شیعه و سنت

فهرست کتاب

تقیه چیزی جز دروغ محض نیست

تقیه چیزی جز دروغ محض نیست

بعضی از شیعه، اظهار داشته‌اند که منظورشان از تقیه دروغ نیست، بلکه مراد از آن، پنهان کردن موضوع یا امری است که جان در گرو پنهان‌کردن آن است. اما حقیقت چیز دیگری است و باز در این سخن هم، دروغ گفته‌اند؛ زیرا در تقیه قصد دارند که دروغ بگویند و تنها منظورشان دروغ و نیرنگ و تظاهر به چیزی است که باور ندارند. این هم شواهد و دلایل آن:

محمد بن یعقوب کلینی در صحیح خود «الکافی فی الفروع» از ابوعبدالله÷روایت می‌کند که: «مردی از منافقان مرد. حسین بن علی در تشییع جنازه‌ی او شرکت کرد. شخصی از طرفدارانش به حسین رسید. حسین به او گفت: فلانی، کجا می‌روی؟ گفت: از جنازه‌ی این منافق فرار می‌کنم تا بر جنازه‌اش نماز نگزارم. حسین به او گفت: تو در طرف راست من بایست و هر چه گفتم تو هم تکرار کن. وقتی امام بر او تکبیر گفت، حسین گفت: الله اکبر، خدایا، بر این مرده، هزار نفرین تباه‌کننده بفرست. خدایا، بنده‌ات را در میان بندگان و سرزمین هایت سزا ده و او را به حرارت آتشت برسان و شدیدترین عذابت را به او بچشان؛ زیرا او از دشمنانت پشتیبانی می‌کرد و با دوستانت دشمنی می‌کرد و با خانواده‌ی پیامبرت کینه داشت» [۲۸۰].

شبیه این دروغ را به پیامبرصهم نسبت داده‌اند. گفته‌اند که ابوعبدالله÷گفت: «وقتی عبدالله بن ابی بن سلول مُرد، پیامبرصبر سر جنازه‌ی او حاضر شد. عمر بن خطاب به پیامبر گفت: مگر خداوند تو را از ایستادن بر قبر او نهی نکرده است؟! پیامبرصسکوت کرد؛ دوباره عمر گفت: ای رسول خدا، مگر خداوند تو را از ایستادن بر سر قبر او نهی نکرده است؟ پیامبرصبه عمر گفت: وای بر تو! تو نمی‌دانی که چه چیزی گفتم!؟ من گفتم: خداوندا، درونش را از آتش پر کن. قبرش را هم از آتش پر کن و به آتش جهنمش بفرست. ابوعبدالله÷گفت: عمر با اصرار خود پیامبر را ناچار به اظهار چیزی کرد که مایل نبود آن را اظهار کند.» [۲۸۱].

این عقیده‌ی شیعه است درباره‌ی تقیه. گویا پیامبرصعوام فریبی می‌کند و به ظاهر برای منافقی استغفار می‌کند که خداوند منع کرده است. همچنین مخالفت با اوامر و نواهی خداوند را اظهار می‌کند؛ زیرا در آنجا کاری را انجام می‌دهد که با آنچه اصحاب او می‌کردند و از پیامبرصمی‌دیدند، متفاوت بود و نمی‌‌دانستند که پیامبر آن شخص منافق را نفرین می‌کند یا برایش دعای خیر می‌کند. پیامبرصشخصی را نفرین می‌کرد که یارانش برای او از خدا طلب رحمت می‌کردند. و این بدین معناست که نهان و آشکار پیامبرصیکی نیست و ظاهرش با باطنش فرق دارد. صدها بار پناه بر خدا! می‌توانی سؤال کنی: چه چیزی تا این اندازه پیامبر را می‌ترساند که از روی اجبار برای منافقی نماز میت بگزارد؟ با آن که در آن زمان اسلام قوی بود و عبدالله بن ابی تنها از ترس شوکت اسلام بود که نفاق می‌کرد، آن هم برای بهره‌مند‌شدن از منافع و فوائد اسلام. در واقع شیعه این افترا را تنها برای اثبات عقیده‌ی پلید خود ساخته و پرداخته‌اند تا نشان دهند که حتی پیامبرصهم مثل امامان شیعه به قانون تقیه (دروغ) عمل می‌کرده است.

