این کار به کمی و یا کثرت نفرات نیست؛ زیرا این دین خداوند است که خدا آن را پیروز کرده و لشکر خود اوست که آن را آماده و یاری کرده و تا این جا رسیده و طلوع کرده است. از جانب خدا وعدهای داریم و خداوند وعدهی خود را محقق خواهد ساخت و لشکر خود را نصرت خواهد بخشید. جایگاه سرپرست هر کار مهمی (منظورش خلیفه است) مانند جایگاه بند تسبیح است نسبت به دانهی تسبیح که آنها را در خود میکند و کنار هم قرار میدهد. اگر بند پاره شود، دانههای تسبیح پراکنده میشوند و هر دانه به جایی پرت میشود و سپس قابل جمعکردن نیست. عربها اگرچه امروز از نظر تعداد کم هستند، ولی به خاطر مسلمان بودن زیادند و به دلیل اجتماع و اتحاد و یکپارچگی، شکستناپذیر هستند. پس تو قطب باش و آسیاب را با عربها بگردان و آنها را جلوتر از خود با آتش جنگ متصل کن. اگر تو شخصاً به جنگ بروی و در این سرزمین نباشی، عربها برای بینظمی، از اطراف و اقطار این سرزمین علیه تو میشورند تا جایی که عورتهایی را که با رفتن به جنگ ایران پشت سرت به جا میگذاری برایت مهمتر باشد از آنچه که در پیش داری. اگر عجمها به تو نگاه کنند، میگویند: این اصل و پایهی عربها است، اگر آن را قطع کنید آسوده خواهید شد. این کار حالت روحیهی عجمها را تقویت میکند و در زندگی آنان را شدت میبخشد اما آنچه که دربارهی زیاد بودن نفرات دشمن گفتید، ما، در گذشته با داشتن نفرات زیاد جنگ نمیکردیم، بلکه تنها با یاری و کمک خدا میجنگیدیم» [۳۴۱].
وقتی مردم دور علی س جمع شدند و از عملکرد عثمانسانتقاد کردند، نزد عثمان ذیالنورینسرفت و گفت: «مردم پشت سر مناند و من را بین خود و تو سفیر کردهاند. به خدا قسم نمیدانم به تو چه بگویم. چیزی را که تو نمی دانی من نیز نمیدانم و نمیتوانم تو را به کاری راهنمائی کنم که آن را نمیدانی. به راستی هر چه ما میدانیم تو نیز میدانی. در دانستن هیچ چیز از تو پیشی نگرفتهایم تا آن را به تو یاد دهیم و یا چیزی را در تنهایی حل و فصل نکردهایم تا آن را به تو تبلیغ کنیم. هر چه ما دیدیم تو نیز دیدی و هر چه ما شنیدیم تو نیز شنیدی و مانند ما با پیامبرصهمصحبت شدی و پسر ابوقحانه و پسر خطاب برای عمل به حق اولویت بیشتری از تو ندارند و تو به پیامبرصنزدیکتری و نسبت به ابوبکر و عمر رابطهی خویشاوندی بیشتری با پیامبرصداری و در داماد بودن پیامبرصبه حدی رسیده ای که آن دو نرسیدند» [۳۴۲].
در ستایش خلافت خلفای سهگانه میگوید: «کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من بیعت کردهاند. فرد حاضر، حق اختیار نداشت و فرد غائب هم حق رد نداشت، بلکه تنها شورای مهاجران و انصار بود که اگر بر کسی اتفاق میکردند و او را برای خلافت تعیین میکردند، همان شخص مورد رضایت خدا هم بود. پس اگر کسی از اجماع شوری خارج میشد، به دلیل ایرادگرفتن یا بدعتگذاری، او را به آنچه که از آن خارج میشد ارجاع میدادند و اگر ممانعت میکرد به دلیل پیروی از راه غیرمسلمانان با او میجنگیدند و خدا او را به همان سویی که رو کرده، برمی گرداند» [۳۴۳].
قمی، مفسر شیعه و بزرگ آنها با صراحت تمام و بدون هیچ ابهامی در تفسیر و توضیح آیهی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ﴾[التحريم: ۱] میگوید: «روزی پیامبرصبه حفصه گفت: من چیزی را نهانی به تو میگویم. حفصه گفت: بله. آن چیست؟! پیامبرصفرمود: پس از من ابوبکر خلافت میکند و پس از او پدرت، عمر. حفصه گفت: چه کسی به تو خبر داد؟ پیامبرصفرمود: خداوند به من خبر داد» [۳۴۴].
از علیسنقل شده که هنگامی پس از شهادت ذیالنورینسمردم خواستند با او بیعت کنند، گفت: «مرا ترک کنید و به دنبال یکی دیگر بروید و پیدا کنید ... تا اینکه گفت: اگر مرا ترک کنید و دست از سرم بردارید، من هم یکی از شما هستم و شاید شنوا و فرمانبردارترین شما در مقابل متولی امورتان باشم و اگر من برایتان وزیر باشم بهتر از آن است که امیر و فرمانده باشم» [۳۴۵].
[۳۳۸] بیشتر شارحان نهج البلاغة اتفاق نظر دارند که منظور از فلانی، ابوبکر صدیق است و عدهای معتقدند که منظور، عمر فاروق است. به هر حال از این دو نفر خارج نیست و مقصود ما حاصل شده است. [۳۳۹] نهج البلاغة، ص۳۵۰. [۳۴۰] نهج البلاغة، چاپ بیروت، ص۱۹۳. [۳۴۱] نهج البلاغة، چاپ بیروت، صص۲۰۳ و ۲۰۴. [۳۴۲] نهج البلاغة، ص۲۳۴. [۳۴۳] نهج البلاغة، ص۳۶۶ و ۳۶۷. [۳۴۴] تفسیر قمی، سورهی تحریم، ج۲، ص۳۷۶، چاپخانهی نجف، ۱۳۸۷ هجری. [۳۴۵] نهج البلاغة، چاپ بیروت، ص۱۳۶.