فصل اول: شیعه و سنت
از همان اوایل ظهور خورشید رسالت محمدیصو از اولین روزی که تاریخ جدید، تاریخ تابناک اسلام ورق خورد، دلهای کفار و چشم و گوش مشرکان به شدت آزار دید، به خصوص یهود در جزیرة العرب و در کشورهای عربی مجاور آن و مجوس در ایران و هندوها در شبه قارهی هند به مکر و دسیسه علیه اسلام و مسلمانان، شروع کردند با این هدف که مانع گسترش این نور شوند و این دعوت نورانی را خاموش کنند، اما خداوند اراده کرده بود که نورش را کامل کند. چنان که در قرآن کریم میفرماید:
﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨﴾[الصف: ۸].
«میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند و خداوند جز این نمیخواهد که نورش را کامل کند، اگرچه کفار ناراحت شوند». علیرغم شکستهای پیدرپی که از اسلام خوردند، عقده و کینهای که از اسلام داشتند، از بین نرفت و مرتب در حال دسیسه و نیرنگ و چارهاندیشی جهت از بین بردن اسلام و مسلمانان بودند.
اولین کسانی که پس از طلوع فجر اسلام دسیسه و نیرنگ به کار بردند، فرزندان کینهتوز یهود بودند. آنان در شریعت اسلامی به اسم اسلام، دسیسه و نیرنگ به کار بردند تا شکار فرزندان اسلام آسان شود؛ یعنی، شکار مسلمانان بیخبر از عقاید اسلام و باورهای صحیح و خالص. در رأس این حیلهگران منافقِ متظاهر به اسلام و کتمان کنندگان کفر و سرکشانِ علیه اسلام، عبدالله بن سباء، یهودی کثیف، وجود داشت. وی خواست که با اسلام مخالفت کند و راه را بر آن ببندد. این مخالفت در شرایطی بود که تمام جزیرة العرب در زمان حیات مبارک پیامبر اسلامصوارد حوزهی اسلام شده بود و اسلام در اطراف و اکناف زمین منتشر شده بود و از یک سو سرزمین روم و از طرف دیگر سلطنت ایران را درنوردیده بود و فتوحات از دورترین نقطهی آفریقا تا دورترین نقطهی آسیا ادامه داشت و نزدیک بود که پرچمهای اسلام در سواحل و دروازههای اروپا به اهتزاز درآید و فرمودهی خدا که:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ﴾[النور: ۵۵].
«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعا آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل میکند».
محقق شود. علی بن ابوطالبسمیگفت: «پیروزی و شکست در این کار به کمی و زیادی افراد نیست؛ زیرا این دین، دین خداست که خودش آن را پیروز کرده و این لشکر، لشکر خداست که خودش آن را آماده و یاری کرده است و میبینیم که خورشید اسلام در نقاط دور دست طلوع کرده و خداوند وعدهی خود را قطعی خواهد کرد و لشکر خود را یاری میدهد و حق را آشکار میکند» [۱۳]او میگوید: «وقتی که خدا صداقت ما را دید، برای دشمنان سرنگونی و بر ما کمک و پیروزی نازل کرد، تا این که اسلام مستقر شد و جای پایش را محکم کرد» [۱۴]ابن سباء با نفاق و تظاهر به اسلام، قصد نفوذ و کارشکنی در دین اسلام را داشت؛ زیرا او و سرکردگانش میدانستند که جنگیدن و رودررو شدن با اسلام ممکن نیست، و این مسأله را پیشینیان آنها؛ بنیقریظه و بنینضیر و بنیقینقاع، تجربه کرده بودند و جز ضرر و زیان و ذلت و سرافکندگی چیزی عایدشان نشده بود. او با کمک یهودیان صنعاء نقشهای کشید و به دنبال آن، او و دوستانش به مدینه رفتند. در مدینةالنبی و پایتخت خلافت، در عصری که داماد پیامبرصو یاری که مایهی خشنودی پیامبر بود؛ «ذیالنورین» عثمان ابن عفانس، حکومت میکرد، یهودیان به پهنکردن دامها و گستردهکردن خارهایشان شروع کردند و خودشان در انتظار فرصتهای هموار و موقعیتهای مناسب نشستند. آنان علی را سپر خود قرار داده، از او پشتیبانی و به اسم او شایعهپراکنی میکردند و به حب و دوستی او تظاهر میکردند، در حالی که علیساز آنها بیزار بود. آنان در دلهای مسلمانان، آفت فتنه و فساد میپاشیدند و آنان را علیه خلیفهی رسول خدا تحریک میکردند. حضرت عثمان خود ثروتمندی بود که با ثروتش چنان به اسلام و مسلمانان کمک کرد که کسی در این کار به پای او نمیرسید. پیامبرصهنگامی که لشکر «العسرة» را مجهز میکرد، دربارهی عثمانسفرمودند: «به عثمان آسیبی نمیرسد آنچه بعد از امروز انجام دهد» [۱۵]پیامبرص به حضرت عثمان بارها مژدهی بهشت داده بودند.حتی به او خبر خلافت و شهادت دادند.