این است تقیه‌ای که ادّعا می‌کنند مایه‌ی حفظ جان و مایه‌ی آرامش است. پس آیا جای شک هست که این تقیه عین نفاق و دروغ است؟

روایت دیگری هست که تصریح می‌کند به این که تقیه نفاق محض است. کلینی در کتاب «الروضة من الکافی» به نقل از محمد بن مسلم روایت می‌کند که می‌گوید: «نزد ابوعبدالله رفتم. ابوحنیفه هم پیش او بود. به او گفتم: فدایت شوم، خواب عجیبی دیدم. ابوعبدالله به من گفت :ای پسر مسلم! خوابت را بازگو کن، عالم تعبیر خواب نشسته است و با دست خود به ابوحنیفه اشاره کرد. گفتم: در خواب دیدم که وارد خانه‌ام شدم. ناگهان همسرم خارج شد و به استقبالم آمد و گردوی بسیار بر من نثار کرد. من از این خواب بسیار تعجب کردم. ابوحنیفه گفت: تو مردی هستی که در موضوع ارثِ همسرت با عده‌ای آدم فرومایه طرف هستی و پس از زحمات شدید و تلاش‌های زیاد به حق‌ات می‌رسی. ابوعبدالله گفت: ای ابوحنیفه! به خدا قسم تعبیر درست کردی. محمد بن مسلم گفت: ابوحنیفه از نزد ابوعبدالله بیرون رفت. به او گفتم : فدایت شوم، من از تعبیر این دشمن خوشم نیامد. گفت: ابن مسلم، خدا به تو بدی ندهد. تعبیر ما با تعبیر آنان یکی نیست. تعبیر او درست نبود. محمد بن مسلم گفت: به او گفتم : فدایت شوم! پس تکلیف فرمایش تو که گفتی درست گفتی و سوگند هم خوردی چه می‌شود؟ در جواب گفت: من برای نادرستی تعبیرش سوگند خوردم» [۲۸۲].

معلوم است که امام ابوحنیفه صاحب قدرت و شوکتی نبود تا ابوعبدالله جعفر از او ترسی داشته باشد، بلکه درباریان و صاحبان حکم از وی نفرت داشتند. گذشته از این ابوحنیفه از ابوعبدالله نخواست که او را ستایش کند و جواب سؤال‌کننده را به او واگذار کند، بلکه ابوعبدالله، خودش او را ستایش کرد و محمد بن مسلم را به سوی ابوحنیفه راهنمایی کرد و وقتی ابوحنیفه/ خواب محمد بن مسلم را تعبیر کرد، ابوعبدالله آن را تأیید کرد و سوگند هم خورد، اما پس از بیرون ‌رفتن ابوحنیفه، ابوعبدالله او را در تعبیر خواب تخطئه و خود را از او تبرئه کرد. آیا این کار، غیر از نفاق نام دیگری دارد؟.

مانند این رفتار درباره‌‌ی آیه‌ای از کتاب خدا نیز، آمده است. موسی بن اشیم گوید: «در خدمت ابوعبدالله بودم. یک نفر از او درباره‌ی آیه‌ای سؤال کرد، او جوابش را داد و مرد دیگری درباره‌ی همان آیه از ابوعبدالله پرسید و برخلاف پاسخ اول، جوابش را داد. در این وقت، آنچه خدا می‌خواست به قلبم راه پیدا کرد، تا حدی که انگار قلبم را با کارد می‌شکافند. پیش خود گفتم: ابوقتاده را در شام ترک کردم در حالی که در یک «واو» هم اشتباه نمی‌کرد و آمدم نزد این شخص که چنین خطای فاحشی می‌کند. من در این افکار بودم که یکی دیگر وارد شد و باز هم از همان آیه از ابوعبدالله سؤال کرد و برخلاف دو پاسخ قبلی جواب داد [۲۸۳]. من دیگر آرام گرفتم و متوجه شدم که امام تقیه می‌کند» [۲۸۴].

کاش می‌دانستم صاحبان انصاف درباره‌ی آن کار چه می‌گویند؟ و این چه نوع تقیه است که امام می‌کند؟ و با این ضد و نقیض گویی چه شری را دفع کرده و از کدام مصیبت نجات یافته است و بر چنین کسی که چنین اعتقادی دارد، چگونه می‌توان در مسائل دینی و دنیوی اعتماد کرد؟ و اساساً چنین کسی را می‌توان بر کتاب یا سنت امین دانست؟ و چه کسی می‌داند که او چه وقت تقیه می‌کند و چه وقت تقیه نمی‌کند؟

آیا این عمل، فساد ایجادکردن در دین و ویران‌کردن اساس و پایه‌ی اسلام و بازی به آیات کتاب خدا نیست؟! افزون بر این، - به گفته‌ی شیعه - ائمه‌ی آنان از روی تقیه، حلال را حرام و حرام را حلال می‌کردند. ابان پسر تغلب یکی از راویان کافی روایت می‌کند و می‌گوید: «از ابوعبدالله÷شنیدم که گفت: پدرم در زمان بنی‌امیه فتوی می‌داد که هر باز و شاهینی که شکار شود حلال است و این فتوی از روی تقیه بود و من از بنی‌امیه تقیه نمی‌کنم و آن دو حرام اند» [۲۸۵].

درباره‌ای این سخن چه چیزی ممکن است گفته شود؟ به عبارت دیگر چه حکمی دارد؟ آیا جز آن است که درباره‌ی یک سوال، امامی! فتوی به حرام بودن و دیگری فتوی به حلال‌بودن داده است؟ ای بندگان خدا، آیا این دین و شریعت است؟ آیا درست است برای یک فرد عوام که به حلال‌بودن یک حرام فتوی دهد، در حالی که در معتقدات خود آن را حرام بشمارد؟

یعنی برای یک عامی که کمترین اعتقادات را دارد، این جایز نیست چه رسد به امام معصوم که جایز باشد چنین فتوایی بدهد. این فرموده‌ی خداوند متعال است که می‌فرماید:

﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ[الأعراف: ۳۲].

«بگو زینتی را که خداوند از اشیای پاکیزه به عنوان روزی برای بندگان خود برآورده، چه کسی حرام کرده است»؟!

خداوند در نکوهش یهود و نصاری فرموده است:

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ[التوبة: ۳۱].

«علما و راهبان خود را به جای خدا ارباب قرار دادند». پیامبر صادق و امینصاین آیه را این گونه تفسیر کرده است: «كانوا إذا أحلوا لهم شيئاً استحلوه، وإذا حرموا عليهم شيئاً حرموه» [۲۸۶]«چنان بودند که هر گاه علما و راهبان چیزی را برایشان حلال می‌کردند، آنان هم آن چیز را حلال می‌شمردند و هر گاه چیزی را بر آنان حرام می‌کردند، آنان نیز آن را حرام می‌دانستند».

خداوند سبحان بیان فرموده که حلال کردن و حرام کردن چیزی مخصوص خداست و حتی پیامبر اکرمصنمی تواند این کار را بکند؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ[التحريم: ۱] «ای پیامبر، چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده بر خود حرام می‌کنی؟».

آخر باقر چگونه می‌تواند حلال راحرام و حرام را حلال کند؟ تازه شیعه این حق خدایی را تنها به باقر نداده‌اند، بلکه همه‌ی امامان معصوم شیعه می‌توانند حلال را حرام و حرام را حلال کنند.

محدث بزرگ شیعه ابوعمرو کشی در کتاب خود از حمدویه نقل می‌کند که گفته است: محمد بن حسین از حکم بن مسکین ثقفی برای ما نقل کرد و گفت که ابوحمزه معقل عجلی از عبدالله بن ابی‌یعفور برایم نقل کرد و گفت که به ابوعبدالله جعفر گفتم: «به خدا قسم، اگر اناری دو نصف کنی نصفی حلال و نصف دیگر را حرام کنی، آن که گفته‌ای حرام، حرام است و آن که گفته‌ای حلال، حلال است. (آیا ابوعبدالله این گفتار را بر او انکار کرد و کارش را رد کرد؟ هرگز! بلکه گفت:) خداوند تو را رحمت کند! رحمت کند!» حقی را که خداوند درباره‌ی ما فرض کرده است، کسی جز عبدالله بن یعفور ادا نکرده است» [۲۸۷]. یعنی تنها او حق ما را ادا کرده است.