این گروه به ترویج عقایدی در میان مسلمانان رواج دادند که از اساس با عقاید اسلام منافات داشت و در هیچ اصل و فرعی با دین حضرت محمدصهماهنگ نبود.
از آن روز به بعد گروهی در میان مسلمانان به هدف زیانرساندن به اسلام، دسیسهکردن در آموزههای اسلامی و مشکلتراشی علیه اسلام و انتقام از آن ایجاد شد. آنان خود را شیعهی علی مینامیدند، اما هیچ رابطه و پیوندی با علی نداشته و علی خود را از آنها تبرئه کرد و آنها را به سختترین شیوه در حیات خود شکنجه کرد و فرزندانش پس از او آنها را مورد خشم و کینه قرار دادند و آنها را از خود راندند. اما دریغا که این حقیقت به مرور زمان از مسلمانان پنهان شد و سرانجام یهود موفق شد. البته پس از آنکه مجوس از یک طرف و هندو از طرف دیگر با یهود همدست شدند، یهود در مقاصد و اهداف پست خود موفق شد.
این اهداف عبارت بودند از: دورکردن امت حضرت محمدصاز رسالتی که ایشان، آن را از جانب خداوند عزّ وجل آورده است. و نشر عقائد و افکار یهود و مجوس در بین مسلمانان به اسم عقائد اسلامی [۱۶].
بزرگان و تاریخنویسان شیعه به این واقعیت اعتراف کردهاند؛ از جمله «الکشی» [۱۷]رجالشناس بزرگ شیعه، که دربارهاش گفتهاند: نسبت به اخبار و رجال، مورد اعتماد و موثق است و فردی آگاه است و علم بسیار دارد، عقایدش زیبا و مذهبش راست است. باز دربارهی کتابش در شرح حالها گفتهاند: مهمترین تألیفات در علم رجال، چهار کتاب است وتنها بر آنها میتوان تکیه کرد و آن چهار کتاب اصول است. در این باب مهمترین و قدیمیترین آنها کتاب «معرفة الناقلین عن الأئمة الصادقین» میباشد که به «رجال کشی» مشهور است [۱۸].
کشی در این کتاب میگوید: بعضی از اهل علم اظهار داشتهاند که: عبدالله ابن سباء، یهودی بود. سپس مسلمان شد و از علی پشتیبانی کرد و او را دوست داشت و او در زمان یهودیبودنش دربارهی یوشع بن نون، وصیّ موسی، غلو میکرد. در دورهی مسلمانشدنش هم پس از وفات پیامبر خداصدربارهی حضرت علی همان غلوها را میگفت. او نخستین کسی بود که فرضبودن امامت علیسرا مطرح کرد، برائت از دشمنان علی را اظهار کرد، با مخالفان علی درگیر شد و آنها را تکفیر کرد. از این جاست که مخالفان شیعه میگویند: اصل تشیّع و رفض از یهود گرفته شده است [۱۹].
مامقانی امام جرح و تعدیل، شبیه این سخن را از کشی در کتابش «تنقیح المقال» [۲۰]نقل کرده است.
نوبختی [۲۱]کسی که رجال شناس مشهور شیعه، نجاشی دربارهاش میگوید: حسن بن موسی ابومحمد نوبختی متکلم، در روزگارش قبل و بعد از سال سیصد هجری بر امثال خود غالب و چیره بود [۲۲].
طوسی دربارهاش گفته است: ابومحمد، متکلم و فیلسوف است، او شیعهی امامی بود، عقیدهی خوب داشت و مورد اطمینان و اعتماد است، و او از علمای برجسته است [۲۳].
نورالله تستری دربارهاش میگوید: حسن بن موسی از بزرگان و علمای شیعه است و متکلم و فیلسوف است و عقیدهی شیعهی امامیه داشت [۲۴].
این آقای نوبختی در کتابش «فِرق الشیعه» میگوید: عبدالله بن سبأ از کسانی بود که آشکارا به ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه عیب و ایراد وارد میکرد و به آنان ناسزا و بد و بیراه میگفت و از آنان اعلام برائت و بیزاری میکرد، و میگفت که علی÷دستور این کار را به او داده است. حضرت علی او را گرفت و دربارهی این گفتهاش از او پرسید. عبدالله بن سبأ بدان اقرار کرد و حضرت علی دستور داد که کشته شود [۲۵]. مردم به حضرت علی اعتراض کردند و گفتند: ای امیرمؤمنان، آیا کسی را میکشی که مردم را به سوی محبت شما، اهل بیت و به سوی دوستی شما و اعلام برائت و بیزاری از دشمنانتان دعوت میکند؟ حضرت علی او را به مدائن که آن زمان پایتخت ایران بود، راند. جمعی از اهل علم از یاران حضرت علی÷نقل کردهاند که: عبدالله ابن سبأ یهودی بود و مسلمان شد و از حضرت علی÷پشتیبانی کرد. آنچه را که در دوران یهودی بودنش دربارهی یوشع ابن نون پس از حضرت موسی میگفت، دربارهی حضرت علی هم میگفت. او اولین کسی بود که فرضبودن امامت حضرت علی÷را ترویج کرد و آشکارا از دشمنانش برائت کرد و با مخالفانش درگیر شد. از این جهت است که مخالفان شیعه میگویند: اساس شیعه و روافض از یهود سرچشمه گرفته است. هنگامی که خبر وفات حضرت علی÷به عبدالله ابن سبأ در مدائن رسید، به کسی که خبر وفات حضرت علی÷را پخش کرد گفت: دروغ میگویی.اگر مغز حضرت علی را هم در هفتاد کیسه برای ما میآوردی و هفتاد نفر عادل را هم شاهد میگرفتی، باز هم میدانستم که نمرده و کشته نشده و نمیمیرد تا مالک زمین گردد [۲۶].
یک مورخ شیعی در کتابش به نام «روضه الشفاء» مانند همین موضوع را نقل کرده و نوشته که: وقتی عبدالله بن سبأ متوجه شد که مخالفان حضرت عثمان در مصر زیاد هستند، به آنجا روی آورد و تظاهر به علم و تقوا کرد، تا این که مردم به دام او افتاده و او را باور کردند و پس از نفوذ در میان آنان، شروع به ترویج مذهب و مسلک خود کرد؛ از جمله: هر پیامبری وصی و خلیفهای دارد و وصی و خلیفهی پیامبر کسی جز حضرت علی نیست که به زینت علم و فتوی و کرم و شجاعت و امانت و تقوا آراسته است و گفت: به راستی که این امت به حضرت علی ظلم کرده و حقش را که حق خلافت و ولایت است، غصب کرده و اکنون یاری و مساعدت حضرت علی و سرپیچی از اطاعت و بیعت با حضرت عثمان بر همه واجب است. بسیاری از مردم مصر تحت تأثیر سخنانش قرار گرفتند و علیه حضرت عثمان÷شوریدند [۲۷].
اینها گواهیهای خود شیعیان است که علیه خودشان گواهی میدهند. از این مطالب، چند چیز به دست میآید که به طور خلاصه عبارتند از:
اول- تشکیل گروهی یهود به نام اسلام، تحت رهبری ابن سبأ که در ظاهر مسلمان و در باطن کافر بودند و میان مسلمانان عقائد و آرای یهودیان کافر را تبلیغ میکردند.