این چنین به مردم امر می‌کردند که آنها را خدای قرار دهند تا آنان را بپرستند تا هر چه را بخواهند حلال و حرام کنند.

امام نهم شیعیان به این موضوع تصریح کرده آن گاه که از او درباره‌ی علت اختلاف شیعه سؤال شد، گفت: «امامان آنان هر چه را بخواهند حلال و هر چه را بخواهند حرام می‌کنند». آیا برای کسی که چنین اعتقادی دارد بعید به نظر می‌آید که در دیگر امور دروغ بگوید؟ کسی که در حلال و حرام مورد اعتماد نیست، چگونه در امور مباح می‌توان به او اعتماد کرد؟ گذشته از این چه چیز باقر را مجبور کرده بود که چنین فتوایی صادر کند؟ آیا از سخنان جعفر چنین برنمی‌آید که فتوای پدرش به خاطر جلب رضایت سلاطین اموی بوده است؟! زیرا او می‌گوید: پدرم در زمان بنی‌امیه فتوا می‌داد. اگر چنین بوده شیعه درباره‌ی او چه می‌گویند که نزد آنان ثابت شده که جابر می‌گوید که پیامبرصفرموده است: «من أرضى سلطاناً بسخط الله خرج من دين الله» [۲۸۸]«هر کس سلطانی را با خشم خدا راضی کند از دین خدا خارج می‌گردد». آیا شیعه حلال ‌کردن حرام را از موجبات خشم خدا نمی‌شمارد؟ پس علی بن ابی طالب در خطبه‌هایش -طبق پندار شیعه- چه می‌گوید که گفته است: «ایمان آن است که راستگویی را، اگرچه برایت زیان داشته باشد، بر دروغ‌ ترجیح دهی، حتی اگر دروغ به نفع تو باشد [۲۸۹]». آیا در اینکه تقیه دروغ محض است، کسی تردید دارد؟

[۲۸۰] الکافی فی الفروع (جنائز، باب الصلاة علی الناصب) ایران،ج۳، ص۱۸۹ . همان، هند، ج۱، ص۹۹. [۲۸۱] همان، ص۱۸۸. [۲۸۲] الکافی، ایران، ج۸، ص۲۹۲ . [۲۸۳] پس منظور آقای صافی از این سخن چیست: «آیا مورد مسخره‌ی مردم قرار نمی‌گیرد کسی که می‌گوید: شیعه چون قائل به تقیه هستند، هیچ اقرار و اعترافی در عقایدشان از آنان پذیرفته نمی‌شود؛ چون آنان خلاف باطن خود چیزی را اظهار می‌کنند؟» (مع الخطیب، فی خطوطه العریضة، اثر صافی، ص: ۲۶). آقای صافی! چه کسی مورد مسخره‌ی مردم است: شیعه یا کسانی که از شیعه انتقاد می‌کنند؟ حق با خطیب است که می‌گوید: اولین مانع وحدت و نزدیکی صادقانه میان ما و شیعیان، چیزی است به نام تقیه ... آیا خطیب در این گفتار راستگو نیست؟ شیعه درباره‌ی این روایت از امام معصوم شان، ابوعبدالله، جعفر که در کتاب صحیح شان «کافی» آمده است، چه می‌گویند، به گونه‌ای که امام در یک آیه به خاطر تقیه جواب‌های مختلفی می‌دهد آن گونه که تصریح می‌کنند... [۲۸۴] الکافی فی الأصول، هند، ج۱، ص۱۶۳. [۲۸۵] الفروع من الکافی، باب «صيد البزاة والصقور وغير ذلك»، چاپ ایران، ج۶، ص۲۰۸. همان، چاپ هند، ج۲، ص۸۰. [۲۸۶] ترمذی و احمد و بیهقی در سنن خود آن را روایت کرده‌اند. [۲۸۷] رجال الکشی به روایت أبو محمد الشامی، ص۲۱۵. [۲۸۸] الکافی فی الأصول، باب «من أطاع المخلوق في معصیة الخالق»، چاپ ایران، ج۳، ص۳۷۳ . [۲۸۹] نهج البلاغة، چاپ بیروت، ج۲، ص۱۲۹.