دوم- ایجاد آشوب در بین مسلمانان و توطئه علیه سومین خلیفهی راشد و مظلوم، امیرمؤمنان عثمان ذی النورینس، و نافرمانیکردن از او تا سرانجام هرج و مرج به وجود آید و فتوحات اسلام قطع شود و پرچمهای بلندی که درسرزمینهای کفر و مجوس یهود به اهتزاز درآمده بود، فرود آید. و تیغهی شمشیر مسلمانان چنان کند شود که دیگر بر سر کفار و ملحدان برق نزند. این نتیجهی خیانت و توطئهی ابن سبأ بود که عملاً تحقق یافت و متأسفانه در میان مسلمانان جنگ رخ داد و شمشیرهای از غلاف درآمده، در بین آنان شکاف ایجاد کرد.
در این میان عثمان بن عفانسو دهها هزار تن از بهترین مردان قربانی شدند و شکاف بزرگی میان دو جماعت بزرگ از مسلمانان واقع شد و آثار این اختلاف تا به امروز، که بیشتر از سیزده قرن از آن میگذرد، همچنان باقی است و پرتو نور اسلام پس از تابیدن بر پهنهای از سرزمینها فروکش کرد.
سوم- ایجاد کینه و خشم در دل مسلمانان علیه ابوبکر و عمر و دیگر «عشره مبشره»شکه پیامبرصمژدهی بهشت به آنها داده بود، و دیگر حاملان این دین و وارثان نبیاکرمصو مبلغان پیام و مروّجان دعوت و مجاهدان راه خدا و ستایششدگان در کلام خدا، تا اینکه سرانجام برای مسلمانان هیچ تاریخ و قوم و طایفهای باقی نماند که به آنها افتخار کنند، و همچنین فاقد الگوی متعالی شدند که به آنان اقتدا کنند و به جان بهترینهای امت افتادند تا در نهایت بافت ایمانشان گسسته شد و داخل حریم نبوی، سرور آفریدگان و فرستادهی پروردگار جهانیان حضرت محمدبن عبداللهص، شدند و از قرآن دور شده و در آن شک کردند؛ قرآنی که خداوند آن را بر پیامبرش نازل کرده و در آن تمجید و ستایش صحابه و اعلام رضایت از آنان و افتخار به آنان موجود است.
چهارم- تکفیر تمامی صحابه – بجز عدهی معدودی از آنان – تا چنان شود که: اعتماد و تکیه بر هیچ کس ممکن نباشد؛ به گونهای که یاران پیامبرصکه قرآن را به همراه شرح و تفسیر از رسول خدا شنیده و از او یاد گرفتهاند و ایشان با قول و عمل آن را بیان میکردند، کافر و مرتد باشند، پس دیگر چه کسی قرآن را نقل و روایت و تفسیر خواهد کرد؟
به راستی پیامبرصکدام دعوت و رسالت را در برابر بشر ادا کرده، و چه نتیجهای از آن گرفته است؟ و کدام گروه به دین خدا گرویدند که خداوند میفرمایند:
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا٣﴾[النصر: ۱-۳].
در این جاست که قافله سوار رحمت در کاروان نور و سعادت و صلح و امنیت و آسایش به سمت عالم، متوقف میشود. این همان هدفی است که یهودیان منتظر آن بودند. از اینجاست که این افکار پدید میآید: عدم ایمان به قرآنی که در میان مردم است و این نظر که قرآن نازل شده بر محمد بن عبداللهصنزد مهدی منتظر است که از طریق وحی آن را دریافت کرده است، زیرا به گمان آنان یاران خیانتکار پیامبرصآن را تغییر داده و جابجا و کم و زیاد کردهاند. (شرح این مطلب بعداً به طور مفصل خواهد آمد).
وقتی رسالت و پیامی وجود ندارد، دعوت به سوی چه چیز خواهد بود؟ و اعمال بر مبنای چه چیزی انجام شوند؟
این جاست که بایستی توقف کرد و انتظار کشید تا قائمی در آیندهای نامعلوم ظهور کند!
پنجم- ترویج عقیدهی یهودیت میان مسلمانان، که آن هم تفکر وصایت و ولایت است که قرآن و سنت صحیح آن را نیاوردهاند، بلکه ساخته و پرداختهی یهود است که آن را از وصی بودن یوشع بن نون برای موسی گرفتهاند و میان مسلمانان به دروغ و فریب به نام وصی و جانشینی حضرت علی برای پیامبر ترویج کردهاند تا بتوانند بذر فساد را در میان مسلمانان بپاشند و آتش جنگ و فتنه را در میان آنان شعلهور کنند و به این ترتیب، کوشش آنان برای تبدیل جهاد در راه خدا علیه کفار و مشرکان یهود و مجوس، به جنگ داخلی مسلمانان با موفقیت انجام شد. به عبارت کشی توجّه کنید، میگوید: عبدالله بن سبأ، اولین کسی بود که عقیدهی فرض بودن امامت حضرت علی÷را ترویج کرد و برائت و بیزاری از دشمنانش را آشکار و اظهار کرد.
نوبختی میگوید: عبدالله بن سبأ، یهودی بود که مسلمان شد و از حضرت علی÷پشتیبانی و حمایت و اظهار دوستی کرد. این سخن را در دوران یهودی بودنش دربارهی یوشع بن نون گفته بود و در دوران مسلمانیاش هم، دربارهی حضرت علی÷پس از وفات پیامبرصتکرار کرد.
ششم- نشر افکار یهودی، از جمله: رجعت (بازگشت مردگان به دنیا)، عدم مرگ، تصاحب کل زمین، قدرت انجام کارهایی که تنها در حیطهی قدرت خداست، علم به چیزی که تنها خدا میداند و اثبات «بداء» و فراموشی برای خداوند متعال و دیگر خرافات و ترّهات.
این سخنان را یهود ساخته و پرداخته است و حضرت علی و پاکان اهل بیتش از آنان بیزارند؛ زیرا علیسثابت کرد که گفته هایشان را انکار کرده و آنان را سخت ملامت و سرزنش کرده است. چنان که پیش از این از نوبختی ذکر شد. آنچه را یحیی بن حمزه زیدی در کتاب «طوق الحمامه فی مباحث الإمامه» روایت کرده، مطلب فوق را تأیید میکند. وی از سوید بن غفله روایت میکند که گفت: «بر جمعی گذشتم که از حضرت ابوبکر و حضرت عمر سخن میگفتند و از آنان خُرده میگرفتند. به حضرت علیسخبر دادم و گفتم: اگر آنچه را که اظهار میکنند و بر زبان میآورند، در دل تو نسبت به حضرت ابوبکر و حضرت عمر نبود، هرگز جرأت چنین کاری را نمیکردند. حضرت علیسگفت: پناه بر خدا، خدا به ما رحم کند! پس برخاست و دستم را گرفت و به داخل مسجد برد و بالای منبر رفت و ریش سفیدش را محکم گرفت. اشکها بر ریشش سرازیر شدند و به میدان نگاه میکرد تا مردم جمع شدند. سپس سخنرانی کرد و گفت: چیست حال اقوامی که نام دو برادر و دو وزیر و دو یار پیامبر و دو سید قبیلهی قریش و دو پدر برای مسلمانان را به بدی میبرند. من از آنچه که میگویند بیزارم. آنان با محبت، وفاداری و جدیت و عزم در امر خدا، با پیامبر رفاقت و او را یاری کردند. امر و نهی میکردند و به خاطر خدا خشمگین میشدند و مجرمان را مجازات میکردند؛ زیرا قاطعیت آنان در کار خدا کاملاً ملموس بود. پیامبرصکه وفات یافت از هر دوی آنان راضی بود و مسلمانان هم از آنان راضی بودند. در کار و شیوهی زندگی شان از رأی و فرمان پیامبر در حال حیات و پس از وفات، تجاوز نمیکردند. آنان بر همین حال از دنیا رفتند. خداوند آنان را مورد رحمت بیکران خویش قرار دهد! به خدا قسم، این دو نفر را جز مؤمنان فاضل، کسی دوست ندارد و تنها بدبختان گنهکارِ نافرمان، از این دو خوششان نمیآید. دوستداشتن حضرت ابوبکر و حضرت عمر مایهی نزدیکی به خداست و بغض و کینهی آنان، دوری از خدا را به دنبال دارد. نفرین بر کسی که جز زیبایی و حسن ظن، چیز دیگری دربارهی آنان در دل دارد [۲۸].
در صحاح سته اهل سنت و در نهجالبلاغه شیعه همین روایت نقل شده است.
اما دین امامی و مذهب اثنا عشری همان دین و مذهبی است که بر پایهی افکار و عقاید یهودی گناهکار، عبدالله بن سبأ صنعانی یمنی مشهور به ابن السوداء، استوار شده است هر چند شیعیان انتساب خود را به یهود و دین ابن سوداء انکار میکنند، اما این تنها انکار است و بس! زیرا تنها انکارشان برای تبرئه از این موضوع و خروجشان از این گروه سرکش کافی نیست مگر این که مخالفت و انکار خود را در برابر آنچه ساخته و پرداختهی یهود است و میان مسلمانان پخش کردهاند،اثبات کنند.
با نگاهی پژوهش گرانه و بصیرت میبینیم که تشیع همان لقمهای را که یهود برایشان انداخته است، میجوند. اجازه دهید که این موضوع را با دقت بیشتری بررسی کنیم.
[۱۳] نهجالبلاغه، بیروت، دارالکتاب اللبنانی، ۱۳۸۷ ﻫ . ۱۹۶۷ م.، ص۲۰۳. سخن علیسبه عمر فاروق وقتی که عمرسراجع به حضور شخصیاش برای جنگ با فارسها با علیسمشورت کرد. [۱۴] نهجالبلاغه، ص ۹۲. [۱۵] احمد و ترمذی آن را روایت کردهاند. [۱۶] به همین دلیل شیعه به قرآن اعتقادی ندارد و معتقد است که تحریف شده است.همان طور که بعداً به طور مفصل بیان میشود. [۱۷] ابوعمرو محمد ابن عمر بن عبدالعزیز کشی از عالمان قرن چهارم شیعه. [۱۸] به مقدمه «الرجال» مراجعه کنید. [۱۹] کشی، رجال، کربلا، مؤسسة الأعلی، ص۱۰۱. [۲۰] مامقانی،«تنقیح المقال»، تهران،ج۲، ص ۱۸۴. [۲۱] ابومحمد حسن بن موسی نوبختی از برجستهگان قرن سوم هجری – نزد شیعه – شرح حالش در تمام کتابهای جرح و تعدیل شیعه آمده و همه او را مورد اعتماد دانستهاند. [۲۲] نجاشی، فهرست، هند،۱۳۱۷هـ، ص ۴۷. [۲۳] فهرست طوسی، هند، ۱۸۳۵م، ص ۹۸. [۲۴] تستری، مجالس المؤمنین، ایران، ص ۱۷۷. به نقل از مقدمهی کتاب. [۲۵] میبینی ای آقای صافی! که محبت حضرت علی برای اصحاب حضرت محمدصبه ویژه یاران سهگانهی او ابوبکر و عمر و عثمان ش چگونه بوده است؟ تا جایی که میخواست کسی را که به آنان ناسزا میگوید به قتل برساند. آیا پس از این کسی میتواند بگوید میان شیعه کسانی هستند که بنا به اجتهاد و بدون هیچ مشکلی به بعضی از اصحاب حمله میکنند. آیا این مانع نزدیکی و وحدت نیست؟ بله آقای صافی! این مانع نزدیکی و وحدت است. آیا شما با کسی که حضرت علی و فرزندانش را تکفیر کند و به آنان بد و بیراه میگوید، نزدیکی و وحدت پیدا میکنید؟ ای آقای صافی و کسانی که هم کیش وی هستید! صادق باشید، و ای بندگان خدا، عدالت داشته باشید. شما معاویهسرا تکفیر میکنید. [۲۶] نوبختی، فرق الشیعة، نجف، حیدریه، ۱۳۷۹هـ .۱۹۵۹م، ص ۴۳-۴۴. [۲۷] تاریخ شیعی، «روضة الصفا» با زبان فارسی،ایران، ج۲، ص ۲۹۲. [۲۸] «طوق الحمامة فی مباحث الإمامة» به نقل از مختصر تحفه نوشتهی شیخ محمود ألوسی، مصر، ۱۳۸۷ﻫ، ص۱۶.